نام شهيد اسماعیل ماهرویان در تاریخ 1343 در خشکبیجار متولد شد و  این شهید بسیجی پس از مبارزات فراوان خود در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گردید.    زندگينامه :     در دومین ماه از فصل رویش گل و سبزه به سال 1343 در تابستان زندگی مردی مومن و متعهد اهل و ساکن خشکبیجار رشت غنچه ای شکفت که اسماعیل نام گرفت . اسماعیل در آغوش گرم پدر و مادر مکرمه اش دوران کودکی را سپری و تحصیلات دوران ابتدایی تا سوم دبیرستان را در مدارس خشکبیجار گذراند از آنجا که پدر بزرگوارش مقلد حضرت امام خمینی ( ره ) بود با مشاهده رساله حضرت امام در منزل ؛ روح و جسم تعالی جوی و بلندش ، قبل از انقلاب به تکاپو افتاد و با اینکه سن و سال کمی داشت ولی توانست به شناخت عالی دست یابد واز این رو با حکومت ظلم و ستم شاهی مخالفت نمود . و با اقدامات علنی مثل پاره کردن عکس طاغوت زمان(شاه) و شرکت در تظاهرات ها به مبارزه پرداخت .  پس از نصرت و پیروزی انقلاب مقدس اسلامی ؛ به عضویت جهاد این نهاد بر خواسته از متن انقلاب در آمد و مدتی مسئولیت و اداره آن را بر عهده گرفت و سپس به عنوان مسئول آموزش نظامی بسیج خشکبیجار برگزیده شد و اقدام به آموزش بسیجیان نمود . علاوه بر آن در کارهای فرهنگی مسجد فعالیت و تلاش فراوان کرد .    عبادت و بندگی و عشق او به خدای یگانه قابل وصف نیست تا جایی که مورد تائید و حمایت بعضی از روحانیون متعهد و سر شناس رشت واقع شد. با شروع جنگ تحمیلی عزم میدان رزم نمود و اولین بار در سال 59 برای مبارزه با اشرار و ضد انقلاب و سر سپردگان و ایادی شرق و غرب به کردستان عزیمت نمود و بیش از 5 ماه رزمید و سپس در سال 60 برای مقابله با لشکریان کفر ، صدام لعین به خوزستان عزیمت نمود و در عملیات بیت المقدس بر اثر اصابت گلوله دشمن در شلمچه به تاریخ 26/4/61 به فیض عظیم شهادت نائل آمد و در زادگاهش به خاک سپرده شد .    پيام شهيد :     ای مسئولین ! سعی و تلاش کنید فقط برای رضای پرودگار و بخاطر اسلام و انقلاب اسلامی کارکنید . خواهرم ! به خواهران مذهبی بگو که برادرم گفته است حجاب شما مانند سرخی خونم ، بدن دشمن را می لرزاند .    از بازاریان محترم می خواهم که گران فروشی و احتکار نکنند ، و از کشاورزان عزیز می خواهم تلاش بیشتری کنند و این شما هستید که می توانید از لحاظ اقتصادی ضربه بزرگی بر پیکر شرق و غرب بزنید . + نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم دی 1387ساعت 14:52  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید محمود سرشار- صومعه سرا   زندگينامه :     در سال 1342 در خانواده ای متوسط از نظر مالی بسیار متعالی از نظر تقوا و دینداری فرزندی دیده به جهان گشود که خانواده او را محمود نامید. وی که از همان دوران کودکی دست در دست پر مهر پدر در مراسمات مذهبی شرکت می نمود به خوبی آموخته بود که عشق به اهل بیت و ائمه چگونه در روح و روان او نقش بسته است و عطش این عشق چگونه می تواند او را سیراب نماید. محمود آنگاه که بهار علم و دانشش فرا رسید و با شور و حالی وصف ناپذیر در کلاس الفبا ثبت نام نمود و دوران ابتدایی و راهنمایی را در یکی ار مدارس شهرستان صومعه سرا با کسب نمرات عالی به پایان رساند. شکوفایی بهار انقلاب د ر پانزده سالگی محمود در حال به بازنشستن بود که او دوشادوش دیگر نوجوانان این مرز و بوم با شرکت در تظاهرات و راهپیمایی انزجار خود را از حکومت ستم شاهی نشان میداد که پس از سرسبزی انقلاب اسلامی وی با فراغ آسوده به ادامه تحصیل پرداخت و توانست مدرک دیپلم خود را از دبیرستان شهید طلوعی دریافت نماید و به آینده ای روشن و پر فروغ چشم بدوزد . محمود سرشاد ، سرشادتر از همه جوانان این مرز و بوم در کنار برادر کوچکش محمد علی با شرکت در برنامه های مسجد و مکانهای مذهبی آنگاه که بسیج مستضعفین به فرمان خورشید جماران تشکیل شد با شور و حالی خاص به عضویت این نهاد مردمی درآمد و به همکاری با بسیج و سپاه پرداخت و با حضور پر رنگ خود باعث شادی دوستان و پریشانی حال دشمنان گردید چرا که او در اوایل پیروزی انقلاب در جنگلهای شمال به مبارزه با منافقین کوردل می پرداخت و در ایم راه مصرانه به فعالیت مشغول بود و به عنوان بسیجی فعال و عاشق رهبر و انقلاب در خنثی سازی توطئه های منافقین نقش به سزایی داشت و در این راه چند بار توسط گروهکها مجروح گردید اما عشق به انقلاب او را از پا نینداخت و به فراگیری آموزش نظامی در بسیج می پرداخت و کمک به نیازمندان و شرکت در کارهای فرهنگی و اجتماعی بسیج را در کنار دیگر جوانان انجام می داد و سرانجام عشق و علاقه محمود به سپاه اورا چنان راغب کرد که در سال 63 به همراه محمد علی ملبس به لباس سبز پاسداری گردید و هر دو خوشحال و شادمان راهی خانه شدند تا خانواده را در خوشحالی خود شریک نمایند. در آغازین روزهای جنگ که عراق علیه کشور نوا انقلابی مان به راه انداخت محمود به سان دیگر جوانان این مرز و بوم تجاوز به کشور را محکوم و رفتن به میدان رزم و مبارزه با متجاوزین خارجی و سر سپردگان داخلی را بر خود واجب می دانست و جهت حضور در سنگرهای جبهه از ورود به دانشگاه امتناع ورزید و به همراه محمد علی به سمت جبهه های عشق و عاشقی بار سفر بر بست و به ندای رهبر دوران لبیک گفت و وارد سپاه حضرت ابا عبدالحسین علیه السلام شد. وی که عشق به شهادت در وجودش موج می زد پس از شهادت دایی شهیدش رضا ستایش در سال 61 از مادرش پرسیده بود: ناراحت نیستی از این که برادرت شهید شده؟ و مادر با لبخندی پر از مهر گفته بود: افتخار می کنم که خواهر شهیدم   و پس از آن محمود به همراه محمد علی گفته بودند: ان شاءا… که مادر شهید یا شهیدان نیز خواهی شد و به آن افتخار خواهی کرد. بر اثر شایستگی هایی که محمود در سنگر و جهاد از خود نشان داده بود به عنوان معاون فرمانده گروهان در خط مقدم در هدایت نیروها به فعالیت مشغول شد. از خصوصیات بارز و اخلاقی محمود سرشاد که زبانزد عام و خاص بود می توان به ایثار، اخلاص،انفاق،حسن خلق،التزام عملی به فرامین اسلامی و حضور در فعالیت های مذهبی و احترام به پدر و مادر و مهربانی و دستگیری وی از نیازمندان وعشق به شهادت را نام برد ک   بزرگ ترین آرزوی او سربازی حضرت امام زمان (عج) و رسیدن به حضرت دوست بود که سرانجام وی در بهمن ماه سال 1366 درمنطقه عملیاتی ماووت در فاصله یکسال و نیم پس از شهادت برادر بزرگوارش محمد علی دعوت حق را لبیک گفت و در سپیده دم عشق، طلوخ تازه ای از زندگی خود را در عرش الهی آغاز نمود و به سمت افلاکیان به پرواز در آمد و در کنار برادرش مأوا گزید.   نام شهيد :  محمود     نام خانوادگي :  سرشاد   تاريخ تولد :  30/7/1342   محل تولد :  صومعه سرا   تاريخ شهادت :  3/3/1366   محل شهادت :  ماووت عراق   شهادت در عمليات :  نصر 4   وضعيت تاهل :  مجرد   آخرين مسئوليت :  جانشین گروهان   عضويت در :  سپاه    رسته خدمت :     مزار شهيد :  گلزار شهدای صومعه سرا + نوشته شده در  شنبه بیست و یکم دی 1387ساعت 18:10  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید مسعود ایزد دوست - رشت   نام شهيد :  مسعود     نام خانوادگي :  ایزددوست   تاريخ تولد :  10/1/1340   محل تولد :  رشت   تاريخ شهادت :  13/7/1359   محل شهادت :  سرپل ذهاب   شهادت در عمليات :     وضعيت تاهل :  مجرد   عضويت در :  سپاه    مزار شهيد :  گلزارشهدای رشت   زندگينامه :  مسعود در دهم فروردین ماه سال 1340 در خانواده ای متدین و مذهبی در شهرستان رشت دیده به جهان گشود .دوران دبستان را در مدرسه معین آغاز کرد پس از آن دوره ی راهنمایی تحصیلی را در مدرسه ابن سینا با کسب نمرات عالی به پایان رساند وی در سن نوزده سالگی و در رشته اقتصاد از دبیرستان آیت الله طالقانی رشت مدرک دیپلم خود را اخذ نمود.در دوران سخت و طاقت فرسای رژیم منحوس پهلوی مسعود جهت دور ماندن از محیط فاسد طاغوت در مغازه ی پدر به کار مشغول شد و در دوران مبارزات سیاسی رژیم شاهنشاهی همگام با دیگر مردم ایران اسلامی در فعالیت ها نقش بسزایی داشت.وی با شرکت در تظاهرات و راهپیمایی ها بر علیه رژیم سفاک پهلوی به پا خواسته بود، طوری که نام او در ردیف کسانی بود که ساواک در تعقیب و گریز وی بود.فعالیت بیش از حد او به گونه ای بود که پدر به او سفارش می کرد:فرزندم در کنار این فعالیت ها به دَرسَت نیز بپرداز چرا که درس خواندن نوعی مبارزه در مقابل دشمن است و او در جواب گفته بود که این کار را خواهم کرد چرا که اسلام فرزند تنبل و تن پرور را به مکتب خود راه نمی دهد او پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی با دیدی عمیق و عشقی وافر به مطالعه و تحقیق می پرداخت، طوری که شبها بیش از دو یا سه ساعت نمی خوابید و بیشتر وقتش را صرف مطالعه می کرد تا با کسب اطلاعات بیشتر در خدمت انقلاب باشد.در کناراین کارها مسعود به همراه برادران کمیته انقلاب اسلامی و کلانتری 3 در هوای گرم و طاقت فرسای تابستان و در ماه مبارک رمضان به طرف روستاها حرکت می نمود تا در کار مزرعه وکشاورزی به برادران دینی و مسلمان خود کمک کند. وی پس از اخذ دیپلم جهت تحصیل در رشته ی اسلام شناسی تصمیم می گیرد به شهر مقدس قم برود که پس از مراجعت به دلیل ضعف در زبان ادبیات عرب مجدداً به رشت برمی گردد تا پس از یاد گرفتن زبان عربی مجدداً به قم مراجعت نماید که پس از آن جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می شود و لباس سبز پاسداری را بر تن می کند.با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه کشور نوپای ایران اسلامی مسعود به همراه دیگر رزمندگان گیلانی پس از طی دوره های آموزشی در سپاه رشت عازم منطقه سرپل ذهاب می شود.شهید مسعود ایزددوست انسانی شرافتمند بود و در عین حال از دنیای مادی به آرامی می گذشت و هیچ عاملی نمی توانست وی را از مسیر سلوک و تقرب به پروردگار منحرف کند .وی فردی قناعت پیشه و کم توقع بود به رعایت اصول شرعی و دینی بسیار پایبند بود و گرایش فراوانی به نیایش شبانگاهی داشت.ایشان فردی دلسوز، نیک سیرت و همچنین مردم دار بود.تبسّم و مهربانی و محبت آن چنان در چهره ی او هویدا بود که هر عاشقی را به سمت خود می کشاند.در دوران تحصیل وی جزء منظم ترین و مهربانترین دانش آموزان مدرسه بود به طوری که تمامی معلمین از وی راضی و خشنود بودند.کمک به خانواده و احترام به آنها هیچ گاه از مسعود دور نمی شد وی با جذب کودکان و نوجوانان محل در درس و اخلاق به آنها کمک می نمود.