+ نوشته شده در  دوشنبه سی ام دی ۱۳۹۲ساعت 6:11  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
زندگینامه شهید همت
زندگینامه شهید همت

به روز ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلّی و زیارت قبر سالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.

محمد ابراهیم درسایه محبت های پدر ومادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق العاده ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.

هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می آورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجه ای می کرد. او با شور و نشاط و مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید.

پدرش از دوران کودکی او چنین می وید: « هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه برمی گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگی ها و مرارت ها را از وجودم پاک می کرد و اگر شبی او را نمی دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. »

اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث می شد که از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها کمک کند. این علاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتاب آسمانی قرآن را کاملاً فرا گیرد و برخی از سوره ه ای کوچک را نیز حفظ کند.

دوران سربازی

در سال ۱۳۵۲ مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرک تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخت رین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشکر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.

ماه مبارک رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفکر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، می توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی می کردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بیخبران فرمان می دهند تا حرمت مقدس ترین فریضه دینمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم. »

امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست یابد. مطالعه آن کتاب ها که مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم می شد تأثیر عمیق و سازنده ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش کمک شایانی کرد. مطالعه همان کتاب ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد که ابراهیم فعالیت های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز کند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.

دوران معلمی

پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی می کرد تا در محیط مدرسه و کلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا کند.

او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و کسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شود. لیکن روح بزرگ و بی باک او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندک تزلزلی پی می گرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ای غفلت نمی ورزید.

با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمد می کرد.

سخنرانی های پرشور و آتشین او علیه رژیم که بدون مصلحت اندیشی انجام می شد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای که او شهربه شهر می گشت تا از دستگیری در امان باشد. نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که درصدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکنی گزید. در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عکس العمل نشان می دادند و ابراهیم احساس کرد که برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد.

بعد از بازگشت به شهر خود در کشاندن مردم به خیابان ها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و کوشش خود را افزایش داد تا اینکه در یکی از راهپیمایی های پرشورمردمی، قطعنامه مهمی که یکی از بندهای آن انحلال ساواک بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشکر معدوم «ناجی»، صادر گردید.

مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودند که این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس و قیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال می کرد تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی ره، به پیروزی رسید.

پس از انقلاب

پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی کمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله کسانی بود که سپاه شهرضا را با کمک دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشکیل داد.

درایت و نفوذ خانوادگی که درشهر داشتند مکانی را بعنوان مقر سپاه دراختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل کردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندی ها را رفع کردند.

به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی که مجموعه سپاه سازمان پیدا کرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را به عهده داشت.

به همت این شهید بزرگوار و فعالیت های شبانه روزی برادران پاسدار در سال ۵۸، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا که به آزار واذیت مردم می پرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی پاکسازی گردید.

از کارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیت های فرهنگی، تبلیغی منطقه بود که در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت.

اواخر سال ۵۸ برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گران بهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و کنارک (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت کرد و به فعالیت های گسترده فرهنگی پرداخت.

در کردستان

شهید همت در خرداد سال ۱۳۵۹ به منطقه کردستان که بخش هایی از آن در چنگال گروهک های مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توکل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بی امان و همه جانبه ای را علیه عوامل استکبار جهانی و گروهک های خودفروخته در کردستان شروع کرد و هر روز عرصه را برآنها تنگ تر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروم کُرد و رفع مشکلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تا جایی که هنگام ترک آنجا، مردم منطقه گریه می کردند و حتی تحصن نموده و نمی خواستند از این بزرگوار جدا شوند.

رشادت های او دربرخورد با گروهک های یاغی قابل تحسین و ستایش است. براساس آماری که از یادداشت های آن شهید به دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر ۵۹ تا دی ماه ۶۰ (بافرماندهی مدبرانه او) عملیات موفق در خصوص پاکسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.

گوشه ای از خاطرات کردستان به قلم همت

« در هفدهم مهرماه ۱۳۶۰ با عنایت خدای منان و همکاری بی دریغ سپاه نیرومند مریوان، پاکسازی منطقه «اورمان» با هفت روستای محروم آن به انجام رساند و به خواست خدا و امدادهای غیبی، «حزب رزگاری» به کلی از بین رفت. حدود ۳۰۰ تن از خودباختگان سیه بخت، تسلیم قوای اسلام گردیدند. یکصد تن به هلاکت رسیدند و بیش از ۶۰۰ قبضه اسلحه به دست سپاهیان توانمند اسلام افتاد.

پاسداران رشید با همت ومردانگی به زدودن ناپاکان مزاحم از منطقه نوسود و پاوه پرداختند و کار این پاکسازی و زدودن جنایتکاران پست، تا مرز عراق ادامه یافت.

این پیروزی و دشمن سوزی، در عملیات بزرگ و بالنده محمّدرسول الله و با رمز «لااله الا الله» به دست آمد.

در مبارزات بی امان یک ساله، ۳۶۲ نفر از فریب خوردگان « دمکرات، کومله، فدایی و رزگاری» با همه سلاح های مخرب و آتشین خود تسلیم سپاه پاوه شدند و امان نامه دریافت نمودند.

همزمان با تسلیم شدن آنان، ۴۴ سرباز و درجه دار عراقی نیز به آغوش پرمهر اسلام پناهنده شده و به تهران انتقال یافتند.

منطقه پاوه و نوسود به جهنمی هستی سوز برای اشرار خدان شناس تبدیل گشت، قدرت وتحرک آن ناپاکان دیوسیرت رو به اضمحلال و نابودی گذاشت، بطوری که تسلیم و فرار را تنها راه نجات خود یافتند. در اندک مدتی آن منطقه آشو ب خیز و ناامن که میدان تک تازی اشرار شده بود به یک سرزمین امن تبدیل گردید. »

جنگ شروع می شود

پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت به صحنه کارزار وارد شد و درطی سالیان حضور در جبهه های نبرد، خدمات شایان توجهی برجای گذاشت و افتخارها آفرید.

او و سردار رشید اسلام، حاج احمد متوسلیان، به دستور فرماندهی محترم کل سپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمدرسول الله (ص) را تشکیل دهند.

در عملیات سراسری فتح المبین، مسؤولیت قسمتی از کل عملیات به عهده این سردار دلاور بود. موفقیت عملیات درمنطقه کوهستانی «شاوریه» مرهون ایثار و تلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست.

شهید همت در عملیات پیروزمند بیت المقدس در سمت معاونت تیپ محمدرسول الله (ص) فعالیت و تلاش تحسین برانگیزی را در شکستن محاصره جاده شلمچه ـ خرمشهر انجام داد و به حق می توان گفت که او یگان تحت امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر داشته اند و با اینکه منطقه عملیاتی دشت بود، شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبی فرماندهی کرد.

در سال ۱۳۶۱ با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور یاری رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان که مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه به میهن اسلامی بازگشت و درمحور جنگ وجهاد قرارگرفت.

با شروع عملیات رمضان در تاریخ ۲۳/۴/۱۳۶۱ درمنطقه «شرق بصره» فرماندهی تیپ ۲۷ حضرت رسول اکرم (ص) را برعهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات مسلم بن عقیل و محرم ـ که او فرمانده قرارگاه ظفر بود ـ سلحشورانه با دشمن زبون جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود که شهیدحاج همت، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل لشکر ۲۷ حضرت محمدرسول الله (ص) ، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) بود، برعهده گرفت.

سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر ۲۷ تحت فرماندهی ایشان در عملیات والفجر ۴ و تصرف ارتفاعات کانی مانگا در آن مقاطع از خاطره ها محو نمی شود.

صلابت، اقتدار و استقامت فراموش نشدنی این شهید والامقام و رزمندگان لشکر محمدرسول الله (ص) در جریان عملیات خیبر درمنطقه طلائیه و تصرف جزایرمجنون و حفظ آن با وجود پاتک های شدید دشمن، از افتخارات تاریخ جنگ محسوب می گردد.

مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود که حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یکی از اظهاراتش گفته بود :

« ... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم که از جزایر مجنون جز تلی خاکستر چیز دیگری باقی نیست! »

اما شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بی خوابی های مکرر همچنان به ادای تکلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی برحفظ جزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجی می گفت :

« برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین (ع) را به دوش کشیم و قداست مکتبمان، مملکت و ناموسمان را پاسداری و حراست کنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نمائیم، یا اینکه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، که اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ و بدنامی. »

همت مردی دیگر بود

او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوه ای برای دیگران بود که جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و کسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش می کرد و سخت ترین و مشکل ترین مسؤولیت های نظامی را با کمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش خ اطر می پذیرفت.

سردار رحیم صفوی درباره وی چنین می گوید :

« او انسانی بود که برای خدا کار می کرد و اخلاص در عمل از ویژگی های بارز اوست. ایشان یکی از افراد درجه اولی بود که همیشه مأموریت های سنگین برعهده اش قرار داشت. حاج همت مثل مالک اشتر بود که با خضوع و خشوعی که درمقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت، درمقابله با دشمن همچون شیری غرّان از مصادیق «اشداء علی الکفار، رحماء بینهم» بود. همت کسی بود که برای این انقلاب همه چیز خودش را فدا کرد و از زندگیش گذشت. او واقعاً به امر ولایت اعتقاد کامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، که عاقبت هم چنین کرد. همیشه سفارش می کرد که دستورات را باید موبه مو اجرا کرد. وقتی دستوری هرچند خلاف نظرش به وی ابلاغ می شد، از آن دفاع می کرد. ابراهیم از زمان طفولیت، روحی لطیف،عبادی و نیایشگر داشت. »

پدر بزرگوارش می گوید :

« محمد ابراهیم از سن ۱۰ سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشیب های سیاسی و نظامی، هرگز نمازش ترک نشد. روزی از یک سفر طولانی و خسته کننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه خستگی هایش تا پگاه، به نماز و نیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای کاش به سراغم نمی آمدی و آن حالت زیبای روحانی را از من نمی گرفتی.»

این انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا ونیایش برنداشت. نماز اول وقت را برهمه چیز مقدم می شمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. او به راستی همه چیزش را فدای انقلاب کرده بود. آن چیزی که برای او مطرح نبود خواب وخوراک و استراحت بود. هر زمان که برای دیدار خانواده اش به شهرضا می رفت، درآنجا لحظه ای از گره گشایی مشکلات و گرفتاری های مردم بازنمی ایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به خلق الله بود.

شهید همت آنچنان با جبهه و جنگ عجین شده بود که در طول حیات نظامی خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند کوچکتر خود را تنها یکبار در آغوش گرفته بود.

او بسان شمع می سوخت و چونان چشمه ساران درحال جوشش بود و یک آن از تحرک باز نمی ایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران می بخشید و با همان کم، قانع بود و درپاسخ کسانی که می پرسیدند چرا لباس خود را که به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟ می گفت: « من پنج سال است که یک اورکت دارم و هنوز قابل استفاده است! »

او فرماندهی مدیرو مدبّر بود. قدرت عجیبی درمدیریت داشت. آن هم یک مدیریت سالم در اداره کارها و نیروها. با وجود آنکه به مسائل عاطفی و نیز اصول مدیریت احترام می گذاشت و عمل می کرد، درعین حال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه می کرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. کسی را که در انجام دستورات کوتاهی می نمود بازخواست می کرد و کسی را که خوب عمل می کرد تشویق می نمود.

بینش سیاسی بُعد دیگری از شخصیت والای او به شمار می رفت. به مسائل لبنان و فلسطین و سایر کشورهای اسلامی بسیار می اندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود که گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول درستیز بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعی داشت.

از ویژگی های اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با بسیحیان جان برکف بود. به بسیجیان عشق می ورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی می کرد. « من خاک پای بسیجی ها هم نمی شوم. ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمی شدم.»

وقتی درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت می آوردند سؤال می کرد : آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزم مان در سنگرها همین غذا را می خورند یا خیر؟ و تا مطمئن نمی شد دست به غذا نمی زد.

شهید همت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤلان امر تأکید و توصیه داشت. او که از روحیه ایثار واستقامت کم نظیری برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقی اش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه می گفت، عمل می کرد. عشق وعلاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه می گرفت. برای شهید همت مطرح نبود که چکاره است، فرمانده است یا نه. همت یک رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمی وارسته.

نحوه شهادت

شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت کرده و مانع از با زپس گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این جا شهید می شویم ویا جزیره مجنون را نگه می داریم.» رزمندگان لشکر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی کردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیک بررسی کند، که گلوله توپ در نزدیکی اش اصابت می کند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اکبر زجاجی، دعوت حق را لبیک گفتند و سرانجام در ۲۴ اسفند سال ۶۲ در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند.

خاطراتی از شهید همت

هر وقت با او از ازدواج صحبت می کردیم لبخند می زد و می گفت : «من همسری می خواهم که تا پشت کوه های لبنان با من باشد چون بعد از جنگ تازه نوبت آزادسازی قدس است .» فکر می کردیم شوخی می کند اما آینده ثابت کرد که او واقعا چنین می خواست . در دیماه سال هزار و سیصد و شصت ابراهیم ازدواج کرد . همسر او شیرزنی بود از تبار زینبیان . زندگی ساده و پر مشقت آنان تنها دو سال و دو ماه به طول انجامید از زبان این بانوی استوار شنیدم که می گفت :

عشق در دانه است و من غواص و دریا میکده سر فرو بردم در اینجا تا کجا سر بر کنم

عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم

بعد از جاری شدن خطبه عقد به مزار شهدای شهر رفتیم و زیارتی کردیم و بعد راهی سفر شدیم . مدتی در پاوه زندگی کردیم و بعد هم بدلیل احساس نیاز به نیروهای رزمنده به جبهه های جنوب رفتیم من در دزفول ساکن شدم . پس از مدت زیادی گشتن اطاقی برای سکونت پیدا کردیم که محل نگهداری مرغ و جوجه بود . تمیز کردن اطاق مدت زیادی طول کشید و بسیار سخت انجام شد . فرش و موکت نداشتیم کف اطاق را با دو پتوی سربازی پوشاندم و ملحفه سفیدی را دو لایه کردم و به پشت پنجره آویختم . به بازار رفتم و یک قوری با دو استکان و دو بشقاب و دو کاسه خریدم . تازه پس از گذشت یک ماه سر و سامان می گرفتیم اما مشکل عقربها حل نمی شد . حدود بیست و پنج عقرب در خانه کشتم . بدلیل مشغله زیاد حاج ابراهیم اغلب نیمه های شب به خانه می آمد و سپیده دم از خانه خارج می شد . شاید در این دو سال ما یک ۲۴ ساعت بطور کامل در کنار هم نبودیم . این زندگی ساده که تمام داراییش در صندوق عقب یک ماشین جای می گرفت همین قدر کوتاه بود .

سال ۱۳۵۹ بود تاخت و تاز عناصر تجزیه طلب و ضد انقلابیون کردستان را ناامن کرده بود ابراهیم دیگر طاقت ماندن نداشت بار سفر بست و رهسپار پاوه شد . در بدو ورود از سوی شهید ناصر کاظمی مسوول روابط عمومی سپاه پاوه شده و در کنار شهیدانی چون چمران ، کاظمی ، بروجردی و قاضی به مبارزات خود ادامه می داد . خلوص و صمیمیت آنان به حدی بود که مردم کردستان آنها را از خود می دانستند و دوستی عمیقی در بین آنان ایجاد شده بود . ناصر کاظمی توفیق حضور یافت و به دیدن معبود شتافت . ابراهیم در پست فرماندهی عملیات ها به خدمت مشغول و پس از مدتی بدلیل لیاقت و کاردانی که از خود نشان داد به فرماندهی سپاه پاوه برگزیده شد . از سال هزار و سیصد و پنجاه و نه تا سال هزار و سیصد و شصت ، بیست و پنج عملیات موفقیت آمیز جهت پاکسازی روستاهای کردستان از ضد انقلاب انجام شد که در طی این عملیاتها درگیری هایی نیز با دشمن بعثی بوقوع پیوست .

محمدابراهیم تحصیلات خود را در شهرضا و اصفهان تا فارغ التحصیلی از دانشسرای این شهر ادامه داد و در سال ۱۳۵۴ به سربازی اعزام شد . فرمانده لشکر او را مسوول آشپزخانه کرد . ماه مبارک رمضان از راه رسید . ابراهیم به بچه ها خبر داد کسانیکه روزه می گیرند می توانند برای گرفتن سحری به آشپزخانه بیایند . سرلشکر ناجی فرمانده گردان از این موضوع مطلع شد و او را بازداشت کرد . پس از اتمام بازداشت ابراهیم باز هم به کار خود ادامه داد . خبر رسید که سرلشگر ناجی قرار است نیمه شب برای سرکشی به آشپزخانه بیاید . ابراهیم فکری کرد و به دوستان خود گفت باید کاری کنیم که تا آخر ماه رمضان نتواند مزاحمتی برای ما ایجاد کند . کف آشپز خانه را خوب شستند و یک حلب روغن روی آن خالی کردند . ساعتی بعد صدایی در آشپزخانه به گوش رسید، فرمانده چنان به زمین خورده بود که تا آخر ماه رمضان در بیمارستان بستری شد . استخوان شکسته او تا مدتها عذابش می داد .

معلم فراری

دانش آموزان مدرسه در گوشی باهم صحبت می کنند.

بیشتر معلم ها به جای اینکه در دفتر بنشینند و چای بنوشند، در حیاط مدرسه قدم می زنند و با بچه ها صحبت می کنند. آنها این کار را از معلم تاریخ یاد گرفته اند. با این کار می خواهند جای خالی معلم تاریخ را پر کنند.

معلم تاریخ چند روزی است فراری شده. چند روز پیش بود که رفت جلوی صف و با یک سخنرانی داغ و کوبنده، جنایت های شاه و خاندانش را افشاء کرد و قبل از اینکه مأمورهای ساواک وارد مدرسه شوند، فرار کرد.

حالا سرلشکر ناجی برای دستگیری او جایزه تعیین کرده است.

یکی از بچه ها، در گوشی با ناظم صحبت می کند. رنگ ناظم از ترس و دلهره زرد می شود. درحالی که دست و پایش را گم کرده، هول هولکی خودش را به دفتر می رساند. مدیر وقتی رنگ وروی او را می بیند، جا می خورد.

ـ چی شده، فاتحی؟

ناظم آب دهانش را قورت می دهد و جواب می دهد: « جناب ذاکری، بچه ها ... بچه ها ... »

ـ جان بکن، بگو ببینم چی شده؟

ـ جناب ذاکری، بچه ها می گویند باز هم معلم تاریخ ...

آقای مدیر تا اسم معلم تاریخ را می شنود، مثل برق گرفته ها از جا می پرد و وحشت زده می پرسد : « چی گفتی، معلم تاریخ؟! منظورت همت است؟»

ـ همت باز هم می خواهد اینجا سخنرانی کند.

ـ ببند آن دهنت را. با این حرف ها می خواهی کار دستمان بدهی؟ همت فراری است، می فهمی؟ او جرأت نمی کند پایش را تو این مدرسه بگذارد.

ـ جناب ذاکری، بچه ها با گوش های خودشان از دهن معلم ها شنیده اند. من هم با گوش های خودم از بچه ها شنیده ام.