مسعود بسیار ساده و بی آلایش بود و همیشه سعی می نمود که از تجملات دوری گزیند و عقیده و مرام او این گونه بود که:   تن آدمی شریف است به جان آدمیّت نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت   نگاه عمیق و نافذ مسعود ایزد دوست آن گاه که بر عکس شهیدی سایه می افکند احساس غریبی را در او به وجود می آورد او که با عشقی عجیب و دوست داشتنی به سمت شهادت گام برداشته بود در پاسخ به ندای پیرو و مراد دوران خمینی کبیر (ره)لبیک گفته و سر انجام در 13 مهرماه سال 59 جز اولین کبوترهای عاشقی شد که به همراه دوازده تن از رزمندگان گیلان در پادگان ابوذر سر پل ذهاب از جام طهور الهی سرمست شد و در سن نوزده سالگی دعوت حق را لبیک گفت.پیکر پاک و مطهر این شهید گرانقدر چند روز پس از شهادت بر دستان مردم شهید پرور رشت تشیع و در گلزار شهدای این شهرستان به خاک سپرده شد. پيام شهيد :  + نوشته شده در  شنبه بیست و یکم دی 1387ساعت 18:5  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید سید جواد پسیخانی(رشت)    نام شهيد :  سیدجواد     نام خانوادگي :  عادلی پسیخانی   تاريخ تولد :  16/1/1343   محل تولد :  رشت   تاريخ شهادت :  6/6/1365   محل شهادت :  حاج عمران   شهادت در عمليات :  کربلای 2   وضعيت تاهل :  مجرد   آخرين مسئوليت :     عضويت در :  سپاه    رسته خدمت :     مزار شهيد :  گلزار شهدای رشت       زندگينامه :  پاسدارشهید بزرگوار سید جواد( شمس الدین ) عادلی پسیخانی در تاریخ 16/1/1343 در خانواده ای مذهبی از شهرستان رشت دیده به جهان گشود . سیدجواد در آغوش گرم پدر و مادر متدینه با آداب اسلامی تربیت یافت و عشق به ائمه اطهار(ع) در وجودش ریشه دوانید.   تحصیلات ابتدایی تا دوم دبیرستان را در رشت سپری کرد و مدرک دیپلم را نیز در فواصل رزم در جبهه موفق شد اخذ نماید .   مبارزات ضد رژیم منهوس پهلوی را از زمانی آغاز کرد که مرحوم حاج آقا کافی(ره)، برای ایراد سخنرانی در مهدیه رشت مردم را با افکار حضرت امام خمینی ( رض) آشنا نمود . با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری زعیم عالیقدر حضرت امام خمینی (ره) زمینه فعالیتش را گسترده نمود و در سنگرهای مختلف انقلاب حضوری مستمر و مداوم داشت   سید جواد برای روشنگری و هدایت افراد فریب خورده گروهک منافقین بسیار تلاش نمود و تا آنجا که احساس می کرد دیگر هدایت پذیر نیستند، به مقابله با آنها بر می خواست و بارها مورد هجوم گروهک منافقین قرار گرفت و حتی قسمتی از منزل مسکونی شان در اثر اصابت نارنجک دستی افراد فریب خورده خرابی ایجاد کرد، ولی الحمدلله به ایشان آسیبی نرسید . احترام و ارزش فوق العاده ای برای همه افراد خصوصا پدر و مادر قائل بود و هیچگاه صدایش را بلندتراز آنان نمی نمود. و دوست داشت به همه دوست باشد و کمکی هم از وی بر می آمد هیچگاه دریغ نمی ورزید. بلکه با علاقمندی برای رفع مشکلات دیگران تلاش می نمود.   سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران رشت درآمد و به سبز پوشان خون و قیام و عدالتخواهی پیوست .و فعالیت زیادی در بسیج و سپاه نمود.   و از مورخ 1/5/61 به جبهه های غرب و جنوب هجرت نمود و مدت 35 ماه حضوری چشمگیر در میادین نبرد با دشمن داشت .   در عملیاتهای بیت المقدس ، والفجر 1 تا والفجر 8،کربلای 1 و کربلای 2 نقش مهمی ایفاء نمود . سید جواد در موسیان غاری پیدا کرده بود که در هر فرصت پیش آمده برای راز و نیاز بدرگاه حضرت حق و حتی تلاوت قرآن و دعا بدانجا می رفت و از خلوتگاه آن غار نهایت استفاد را می نمود. و حتی در منطقه ای از جنوب گودالی حفر کرده بود و برای راز و نیاز و اقامه نمازشب ساعت ها در آن گودال مناجات با خدای خویش داشت و هیچ چیزی همانند عبادت و مناجات بدرگاه حضرت باری تعالی برایش شیرین و لذت بخش نبودو خدمت به بسیجیان را عبادت می پنداشت و با وجودئیکه فرمانده گروهی بود اما در بعضی مواقع وسایل رزمندگان را می برد،و در رودخانه سرد فرو می رفت و آن را می شست و زمانی که نیرو هایش از ماموریت بر می گشتند مانند پروانه دور شمع وجود آنان می گشت و امکانات و خدمات در اختیار آنان می گذاشت. عشق به خاندان عترت و طهارت(ع) چنان در وجودش ریشه دوانید بود که در ایام فراغت از جبهه و با بی تابی تمام خود را به حرم مطهر امام هشتم شیعیان جهان حضرت امام علی بن موسی الرضا (ع) و خواهر مکرمه شان حضرت معصومه (س) و زیارت مسجد مقدس جمکران می رساند و برای کسب فیض ، روح و جانش را صیقل می داد. سرانجام پس از سالها مبارزه و رزم با دشمن متجاوز در عملیات کربلای 2 در تاریخ 6/6/ 65 در حاج عمران بر اثر انفجار مین به درجه رفیع شهادت نائل آمد و ماوا گزین عرش برین گردید. + نوشته شده در  جمعه پانزدهم آذر 1387ساعت 15:29  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید عیسی سلیمانی(رودسر)     نام شهيد :  عیسی     نام خانوادگي :  سلیمانی   تاريخ تولد :  1348   محل تولد :  رودسر ـ کیشاگجان   تاريخ شهادت :  10/6/1365   محل شهادت :  حاج عمران   شهادت در عمليات :  کربلای 2   وضعيت تاهل :  مجرد   آخرين مسئوليت :     عضويت در :  بسيج    رسته خدمت :     مزار شهيد :  گلزار شهدای کیشاگجان رودسر       زندگينامه :  روستاي گيشا كجان شهرستان رودسر در سال 1348 شاهد تولد نوزادي بود كه خانواده ي متدين و مذهبي وي نام عيسي را بر او برگزيدند و او در خانه اي كوچك و روستايي به نشو و بالندگي رسيد. عيسي از كودكي به مسائل اسلامي اسلامي و اخلاقي علاقه خاصي نشان مي داد و به همراه پدر و مادر در مراسمات مذهبي شركت مي نمود. دوران تحصيل او در مدارس شهرستان رودسر با سختي و مرارت خاصي همراه بود و او در دوران شكل گيري انقلاب اسلامي با وجود سن كم، دست در دست پدر در تظاهرات و راهپيمايي شركت مي نمود و با حضور خود از همان دوران انزجار قلبي اش را از طاغوت و طاغوتيان و دشمنان اسلام نشان مي داد. پس از پيروزي انقلاب دين مبين اسلام بار ديگر در كشور ايران جان تازه اي گرفت و وجود هر ايراني با اسلام ناب محمدي صيقلي دوباره يافت و خانواده متدين سليماني نيز همچون گذشته و پايبندتر از قبل به فرامين زلال ناب الهي چنگ زده و در تربيت صحيح و اسلامي فرزندان خود مي كوشيدند و عيسي كه در آن دوران به ياد گيري الفباي علم و معرفت مشغول بود هر روز از چشمه ي نوراني اسلام سيراب مي گشت و روز به روز برايمان مرام و مسلك اسلامي خود مي افزود تا اين كه تقيدها و عشق ها يش سرانجام در پانزده سالگي او را بر آن داشت تا در سال 63 با عشق به امام امت لبيك گويان خود را خيل عظيم سربازان حضرت صاحب الزمان(عج) برساند و در دفاع از كشور ايران اسلامي با دشمنان داخلي و خارجي سنگر علم و دانش را رها وارد سنگر جهاد شود و در غربي ترين نقطه ي كشور در جبهه هاي حق عليه باطل به پيكار و مبارزه با ملحدين و متجاوزين بپردازد. بسيجي شهيد عيسي سليماني همچون آب زلال با صفا و مهربان بود. تزوير و ريا از او دور و عشق به حضرت الهي در او نزديك و جوشان بود. وي نوجواني وارسته متواضع و خوش اخلاق بود. عيسي در مراسم نماز جمعه دعاي كميل و برنامه هاي اعياد و سوگواري ائمه نقش فعال و پررنگي از خود نشان مي داد و اطرافيان را به اين كارها تشويق مينمود. پايبندي وي به اسلام و حفظ ارزشهاي اسلامي و تبعيت از امام امت در سراسر وجودش موج مي زد وي در اوقات بيكاري به مطالعه كتابهاي مذهبي آيت اله دستغيب و استاد شهيد مطهري مي پرداخت. همچنين د ركار نمايش و اجراي تئاتر مهارت و تبحر خاصي داشت قرائت قرآن ، نهج البلاغه و شرح و تفسير آنها روح بلند ملكوتي عيسي را‌آرامش خاصي مي داد و او با ديدي عميق و گسترده به دنبال احاديث و روايات ائمه اطهار (ع) مي شتافت .وي در عمر كوتاه خود با اخلاق و رفتار خوب تاثير ژرف و عميقي بر ديگران گذاشت. غيبت و تهمت از جمله چيزهايي بود كه شهيد سليماني از آنها فاصله مي گرفت. وي در نگهداري بيت المال بسيار امين و دقيق بود. تاكيد او درهمه لحظات به اطرافيان حفظ وحدت و پيروي از دستورات حضرت اما (ره) و حضور گسترده در مساجد بود. امانت الهي خانواده سليماني آن چنان عاشق شهادت بود كه سرانجام در تاريخ 10/6/65 در منطقه عمومي حاج عمران در كربلاي 2 آسماني شد و به جمع ديگر مهاجران اسماني پيوست. + نوشته شده در  جمعه پانزدهم آذر 1387ساعت 15:26  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید حسن روحی(فومن)   نام شهید:حسن     نام خانوادگي :  روحی   تاريخ تولد :  18/5/1343   محل تولد :  فومن   تاريخ شهادت :  9/5/1367   محل شهادت :  شلمچه   شهادت در عمليات :     وضعيت تاهل :  مجرد   آخرين مسئوليت :     عضويت در :  ناجا    رسته خدمت :     مزار شهيد :  گلزار شهدای فومن       زندگينامه :  حسن در هجدهم مرداد سال 1343 در خانواده اي مذهبي در شهرستان فومن ديده به جهان گشود و از آنجايي كه اين روز مصادف با بيست و هشتم صفر روز شهادت امام حسن مجتبي(ع) بود، نام او را حسن نهادند.   پيش از انقلاب او در مقطع راهنمايي مشغول ادامه ي تحصيل بود و با داشتن سن و سال كم مراحل پيروزي انقلاب را با علاقه وشور وشوقي بسيار دنبال مي كرد و به دليل روحيه ي انقلابي و ذوق هنري، عمده ي فعاليت هايش در جهت تهيه كليشه هاي عكس و نوشته از شعارهاي انقلابي در مدارس و مساجد و خيابان هاي شهر بود.   پس از پيروزي شكوهمند ايران اسلامي بود كه حسن مراحل تحصيل را با موفقيت به پايان رسانيد و تا اخذ ديپلم پيش رفت. هنوز دوازده سالش به پايان نرسيده بود كه پدر را از دست داد. چون پسر بزرگ خانواده محسوب مي شد مسئوليت خانواده را بر دوش گرفت.   پس از اخذ ديپلم در رشته ي راه و ساختمان به دليل علاقه اش به ادامه ي تحصيل و پشتكار فراوان در دانشگاه تربيت معلم قبول شد اما به دليل دوري از خانواده و مسئوليتي كه در قبال آنان احساس مي كرد ازادامه ي تحصيل صرفنظر كرد.   ايشان فعاليتهاي شغلي خويش را ابتدا از بسيج آغاز كرد و پس از مدتي جذب جهاد سازندگي فومنگرديد و با تلاش هاي خالصانه اي كه از خود نشان داد به سرعت مراحل رشد و نرقي را يكي پس از ديگري طي كرد و مسئوليت هايي را با وجود سن و سال نسبتا كمي كه داشت بر عهده گرفت.   اولين حضور وي در جبهه سال 63 بود كه حسن بصورت ماموزيتي با نيروهاي جهاد سازندگي به مناطقي از خوزستان عزيمت كرد. حضور او در تمامي ميادين حق عليه باطل بصورت داوطلبانه و خالصانه صورت مي گرفت. چندين بار بصورت ماموريت چهل و پنج روزه به مناطق جنگي رفت. وي در پشت جبهه همواره به فكر آن دسته از رزمندگاني بود كه در جبهه حضور داشتند. و هميشه سعي مي كرد به خانواده هاي آنان و خصوصا خانواده هاي شهدا سر كشي كند و در جهت برطرف كردن مشكلاتشان بسيار تلاش مي كرد.   