آقای مدیر که هول کرده، می گوید : « حالا کی قرار است، همچین غلطی بکند؟»

ـ همین حالا!

ـ آخر الان که همت اینجا نیست!

ـ هرجا باشد، سر ساعت مثل جن خودش را می رساند. بچه ها با معلم ها قرار گذاشته اند وقتی زنگ را می زنیم بجای اینکه به کلاس بروند، تو حیاط مدرسه صف بکشند برای شنیدن سخنرانی او.

ـ بچه ها و معلم ها غلط کرده اند. تو هم نمی خواهد زنگ را بزنی. برو پشت بلندگو، بچه ها را کلاس به کلاس بفرست. هر معلم که سر کلاس نرفت، سه روز غیبت رد کن. می روم به سرلشکر زنگ بزنم. دلم گواهی می دهد امروز جایزه خوبی به من و تو می رسد!

ناظم با خوشحالی به طرف بلندگو می رود.

از بلندگو، اسم کلاس ها خوانده می شود. بچه ها به جای رفتن کلاس، سرصف می ایستند. لحظاتی بعد، بیشتر کلاس ها در حیاط مدرسه صف می کشند.

آقای مدیر میکروفون را از ناظم می گیرد و شروع می کند به داد و هوار و خط و نشان کشیدن. بعضی از معلم ها ترسیده اند و به کلاس می روند. بعضی بچه ها هم به دنبال آنها راه می افتند. در همان لحظه، در مدرسه باز می شود. همت وارد می شود. همه صلوات می فرستند.

همت لبخندزنان جلوی صف می رود و با معلم ها و دانش آموزان احوال پرسی می کند. لحظه ای بعد با صدای بلند شروع می کند به سخنرانی.

خبر به سرلشکر ناجی می رسد. او ، هم خوشحال است و هم عصبانی. خوشحال از اینکه سرانجام آقای همت را به چنگ خواهد انداخت و عصبانی از اینکه چرا او باز هم موفق به سخنرانی شده!

ماشین های نظامی برای حرکت آماده می شوند. راننده سرلشکر، در ماشین را باز می کند و با احترام تعارف می کند. سگ پشمالوی سرلشکر به داخل ماشین می پرد. سرلشکر در حالی که هفت تیرش را زیر پالتویش جاسازی می کند سوار می شود. راننده ، در را می بندد. پشت فرمان می نشیند و با سرعت حرکت می کند. ماشین های نظامی به دنبال ماشین سرلشکر راه می افتند.

وقتی ماشین ها به مدرسه می رسند، صدای سخنرانی همت شنیده می شود. سرلشکر از خوشحالی نمی تواند جلوی خنده اش را بگیرد. ازماشین پیاده می شود، هفت تیرش را می کشد و به مأمورها اشاره می کند تا مدرسه را محاصره کنند.

عرق سر و روی همت را گرفته. همه با اشتیاق به حرف های او گوش می دهند.

مدیر با اضطراب و پریشانی در دفتر مدرسه قدم می زند و به زمین وزمان فحش می دهد. در همان لحظه صدای پارس سگی او را به خود می آورد. سگ پشمالوی سرلشکر دوان دوان وارد مدرسه می شود.

همت با دیدن سگ متوجه اوضاع می شود اما به روی خودش نمی آورد. لحظاتی بعد، سرلشکر با دو مأمورمسلح وارد مدرسه می شود.

مدیر و ناظم، در حالی که به نشانه احترام دولا و راست می شوند، نفس زنان خودشان را به سرلشکر می رسانند و دست او را می بوسند. سرلشکر بدون اعتناء، درحالی که به همت نگاه می کند، نیشخند می زند.

بعضی از معلم ها، اطراف همت را خالی می کنند و آهسته از مدرسه خارج می شوند. با خروج معلم ها، دانش آموزان هم یکی یکی فرار می کنند.

لحظه ای بعد، همت می ماند و مأمورهایی که او را دوره کرده اند. سرلشکر از خوشحالی قهقه ای می زند و می گوید : « موش به تله افتاد. زود دستبند بزنید، به افراد بگویید سوار بشوند، راه می افتیم. »

همت به هرطرف نگاه می کند، یک مأمور می بیند. راه فراری نمی یابد. یکی از مأمورها، دستهای او را بالا می آورد. دیگری به هردو دستش دستبند می زند.

همت می نشیند و به دور از چشم مأمورها، انگشتش را در حلقومش فرو برده، عق می زند. یکی از مأمورها می گوید: « چی شده؟ »

دیگری می گوید: « حالش خراب شده. »

سرلشکر می گوید: « غلط کرده پدرسوخته. خودش را زده به موش مردگی. گولش را نخورید ... بیندازیدش تو ماشین، زودتر راه بیفتیم. »

همت باز هم عق می زند و استفراغ می کند. مأمورها خودشان را از اطراف او کنار می کشند. سرلشکر درحالی که جلوی بینی و دهانش را گرفته، قیافه اش را در هم می کشد و کنار می کشد. با عصبانیت یک لگد به شکم سگ می زند و فریاد می کشد: « این پدرسوخته را ببریدش دستشویی، دست وصورت کثیفش را بشوید، زودتر راه بیفتیم. تند باشید. »

پیش از آنکه کسی همت را به طرف دستشویی ببرد، او خود به طرف دستشویی راه می افتد. وقتی وارد دستشویی می شود، در را از پشت قفل می کند. دو مأمور مسلح جلوی در به انتظار می ایستند.

از داخل دستشویی، صدای شرشر آب و عق زدن همت شنیده می شود. مأمورها به حالتی چندش آور قیافه هایشان را در هم می کشند.

لحظات از پی هم می گذرد. صدای عق زدن همت دیگر شنیده نمی شود. تنها صدای شرشر آب، سکوت را می شکند. سرلشکر در راهرو قدم می زند و به ساعتش نگاه می کند. او که حسابی کلافه شده، به مأمورها می گوید: « رفت دست وصورتش را بشوید یا دوش بگیرد ؟ بروید تو ببینید چه غلطی می کند. »

یکی ازمأمورها، دستگیره در را می فشارد، اما در باز نمی شود.

ـ در قفل است قربان!

ـ غلط کرده، قفلش کرده. بگو زود بازش کند تا دستشویی را روی سرش خراب نکرده ایم.

مأمورها همت را با داد و فریاد تهدید می کنند، اما صدایی شنیده نمی شود. سرلشکر دستور می دهد در را بشکنند. مأمورها هجوم می آورند، با مشت و لگد به در می کوبند و آن را می شکنند. دستشویی خالی است، شیر آب باز است و پنجره دستشویی نیز !

سرلشکر وقتی این صحنه را می بیند، مثل دیوانه ها به اطرافیانش حمله می کند. مدیر و ناظم که هنوز به جایزه فکر می کنند، در زیر مشت و لگد سرلشکر نقش زمین می شوند.

و همت به روایت آوینی

من هرگز اجازه نمی دهم که صدای حاج همت در درونم گم شود این سردار خیبر، قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است.

+ نوشته شده در  دوشنبه سی ام دی ۱۳۹۲ساعت 5:37  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
نخستین شهید زن درتاریخ
نخستین شهید زن درتاریخ 

از شهادت «باختر» درنبردهای کوهستان گرمشت

«باختر» ۳۰ ساله بود. با یک دختر و پسری ۳ ساله به نام صفدر که به کوه زد. آنقدر عشق به خدا داشت و آنقدر اهل نماز بود که وقتی فرمان جهاد شنید همراه شوهرش درویش بزرگی با دو کودکش برای مبارزه به کوهستان رفت.

وقتی گلوله های نیروهای نظامی برتن آنان ناجوانمردانه باریدن گرفت این زن شجاعانه نبرد کرد. او پس از مشاهده شهادت پسر ۴ ساله و همسرش، شهید شد.

او و دیگر شهدای کوهستان اکنون در«کی دیگر مشت» به خاک سپرده شده اند.

از باختر بیگلری سرهنگ اشرف قبل ازحمله ناجوانمردانه اش عکس گرفته است، اما اکنون هیچ عکسی از دلیران کوهستان« گرمشت» در دست نیست.

۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ بود. قیام و حماسه خمینی علیه رژیم شاهنشاهی در همه جا پیچیده بود. دسته ای از عشایر به سرکردگی زیادخان بیگلری و رستم خان قاسمی که از طایفه… بودند و در روستای صحرای باغ و عمادوه لارستان زندگی می کردند نیز از این قیام آگاه شده بودند.

زیادخان و رستم خان در رفت و آمدهایی که داشتند با فرازهایی از پیام های امام خمینی (ره) و جامعه روحانیت لارستان آشنا شده و نسبت به آنچه که آموخته بودند احساس مسؤولیت می کردند. در یکی از این فرازها بود که زیادخان و رستم خان دستور جهاد امام خمینی را شنیدند. این دو مرد پس از آمدن به قبیله و عشیره شان پیام جهاد را اعلام کردند.

زیادخان در حالی که پرشور و با حرارت از دستور جهاد برای عشیره اش می گفت، به آنان گفت: لااکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی. هیچ اجباری بر کسی نیست. آینده جهاد و عمل ما مرگ در راه خدا است.

او در این زمان رو به سوی زنان کرد و به آنان گفت: شما می توانید نزد اقوام دیگرتان بروید اگر نمی خواهید ما مردان را همراهی کنید.

یکی از زنان از جا بلند شد و گفت: زنان عشایر هیچ وقت کم از مردان نبوده اند خان! مگر زینب(س) حسین(ع) را تنها گذاشت؟ مگر فاطمه(س)، علی(ع) را در شرایط سخت رها کرد؟ ما چگونه می توانیم مردانمان را تنها بگذاریم در حالی که می گوییم فاطمه و زینب الگوی ما هستند؟ مردان قبیله پس از یک برنامه ریزی آماده حمله به پاسگاه عمادوه شدند. آنان می خواستند در نخستین حرکت شان علیه رژیم طاغوت در حمله به پاسگاه مبارزه خود را علنی سازند در حمله مردان شجاع عشیره به پاسگاه بود که آنها مقدار زیادی مهمات و اسلحه به چنگ آورده و موفق به کشتن ۹ تن از ژاندارم ها و شاخه های حکومتی شدند.

پس از آن بود که دیگر امکان ماندن آنها در نزد قبیله نبود. تنها راه زدن به دل کوه ها بود. قبیله خیلی زود بار سفر بست. افراد قبیله به طرف کوه های «وهوشی» و «براشت» به سرعت حرکت کردند. زیرا می دانستند به دستور شاه برای گرفتن زهرچشم و از پای درآوردن آنان فرمانده پاسگاه به سرعت وارد عمل خواهد شد.

درگیری میان مردان عشیره در کوه های منطقه تا یک سال با نیروهای شاهنشاهی ادامه داشت. در این مدت قبیله به علت تمام شدن آذوقه تنها مانده بود. افرادی که در شهر با فرستادن کمک برای افراد قبیله سعی در حمایت از حرکت انقلابی آنان را داشتند، به علت تبلیغات رژیم، تهدید و اعمال زور و شکنجه امکان حمایت از قبیله را از دست دادند و این گونه بود که افراد عشیره در میان کوه تنها و خسته ماندند. با این حال افراد عشیره که مبارزه ای جدی را علیه رژیم طاغوت آغاز کرده بودند، با وجود تمام فشارها دست از مبارزه برنداشتند. زنان عشایر نیز هرچند هر روز و هر شب شاهد تمام کاستی ها، بیماری کودکان و گرسنگی فرزندان خود بودند، در حمایت از انقلاب و همسران خود خم به ابرو نمی آوردند مبارزه مردان عشایر پس از یک سال در کوهستان های «گرمشت» ادامه یافت. هر روز عشایر در میان کوهستان در حرکت و مبارزه بود.

وقتی زیادخان و رستم خان متوجه شدند افراد عشیره تحت فشار سنگینی قرار گرفته و دیگر حمایتی از آنان از سوی مردم نمی شود، به صورت مخفیانه به لارستان رفتند و خود را به امام جمعه لارستان رساندند. آنان برای ادامه مبارزه به آذوقه و امکانات نیاز داشتند. آیت اللهی امام جمعه لارستان به آنان قول حمایت داد. اما شرایط به سختی می گذشت. هوا به شدت گرم بود. در میان کوهستان افراد قبیله هر روز حرکت می کردند، بلکه بتوانند چیزی برای سیر کردن کودکان بیابند ولی شدت گرما به اندازه ای بود که تمام گیاهان خشک شده بود. هیچ آبی برای خوردن وجود نداشت و نیروهای ساواک با زیرنظر گرفتن و کنترل تمام راه هایی که به کوهستان منتهی می شد، عشایر را تحت فشار قرار داده بود.

در حالی این مبارزه یک ساله ادامه داشت که عشایر در میان کوه هر از چند گاهی به قلب نیروهای شاه حمله می کرد و آنان به امید کشتن یکی از مردان شجاع عشیره روز و شب می گذراندند ولی در طول یک سال مبارزه حتی موفق به کشتن یکی از مردان عشایر نیز نشدند.

کوه های در هم پیچیده این امکان را به مردان عشایر می داد که می توانستند با توجه به آشنایی به منطقه خود را در مخفیگاه ها پنهان کنند. امکان صعود برای نیروهای تحت فرمان شاه از تخته سنگ های پیچ در پیچ نبود. همه می دانستند هرچه از این صخره ها بالاتر روند امکان زنده ماندن آنها کمتر است . ترس و وحشت بر دل مأموران پاسگاه و نیروهای اعزامی به منطقه سایه افکنده بود. عشایر با تسلطی که بر منطقه داشتند با فنون جنگی که می دانستند به قلب نیروهای شاه زده و آنان را هدف می گرفتند.

وقتی نیروهای شاه متوجه شدند نمی توانند در جنگ و مبارزه از پس عشایر برآیند به فکر کشیدن نقشه ای افتادند.

سرهنگ اشرف در حالی که لباس روحانیت پوشیده بود با شالی سبز و قرآن به دست راهی کوهستان شد. او خود را سفیر انقلاب و فرستاده امام خمینی معرفی کرد. این مرد برای اینکه بتواند در دل عشایر نفوذ کند به آنان گفت از قم آمده و فرستاده امام خمینی است.

عشایر که به دلیل شرایط خاص امکان تماس با شهر را نداشتند و از طرف دیگر نیروهای نظامی به ظاهر به مبارزه با این روحانی نما برخاسته بودند، به وی اعتماد کردند.

زیادخان و رستم خان پس از این اعتماد این مرد فریبکار را به سوی مخفیگاه خود هدایت کردند. سرهنگ اشرف هرچه به طرف مخفیگاه زیادخان و رستم خان نزدیک تر می شد، بیشتر احساس شادی و شعف می کرد.

در بین راه بود که سرهنگ اشرف مرد روحانی نما خبر آزادی امام خمینی را به زیادخان و رستم خان داد و گفت: حالا که امام آزاد شده بهتر است خود را تسلیم کنید. من قول می دهم که شما را به منطقه خودتان، جایی که قبلاً زندگی راحتی داشتید برگردانم. وقتی این شرایط پیش آید متوجه می شوید که اختلاف میان شاه و امام خمینی تمام و همه چیز درست شده است وی در حالی که متوجه تأثیر حرف های خود شده بود گفت: از طرف دولت برای شما امان نامه آورده ام. زیادخان و رستم خان با حرف های مرد روحانی سرهنگ اشرف به فکر فرو رفتند. بسیاری از زنان و کودکان بر اثر بیماری، نبودن آذوقه و خستگی ناتوان شده بودند. مردان عشایر نیز دیگر مهمات نداشتند تا بتوانند به مبارزه ادامه دهند. در این زمان بود که آنها امان نامه را امضا کردند.

آن شب تا صبح برای عشایر شب سختی بود. شیرمردان و شیرزنان در دل کوه با نگرانی به صبح نزدیک می شدند. رستم خان که همه افراد قوم و قبیله او را به ایمان و تدین قبول داشتند برای مردم قبیله اش از شهادت گفت این در حالی بود که رستم خان تا صبح مشغول رازونیاز با خدا بود.

رستم خان حدس می زد که اتفاق بزرگی در راه است. او از امضا امان نامه احساس خوبی نداشت. هفتم محرم سال ۱۳۴۲ در حالی که افراد عشیره و قوم در حال خواندن نماز بودند، نیروهای نظامی به سرکردگی سرهنگ اشرف از پشت به آنان حمله کردند. باران تیر و گلوله و خمپاره بر سر مردان و زنان شجاع قوم باریدن گرفت. در این حمله ناجوانمردانه تعدادی از مردان عشایر به درجه شهادت رسیدند و بازماندگان به اسارت گرفته شدند. عشایر با تنی خسته و مجروح برای عبرت مردم در میادین شهر لارستان در معرض دید قرار گرفتند. می گفتند: اینها اشرار خطه فارس هستند. اجساد شهدا پس از چند روز در روز دهم محرم از میادین لارستان به منطقه متروکی منتقل و به خاک سپرده شد.

و پس از آن یک نفر که گفته می شد پزشکی آمریکایی است برای درمان بازماندگان قبیله نزد آنان رفت و پس از تزریق آمپول صد تن از آنان را به شهادت رساند.

در میان شهدای کوهستان و مبارز عشایر نام زنی به نام باختر بیگلری می درخشد این زن شجاع پس از درگیری نیروهای نظامی به درجه شهادت رسید و نام خود را به عنوان نخستین زن شهید تاریخ انقلاب به پیشانی تاریخ ثبت کرد.

نام این زن به عنوان نخستین شهید زن انقلاب در بنیاد شهید ثبت شده است.

+ نوشته شده در  دوشنبه سی ام دی ۱۳۹۲ساعت 5:29  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
+ نوشته شده در  دوشنبه سی ام دی ۱۳۹۲ساعت 3:1  توسط داود صیاد مالفجانی  | 



السّلامُالقدُّوسُالملكُالرحمن الرحيمالله
المتكبّرُالجبّارُالعزِيزُالمُهيمنُالمؤمنُ
القهّارُالغفَّارُالمُصوَّرُالبارئُالخالقُ
القابضُ الباسطُالعليمُالفتّاحُالرّزّاقالوهّابُ
الحَكمَالبصيرُالسّميعُالمُعز المُذِلالخافضُ الرافعُ
الغفورُالعَظيمالحَليمالّلطيفُ الخَبيرُالعَدّل
المُقيتُالحَفيظُالكَبيرُالعَليُّالشكورُ
المُجيبُالرّقيبُالكَريمُالجليلُالحَسيبُ
البَاعثُالمجيدُالوَدُودُالحَكيمُالوَاسعُ
المَتِينُالقَويالوَكيلُالحَقالشَّهيدُ
المُحيي المُميتُالمُبدئُ المُعيدُالمُحصيُّالحَميدالوَليُّ
الوَاحدُالمّاجدُالوَّاجدُالقَيُّومُالحَيُّ
الأَوّلُالمُقَدِّمُ المُؤَخَّرُالمُقتدِرُالقادِرُالصّمَدُ
المتَعالالوَالِيالبَاطِنُالظّاهرُالآخِرُ
الرؤوفُالعفُوُالمنتقِمُالتوّابُالبرُ
الغنيُّالجامعُالمُقسطُذو الجَلال وَالإكراممالكُ المُلك
الهاديالنّورُالضّارُّ النّافعُالمانِعُالمُغنِيُّ
الصبّوُرُالرّشيدُالوارِثُالباقيالبديع

+ نوشته شده در  دوشنبه سی ام دی ۱۳۹۲ساعت 2:28  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99788181019426723446.gif

http://8pic.ir/images/02063457704722981019.gif


خدايا مرا ببخش...