پس از خدماتي كه در جهاد سازندگي انجام داد وي كميته ي انقلاب را برگزيد و لباس مقدس نظام را بر تن نمود و بدين ترتيب باب ديگري در زندگي وي به لحاظ نوع خدمت به ايران اسلامي باز گرديد. از طرفي با گذراندن دوره هاي مختلف نظامي در گذشته بلافاصله در جمع كادر رسمي اين نيرو شد و به دليل توجه بسيار ايشان در مصرف بيت المال و محاسبات دقيق در امور مالي پس از مدتي كوتاه در كميته ي فومن مسئوليت امور مالي و پرسنلي به وي واگذار شد. تقريبا پس از يك سال مديريت شايسته و تسلط در كار به استان منتقل گرديد و جزو مسئولان هسته ي گزينش اداره ي كل كميته ي انقلاب اسلامي استان گيلان برگزيده شد. به گفته ي يكي ار همرزمان شهيد شهيد روحي ،‌ روحي بي قرار داشت و اين بواسطه ي اهداف مقدسي بود كه در سر داشت خدمت در بسيج نتوانست دل بي قرارش را ارضاع كند و پس از آن خدمت در جهاد سازندگي نيز بي قراريش را التيام نبخشيد سر انجام فعاليتهاي بي دريغ و خالصانه اش در كميته تا حدي او را آرام كرد. اما او باز هم در سر سر شوري ديگر داشت و در دل غوغايي كه از چشمان نافذش مي شد فهميد ... و آن آرزوي شهادت بود.   شهيد روحي فردي بسيار با گذشت مودب و خوش خلق بود. هميشه سعي مي كرد محبت خويش را همه ي اطرافيان ابراز كند و به همين خاطر همه ي كساني كه از دور و نزديك ايشان را مي شناختند شيفته ي اخلاق و رفتار حسنه اش بودند. به صله ي ارحام بسيار اهميت مي داد و آن را بر خود واجب مي دانست از اعتماد به نفس بالايي برخوردار بود از انجام كارهاي بزرگ و مسئوليت هاي خطيري كه به او واگذار مي كردند واهمه اي به دل راه نمي داد و تنها رضاي خدا را مي جوييد. تسلط وي بر احكام و احاديث و روايات بسيار كم نظير بود و سعي مي كرد به نحو احسن در زندگي خويش 1ياده كند تا زودتر مقصد رابيابد.   اهميت بسياري براي نماز اول وقت خصوصا جمعه و جماعت قائل بود ايام بخصوصي را در هفته روزه مي گرفت. از معنويتي بسيار بالا بر خوردار بود چرا كه از سيماي دلنشينش عيان بود. خصوصا هنگامي كه به نماز مي ايستاد تعجب همگان را بر مي انگيخت هيچ چيز نمي توانست زنجير وصلش را بامعبود جدا كند و آنقدر متحول مي گشت گويي جمال كبريايي معشوق را به چشم دل نظاره مي كند.   ايشان علاقه ي زيادي به خاندان عصمت و طهارت (ع) داشت و اين ارادت را در ظاهر به سادات از خود نشان مي داد. و احترام خاصي براي فرزندان حضرت زهرا (س) قائل بوده و حضور در محضر آن بزرگان را از آرزوهاي خويش مي شمرد. اوقات فراغت خويش را به ورزش كشتي و دو ميداني و خوشنويسي، نقاشي و ساخت قابهاي عكس زيبا و نجاري ابتكاري و ... مي گذراند. كه حاكي از ذوق و سليقه ي بي نظيرش بود.   به فرموده ي مادر ايشان : حسن اقا همواره به خوراك و پوشاك رنگارنگ و نو به نو كاملا بي توجه بود و در تمامي فصول سال لباسي ساده و بسيار تميز به تن داشت و هميشه معطر بود و اگر اعتراض در جهت خريد لباس و كفش به او مي شد با لبخند و بياني دلنشين فقرا و ضعفا را پيش مي كشيد و هرگز از ياد آنان غافل نبود و هر جا و به هر شكلي كه مي توانست در خفا به آنان كمك ميكرد.   او سعي مي كرد در همه ي ابعاد زندگي خويش امام حسن(ع) و راه و رسم زندگي و خلق و خويش را الگوي حيات پر بركت و كوتاهش قرار دهد.   بارها به مناسبت هاي مختلف در سخنراني هايش آنقدر عميق و زيبا به زندگي معصومين خصوصا اهل بيت اشاره مي كرد بنا به نوع روايت گاهي قلبش مملو از شور و شادي و گاهي صدايش لرزان و ديده گريان مي شد و هميشه شهادت مي داد كه اگر در عهد حضرت علي (ع) مي بود نمي گذاشت اميرالمومنين تنها بماند و او را ياري مي كرد.   وي علاقه ي غير قابل وصفي به حضرت امام حسين (ع) و امام زمان (عج) داشتند و آرزوي زياذت امام حسين (ع) و امام زمان (عج) داشتند و آرزوي زيارت امام حسين(ع) و امام زمان(عج) از بزرگترين آرزوهاي قلبيش بود.   و سرانجام روز نهم مرداد 1367 در خوزستان خونين منطقه ي شلمچه در عملياتي تحت عنوان حفظ خرمشهر بي قراريش پايان يافت و با نوشيدن شراب طهور شهادت در جرگه ي آنان قرار گرفت.   اما پس از 9 روز جستجو جسم گلگونش را يافتند كه چشمان زيبايش باز و بوي انتظار ديدار ابا عبدالله (ع) و امام زمان (عج) را مي داد... .   پس از انتقال به شهرستان فومن تشيع شده و در گلزار شهداي شهر در جوار ديگر همرزمان شهيدش به خاك سپرده شد.   پيام شهيد :  از برادران حزب الله مي خواهم با نصب العين قرار دادن سخنان امام در هر چه بهتر و بارور نمودن انقلاب اسلامي و پاسداري از خون مقدس شهدا تلاش كنند. مسئولين بايد با همبستگي و وحدت هر چه بيشتر با روحانيت دلسوز و حزب الله مظلوم به اين مردم محروم خدمت نمايند...   در مصرف بيت المال دقت نموده و با همه يكسان رفتار كنيد از خانواده هاي گرامي مي خواهم در محيط خانواده باآشنا نمودن فرزندان خود با مسائل ديني و آشنايي آنها با سيره ي ائمه ي معصومين پايه ريزي و رشد آنها را محكم كنيد   اگر در پشت جبهه هستيم صادقانه كار كنيم و از تفرقه دوري كنيم. پشتيبان واقعي ولايت فقيه باشيم. وحدت خود را بيشتر نمائيم و قدر نيروهاي مخلص را داشته باشيم.   تا مي توانيد حديث حفظ كنيد و بخوانيد و در زندگي خويش از آنها الگو بگسريد.   جاذبه تان در جذب افراد بايد بسيار قوي باشد و با جذب افراد جاي خالي شهدا را پر كنيد   اگر شهادت نصيبم شد و جسدم را با چشم باز ديديد بدانيد كه در لحظات آخر چشم به راه حضرت ابا عبدالله و مهدي (ع) هستم تا سرم را بر دامن بگيرند. + نوشته شده در  جمعه پانزدهم آذر 1387ساعت 15:22  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید عبدالله طهماسبی(هشترود)   نام شهيد :  عبدالله     نام خانوادگي :  طهماسبی   تاريخ تولد :  5/6/1344   محل تولد :  هشترود ـ ایدلوخلفلو   تاريخ شهادت :  22/10/1365   محل شهادت :  شلمچه   شهادت در عمليات :  کربلای 5   وضعيت تاهل :  مجرد   آخرين مسئوليت :     عضويت در :  ناجا    مزار شهيد :  گلزار شهدای رشت       زندگينامه :  در پنجم شهریور ماه سال 1344 در روستای ایدلو خلفلو شهرستان هشترود از توابع استان آذر بایجان شرقی فرزند پسری دیده به جهان گشود که خانواده او را عبدالله نامید.وی که سومین فرزند خانواده بود در کنار پدری متدین و مادری با تقوا روزگار را سپری نمود تا این که به دلیل مشکلات اقتصادی ،کار های سخت و طاقت فرسای روستا و تغییر شغل پدر،وی در سن شش سالگی به همراه خانواده وارد شهر رشت شد و در هفت سالگی با ثبت نام در مدرسه ابتدایی مسجدی دوران خوب تحصیل را آغاز نمود و پس از موفقیت مقطع راهنمایی را در مدرسه آیت اله طالقانی با کسب نمرات عالی به پایان برد.عبدالله از اوایل کودکی مهربان و مظلوم و کوشا بود . از این رو مورد تحسین همگان قرار می گرفت. وی که در عرصه درس در محیط مدرسه دانش آموزی کوشا و ممتاز بود در عرصه حضور در راهپیمایی و تظاهرات علیه رژیم ستم شاهی شرکتی فعال و چشمگیر داشت البته اگر چه در آن دوران سن شناسنامه ای عبدالله کم اما سن مذهبی و فعالیتهای اجتماعی او خیلی زیاد بود .وی با ورود به دوران راهنمایی تحصیلی عشق و علاقه اش به انجام دادن مبارزات بسیار زیاد شدو با شور خاصی نسبت به این امور مهم زندگی اهتمام می کرد و در اوقات فراغت علاوه بر بازیهای سالم و شرکت در فعالیتهای انقلابی از مطالعه کتب دینی و نیز غافل نبود.عبدالله برای ادامه تحصیل در هنرستان شهید چمران رشت در رشته مکانیک مشغول به تحصیل شد اما هنوز کلاس اول نظری را تکمیل نکرده بود که تمام وجود خود را در عشق به خدا و انقلاب اسلامی دید.تقریباً تمام سالهای پر تلأطم انقلاب اسلامی را با مبارزات خود بر علیه دشمنان انقلاب اسلامی از جمله گرگهای منافق و لیبرالها تداوم بخشید و در این راه چند باری مورد تهدید این گروهکهای ضد اسلامی قرار گرفت ولی او با اتکا به خدا مبارزات خود را بیشتر می کرد و به طور فعال در حفظ و حراست ا بیشتر می کرد و به طور فعال در حفظ و حراست از تعالیم اسلام و در از بین بردن منکرات از جمله مواد مخدر و قمار می کوشید و یکی از افراد فعال بسیج و مسجد و سجادیه و انجمن اسلامی ولی عصر (عج) رشت بود به طوری که با شروع جنگ تحمیلی عبدالله به زودی و پس از فراگیری آموزش نظامی به عنوان یکی از بسیجیان متدین و متعهد در سال 61 عازم میدان نبرد با کفر شد که در عملیات رمضان هنگام عبور از میدان مین به شدت از ناحیه پا زخمی و به مدت یک ماه در بیمارستان تهران بستری شد.این عاشق کوی حسینی در تاریخ 17/3/63 به دلیل عشق و علاقه وافر به انقلاب به استخدام کمیته انقلاب اسلامی رشت درآمد و تمام وجود خود را شبانه روز در خدمت به انقلاب اسلامی و مبارزه با معتادین و قاچاقچیان مصروف می نمود.عبدالله انسانی متقی ،با فطرتی پاک داشت وقار در رفتار و نورانی بودن سیمایش و اخلاق نیکویی که با او سرشته شده بود بر صفات انسانی وی می افزود عشق به ائمه اطهار و پایبندی به مسائل اسلامی باعث شد تا فرائض اسلامی خود را دقیقاً انجام داده و سعی نماید که مستحبات را نیز به جا ی آورد .وی سرای دنیا را فانی و آخرت را جاوید می دانست و تلاش می کرد تا توشه ای از رضایت پروردگار را به همراه داشته باشد.مسجد سجادیّه رشت هنوز صدای زیبا و دلنشین او را تلاوت قرآن و دعا به یاد دارد و از نماز شب و خدمت خالصانه او به خلق خدا رازها در سینه دارد.دریای لطف و محبت عبدالله آن چنان جوشان و خروشان بود که هر کس را غرق در نگاه خود می کرد.عبدالله کم حرف بود و مرد عمل.او کسانی را که از خط امام و انقلاب فاصله داشتند را با نصیحت،پند و اندرز به سمت اسلام می کشاند و در مبارزه با کفر و دفاع از اسلام از هیچ کس ترس و واهمه ای نداشت .او به ورزشهای رزمی و بوکس علاقه زیادی داشت و اوقات بیکاری خود را با خواندن کتابهای دینی و مذهبی و فعالیت در مساجد پر می نمود .وی در خصوص ازدواج خود در پاسخ به خانواده چنین گفته بود:تا زمانی که جنگ تمام نشود ازدواج نخواهم کرد چرا که حضور در جبهه از اهم واجبات است .و او که روح بلند و ملکوتی اش در سنگر های حق علیه باطل جا مانده بود و توان ماندن در شهر را از او گرفته بود بار دیگر به سمت جبهه های نور شتافت و با قدرت بی نظیر و ایمان به خدا دلیرانه در عملیات کربلای پنج به عنواغن یکی از خط شکنان در مشهد شهدای شلمچه در تاریخ 22/10/65 با اصابت ترکش خمپاره به سینه و پا دعوت حق را لبیک گفت همو که در مکتب حسین (ع) درس زندگی را فرا گرفته بود و با اشک چشم مادرش در مجالس عزا داری اهل بیت (ع) نمک خورده ی خوان ابا عبدالله الحسین (ع) شده بود با نگاهی الگو وار به عباس و اکبر و قاسم ،مس وجودش را با کیمیای شهادت به طلای ناب بدل کرد و به عنوان بنده و عبد خدا به حضرت دوست لبیک گفت و خود را به کاروان حضرت ابا عبدالله ( ع) رساند .پیکر پاک و مطهر این شهید گرانقدر پس از سه روز و با تشیع با شکوه مردم شهرستان رشت در گلزار شهدای این شهرستان به خاک سپرده شد. (همچنین یکی از خاله های جوان عبدالله به جهت علاقه بیش از حد به وی پس از شنیدن خبر شهادتش جان به جان آفرین تسلیم می کند و خود جلو تر از شهید عبدالله به خاک سپرده شد.)     + نوشته شده در  جمعه پانزدهم آذر 1387ساعت 15:20  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید غلامحسین نعیمی(لنگرود)   نام :غلامحسین     نام خانوادگي :  نعیمی   تاريخ تولد :  24/1/1344   محل تولد :  لنگرود   تاريخ شهادت :  11/9/1366   محل شهادت :  فاو   شهادت در عمليات :     وضعيت تاهل :  مجرد   آخرين مسئوليت :     عضويت در :  ناجا    رسته خدمت :     مزار شهيد :  گلزار شهدای لنگرود           زندگينامه :  گروهبان یکم شهید غلامحسین نعیمی در بیست و چهارمین روز از بهار سال هزارو سیصدوچهل وچهار ، همزمان با روئیدن جوانه ها وئ بهار گلها ، در دامان پدر و مادری مومن در شهرستان لنگرود دیده به جهان گشود . تولد غلامحسین گرمابخش خانواده گردید و او همانند نگین در محفل خانواده درخشید.رشد و نمو دوران نونهالی و نوجوانی اش همراه با کسب تحصیل دوران ابتدائی و راهنمایی با موفقیت سپری شد. و او به جهت ادامه تحصیل وارد دبیرستان شد و تا مقطع سوم دبیرستان به تحصیل پرداخت وپس ازآن ترک تحصیل نمود و حدود شش ماه در حوزه علمیه لنگرود به خواندن دروس حوزوی پرداخت .شهید نعیمی پس از آن عازم خدمت مقدس سربازی شد و سه ماه در مناطق غربی کشور در مریوان و در قله های دو لبه و کله قندی به دفاع از کیان مقدس جمهوری ایلامی پرداخت وی پس از گذراندن دوره های آموزشی به استخدام ژاندارمری سابق لنگرود در آمد و پس از آن با طی دوره های لازم تخصصی بار دیگر داوطلبانه وارد جنوب شد و در خاکهای گرم و تفتیده ، اهواز به دفاع از حق پرداخت .شهید غلامحسین نعیمی روحیه ای جستجو گر داشت و از پویایی و هوش و ذکاوت خاصی برخوردار بود. همچنین عشق به امام ، عطوفت ، نیکی به همنوعان و احترام به والدین از جمله خصوصیات برقبه ایشان به شمار می رفت.او انسانی با وقار و سر به زیر بود و در به جاآوردن فرائض دینی سر از پانمی شناخت و نمازهای واجب را به موقع به جا میآورد. او در ورزش های رزمی تبحر خاصی داشت و با اقتدار به مولای خود ، منش پهلوانی و تواضع را در اجتماع رعایت می کرد.غلامحسین تدین دینی و تعهد انقلابی خود را در کنار پیروی از امام خود اه نحو قابل تحسینی در جامعه به نمایش گذاشت و سرانجام شعار آزادگی اش را پس از پانزده ماه خدمت در منطقه عملیاتی فاو در تاریخ 11/9/66 آن هنگام اه به کمک یکی از سربازان مجروح امام زمان (عج) می شتافت را سر داد و بر اثر اصابت ترکش خمپاره به قلب دعوت الهی را لبیک گفت و شربت شیرین شهادت را نوشید و به جمع یاران حضرت ابا عبداللًه الحسین (ع) پیوست.پیکر پاک و مطهر این شهید گرانقدر ده روز پس از شهادت و باتشییع با شکوه پمردم شهید پرور لنگرود در گلزار شهدای این شهرستان به خاک سپرده شد + نوشته شده در  جمعه پانزدهم آذر 1387ساعت 15:14  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید محمدحسن ضمیریان(رشت)   نام شهید:محمدحسن ( سیروس)     نام خانوادگي :  ضمیریان   تاريخ تولد :  10/12/1339   محل تولد :  رشت   تاريخ شهادت :  13/7/1359   محل شهادت :  سرپل ذهاب   شهادت در عمليات :     وضعيت تاهل :  مجرد   آخرين مسئوليت :     عضويت در :  سپاه    رسته خدمت :     مزار شهيد :  گلزار شهدای رشت       زندگينامه :  پاسدار شهید محمد حسن (سیروس) ضمیریان در دهم اسفند ماه سال 1339 در شهرستان رشت، در خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود.وی تحصیلات ابتدایی تا دبیرستان را در مدارس شهرستان رشت با موفقیت چشمگیری گذراند و در رشته ی فرهنگ و ادب موفق به اخذ دیپلم گردید.محمد حسن جوانی با نشاط بود که در رشته های ورزشی هندبال و بسکتبال مهارت داشت و در مسابقات استانی نیز موفق به کسب رتبه گردید .محمد حسن دارای روحیه ی جوانمردی و حسن خلق و نسبت به مسائل اخلاقی و مذهبی بسیار مقید بود و با این روحیه به تنهایی عامل اتحاد و همبستگی تیم های ورزشی استان شد و توانست با حفظ همبستگی تیم ها در مسابقات کشوری تهران ،گیلان را به عنوان تیم برتر و برگزیده معرفی نماید.اخلاق اسلامی از محمد حسن شخصیتی ساخته بود که برای همه افراد ارزش و احترام قائل می شد به ویژه پدر و مادرکه از جایگاه خاصی نزد محمد حسن برخوردار بودند.ایشان سعی داشت با مشورت با پدر از تجربیات گرانبهایش بهره ببرد و او را که از مداحان اهل بیت (ع) بود الگوی مناسبی برای خود برگزیند و گاهی همانند پدر در ایام شهادت اهل بیت(ع) به ذکر مصیبت و مداحی می پرداخت.   شهید بزرگوار محمد حسن ضمیریان که اوج جوانی اش با حرکت توفنده مردم مسلمان ایران علیه حکومت ستم شاهی به رهبری زعیم عالیقدر حضرت امام خمینی (ره) تقارن داشت و خود نیز که جوانی متدین بود ،لذا از این موقعیت معنوی نهایت استفاده را نمود، ایشان با شرکت در راهپیمائیها و توزیع نوار و اعلامیه ی حضرت امام خمینی (ره) نقش مؤثری در بیداری مردم گیلان داشت و شبانه روز در به زانو در آوردن و سرنگونی حکومت جور و ستم تلاش و فعالیت می نمود.   بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی که محمد حسن به مقصد و مرادش رسیده بود برای حراست و پاسداری از دستاوردهای انقلاب به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمد و پس از مدتی با تشکیل سپاه پاسداران و مشورت با پدر، برای رسیدن به مقاصد عالی خود وارد سپاه گردید و به عنوان مربی آموزش نظامی به صورت شبانه روز برای خدمت به نظام جمهوری اسلامی در سپاه تلاش و کوشش نمود.با ایجاد تشنج و درگیری توسط گروهکهای وابسته به آمریکا و شوروی سابق (منافقین و کمونیستها) در شهرستان لنگرود، از سوی سپاه رشت به سپاه لنگرود مأمور شد که با تلاش شبانه روزی سپاهیان توانستند امنیت را در این شهر برقرار نمایند.   محمد حسن با آغاز آهنگ جنگ نابرابر دشمن بعثی عراق به همراه تعدادی از جان بر کفان پاسدار،تحت سرپرستی سردار حاج محمود قلی پور به منطقه سرپل ذهاب اعزام شدند و با حد اقل امکانات جنگی با دشمن تا دندان مسلح شجاعانه جنگیدند ، و سرانجام این پاسدار انقلاب و دلاور اسلام در تاریخ 13/7/59 با اصابت ترکش خمپاره دشمن متجاوز به ناحیه سر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به عرشیان پیوست و پیکر مطهرش به همراه همرزمان شهید پس از تشیع با شکوه امت حزب الله رشت در گلزار شهدای این شهرستان به خاک سپرده شد. + نوشته شده در  جمعه پانزدهم آذر 1387ساعت 15:13  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید محمدعلی عبدی نژاد(رشت)   نام شهيد :  محمدعلی     نام خانوادگي :  عبدی نژاد   تاريخ تولد :  1340   محل تولد :  رشت   تاريخ شهادت :  12/7/1359   محل شهادت :  سرپل ذهاب   شهادت در عمليات :     وضعيت تاهل :  مجرد    عضويت در :  سپاه      مزار شهيد :  گلزار شهدای رشت       زندگينامه :  اگر چه چند صباحي در اين دنيا نزيست اما به اندازه ي همه دنيا ماندني شد. پاسدار رشيد اسلام محمد علي عبدي نژاد در سال 1340 در شهر رشت ديده به جهان گشود. پدر به شغل آزاد مادر به خانه داري مي پرداخت . در خانه اي مستاجري و با سختي هاي فراوان در كنار پدري مومن و مادري با تقوا به رشد ونمو پرداخت. دوران تحصيل او در مقطع ابتدايي در مدرسه «دين و فرهنگ» با كسب نمرات عالي به پايان رسيد. وي سال اول دبيرستان بود كه انقلاب به اوج خود رسيد. با وجود شانزده سال سن در تمام تظاهرات و راهپيمايي ها شركت مي نمود و اعلاميه هاي امام را در داخل شهر پخش مي نمود . دوران دبيرستان او در مدرسه . دين و دانش به پايان رسيد . محمد علي در تابستانها با كار در كارگاه خياطي هزينه تحصيل خود را از اين راه تامين مي نمود. شهيد عبدي نژاد داراي ايماني قوي و اخلاق اسلامي بود وي پس از پيروزي انقلاب در پادگان نيروي دريايي شروع به فعاليت نمود. با تشكيل سپاه او جز اولين كساني بود كه به عضويت سپاه رشت در آمد و به همراه سي تن از برادران براي سپري كردن دوره هاي آموزشي به تهران اعزام شد. وي پس از بازگشت از آموزش با شروع غائله كردستان كه توسط عمال آمريكايي به وجود آمده بود به همراه چند تن از برادران سپاهي به آنجا رفت و پس از دو ماه و با شروع وقايع دانشگاه رشت به گيلان برگشت و پس از مدتي به عنوان فرمانده عمليات سپاه انزلي به اين شهر عزيمت نمود. شهيد عبدي نژاد با تلاش فراوان در درگيري با منافقين هيچ گاه به آنها اجازه نمي داد كه انقلاب نو پاي ايران اسلامي دچار خدشه شود و با جان فشاني هاي فراوان در طول شبانه روز در مقابل دشمنان اسلام مي ايستاد. با شروع آغازين روزهاي جنگ تحميلي عراق عليه كشورمان شهيد عبدي نژاد با رها كردن سمت خود در سپاه انزلي با پوشيدن لباس رزم در تاريخ 1/7/59 خود را به غرب كشور رساند. يك روز قبل از حركت در درگيري با منافقين محمد علي كتك زيادي از آنها خورد و با لباسهاي پاره و چهره اي خون آلود به خانه مراجعه نمود. شهيد محمد علي عبدي نژاد عبد و بنده خدا بود. نور ايمان و زيبايي تقوا در وجودش نقش بسته بود. شهيد نسبت به دنيا و جلوه هاي فريبنده اش بي تفاوت و هيچ گاه در ادا مسايل اسلامي و تكاليف شرعي سهل انگاري نمي كرد. متانت و تواضع و برخورد صميمي او توجه هر كسي را به خود جلب مي كرد. شهيد محمد علي با مطالعه فراوان تلاش مي كرد ت از دايره جهل خارج شود. به فوتبال علاقه ي زيادي داشت و در محله خود با برگزاري مسابقه ،‌جوانان و نوجوانان را به اين كار تشويق مي نمود. او عاقل بود و دانا. به پدر و مادر بسيار احترام مي گذاشت و با پدر بسيار صميمي بود و در كارها با او مشورت مي كرد. بزرگترين آرزوي وي خلبان شدن بود. محمد علي به انقلاب آنقدر علاقه مند بود كه هميشه در سخنانش اين گونه عنوان مي كرد كه «مي خواهم سر و جانم را در راه انقلاب فدا كنم» ورد زبان شهيد عبدي نژاد با وارد شدن به سپاه اين بود كه مي دانم به شهادت مي رسم پس اي خانواده مهربانم در اين راه ( شهادت) آماده باشيد. انس زايد الوصف شهيد عبدي نژاد به مسجد و كارهاي ديني و مذهبي او را به محافل و مجالس معنوي مي كشاند يازده روز پس از اعزام وي به منطقه سر پل ذهاب او به همراه سيزده كبوتر عاشق جامه سرخ شهادت را در تاريخ 12/7/59 بر تن نمود. و در آن منطقه به وصال حضرت دوست نايل آمد. پيكر پاك و مطهر اين شهيد گرانقدر پس از دو روز در سر پل ذهاب ناپديد و تا تاريخ 29/10/60 مفقود الاثر ماند. سرانجام پس از يك سال و سه ماه در كوههاي «بازي دراز» عده اي از برادران سپاهي جهت پاك سازي منطقه با پيدا كردن استخوانها و لباسهاي وي متوجه او مي شوند و پس از انتقال استخوانهاي پاك و مطهرش ابتدا در سپاه انزلي سپس با حضور مردم پر شور و انقلابي در شهر رشت تشيع و در تاريخ 30/10/60 در گلزار شهدا ي رشت به خاك سپرده مي شود. + نوشته شده در  جمعه پانزدهم آذر 1387ساعت 15:10  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید حسین املاکی(لنگرود)   نام شهيد :  حسین    نام خانوادگي :  املاکی   تاريخ تولد :  20/2/1340   محل تولد :  لنگرود   تاريخ شهادت :  9/1/1367   محل شهادت :  بانی بنوک   شهادت در عمليات :  والفجر 10   وضعيت تاهل :  متاهل   تعداد فرزند :  3   آخرين مسئوليت :  قائم مقام لشکر 16 قدس گیلان   عضويت در :  سپاه    رسته خدمت :     مزار شهيد :  لنگرود ( نمادین )   زندگينامه :  سردارشهید حسین املاکی در شب عاشورا سال هزار و سیصد و چهل، در روستای کولاک محله ، شهرستان لنگرود در خانواده ای مذهبی و کشاورز دیده به جهان گشود . او پس از گذراندن دوران تحصیلی خود در سال 58 موفق به اخذ دیپلم در رشته بهداشت محیط شد . علاقه حسین به ورزش ایشان را بسوی ورزش کاراته و کشتی سوق داد و در این زمینه موفقیت های نیز کسب نمود .    