به خاطر همه ي لحظه هايي كه به ياد تو نبوده ام.


به خاطر همه ي سجده هايي كه زود سر از مهر برداشته ام.


به خاطر همه ي درهايي كه كوبيده ام و خانه تو نبوده اند.


به خاطر همه حاجاتي كه از غير تو خواسته ام.


به خاطر همه آنچه به خاطر سعادت من از من خواستي

و من اعتماد نداشتم.

به خاطر همه آنچه خواستي به من بفهماني ومن نفهميدم.


به خاطر همه نعمت هايي كه من شكر نكرده ام.


به خاطر همه آنچه در راه من خرج كرده اي

 

و من هيچ در راه تو خرج نكرده ام.

مرا ببخش....!!!
+ نوشته شده در  دوشنبه سی ام دی ۱۳۹۲ساعت 2:21  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
واژه ی حجاب در قرآن

              حجاب در لغت به معنی حائل شدن ، پوشاندن و مانع شدن و در اصطلاح حجاب همان پوشش مخصوص زنهاست. در قرآن مجید در هفت آیه واژه حجاب به کار رفته به شرح ذیل اند :

1- وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ»1 . میان بهشت و دوزح حجابیست و بر اعراف مردانی قرار دارند که هر یک از بهشتیان ودوزخیان را به قیافه هایشان می شناسند.

1-      سوره اعراف آیه 46

2-  وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً»1 و چون قرآن بخوانی میان تو و آنانکه آخرت را باور ندارند پرده ای که ساتر باشد قرار می دهیم.

3-  فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِم حِجَاباً فَأَرْسَلْنَآ إِلَیْهَآ رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً ».2 پس یک جانب ایشان پرده ای قرار گرفت سپس روح خود ( جبرائیل) را به سوی او فرستادیم آنگاه به شکل انسانی کامل و درست اندام در مقابل بی بی مریم ظاهر شد.

4-  وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ»3 چون طلب کنید از همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم چیزی را بطلبید آن را از پشت پرده.

5-  فَقَالَ إِنِّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَن ذِکْرِ رَبِى حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ ».4 گفت همانا من دوست داشتم این اسب ها را از قبیل رغبت به مال اعراض کنان از ذکر پروردگار خود تا آنکه آفتاب در پرده پنهان شد.

1-                 سوره بنی اسرائیل آیه 45  2- مریم آیه 17 3- احزاب آیه 53  4- ص آیه 32

6-  «وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ وَفِی آذانِنا وَقْرٌ وَمِنْ بَیْنِنا وَبَیْنِکَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ».1گفتند دل های ما در پرده است از آنچه ما را به سوی آن می خوانی و در گوش های ما گرانی است و میان ما و تو حجابی است پس عمل کن البته ما هم عمل کننده ایم.

7-    «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا»2

ممکن نیست برای هیچ بشری که خداوند با وی کلام کند مگر به صورت فرستادن وحی برآن ، یا از پس پرده با وی سخن گوید و یا اینکه فرشته ای بفرستد و با او صحبت کند.

          در تمام این آیات حجاب به معنی پرده ، مانع و پنهان شدن آمده  ، خصوصا آیه شماره 4 که به آیه حجاب نام گذاری شده است.

1- فصلت آیه 5      2- شوری آیه ۵۱

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 6:45  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 6:22  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
آخرین وبلاگ های ثبت شده
  

 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 6:13  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


نواح شهدا

ردیفنـــــامــ نـــوامشاهده دمــودریافت کد
1طلائیهمشاهده دمودریافت کد
2شهید گمناممشاهده دمودریافت کد
3شهدا شرمنده ایممشاهده دمودریافت کد
4یاد امام و شهدامشاهده دمودریافت کد
5دیروز ، امروز ، فردامشاهده دمودریافت کد
6یاد من باشمشاهده دمودریافت کد
7هستی ما ولایتهمشاهده دمـودریافت کد
8عشق همینجاستمشاهده دمـودریافت کد
9مفقود الاثرمشـاهده دمودریافت کد
10دلتنگ پروازمشاهده دمــودریافت کد
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 5:9  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 

 

هشدار سردار باقرزاده به منبرنشینان ضدانقلاب

«این هشدار من را از کنار پیکرهای طیبه شهدا و شما جوانان غیور بشنوند. اگر این‌ها بار دیگر چنین منبرهایی بروند، با جوانان انقلابی این دیار مواجه خواهند شد و آن‌ها را از منبر به زیر خواهند کشید.» 

به گزارش رزمندگان شمال، ماه گذشته سردار "سیدمحمد باقرزاده" فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، در مراسم تبادل پیکرهای شهدا در مرز شلمچه اظهارات مهمی را ایراد کرد که نظر به اهمیت آن، اقدام به بازنشر گزیده اظهارات یادشده می کنیم:

 «امروز قصد دارم مطلبی را بگویم که روی سخنم به آن انسان‌های جاهلی است که روی منبر گفتند، نگویید نائب امام زمان(عج) و علی زمان... چطور چنین اصطلاحی را نگوییم وقتی به حقانیت آن اطمینان داریم. مگر غیر از این است که مردم فرزندانشان را به امر نائب امام زمان(عج) و امر خمینی کبیر(ره) به مصاف دشمن فرستادند. به آن‌ها این پیام را می‌دهم؛ همیشه اینگونه بوده و چنانچه امر نائب امام زمان(عج) نبود، کسی نمی‌توانست دفاع کند. این حجت شرعی از قِبَل نائب امام زمان(عج) بود که اطمینان پیدا کردند و فرزندانشان را به جبهه‌ها فرستادند. این روح تعبد دینی و اعتقاد به امام و ولایت مطلقه فقیه بود که مردم بچه‌هایشان را به جبهه‌ فرستادند و در مقابل دشمن ایستادگی کردند. از دشمن کشته‌ها گرفتند و از کشته‌ها پشته‌ها ساختند...

...الان هم که ما در خاک عراق کار تفحص را انجام می‌دهیم، چنین حقیقتی را می‌بینیم. در عملیات اخیر در منطقه فاو فقط 10 شهید پیدا کردیم، اما در مقابل 131 جنازه عراقی پیدا شد. تا به امروز در تمام این تفحص‌ها نسبت شهدای ما به کشته‌های عراقی یک به 10 بوده است، یعنی دشمن 10 برابر تلفات داشته است. شهدایی که ما می‌آوریم مجموعاً هم از شهدای عملیات والفجر8 هستند و هم شهدای عقب‌نشینی ما از فاو. اما با اینکه عراقی‌ها در خاک خودشان بودند، تعداد کشته‌هایشان بیشتر بود.

اینگونه بچه‌ها جنگیدند، لذا همه شما باید به هوش باشید و بدانید. برخی تردید ایجاد می‌کنند که نگویید رهبر، نائب امام زمان(عج) است. اتفاقاً این شهدا به امر نائب امام زمان(عج) رفتند و بعد از این هم به امر نائب امام زمان(عج) خامنه‌ای عزیز و امر امام حی و حاضر افتخار می‌کنند. مرجع تقلیدی که جوانان عراقی هم به ایشان افتخار می‌کنند...

 * علاقه جوانان عراقی به مقام معظم رهبری/ جوانان عراقی می‌گفتند مرجع تقلید یعنی کسی مثل آقا که هم رساله دارد و هم موشک

 سردار باقرزاده با اشاره به علاقه جوانان عراقی به مقام معظم رهبری گفت: «دوستان به من می‌گفتند در بصره قبلاً اگر کسی می‌آمد و رساله حضرت آقا را طلب می‌کرد، یکی دوتایی در دست داشتیم که نیازشان را برآورده کند اما امروزه به قدری از رساله مقام معظم رهبری استقبال شده که تأمین خواست آن‌ها برایمان مقدور نیست.

جوانان عراقی آمدند و گفتند مرجع تقلید یعنی این کسی که هم رساله دارد و هم موشک. به امر ولی‌فقیه و نائب امام زمان(عج) است که این کشور سرافراز و عزتمند ایستاده و دفاع می‌کند. این روح تعبد دینی و روح محبت به ولایت فقیه امروز ما را سرافراز نگه داشته است.»

سردار باقرزاده افزود: «باید بگویم آن چیزی که از زبان دشمن شنیده می‌شود صحیح نیست. آن‌هایی که درس دین خوانده‌اند و اینگونه دارند به اسم دین علیه دین عمل می‌کنند، این هشدار من را از کنار پیکرهای طیبه شهدا و شما جوانان غیور بشنوند. اگر این‌ها بار دیگر چنین منبرهایی بروند، با جوانان انقلابی این دیار مواجه خواهند شد و آن‌ها را از منبر به زیر خواهند کشید.»

* تأیید ولایت فقیه از سوی فرمانده ناوگان پنجم آمریکا

سردار باقرزاده با اشاره به اینکه گاهی بعضی حقیقت‌ها را باید از زبان دشمن شنید، به نقل خاطره‌ای در این زمینه پرداخت و گفت:

«یکی از دوستانی که با او کار می‌کردیم به سه زبان انگلیسی، فارسی و عربی مسلط بود. او در بحرین ساکن بود و می‌گفت عمویی دارم که خانه‌اش در مجاورت دفتر کار فرمانده ناوگان پنجم آمریکا قرار دارد. یک شب که رفته بودم پیش عمویم، به او گفتم: خانه‌ات را عوض کن. عمویم گفت: برای چه؟ به او گفتم: یکدفعه دیدی جنگ شد و یکی از جاهایی که جمهوری اسلامی موشک زد، دفتر این فرمانده بود. آن وقت ممکن است این موشک به تو هم بخورد.