روح ایمان و کفر ستیزی و انقلابی حسین آقا انگیزه ای فراهم کرد تا به موج عظیم انقلاب بپیوندد و در این عرصه فعالیت زیادی برای به زانو در آوردن نظام منهوس پهلوی در منطقه داشت و با به ثمر رسیدن نظام مقدس جمهوری اسلامی به سبز جامگان این نهاد بر خواسته از متن امت اسلامی، سپاه پاسداران لنگرود پیوست و با تجاوز رژیم بعثی عراق به ایران اسلامی و تحمیل جنگی نابرابر به انقلاب نوپای اسلامی به همراه اولین گروه از نیروهای اعزامی گیلان عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل به دیار خونین سرپل ذهاب و قصر شیرین شتافت.    ایمان، شجاعت، خلاقیت، تدبیر و توانمندی در وی چنان عالی بود که توانست در کوتاهترین زمان، توان رزمی خویش را تثبیت کند و مدتی بعد هم وارد تیپ 25 کربلا شد . از آنجا که حسین جوانی مومن و برومند و از استعداد و خلاقیت بارزی برخوردار بود . فلذا در مدت زمانی اندک توان رزمی خود را به منصه ظهور رساند و چون بر فرماندهان این توانمندی عالی نظامی حسین محرز شد؛ در واحد اطلاعات و عملیات مسئولیت فرماندهی ، محور یکم را بر عهده او گذاشتند و نقشی فوق العاده در این سمت ایفا نمود .    خلاقیت حسین در ارائه شناسایی ها و طرح نظامی بقدری عالی و دقیق بود که گویا سالها در دانشکده ها دروس علوم عالی نظامی و رزم آموخته بود؛ لیکن دانشگاه او ایمان به خدا و کلاس او جبهه و میادین نبرد با دشمنان اسلام و قرآن بود .    سردارحسین املاکی پس از رشادت ها و دلاوری ها در عملیات های مختلف از جمله ثامن الائمه و فتح المبین و بیت المقدس و رمضان و محرم، در سال 61بود که تصمیم گرفت به سنت دیر پای محمدی (ص) عمل به تکلیف نماید و ازدواج کند اما هنوز بیش از دوازده روز از پیمان مقدس ازدواج وی نگذشته بود که بسوی جبهه های نور علیه ظلمت شتافت و هیچ تاخیری در جبهه ها ی نبرد حق علیه باطل را بر خود جایز نمی دانست و ازدواج را هم عمل به تکلیف و حرمت نهادن به اصول و آرمانهای مکتب غنی اسلام و احکام الهی می دانست و حاصل این پیوند مقدس یک پسر و دو دختر از زندگی مشترک ایشان به یادگار ماند .  حسین در عملیاتهای متعددی چون والفجر مقدماتی ، والفجر 1 ، والفجر4 ، والفجر6 ، والفجر 8 ، والفجر9 ، عملیات بدر نقش آفرینی فوق العاده ای ایفاء نمود و بی تردید می توان عنوان کرد آن موفقیت ها مرهون شجاعت، خلاقیت، توانمندی و خدمات عالی حسین املاکی بود . حسین در سال 64 به تیپ قدس گیلان رفت ؛ واحد اطلاعات و عملیات تیپ را تقویت نمود و بهترین طرح عملیاتی والفجر 9 را با توجه به شناسایی هایش در منطقه سلیمانیه ارائه و اجرا نمود و به موفقیتهای بزرگی دست یافت .    پس از عملیات والفجر 8 در منطقه عمومی فاو دیگر همرزمانش چون سردار مهدی خوش سیرت و حسن رضوانخواه به او پیوستند و فرماندهی گردان های پیاده تیپ قدس را بر عهده گرفتند و سردار حاج محمود قلی پور نیز رئیس ستاد تیپ قدس گیلان بود که با همت بلند و شجاعت و دلاوری این دلاور مردان و سرداران گیلانی چنان تحولی در عملیات ها ایجاد شد که بعد از عملیات کربلای 2 در منطقه حاج عمران ، به تعبیر مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای ( حفظه الله ) : حماسه آفرینان لشکر قدس در کربلای 2 کربلای دیگری آفریدند .   پيام شهيد :  شهید املاکی شما ؟! توی میدان جنگ که شیمیای زدند و خودش هم در معرض شیمیای بود ، بسیجی بغل دستش ماسک نداشت ، شهید املاکی ، ماسک خودش را برداشت بست به صورت بسیجی همراهش ! قهرمان یعنی این !؟    البته هر دو شهید شدند . هم املاکی شهید شد و هم آن بسیجی شهید شد اما این قهرمانی ماند ، اینها که از بین نمی رود . زنده اند هم پیش خداوند زنده اند ، هم در دل ما زنده اند و هم درفضای زندگی و ذهنیت ما زنده اند     + نوشته شده در  جمعه پانزدهم آذر 1387ساعت 15:7  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید سلیمان اکبری(رودسر)   نام شهيد : سلیمان نام خانوادگي : اکبری تاريخ تولد : 20/6/42 محل تولد : رودسر (روستای ماچیان ) تاريخ شهادت : 24/10/65 محل شهادت : شلمچه _ کربلای 5 شهادت در عمليات : کربلای 5 وضعيت تاهل : مجرد آخرين مسئوليت : فرمانده گروهان عمار( از گردان کمیل) عضويت در : سپاه مزار شهيد : رودسر - گلزار شهدای ماچیان   زندگينامه : سردار شهید سلیمان اکبری در بیستم شهریور سال هزار و سیصد و چهل و دو در روستای ماچیان شهرستان رودسر دیده به جهان گشود و در آغوش پدر و مادر محترم پرورش اسلامی یافت . سلیمان پس از دوران خردسالی به مدرسه راه یافت، تا توشه ای از دانش فرا گیرد و بتواند گامی برای میهن و کشورش بردارد . شهید سلیمان اکبری تا مقطع اول دبیرستان تحصیل نموده بود که حکومت بعثی عراق به سرکردگی شیطان بزرگ آمریکا به خاک میهن اسلامیمان تجاوز کرد . با هجوم ددمنشانه دشمن به سوی مرزهای کشوراسلامی ، خیل عظیمی از جوانان غیرتمند این مرز و بوم پس از طی دوره های نظامی ، راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شدند و شهید اکبری نیز یکی از آن دلیر مردان مسلمان و غیرتمند این مملکت اسلامی بود که آرمیدن در بستر و نشستن پشت صندلی های مدرسه و دانشگاه را در آن برهه از زمان جایز ندید و بر خود تکلیف دانست در میادین نبرد و مبارزه با دشمنانی باشد که از هر سو حمله ور شدند و هدف شومی را دنبال می کنند، پس سلاح بردوش گرفت و با همت بلند خود ، مردانه با دشمن دیوسیرت به جنگ و نبرد پرداخت . حضور مداوم او در جبهه های نبرد حق علیه باطل که فرصت شرکت در آموزشگاه ها را از وی گرفته بود و نفس در نفس صیاد اجل پیش می تاخت و شاید توانسته بود بسیاری از صفحات کتب درسی خود را در میان شعاع جانسوز گلوله های رسام پرتاب شده از سوی دشمن ، مورد مطالعه قرار دهد و تعدادی از معادلات علمی را در میان آتش و دود توپخانه های دشمن مرور کند و در یک کلام پاره های ترکش خمپاره ها قلم او و خونهای پاک جاری در جبهه ها مرکب وی بود و نیز همتی که داشت توانسته بود در فرصت های پیش آمده در فواصل عملیات ها و ماموریت ها در جهت ارتقای علمی خود نیز بکوشد و در سال 65 با کمی فاصله از تاریخ شهادتش موفق به اخذ دیپلم گردید . . شهید اکبری این جوان شایسته و رزمنده دلیر اسلام و انقلاب در جهاد اکبر و در جهاد اصغر سربلند و موفق بود و با تهیدستان و ستمدیدگان جامعه پیوندی عمیق و نا گسستنی داشت . سلیمان که از صوتی زیبا برخودار بود، لذا در فرصت های مختلف برای رزمندگان اسلام با صوت و حرارتی دلنشین نوای خط سرخ شهادت سر می داد و ذوق و شعف و پایداری و دفاع از اسلام را در آنان ایجاد می نمود . از خصوصیات بارزه وی توکل عمیق او به خداوند تبارک و تعالی و توسل به ائمه اطهار علیه السلام بود که بر توفیقات وی می افزود . سلیمان به سبب اخلاص و تدبیر و توانمندی عالی که داشت ، فرماندهی گروهان عمار از گردان کمیل به ایشان سپرده شد و شش سال از بهترین دوران عمر خود را در جبهه و بیش از یکصد و هشتاد عملیات رزمی و تاکتیکی در محورهای گوناگون مناطق جنگی شرکتی شجاعانه داشت . سرانجام این دلاور اسلام و انقلاب با عزت و افتخار در تاریخ 24/10/1365 در عملیات غرور آفرین کربلای 5 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهر سردار شهید سلیمان اکبری پس از تشیع با شکوه در زادگاهش ماچیان به خاک سپرده شد . (( روحش شاد و یاد و خاطره اش عزیز و گرامی باد )) پيام شهيد : خدایا: تو گواهی فقط با یاد تو و بمنظور احیای دینم و انقلابم به جبهه می روم و در این حرکت فکر انتقام و یا کسب نام و مقام و مال هیچ در سر نمی پرورانم . برادران و خواهران : نماز جمعه را ترک نکنید و شب های جمعه به یاد شهدا باشید و بر تربت پاکشان همیشه حاضر باشید . + نوشته شده در  جمعه پانزدهم آذر 1387ساعت 15:4  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید علی انصاری استاندار شهید گیلان   نام:علی انصاری تاریخ تولد:3-3-1323 محل تولد:رودسر تاریخ شهادت:15-4-1360 محل شهادت:رشت،به دست منافقین کوردل آخرین مسوولیت:استاندار استان گیلان   شهید مهندس علی انصاری درخرداد ماه سال هزار و سیصد و بیست و سه از خانواده ای مذهبی و معتقد و متدین در شهرستان رودسر متولد شد و پس از گذراندن مقاطع تحصیلی تا سوم دبیرستان در شهرستان رودسر، جهت ادامه تحصیلاتش به تهران رفت و در دبیرستان نظام به تحصیلش ادامه داد و در سال 40 موفق به اخذ دیپلم ریاضی از دبیرستان نظام گردید و سپس وارد دانشگده افسری گردید، اما در خرداد سال 42 بدلیل وجاهت مذهبی اش از دانشکده نظام اخراج گردید. پس از گذراندن تربیت معلم به استخدام آموزش و پرورش در آمد و شغل شریف معلمی را در پیش گرفت و به روشنگری اذهان عمومی و موشکافی مسائل مذهبی و اجتماعی همت گماشت و مردم را از وضع زمانه آگاه ساخت . چند سال بعد مجدد در کنکور شرکت و وارد دانشگاه شد ، اایشان دانشجوی سال سوم دانشکده بودازدواج نمود و یک فرزند دختر از این پیوند مقدس به یادگار ماند . در دوران تحصیل به علت فعالیت های مذهبی و سیاسی چندین بار توسط ساواک بازداشت وزندانی شد، حضور جلسات قرآنی و نهج البلاغه و تفاسیر آیات عظام محمدی گیلانی و محفوظی و فلسفی در استواری و انگیزه فردی ایشان در مبارزه با نظام منهوس پهلوی واستقرار حکومت الله تاثیر بسزایی داشت .   پس از اتمام تحصیلات دورهً کارشناسی برای فوق لیسانس شرکت کرد و موفق شد. ولی ساواک از ادامه تحصیل وی ممانعت کرد شهید علی انصاری بنابه وصیت پدرش که در وی نبوغ خاصی را مشاهده کرده بود جهت ادامه تحصیل و با اسم مستعار از ایران خارج و به آمریکا رفت و درآمریکا در دو رشته صنایع و دکترای ریاضی بطور همزمان شروع به تحصیل علم و دانش نمود و همان زمان در دو دانشگاه نیز تدریس می کرد و پس از دو ترم به جرم تبلیغ اسلام ، از تدریس در تمامی دانشگاههای آمریکا منع گردید. شهید مهندس علی انصاری مسئولیت برگزاری مجالس و تظاهرات در آمریکا را بر عهده داشت و علاوه بر آن دبیر انتشارات انجمن اسلامی بود و در زمینه انتشارات کتب با روحانیون مبارز رابطه نزدیکی داشت و در طول اقامت در آن دیار غربت برای سخنرانی به اکثر نقاط آمریکا وکانادا و لبنان مسافرت کرد و به علت دوستی نزدیکی که با شهید چمران و امام موسی صدر داشت ، چندین بار به لبنان سفر کرد . زمانی که خروش انقلاب اسلامی ایران پایه های ظلم را به لرزه افکند، شهید انصاری همانند دیگر عاشقان اسلام به محل اقامت حضرت امام (ره) در نوفل لوشاتوی فرانسه خدمت ایشان رسید وکسب فیض و تکلیف نمود. سال 57 در حالیکه کارهای تز دکترای خود را انجام می داد به ایران بازگشت و پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ابتدا به معاونت استانداری خراسان و سپس سمت استانداری گیلان منسوب گردید و در کنار آن عضو هیات علمی دانشگاه گیلان و پست دانشگاه فنی گیلان را هم بر عهده گرفت . بعد از واقعه 7 تیر طی سخنرانی در میدان شهرداری رشت خطاب به منافقین و سرسپردگان آمریکای گفت ما خدمتگزاران ملت هر روز غسل شهادت می کنیم و باکی از شهید شدن نداریم !؟ زیرا که شهادت برای رضای خدا ترس ندارد؛ بلکه آرزوی ماست و ما به آن افتخار می کنیم. شهید مهندس علی انصاری بزرگ مردی که قلبش مالامال از تعهد و تقوا و عشق و تلاش و ایثار بود در تاریخ 15 /4/60 در ساعت 7 بامداد خونین در چهارمین روز ماه مبارک رمضان در خیابان لاکانی رشت مورد هجوم ناجوانمردانه منافقان قرار گرفت و به مقام عالی شهادت در راه رضای حضرت باری تعالی که سالها برایش تلاش کرده بود نائل آمد و رو سیاهی بر منافقین از خدا بی خبر ماند و مهندس شهید انصاری هم سندی بر این مدعا گردید . شهید انصاری پرورش یافته مکتب تشیع و برخواسته از توده های محروم جامعه و تبلوری از معنویت و مردم دوست و خداپرست بود ، لذا به محض با خبر شدن مردم گیلان از شهادت ایشان تظاهرات گسترده ای علیه منافقین و دشمنان اسلام و انقلاب برپا نمودند و بدینوسیله تنفر و انزجار خود را از منافقین اعلام نمودند . توای دخترم : کوله بارم را بر دوش گیر و فرزند شهادت باش، همرزمان تو، در 17 شهریور غوغا کردند و با سمیه ها هم راه شدند تو نیز همچون سمیه از حق پیروی کن و بدان که هیچ مکتبی غیر از اسلام یارای پیاده کردن عدالت اجتماعی را ندارد . برسر مستکبرین فریاد زن، نسبت به مستضعفین، خاضع باش . + نوشته شده در  جمعه پانزدهم آذر 1387ساعت 15:2  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید محمدتقی امینی(رشت) نام شهيد :        محمدتقی            نام خانوادگي :   امینی   تاريخ تولد :      1336   محل تولد :       رشت ـ ویشکای سنگر   تاريخ شهادت :  13/7/1359   محل شهادت :   سرپل ذهاب   شهادت در عمليات :        وضعيت تاهل :  مجرد   آخرين مسئوليت :           عضويت در :    سپاه   رسته خدمت :      مزار شهيد :     گلزار شهدای رشت                 زندگينامه :              پاسدار رشید اسلام شهید محمد تقی امینی در سال 1336 در خانواده ای مسلمان و با تقوا در محلّه ی ویشکای سنگر از توابع شهرستان رشت دیده به جهان گشود و بهار کودکی اش را با شور و شعف خاص به پایان رساند با شروع علم و دانش در سن هفت سالگی وارد مدرسه شد و با عشق و علاقه ای چشمگیر به فراگیری علم پرداخت.وی از آنجایی که از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود با وجود مشکلات اقتصادی با توکل به خداوند متعال موفق به اخذ دیپلم در رشته ریاضی شد .همزمان با جریان شکل گیری انقلاب اسلامی به رهبری عالم عادل حضرت امام خمینی (ره) شهید امینی به عنوان یکی از مبارزین رژیم منحوس پهلوی و جهت آگاه نمودن مردم محل اقدام به فعالیت های انقلابی نمود. وی یک بار از طریق پاسگاه محل دستگیر و پس از بازجویی آزاد گردید که پس از آن وی با جدیّت تمام به فعالیت خود ادامه داد.محمد تقی جزء جوانان پرشور و آگاهی بود که بارها مورد تعقیب مأموران رژیم پهلوی قرار گرفته بود و با عزمی راسخ در جهت اعتلای اهدافش گام بر می داشت و در آن ایام، ارتباط خوبی که با روحانیون شهر قم برقرار نموده بود کتاب و جزوات مذهبی را از آنها دریافت و در بین جوانان محل توزیع می نمود که در طی 5، 6 سال یکی از کارهای مهم وی در امر دین و مذهب این کار بود. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی وی پر شور تر از قبل و با عشق به حضرت امام خمینی (ره) با همکاری جوانان محل مبادرت به تشکیل انجمن اسلامی نمود .با تشکیل ارتش بیست میلیونی بسیج به عضویت این نهاد مقدس در آمد و پس از آن با تشکیل سپاه به عضویت آن در آمد و لباس زیبای پاسداری را بر تن نمود . با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه انقلاب اسلامی در آغازین روزهای جنگ به سمت مناطق غربی کشور به راه افتاد.شهید امینی جوانی وارسته و خود ساخته بود.سخت کوشی و بی ریا بودن را در کانون پاک و خانواده فرا گرفت و در رفع مشکلات، مددکارشان بود. شهید امینی، امین و خدمتگزار و مدافع حقوق محرومان بود و تحت هر شرایطی سعی داشت تا در حد امکان مشکلی از نیازمندان را حل کند و در امر خانه سازی و پل سازی نقش بسزایی در بین مردم محل ایفا می نمود.تیز هوشی و درایت او در همه زمینه ها ستودنی بود. او جوانی با تقوا و با ایمان و خوش رفتار بود .به مطالعه کتابهای مذهبی و خواندن قرآن و نهج البلاغه عشق می ورزید.محمد تقی انسانی وظیفه شناس و متدین بود که حب الهی سراپای وجودش را فراگرفته بود . او در تمام مراحل زندگی تبعیّت از احکام و دستورالعمل های الهی را سرمشق زندگی خود قرار می داد و در جاده ی حق و حقیقت گام بر می داشت . سرانجام وی جهت لبیک به ندای حسین زمانش در سیزدهم مهرماه سال 59 به همراه سیزده تن از شهدای سرافراز گیلانی جهت حفظ ارزشهای انقلاب اسلامی در درگیری با بعثیون در منطقه سر پل ذهاب شربت شهادت را نوشید و به جمع قدسیان الهی پیوست.پیکر پاک و مطهر این شهید سرافراز به همراه دیگر شهدای گیلانی پس از تشیع با شکوه در گلزار شهدای رشت به خاک سپرده شد     منبع:   کنگره بزرگداشت 8 هزار شهید استان گیلان + نوشته شده در  جمعه پانزدهم آذر 1387ساعت 14:45  توسط مریم  |  نظر بدهید 11 آذر روز گرامیداشت میرزا کوچک خان گرامی باد   زندگینامه میرزا کوچک   میرزا یونس معروف به میرزا کوچک فرزند میرزا بزرگ، اهل رشت، در سال 1259 شمسی، دیده به جهان گشود. سال های نخست عمر را در مدرسه ی حاجی حسن واقع در صالح آباد رشت و مدرسه ی جامعه آن شهر به آموختن مقدمات علوم دینی سپری کرد.   در سال 1286 شمسی، در گیلان به صفوف آزادی خواهان پیوست و برای سرکوبی محمدعلی شاه روانه ی تهران شد.   هم زمان با اوج گیری نهضت مشروطه در تهران، شماری از آزادی خواهان رشت کانونی به نام «مجلس اتّحاد» تشکیل دادند و افرادی به عنوان فدایی گرد آوردند. میرزا کوچک خان که در آن دوران یک طلبه بود و افکار آزادی خواهانه داشت به مجلس اتحاد پیوست. در سال 1289 شمسی، در نبرد با نیروی طرفدار محمد علی شاه در ترکمن صحرا شرکت داشت و در این نبرد زخمی و چندی در بادکوبه در یک بیمارستان بستری گردید. در سال 1294 شمسی، به جای «مجلس اتّحاد» «هیأت اتّحاد اسلام» از یک گروه هفده نفری در رشت تشکیل گردید. بیشتر افراد این گروه روحانی بودند میرزا کوچک خان عضو مؤثّر آن بود. این هیأت هدف خود  را خدمت به اسلام و ایران اعلام کرد و به زودی میرزا کوچک خان رهبری هیأت را بر عهده گرفت. پس از اشغال نواحی شمالی ایران از سوی روسیه ی تزاری، هیأت اتّحاد اسلام به مبارزه با ارتش تزار پرداخت و یک گروه مسلح به عنوان فدایی تشکیل داد و روستای کسما را در ناحیه ی فومن مرکز کار خود قرار داد و در آن جا سازمان اداری و نظامی به وجود آورد. هیأت اتّحاد اسلام، پس از چندی به کمیته ی اتّحاد اسلام تبدیل شد و اعضای آن به 27 نفر افزایش یافت و رهبری کمیته را میرزا به عهده گرفت و تا پایان سال 1296 شمسی، بخش وسیعی از گیلان و قسمتی از مازندران، طارم، آستارا، طالش، کجور و تنکابن زیر نفوذ کمیته درآمد. این کمیته «نهضت جنگل» و «حزب جنگل» نیز نامیده شده است.   در فروردین 1297، فداییان نهضت جنگل، پس از چند درگیری با نیروهای انگلیسی مواضع مهم راه رشت – منجیل را در اختیار خود گرفتند. در خرداد 1297، نیروی «کلنل پیچرا خوف» افسر روسی که قصد بازگشت از ایران را داشت با«ژنرال دانسترویل» انگلیسی که او نیز می خواست از طریق انزلی به بادکوبه برود هم پیمان شدند و نیروهای روسی در منجیل با فداییان «کمیته ی اتحاد اسلام» به نبرد پرداختند، در حالی که زره پوش ها و هواپیماهای انگلیس هم برای کمک به او به حرکت درآمده بودند. «پیچراخوف» راه منجیل تا رشت و انزلی را گشود و پس از گشوده شدن این راه، نیروهای انگلیسی در دو طرف راه مستقر شدند. در این میان نیروی «کمیته ی اتحاد اسلام» رشت را تصرف کرد، امّا پس از ده روز نیروهای انگلیسی به کمک زره پوش ها و هواپیماها رشت را تسخیر نمودند. در 27 مرداد 1297، میان نمایندگان کمیته ی اتحاد اسلام با نمایندگان انگلیس در رشت قراردادی امضا شد. امضای این قرارداد چنان اختلاف نظر پدید آورد که میرزا کوچک خان به ناچار انحلال کمیته ی اتحاد اسلام را اعلام داشت و کمیته انقلابی گیلان را تشکیل داد. شماری از سران کمیته اتحاد اسلام کناره گیری کردند و شماری از افراد تندرو در کمیته ی انقلابی گیلان عضویت یافتند.   برای از بین بردن نهضت جنگل، وثوق الدوله در بهمن 1297، به وسیله ی سید محمد تدین پیام صلحی برای کوچک خان رهبر نهضت فرستاد و از او خواست که نیروی مسلح خود را در اختیار دولت قرار دهد، میرزا نپذیرفت. وثوق الدوله در 18 اسفند 1297، تیمور تاش را با اختیارات تام به استانداری گیلان فرستاد و در خرداد 1298، کلنل «استاروسلسکی» فرمانده ی نیروی قزاق با اختیارات تام، مأمور سرکوب نهضت گیلان شد. در عملیات تسخیر رشت توپخانه و هواپیماهای نظامی انگلیس هم شرکت داشتند. پیش از حمله ی «کلنل تکاچینکف» از تهران نامه ی تأمین برای میزرا نوشتند، ولی میرزا نپذیرفت و پس از درگیری های فراوان عده ای از سران نهضت از جمله دکتر حشمت که پزشک بود و به واسطه ی خدمات پزشکی محبوبیت زیادی در لاهیجان کسب کرده بود و در آن جا یک گروه چند صد نفری به نام «نظام ملی» گرد آورده بود، تسلیم نیروی دولتی در رشت شد. نیروهای دولتی تصمیم گرفتند، او را به واسطه ی نزدیک بودن به میرزا آزاد کرده تا او میرزا را ترغیب به تسلیم کند و اگر موفق شد یا نشد خود را پس از ده  روز معرفی نماید، امّا دکتر حشمت، پس از بازگشت به لاهیجان دچار تردید شد و چون بازگشت او به تأخیر افتاد، یک گردان مأمور دستگیری او شد. او با گردان دولتی درگیر و شماری از افراد «نظام ملی» کشته شدند و دکتر حشمت دستگیر و در دادگاه نظامی در 4 اردیبهشت 1298، محکوم به اعدام شد.   