دوست بحرینی ما تعریف می‌کرد: یک شب رفتیم خانه عمویم و اتفاقاً آن شب این فرمانده آمریکایی هم مهمان او بود. فرمانده آمریکایی در میانه مهمانی از من سؤال کرد که این ولایت فقیه که ایرانی‌ها می‌گویند چیست؟ من برایش توضیح دادم و گفتم: این‌ها معتقدند که یک فردی با خصوصیات اخلاقی و ویژگی‌های خاص مثل داشتن علم و عدالت و تقوا و مدیریت و تدبیر و... باید در رأس حکومت باشد. ولایت فقیه یعنی اینکه یک کسی با این مختصات رهبر باشد.

بعد او کمی فکر کرد و گفت: اینکه خیلی چیز جالبی است. ولایت فقیه این است؟ اینکه خیلی موضوع جالب و خوبی است.»

فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در ادامه با اشاره به نقل خاطره‌ای از شهید احمد کشوری گفت: «آن شیرمرد ارتش جمهوری اسلامی در هوانیروز مرد شجاعی بود که مادرش برایم تعریف می‌کرد وقتی احمد شهید شد، تحملش برایم بسیار سخت بود. همرزمانش از من خواستند او را در تهران به خاک بسپاریم. خانواده شهید کشوری اهل مازندران بودند و علی‌القاعده باید شهیدشان را در آنجا به خاک می‌سپردند. اخیراً هم شهرشان (کیاکلا) به یاد شهید کشوری به نام سیمرغ نامگذاری شده است. وقتی همرزمان شهید چنین درخواستی را از مادر شهید داشتند، ایشان پذیرفت. ببینید خانواده شهدا چه روح بلندی دارند.*

مادر شهید کشوری گفت: بعد از چند ماه، فرزند دوم من «محمد» به جبهه رفت. 15 ساله بود که در عملیات محرم شهید شد. می‌دانستم اگر محمد هم برود ممکن است شهید بشود، ولی فکر نمی‌کردم به این زودی شهید شود. 10 روزی طول کشید که او را به تهران منتقل کردند. بعد به ما خبر دادند بیایید پیکر را ببینید. به همراه خانواده و فامیل به بیمارستانی رفتیم که شهید را آنجا برده بودند. شهید را داخل یک سالن و درون یک تابوت گذاشته و در تابوت را هم باز کرده بودند. به قدری حادثه شهادت پسرم برای من سنگین بود که وقتی با پیکر مواجه شدم از شدت حزن و اندوه بلند فریاد زدم محمد! محمد! یک لحظه دیدم فرزندم چشمانش را باز کرده و نگاهی به من انداخت. بعد داخل تابوت چرخید و نگاهی هم به پدرش انداخت. همه گفتند او زنده است. بعد که خوب نگاه کردیم، فهمیدیم هر دو پایش را در جبهه جا گذاشته و یک تیر هم به قلبش اصابت کرده و به این ترتیب او شهید شده بود.»

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 4:33  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 

نگاه نکن که الآن درازکش است، روزی یلی بوده برای خودش

از کمیته تفحص مفقودین با منزل شهید تماس گرفتیم، خانمی گوشی را برداشت. مثل همه ... موارد قبلی با اشتیاق گفتند که بعد از بیست و چندسال انتظار، پیکر شهید پیدا شده و تا آخر هفته آن را تحویلشان می دهند.

برخلاف تمام موارد قبلی، آن طرف خط، خانمی فقط یک جمله گفت: حالا نه. می شود پیکر شهید را هفته آینده بیاورید؟

جا خوردم، اما به روی خودم نیاوردم و قبول کردم.

روز موعود رسید. به سر کوچه که رسیدیم، دیدم همه جا چراغانی شده. وارد کوچه شدیم. انگار درخانه شهید مراسم جشنی برپاست. وقتی در زدیم کسی منتظر ما نبود چون گویی هیچ کس نمی‌دانست قراراست چه اتفاقی بیافتد.

مقدمه‌چینی کردیم، صدای ناله همه جا را فراگرفت، مجلس جشن که حالا معلوم شد مجلس عروسی دختر شهید است به مجلس عزا تبدیل شد.

تنها کسی که منتظر آن تابوت بود همان عروس مجلس بود. خودش خواسته بود که پدرش در مجلس عروسی‌اش حاضر شود به عمد آمدنش را به تأخیر انداخت.

عروس گفت: تابوت را به داخل اتاق بیاورید. خواست که اتاق را خالی کنند. فقط مادر و داماد بمانند و همرزم پدرش.

همه رفتند. گفت در تابوت را باز کنید. باز کرد. گفت: استخوان دست پدرم را به من نشان دهید.نشانش دادند.

استخوان را در دست گرفت و روی سرش گذاشت و روبه داماد با حالت ضجه گفت: ببین! ببین این مرد که می‌بینی پدر من است.

نگاه نکن که الآن درازکش است، روزی یلی بوده برای خودش. ببین این دستِ پدر من است که روی سرم هست. نکند روزی با خودت بگویی که همسرم پدر ندارد. من پدر دارم.

این مرد پدر من است. نکند بخواهی به خاطر یتیمی‌ام با من ناسازگار باشی و تندی کنی ... این مرد پدرمن است. من بی‌کس و کار نیستم.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 4:26  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 

حجت‌الاسلام مهدی طائب در رشت:

مشت دشمنی آمریکا با ایران در مذاکره ژنو باز شده است

رئیس قرارگاه عمار گفت:هیچ شکی بر حضور فعالانه در عرصه خارجی و بین‌المللی نیست، آمریکایی که ادعا می‌کرد ایران را مانند یک سیگار کشیده شده له می‌کند امروز برای مذاکره با ایران از فرانسه، چین و سایر کشورها مدد می‌گیرد.
حجت‌الاسلام مهدی طائب در همایش گفتمان زندگی به سبک شهدا، با تأکید بر اینکه مرور مسیر و راهی که شهدا انتخاب کردند، برای الگوپذیری نسل آینده لازم و ضروری است، اظهار کرد: شهدا بهترین الگو برای همه هستند.

‌وی با تأکید بر اینکه هر کس سبک و سیره شهدا را دنبال کند برنده واقعی محسوب می‌شود، افزود: طمع و حرص دنیا سبب بیماری می شود.

رئیس قرارگاه عمار با اشاره به اینکه طولانی نشان داده شدن آینده در نظر انسان کار شیطان است، گفت: شهدا با خدا معامله کردند و برنده واقعی بازی دنیا شدند.

طائب  با تأکید بر اینکه ندای « هل من ناصر ینصرنی» امام حسین (ع )  برای نسل‌ها باقی مانده است، تصریح کرد: رفتن راه شهدا شعور و درک می‌خواهد.

وی از بین رفتن نظام سلطنت، استقرار جمهوری اسلامی و سپردن پرچم نظام جمهوری اسلامی به صاحب اصلیش، حضرت مهدی (عج) را از اهداف امام راحل عنوان کرد و گفت : دشمن وقتی از این سه هدف آگاه شد انقلاب  را زنگ خطری دید  و تصمیم گرفت که انقلاب اسلامی را در نطفه خفه کند.

رئیس قرارگاه عمار، آتشی که در کربلای پنج ایجاد شد را یکی از توطئه‌های دشمن برای نابودی انقلاب دانست و خاطرنشان کرد: رگ حیات دشمنان اسلام در اسرائیل است.

طائب با اشاره به جریانات القاعده و وهابیت، افزود: القاعده عروسک خیمه شب‌بازی است که طناب آن در دست اسرائیل است.

رئیس قرارگاه عمار با اشاره به مذاکرات هسته‌ای، گفت:هیچ شکی بر حضور فعالانه در عرصه خارجی و بین‌المللی نیست، آمریکایی که ادعا می‌کرد ایران را مانند یک سیگار کشیده شده له می‌کند امروز برای مذاکره با ایران از فرانسه، چین و سایر کشورها مدد می‌گیرد.

طائب با تأکید بر اینکه مشت دشمنی آمریکا در مذاکره با ایران باز شده است، افزود: آمریکا در ارتباط با مذاکرات ژنو دوگانه صحبت می‌کند.

وی با اشاره به اینکه مدل فکر آمریکا قابل تغییر نیست، خاطرنشان کرد: آمریکایی‌ها از ایران هراس دارند چراکه خدای متعال ایران را به قدرتی عظیم مبدل کرده است.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 4:21  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 

"دل سوخته ی بقیع" به روایت تصویر

 

دوشنبه 12 دی 1390 1572 بازدید به گزارش رزمندگان شمال، تصاویر زیر متعلق به جانباز و مداح شهید؛ سردار سید مجتبی علمدار است که 11 دی 1345 دیده به جهان گشود، 11دی 1364زخم عشق و جانبازی به تن نشاند، دی ماه 1370 لباس دامادی به تن کرد، دی ماه 1371 با تولد سیده زهرا، پدر شد، و 11دی 1375 به قافله همرزمان شهیدش پیوست. ...و هنوز هم از بیت الزهرای ساری، نوای دلنشین و حزن انگیز سید مجتبی؛ "بقیع با او بگو دستم ببستند همانهایی که پهلویش شکستند" به گوش می رسد.....







التماس دعا سید

روح مان با یادش شاد، با ذکر صلوات
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 4:16  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 

سوم بهمن در بابل

برگزاری یادمان عرشیان با حضور حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد

یادمان عرشیان در روز پنج‌شنبه سوم بهمن ماه، با حضور نایب رئیس مجلس شورای اسلامی در شهرستان بابل برگزار می‌شود
به گزارش رزمندگان شمال،حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد، نائب رئیس مجلس شورای اسلامی سخنران اولین یادواره ارتحال حاج اقا بزرگ نیاز آذری با نام یادمان عرشیان خواهد بود.

آیین نخستین سالگرد ارتحال ملکوتی پاسدار مخلص سپاه اسلام، عارف وارسته، ابوشهیدین کربلایی حاج آقا بزرگ نیاز آذری «پدر فقید دکتر حسین نیازآذری نماینده مردم بابل در مجلس شورای اسلامی که همراه با بزرگداشت مقام چهار شهید آسمانی شهیدان سرافراز رمضان، اسرافیل، احمد و بهزاد، نیاز آذری با نام یادمان عرشیان در بابل برگزار می‌شود.

همچمین در این گرامیداشت مداح اهل‌بیت حاج عباس اکبرنژاد به نوحه‌سرایی خواهد پرداخت.

این یادمان در روز پنج‌شنبه، سوم بهمن ماه، ساعت 14، در شهرستان بابل، جاده قائمشهر، خیابان شهید خداداد25، محله کتی غربی، مسجد حضرت صاحب الزمان(عج) برگزار می‌شود.
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 4:8  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

به مناسبت هفته وحدت

لباس وحدت آفرین امام خامنه ای+عکس

همه اقدامات قولی و فعلی مقام معظم رهبری را شاید بتوان در رفتار های سیاسی و اجتماعی ایشان دید که یکی از آن ها حضور ایشان با لباس بلوچی در ایرانشهر و برای ایجاد وحدت اسلامی و ملی بود.
به گزارش رزمندگان شمال ،مقام معظم رهبری بار ها بروی وحدت اقوام و مذاهب مختلف کشور و جهان اسلام تاکید داشته اند. شاید در زمره مسولین جمهوری اسلامی ایران از شخص آیت الله خامنه ای بتوان به عنوان پیشرو ترین فرد در جهت نزدیکی برادران اهل سنت و شیعه یاد کرد.شاید یکی از همین رفتار ها سخنرانی ایشان با لباس بلوچی در جمع مردم ایرانشهر بود.

لباس مردانی که رهبر معظم انقلاب بر آن ارج نهاده و در هنگامه حضور در استان سیستان و بلوچستان آن را بر تن کردند و روزی که در جمع این مردم فرمودند: «در دوران رژیم طاغوت، تبعید تلخ بود، اما آشنایى با مردم عزیز این استان بسیار شیرین بود؛ در سال‌هاى قبل از انقلاب، یعنى سال 56 و 57 که به توفیقِ جبرى در این استان اقامت داشتم، گنجینه‌اى از زیبایی‌ها و خاطره‌هاى شیرین در ذهن من انباشته شد. سال‌ها قبل از آن هم مردم عزیز و مؤمن همین شهر زاهدان از زبان من حقایقى را درباره نهضتِ تازه آغاز شده اسلامى شنیدند. در سال 1342 در همین شهر زاهدان دل‌هاى گرم و بامحبّتِ مردم این جرأت و امید را به من بخشید که بتوانم درباره حسّاسترین مسائلِ آن روز با آنها حرف بزنم. البته عکس‌العمل رژیم جبّار طاغوت سخت بود. مأموران در همین فرودگاهى که امروز وارد زاهدان شدم، مرا به هواپیما سوار و به قزل‌قلعه تهران منتقل کردند. ممکن است این خاطره به نظر تلخ بیاید؛ اما به شما صادقانه عرض کنم این یکى از شیرین‌ترین خاطره‌هاى زندگى من در دوران مبارزات طولانى با طاغوت است؛ زیرا من آن روز زاهدان و مردم آن را کشف کردم و از مرد و زن، سیستانى و بلوچ، یزدى و بیرجندى و کرمانى و سایر اقوامى که در این استان هستند، محبّت‌ها دیدم و آنها را شناختم. در سال 1356 که بار دیگر در حال تبعید به زاهدان و از آن‌جا به ایرانشهر آمدم، این آشنایى به من کمک کرد تا بتوانم به اعماق دل پُرمحبّت و گرم مردم این استان راه پیدا کنم».

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 3:58  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

عطر فروشي كه دل آيت الله خامنه اي را لرزاند / روايت زندگي شهيد خوش نام خاني آباد

آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب درباره شهيد نواب صفوي مي فرمايند: بايد گفت که اولين جرقه هاي انگيزش انقلابي اسلامي به وسيله ي نواب در من به وجود آمد و هيچ شکي ندارم که اولين آتش را در دل ما نواب روشن کرد.

به گزارش رزمندگان شمال ،شهيد نواب صفوي همان روحاني عطر فروش كوچه هاي نجف است كه امروز نامش بر مهمترين خيابان پايتخت نقش بسته است. شهيدي كه به گفته آيت الله خامنه اي رهبرمعظم انقلاب اسلامي اولين جرقه هاي انقلابي را در دل من و ساير انقلابيون انداخت و در نهايت به انقلاب اسلامي منتهي شد.

 متولد 1303 در محله خاني آباد تهران است. مادر نامش را سيد مجتبي گذاشت و نام خانوادگي مادر هم به خواسته خود سيد مجتبي كنيه اش شد ولي بعد از مدتي از داشتن نعمت پدر بي نصيب ماند. سيد مجتبي نواب صفوي دوران دبستانش را در دبستان حكيم نظامي و دوران دبيرستان در مدرسه صنعتي آلماني ها به رشته مكانيك روي آورد.

سيلي پدر شهيد نواب صفوي بر صورت وزيردادگستري رضاخان

در مورد پدر شهيد نواب صفوي بايد گفت كه پدر او مرحوم سيد جواد ميرلوحي، دانشمندي روحاني بود که در اثر فشار حکومت رضاخان مجبور به ترک لباس روحانيت شد، اما از طريق تصدي وکالت دادگستري همچنان به داد مظلومان مي رسيد. مرحوم سيد جواد در سال 1314 يا 15 در اثر مشاجره و درگيري لفظي با (داور) وزير عدليه ي رضاخان، غيرت علويش به جوش آمد و يک سيلي نثار وي کرد که در اثر آن سه سال به زندان افتاد. 

سخنراني در تظاهرات دبيرستان و شركت نفت

البته زير بار زور نرفتن سيد مجتبي نواب صفوي در همان دوران دبيرستان نمود پيدا كرد تا جايي كه نواب صفوي به دليل كشف حجاب در دبيرستان تظاهراتي به راه انداخت. بعد براي كار و امرار معاش به اهواز رفته و در شركت نفت مشغول به كار شد. كار سيد مجتبي در شركت نفت زياد طول نكشيد و به دليل اغتشاش كارگران و درگيري انها با مسئولان انگليسي و سخنراني اش در جمع كارگران تحت تعقيب قرار گرفت تا اينكه تصميم گرفت فرار كند و براي فراگيري دروس حوزوي و فقهي راهي نجف شود. اما براي تامين معاش خود مجبور بود كار كند براي همين به سوي ساخت و فروش انواع عطريات روي آورد. استادان به نام آن دوره يعني عبدالحسين اميني، حاج آقا حسين قمي و شيح محمد تهراني توانستند سيد مجتبي را به خود جذب كنند و همين موجب شد تا اين روحاني جوان در امور فقهي ممتاز شود.

تشكيل جمعيت فدائيان اسلام

 وي پس از چهار سال اقامت در نجف به دستور آيت‏اللَّه سيدابوالحسن اصفهاني جهت مبارزه با کجروي‏هاي کسروي به ايران آمد و با تشکيل "جمعيت فداييان اسلام" به مبارزه با بدخواهان و بدانديشان پرداخت. ترور وابستگان استعماري مانند احمد کسروي، عبدالحسين هژير، علي رزم‏آرا و حسين علاء از جمله فعاليت‏هاي سياسي اين جمعيت بود.

ماجراي اقدام نواب صفوي براي ترور "كسروي"

شايد اين پرسش در ذهن جوانان امروزي باشد كه چرا فردي به نام "كسروي" توسط گروه نواب صفوي ترور شد؟ پاسخ اين است كه «احمد کسروي» از جمله افرادي بود که خط معارض و مهاجم عليه اسلام تشيع را دنبال مي کرد. او نه تنها در کتاب «شيعي گري» به روحانيت، مقدسات اسلامي، پيشوايان مذهب تشيع و امامان بحق و معصوم عليهم السلام حمله مي کرد، بلکه در کتاب هاي صوفي گري، بهايي گري، مادي گري و حتي تاريخ مشروطيت، مقدسات ديني و روحانيت را مورد حمله قرار داد. نواب با کتاب هاي کسروي در نجف آشنا شد. کتاب ها را نزد علما برد و از آن ها نظر خواست. همه حکم به مهدور الدم بودن نويسنده کتاب ها دادند. سيد مجتبي در اواخر 1323، وارد تهران شد و بدون درنگ به خانه کسروي رفت و او را از گفتن و نوشتن سخنان توهين آميز به اسلام و ائمه شيعه و روحانيت برحذر داشت و وقتي مطمئن شد که وي اصلاح پذير نيست، آماده اجراي حکم الهي شد. شهيد نواب صفوي در هشتم ارديبهشت 1324، در سر چهارراه حشمت الدوله به کسروي حمله کرد ولي توسط پليس دستگير و زنداني شد. بعد از آزادي از زندان، موجوديت فداييان اسلام را طي يک اعلاميه رسمي با جمله هوالعزيز و تيتر « دين و انتقام» اعلام کرد و اعدام کسروي را پيگيري كرد. تا اينكه يكي از شاگردان نواب صفوي به نام سيد حسين امامي در 20 اسفند 1324، بر کسروي يورش برد و او را زير ضربات اسلحه ي سرد و گرم قرار داد و جانش را گرفت.