جنگلی ها در دوران تزارها قیام خود را آغاز و به مخالفت با آنان پرداختند، امّا در آغاز پیروزی انقلاب اکتبر، روابط جنگلی ها با روس ها حسنه شد. پس از چندی روس ها سیاست خود را تغییر و از حمایت نهضت جنگل دست کشیده و سرانجام به آن خیانت کردند.   در 28 اردیبهشت 1299 شمسی، ارتش سرخ تحت عنوان سرکوبی به اصطلاح ضدّ انقلابیون وارد بنادر انزلی و غازیان شد. نهضت جنگل که حضور نیروهای بیگانه در خاک کشور برایش قابل تحمل نبود و حضور آنان را به زیان استقلال ایران می دید، اسماعیل آقا جنگلی خواهرزاده ی میرزا را به عنوان نماینده به دیدار فرمانده ی ارتش سرخ فرستاد. وی قبل از هر سخنی سراغ میرزا را گرفت و تمایل شدید خود را برای دیدار با او اعلام کرد. بنابراین میرزا در رأس هیأتی به انزلی رفت و در آن جا با فرمانده ی ارتش سرخ دیدار و مذاکره کرد و نسبت به چند موضوع توافق کلی حاصل شد.   پس از توافق جنگلی ها با روس ها، سران نهضت به رشت آمدند و در این شهر اعلام حکومت جمهوری کردند. آنان ضمن انتشار اعلامیه ای با عنوان «فریاد ملت مظلوم ایران از حلقوم فداییان جنگل» به مفاسد دستگاه حاکمه ی ایران و جنایات انگلیسی ها اشاره کردند. و در پایان نظریات خود را به شرح ذیل اعلام داشتند:   1-     جمعیت انقلاب سرخ  ایران، اصول  سلطنت را ملغی  کرده،  جمهوری را رسماً اعلام می نماید.   2-     حکومت موقت جمهوری، حفاظت جان و مال عموم اهالی را به عهده می گیرد.   3-     هر نوع معاهده و قراردادی را که قدیماً و جدیداً با هر دولتی منعقد شده است، لغو و باطل می شناسد.   4-   حکومت موقت جمهوری، همه ی اقوام بشر را یکی دانسته، تساوی حقوق درباره ی آنان قائل است و حفظ  شعایر اسلامی را از فرایض می داند.   پس از ورود ارتش سرخ به ایران، چند تن از اعضای حزب کمونیستی عدالت باکو نیز از روسیه وارد گیلان شدند. این افراد در رشت دست به تشکیل حزبی به نام «عدالت» زدند و رفته رفته، ضمن برگزاری اجتماعات و سخنرانی ها، عملاً موارد توافق شده میان جنگلی ها و روس ها را زیر پا گذاشتند و تبلیغاتی را علیه میرزا آغاز کردند. میرزا در تیر 1299، معترضانه رشت را ترک کرد و اعلام کرد تا زمانی که حزب عدالت از کارهای خلاف و حمله به اسلام و تبلیغ کمونیسم دست بر ندارد به رشت باز نخواهد گشت. به دنبال این حادثه اعضای حزب عدالت که بعضی از آنان همچون احسان الله خان و خالو قربان قبلاً از دوستان نزدیک میرزا بودند، درصدد بر آمدند کودتایی را انجام دهند که  طرح آن را قبلاًٌ ریخته بودند. نقشه ی کودتا این بود که میرزا یا باید کشته شود و یا دستگیر و از رهبری انقلاب کنار رود. میرزا که تا حدی از هدف اعضای حزب و نقشه ی خائنانه ی آنان مطلع شده بود، به جنگل رفت و در این درگیری ها بسیاری از جنگلی ها دستگیر یا کشته شدند.   پس از تسلیم خالو قربان، نیروهای دولتی وارد رشت شدند و چون مذاکرات صلح با جنگلی ها به نتیجه نرسید، نیروهای دولتی به تعقیب جنگلی ها پرداختند. برخی از نیروها متفرق، برخی تسلیم و تعدادی نیز کشته شدند. با چنین وضع سخت و دردناکی میرزا در سرمای شدید زمستان از همسرش خداحافظی کرد و در اعماق جنگل عقب نشست تا بتواند نیروهای پراکنده را در فرصت مناسب جمع آوری و سازماندهی کند. امّا در اثر سرما مرگ به سراغش می آید. روزنامه ی جنگل ارگان نهضت درباره هدف نهضت چنین نوشته است:(1)   «ما قبل از هر چیز طرفدار استقلال مملکت ایرانیم. استقلال به تمام معنای کلمه، یعنی بدون اندک مداخله ی هیچ دولت اجنبی، [و طرفدار] اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلاتی دولتی، که هر چه بر سرایران آمده از فساد تشکیلات است. ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم. این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به هم صدایی کرده، خواستار مساعدتیم.»   رهبر نهضت جنگل یک روحانی و مرد دین بود. او انقلاب جنگل و همه ی مظاهر آن را از دریچه ی اندیشه های سیاسی که از اسلام آموخته بود، می نگریست. او یک باره دست به قیام مسلحانه نزد، همه ی راه ها را آزمود و پس از یأس وارد عمل  و مردانه پا به صحنه ی کارزار نهاد.   او شاهد به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی، توسط محمد علی شاه و تحصن علما در سفارت عثمانی بود. او به امید نجات مشروطه به مجاهدین پیوست و در فتح قزوین شرکت کرد و با مشاهده ی اعمال خلاف بعضی از مجاهدین به موطن خود رشت بازگشت، اما بار دیگر به مجاهدین پیوست و در فتح تهران شرکت نمود و با قوای استبداد جنگید.   علی رغم تلاشی که در تحریف چهره ی میزرا به عمل آمده، به شهادت تاریخ، وی از مجاهدان مشروطیت و از هواداران جناح اعتدالیون مجلس و وفادار به اسلام بود. او سخت به اتحاد جهان اسلام عشق می ورزید. تاخت و تازهای خارجی در صحنه ی سیاست و اقتصاد کشور و سیاست بازی عناصر منافق و خود فروخته، وضع آشفته گیلان و بی کفایتی دولتمردان، انگیزه هایی بود که این روحانی جوان، حساس و دلسوخته را به میدان سیاست و سپس به صحنه ی کارزار کشاند.   نخست در برابر استبداد محمد علی شاه ایستاد و سپس با شخصیت های با نفوذ تماس گرفت و در آخرین مرحله از تلاش خود سلاح به دست گرفت و در برابر نیروهای بیگانه به مقاومتی جانانه پرداخت. او بارها در برابر مردم گیلان هدف از نهضت خود را احیای قوانین اسلام اعلام کرد و یادآور شد که میرزا کوچک هرگز اسلحه را از خود دور نمی کند، مگر وقتی که مطمئن باشد، افراد ایرانی از تجاوز متجاوزان بیگانه و ستمکاران داخلی مصون و از امنیت و رفاه برخوردار هستند.   پی نوشت:   1. روزنامه ی جنگل، سال اول، شماره ی 28، به نقل از انقلاب اسلامی و ریشه های آن، عباسعلی عمید زنجانی، ص 370.     + نوشته شده در  یکشنبه دهم آذر 1387ساعت 19:45  توسط مریم  |  نظر بدهید زندگینامه شهید زکریا رحيم زاده(رودسر) فرمانده شهید زکریا رحيم زاده در روز پانزدهم اسفند 1338 در روستاي «قاسم آباد سفلي» از توابع شهرستان رودسر  در استان گيلان به دنیا آمد.      پدرش نصرت و مادرش ربابه بهبودي نام داشت.    پدر كارگري ساده بود و زندگي خود را با سختي و مشقت اداره مي كرد.   زكريا در سن هفت سالگي، در سال 1345 به مدرسه ابتدايي قاسم آباد سفلي رفت و اين مقطع تحصيلي را در سال 1351 به پايان رسانيد. مادرش- ربابه- درباره خصوصيات اخلاقي اين سنين او مي گويد:   پسر آرامي بود. بيشتر با پسر عموهايش كه در همسايگي ما بودند همبازي بود. در چيدن برگ چاي و گاهي در نگهداري بچه ها كمكم مي كرد. وابستگي زيادي به من داشت و با مانوس بود و بدون من يك شب هم نمي توانست در جايي بماند. چون از وضع بد مالي خانواده خبر داشت براي خريد لباس و گرفتن پول توجيبي تقاضايي نداشت و از همان اوان كودكي نمازش را مي خواند.   زكريا، تحصيلات دوره راهنمايي را در مدرسه راهنمايي قاسم آباد عليا آغاز كرد. بعد از اتمام تحصيلات راهنمايي در سال 1357 در هنرستان كشاورزي لاكان پذيرفته شد و در سال 1360 موفق به اخذ ديپلم در رشته ماشين آلات كشاورزي گرديد. در كنارتحصيل در كارهاي كشاورزي دو شادوش   خانواده تلاش مي كرد. مادرش مي گويد:   او اهل سينما نبود، ورزش مي كرد و به مطالعه كتابهاي مذهبي مي پرداخت. رفتارش با همسايه ها خيلي خوب بود و آنها هميشه مي گفتند كه اين پسرت خيلي خوب و مهربان است. براي كسي ناراحتي و مزاحمت ايجاد نمي كرد.   زكريا در دوران انقلاب، يكي از نيروهاي فعال محله بود و در سازماندهي و رهبري بچه هاي محل نقش بسيار داشت  و در تحولات و دگرگونيهاي انقلاب و راهپيمايها حاضر بود. در بسياري از درگيريها با منافقين در شهرستان لنگردود شركت داشت. چند بار از ناحيه سروپا در گيري در سطح شهر مجروح شد. او براي جذب جوانان زادگاهش به تاسيس هيئت عزاداري امام حسين (ع) اقدام كرد و در كنار آن كلاسهاي آموزشي قرآن، آموزش عقيدتي، خطاطي و نقاشي داير نمود.   زكريا در 1 شهريور 1361 به عضويت ( طرح جنگل) سپاه پاسداران انقلاب درآمد و به مدت سيزده ماه به عنوان نيروي داوطلب بسيجي در طرح مذكور انجام وظيفه كردو به مدت يك سال مسئوليت گردان جنگلي را به عهده داشت. در درگيري هاي جنگل آمل با ضد انقلابيون حاضر بود.    از 31 ارديبهشت1362 تا پايان روز 4 آذر 1362 در جبهه هاي نبرد حضور يافت  و در واحد هاي عمليات لشكر 25 كربلا انجام وظيفه كرد. مدتي نيز در قسمت فرماندهي واحد جنوب حضور داشت. در 24 شهريور1362 به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پذيرفته شدو چهل وپنج روز دوره آموزش اطلاعات و عمليات را گذراند و سپس در واحد اطلاعات و عمليات سپاه پاسداران رودسر به كارگمارده شد .        درسال 1362 در سن بيست و سه سالگي با دختر عمويش- خانم زمرد- طي مراسمي ساده تشكيل خانواده داد.    پس از آن، بار ديگر در اعزامهاي 11 فروردين 1363 و 2 تير 1363 به جبهه هاي نبرد شتافت. در مدت حضور در جبهه چهار بار مجروح شد و در اثر اصابت تركش، پاي راست او دچار محدوديت حركتي گرديد.  درسال 1364 دخترش به دنيا آمد براي نامگذاري او به قرآن تفأل زد واسم مائده را براي او انتخاب كرد. همسرش درباره خصوصيات اخلاقي زكريا مي گويد:   ايمان قوي و اخلاق خوب و حسنه داشت. در مدت زندگي هيچ وقت از من خرده و ايرادي نگرفت و بسيار با گذشت بود. هيچگاه مغرور نمي شد؛ رفتارش با كوچك تر هاي و بزرگ تر ها به نحو بود و به همه احترام مي گذاشت. با فرزندش خيلي صحبت مي كرد. به هنگام نماز و خواندن قرآن او را بر زانوي خود مي نشاند و مي گفت: ( تا گوشش شنيده باشد كه نماز و قرآن چيست و با آنها انس بگيرد.)   زكريا در 17 بهمن 1365 به جبهه اعزام شد و جانشيني فرماندهي گردان امام حسين (ع) از لشكر قدس را به عهده گرفت. در اين زمان در رشته طرح عمليات دانشگاه امام حسين (ع) پذيرفته شده بود اما به دليل حضور در جبهه موفق به ادامه تحصيل نشد. محمدرضا داوطلب- از دوستانش- درباره خصوصيات اخلاقي او مي گويد:   اصغر(زكريا) داراي اخلاق منحصر به فردي بود. اگر براي دوستان و برادران ديني از نظر اقتصادي يا اجتماعي مشكلي پيش مي آمد سعي مي نمود كه آن را به هر طريقي مرتفع نمايد و نسبت به مشكلات ديگران حساس بود و رنج مي برد. در تمام فعاليتهاي سياسي و عبادي با شور انقلابي بسيار شركت مي جست. در روستاي ما ستادي در خصوص مراسم شهدا تشكيل داد كه هنوز هم باقي است. قبل از اذان به مسجد مي رفت و چند تن از نوجوانان را خود به مسجد مي برد.    با گشاده رويي با نيروها برخورد مي كرد كه در جذب نيروهاي بسيجي به سمت گردان تحت فرماندهي وي بسيار موثر بود. جذابيت او به حدي بود كه برخي از دوستان به او غبطه مي خوردند. تجربيات او در كارهاي بنيادي در كار نامه گردان و تيپ به ثبت رسيده است.   محمد صادق درود- يكي از همرزمانش- مي گويد:   وقتي كه عروسي يكي از نزديكانش پيش آمد، پيشنهاد كرديم كه چندروزي به شمال برود و در مراسم شركت كند. در جواب گفت: ( حضورم در اين شرايط حساس جنگ ضروري تر است.   وي در بيان خاطره ديگري مي گويد:   قبل از عمليات براي جمع آوري افرادي كه مورد نظر گردان بودند به گيلان رفته بوديم. در روز حركت به منزل زكريا رفتم تا به اتفاق او به سوي منطقه جنگي حركت كنيم. در حالي كه ساك دستي همراه داشت سوار ماشين شد ولي بسيار غمگين و ناراحت به نظر مي رسيد. وقتي كه جويا شدم، اظهار داشت كه امروز صبح وقتي كه حركت مي كرديم صاحب خانه به ما پنج روز فرصت داده تا خانه اش را تخليه كنيم. اما علي رغم اين مشكل به توصيه وسفارشات من توجهي نكرد و عازم منطقه شديم.   رحيم زاده بامسئوليت جانشين گردان امام حسين (ع) از لشكر قدس در عمليات نصر4 در منطقه ماووت عراق شركت جست وبا توجه به شناختي كه از منطقه داشت به اتفاق گروهي از نيرهاي تحت امر توانست در جبهه دشمن نفوذ كند. بعد از درگيري با نيروهاي دشمن به اسناد محرمانه دشمن دست يافت. با به دست آمدن اين اسناد، بخشي از معادلات نظامي منطقه دستخوش تغيير شد هر چند كه احمد پسند- پيك نوجوان گردان- در اين همراهي به شهادت رسيد.    در اين عمليات، فرمانده گردان مجروح شد و زكريا فرماندهي گردان را بر عهده گرفت. منطقه به شدت زير آتش دشمن بود و نيروهاي عراقي با تك به سوي لشكر پيشروي مي كردند. در اين هنگام استعداد گردان به شصت و پنج الي هفتاد نفر رسيده بود. براي جلوگيري از پيش روي دشمن و انجام مرحله سوم عمليات، زكريا با باقي مانده نيروهايش به سوي دشمن يورش برد. در مسير حركت، همراه با جعفر پور- پيك گردان- ابتدا مورد اصابت تيرمستقيم دشمن قرار گرفت و همزمان شيميايي شد. در نتيجه بر اثر آلودگي مواد شيميايي و اصابت تير از ناحيه پهلو در 4 تير 1366 بعد از چهل و هشت ماه حضور در جبهه به شهادت رسيد .     او خطاب به يكي از افرادي كه سر او را به هنگام شهادت در بغل گرفته بود اين جمله را به زبان آورد:   خيلي دوست داشتم كه امام حسين(ع) و كربلا را زيارت كنم ولي اكنون كه به شهادت مي رسم قولي به من بده كه يكي از برادران پاسدارا به روستاي ما در قاسم آباد سفلي برود و دخترم را دوبار ببوسد.   صبح روز بعد همرزمانش جنازه او را با همان چهره بشاش و لبخند هميشگي مشاهده مي كنند.    پيكر او به استان گيلان منتقل و در روستاي قاسم آباد سفلي از توابع شهرستان رود سر به خاك سپرده شد.   منبع: سایت ساجد + نوشته شده در  جمعه هشتم آذر 1387ساعت 22:45  توسط مریم  |  نظر بدهید شهید سید جواد موسوی   زندگینامه ی شهید سید جواد موسوی       نام شهيد :  سید جواد     نام خانوادگي :  موسوی   تاريخ تولد :  17/6/1345    محل تولد :  فومن ( شنبه بازار )    تاريخ شهادت :  25/11/1364    محل شهادت :  منطقه عملیاتی اروند    شهادت در عمليات :  والفجر 8    وضعيت تاهل :  مجرد   عضويت در :  سپاه    مزار شهيد :  فومن (شنبه بازار)    زندگينامه :     شهید بزرگوار سید جواد موسوی در سال 1345 در روستای شنبه بازار شهرستان فومن دیده به جهان گشود . سید جواد با نوای دلنشین مادر و نگاه های عاشقانه پدر در گهواره آرامش می گرفت . این کودک مهربان و باهوش و چابک و شیرین زبان را همه دوست داشتند و نورانیتی که در چهره این کودک خرد سال هویدا بود موجب شد ، تا مادر با این فرزند، برخورد خاصی نسبت به سایر فرزندانش داشته باشد   سید جواد موسوی در سال 52 وارد عرصه علم و دانش شد و در این راستا بسیار علاقمند و سخت کوش بود . با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در صفوف نیروهای بسیج قرار گرفت . و در سال 60 عضو پایگاه بسیج اباذر شنبه بازار شد . ایشان در کنار تحصیل به انجام فرایض دینی و مستحبات فوق العاده مقید و در رابطه با فعالیتهای فرهنگی بسیار توانمند و فعال بود و به دعای کمیل علاقه خاصی داشت، لذا همیشه از برپا کنندگان مراسم دعای کمیل بود . در هلال احمر شهرستان فومن فعالیت بسیاری نمود . سید جواد از چهره ای معصومانه و رئوف و مهربان و از تقوای الهی خاصی برخوردار بود و عجیب نسبت به پدر و مادر احترام قائل بود و آنان را در کارها بویژه کار در مزرعه یاری می نمود و مطیع خواسته های آنان بود. ایشان عشق و تعصب و معرفتی خاص نسبت به امام زمان (عج) داشت و در همه حال می کوشید تا رضایت امام زمانش را همیشه مدح نظر داشته باشد و آرزوی شهادت در رکاب آن حضرت را داشت. سید جواد، جوانی بسیار صبور و متواضع و با شهامت و همیشه با سخنان شیوا و دلنشین و امیدوار کننده سعی می نمود اطرافیان را شاد کند و غم را از دلها بزادید .   هنگامی که آهنگ جنگ نواخته شد، سید جواد سن و سال چندانی نداشت اما شوق جهاد فی سیل الله را در دل داشت و می خواست پرنده دل را از قفس تن رها کند و راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شود . ولی او، با توجه به سن و سالش با مخالفت خانواده خصوصا مادر مواجه بود ، اما وی تصمیم خود را گرفته بود و بالاخره توانست رضایت همگان را جلب کند و در سال 62 به منطقه کردستان اعزام شد . و پس از شش ماه جهت مرخصی به منزل باز گشت او هر زمان که در خانه حضور داشت هر کاری که از عهده اش بر می آمد، هیچگاه کوتاهی نمی ورزید و تلاش می نمود، همگان را از خود راضی نگاه دارد . ایشان به صله ارحام خیلی مقید بود و در فرصت کوتاهی که ازجبهه به مرخصی می آمد به منزل فامیل و اقوام می رفت و جویای حال آنان می شد .   در طول جنگ دو بار مجروح گشت، هنگامی که در جزیره مجنون و در عملیات بدر از ناحیه پهلو زخمی شد، برای مرخصی به منزل باز گشت، اما ضمن اینکه مجروحیت خویش را از خانواده مخفی کرد حتی دوشادوش پدر در مزرعه کار می کرد .   سید جواد در منطقه جنوب، با همرزمانش از جمله شهید بشیر نظری همرزم بود ، او پس از چهار ماه هنگامی که خواست برای مرخصی راهی شهرستان شود، با همرزمانش خدا حافظی می کند و پیغامی هم از طرف بشیر نظری ،برای مادرش داشت. سید جواد پس از بازگشت و اقامتی کوتاه، به منزل بشیر نظری رفت ، اما هنگامی که به درب منزل ایشان رسید با حجله شهید بشیر نظری مواجه شد ! و این منظره برای او که هنوز سلام و پیغام بشیر را به مادرش نرسانده بود؛ بسیار برایش تاسف آور بود . ایشان در غواصی تبحر بسیار یافته بود و در یگان ها معمولا به فرماندهی دسته منصوب می شد، و به علت دلاوریهای که از خود نشان داده بود اغلب در کمین ها فرمانده بود . سرانجام این سید و جوان پاک و باتقوا و وارسته عشق ربوی در روز بیست پنجم و بهمن ماه و سال 1364 در عملیات والفجر 8 از گردان امام حسین علیه السلام لشکر 25 کربلا به عنوان خط شکن در منطقه عملیاتی اروند کنار، بی باک و دلیرانه با دشمن نبرد کرد تا اینکه به علت جراحات شدید ، بسان مادرش حضرت زهرا (س) از ناحیه پهلو و صورت و دست آسیب و به جمع یاران کربلای ، حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) پیوست و شهید شد . پیکر مطهرش پس از تشیع باشکوه در جوار شهدای شنبه بازار به خاک سپرده شد. این سید جلیل القدر، همانطور که در زمان حیاتش برای پاسداری از انقلاب اسلامی و حفظ حدود و ثقور کشور و در نهایت برای آسایش و تامین امنیت هموطنانش دلیرانه رزمید ، پس از شهادت وی نیز مرقدش محل رجوع مسلمین و درد مندانی است که از اقصی نقاط این استان و بعضا استانهای دور و نزدیک بخاطر کراماتی که از او مشاهده کرده اند، و یا شنیده اند و با نذوراتی هر چند اندک ، کراماتی بزرگ از این سید و شهید بزرگوار دیده اند . و طبق اظهارات بعضی از حاجتمندان، حاجت روا شده که تعدادی از آنان حتی از قبل هیچ شناختی از شهید سید جواد موسوی نداشتند؛ بلکه در جریان حادثه ای ناگوار و در عالم رویا سید جلیل القدری را دیدند که خود را معرفی کرد که من فلان شهید هستم و نوید بهبودی و رفع مشکل کسانی را برایشان آورد . هم اینک هر ساله در گرامیداشت سالگرد شهادت سید جواد موسوی و دیگر شهدای شنبه بازار(فومن) خیل عظیمی از مشتاقان برای رسیدن به فیض معنوی از جاهای مختلف در کنار مرقدش گرد هم می آیند و یاد و خاطره این سید شهید و دیگر شهدای شنبه بازار را گرامی می دارند .   پيام شهيد :   اینک که عازم جبهه می باشم به فرمان حسین زمان اگر قابل باشم می جنگم تا یزیدیان زمان بدانند که فرزندان قرآن از جنگ نمی هراسند . به گفته امام خمینی (ره) ما مرد جنگیم ، جنگ اصلی ما با آمریکاست . امروز رزمندگان ما ثابت کرده اند که به خاطر قهرمان شدن نمی جنگند. بلکه تاریخ را با رزم دلیرانه شان ورق می زنند و افق سرخ را بر تاریکی ظلمانی شب فائق می نمایند تا آیندگان از این شجاعت درس بگیرند . ای امت حزب الله من فقط به خاطر رضای خدا به ندای هل من ناصر ینصرنی امام خمینی (ره) لبیک گفتم و به میدان نبرد شتافتم. من خودم خواستم به جبهه بروم و اگر خدا قبول کند به دیگر شهدا بپیوندم . از شما می خواهم که برایم گریه نکنید، چرا که این راه گریه نمی خواهد رهرو می خواهد . و اما، پدر و مادر جان، مرا حلال کنید و صبور باشید . مادر جان تو صبر داشته باش ... تا امام زمان (عج) ظهور کند و انتقام این جنایت ها را از جنایتکاران بگیرد .   وصيت نامه :   خواهرانم ! شما چون زینب (س) باشید و حجاب اسلامی را رعایت کنید . من امانتی بودم در دست شما ، مرگی که در راه خدا باشد هیچ نگرانی ندارد . خدایا افتخار می کنم که مرگم را شهادت قرار دادی و در آخر خدایا به همه مسئولین برای تداوم بخشیدن به جمهوری اسلامی عمر طولانی عطا بفرما . خدایا قلب آقا امام زمان (عج) را از ما شاد گردان و فرج آن حضرت را نزدیک بگردان . خدایا هزاران جان اگر داشته باشم با افتخارحاضرم فدای اسلام و امام کنم.   + نوشته شده در  دوشنبه چهارم آذر 1387ساعت 19:5  توسط مریم  |  نظر بدهید   مردان خدا درون دل جا دارند در کعبه دل همیشه ماوا دارند از کعبه دل چو پابرون بگذارند جایی چو ملک به عرش اعلا دارند .... ...... .... در محضر عشق امتحان مي‌دادي گويي که به خاک آسمان مي‌دادي اي شهره‌ي آسمان هفتم، چه غريب
+ نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 11:30  توسط داود صیاد مالفجانی  |