ماجراي ترور آقاي وزير توسط فدائيان اسلام

فداييان اسلام در آن دوران با نامزد كردن آيت الله کاشاني و مصدق، گروه اقليت را راهي مجلس كرد. در آن زمان رزم آرا رزم آرا نخست وزير رژيم پهلوي و دست نشانده انگليس، با ملي شدن صنعت نفت به شدت مخالفت بود و مي گفت که ملت ايران توانايي و لياقت اداره اين صنعت عظيم را ندارند و به عناوين مختلف در تصويب قانون ملي شدن صنعت نفت در مجلس شوراي ملي کارشکني مي کرد. اين اظهارات و مخالفت ها موجب شد تا در روز 16 اسفند 1329 زماني که اتومبيل رزم آرا جلوي مسجد امام (شاه سابق) توقف کرد و نخست وزير جهت شرکت در ختم آيت الله فيض قصد ورود به صحن مسجد را داشت، خليل طهماسبي از افراد فدائيان اسلام از پشت سر با شليلک سه گلوله او را از پاي درآورد و خود نيز توسط مأموران دستگير شد.

آيت الله کاشاني در مصاحبه اي در رابطه با قتل رزم آرا گفت: «اين عمل به نفع ملت ايران بود و آن گلوله و ضربه عالي ترين و مفيدترين ضربه اي بود که به پيکر استعمار و دشمنان ملت ايران وارد شد. 

آزادي قاتل نخست وزير به تصويب مجلس

در مرداد 1331، ماده واحده اي به تصويب مجلس رسيد که چون خيانت حاجي علي رزم آرا بر ملت ايران ثابت گرديده، هر گاه قاتل او استاد خليل طهماسبي باشد به موجب اين قانون مورد عفو قرار مي گيرد. بدين ترتيب در 23 آبان همان سال، طهماسبي پس از دو سال و اندي از زندان آزاد شد. آيت الله کاشاني در پي آزادي شهيد طهماسبي او را به عنوان «شمشير برّان اسلام» و «مجري اراده و افکار ملت ايران» مورد ستايش قرار داد.

نامه نواب صفوي به مصدق و ماجراي دستگيري سيد مجتبي

 تبعيد آيت الله كاشاني و اتفاقات رخ داده در آن دوران و روي كار آمدن دولت دكتر مصدق موجب مي شود تا نواب صفوي به مصدق نامه اي بنويسد. نواب براي مصدق نوشت: شما و مملکت در سخت ترين سراشيب سقوط قرار گرفته ايد. چنانچه احساس کرده و معتقد شده باشيد که نجات مملکت، اجراي برنامه مقدس پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله است و پس از تمام جريانات گذشته آماده  اجراي احکام مقدس اسلام باشيد، قول مي دهم که شما و مملکت را به ياري خداي توانا و به برکت اجراي احکام و تعاليم عاليه اسلام از هر بدبختي و سقوط و فسادي حفظ نموده، به منتهاي عزت و سعادت معنوي و اقتصادي برسانم. ولي بعد زا اين نامه از سوي مصدق تهديد به قتل مي شود و بعد به دستور مصدق، نخست وزیر وقت، مأموران در تیرماه 1330 نواب را در خیابان ژاله (شهدا) دستگیر می‌کنند و با توجه به پرونده معاونت او در قتل رزم آراء پرونده دیگری برای او از سوی دادستان تشکیل می‌ شود.

در متن دادنامه دادستان ساری فرزاد نیا چنین آمده‌است: سید مجتبی نواب صفوی فرزند جواد، ۲۹ ساله دارای عیال بدون اولاد ساکن تهران خیابان امیریه کوچه اسلحه دار باشی منزل نواب صفوی به موجب دادنامه شماره ۲۴۳ - ۲۸/۷/۲۷، دادگاه جنحه ساری که به شرح گزارش مامورین کلانتری تهران مشارٌ‌الیه از دیدار آن استنکاف نموده به گناه ورود به عنف به دبیرستان ایران دخت به دو سال حبس تادیبی و پنج هزار ریال غرامت نقدی... غیاباً محکوم گردیده. 

نواب پس ازآزادی برای شرکت در موتمر اسلامی به کشورهای مصر، اردن، عراق، لبنان و فلسطین سفر می‌کند. و در مسیر بازگشت به ایران در عراق طی مصاحبه ای کودتای ۲۸ مرداد را به شاه تبریک می‌گوید. او پس از بازگشت در تهران بیانیه‌ای در روزنامه کیهان ۳ شهریور ۱۳۳۲ منتشر مي كند.

 ماجراي شهادت و نبش قبر نواب صفوي

سرانجام اين مجاهد خستگي‏ناپذير به همراه سه تن از همرزمانش به نام‏هاي خليل طهماسبي، مظفر علي ذوالقدر و سيدمحمد واحدي در بيدادگاه رژيم پهلوي محکوم و در صبحگاه 27 دي 1334 شمسي تيرباران شده و به خيل شهدا پيوستند. بدين ترتيب پرونده ده سال فعاليت سياسي و اجتماعي جمعيت فداييان اسلام بسته شد و جنايت ديگري در پرونده سياه خاندان پهلوي ثبت شد و پیکر اين شهيد ابتدا در روستای مسگرآباد (واقع در شرق تهران) تدفین و بعداً با اجازه مرحوم آیت‌الله‌ مرعشی نجفی و با اقامه مجدد نماز میت توسط این مرجع عالیقدر، به قم منتقل و در قبرستان وادی‌السلام این شهر خاکسپاری شد.  

آيت الله خامنه اي: نواب صفوي جرقه انقلابي من شد

 آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب درباره شهيد نواب صفوي مي فرمايند: بايد گفت که اولين جرقه هاي انگيزش انقلابي اسلامي به وسيله ي نواب در من به وجود آمد و هيچ شکي ندارم که اولين آتش را در دل ما نواب روشن کرد. 

آيت الله خامنه اي در بيان خاطره اي از نواب صفوي فرموده اند: من شاید پانزده یا شانزده سالم بود كه شهيد "نواب صفوى" به مشهد آمد. ايشان براى من، خیلى جاذبه داشت و به كلى مرا مجذوب خودش كرد. هر كسى هم كه آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نواب صفوى مى‌شد؛ از بس این آدم، پرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من مى‌توانم بگویم كه آن‌جا به طور جدّى به مسائل مبارزاتى و به آنچه كه به آن مبارزه سیاسى مى‌گوییم، علاقه‌مند شدم. البته قبل از آن، چیزهایى مى‌دانستم. زمان نوجوانىِ ما با اوقات «مصدّق» مصادف بود. من یادم است در سال ۱۳۲۹ وقتى كه مصدّق تازه روى كار آمده بود و مرحوم «آیةاللَّه كاشانى» با او همكارى مى‌كردند مرحوم آیةاللَّه كاشانى نقش زیادى در توجّه مردم به شعارهاى سیاسى دكتر مصدّق داشتند لذا كسانى را به شهرهاى مختلف مى‌فرستادند كه براى مردم سخنرانى كنند و حرف بزنند. از جمله در مشهد، سخنرانانى مى‌آمدند. من دو نفر از آن سخنرانان و سخنرانیهایشان را كاملاً یادم است. آن‌جا با مسائل مصدّق آشنا شدیم و بعد، مصدّق سقوط كرد.

در سال ۱۳۳۲ كه قضیه ۲۸ مرداد پیش امد كرد، من كاملاً در جریان سقوط مصدّق و حوادث آن روز بودم؛ یعنى من خوب یادم است كه اوباش و اراذل، در مجامع حزبى كه به دولت دكتر مصدّق ارتباط داشتند، ریخته بودند و آن‌جاها را غارت مى‌كردند. این مناظر، كاملاً جلوِ چشمم است! بنابراین من مقوله‌هاى سیاسى را كاملاً مى‌شناختم و دیده بودم؛ لیكن به مبارزه سیاسى به معناى حقیقى، از زمان آمدن مرحوم نوّاب علاقه‌مند شدم. بعد از آن‌كه مرحوم نوّاب از مشهد رفت، زیاد طول نكشید كه شهید شد. شهادت او هم غوغایى در دلهاى جوانانى كه او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. در حقیقت سوابق كار مبارزاتى ما به این دوران برمى‌گردد؛ یعنى به سالهاى ۱۳۳۳ و ۳۴ به بعد.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 3:54  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

در مکتب عقلانی نبوی، گفتمان شهودی محض و متافیزیکی راهی ندارد

 

اتصال فیزیکی با امام زمان، دخیل نمودن مباحث متافیزیک در امور کلان مملکتی و ظهور عرفان های کاذب از سوی برخی جریانهای انحرافی..
@font-face { font-family: Cambria Math; } @font-face { font-family: Calibri; } @font-face { font-family: Tahoma; } @page WordSection1 {size: 595.3pt 841.9pt; margin: 72.0pt 72.0pt 72.0pt 72.0pt; mso-header-margin: 35.4pt; mso-footer-margin: 35.4pt; mso-paper-source: 0; mso-gutter-direction: rtl; } P.MsoNormal { TEXT-ALIGN: right; LINE-HEIGHT: 115%; MARGIN: 0cm 0cm 10pt; unicode-bidi: embed; FONT-FAMILY: "Calibri","sans-serif"; DIRECTION: rtl; FONT-SIZE: 11pt; mso-style-unhide: no; mso-style-qformat: yes; mso-style-parent: ""; mso-pagination: widow-orphan; mso-fareast-font-family: Calibri; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-fareast-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi } LI.MsoNormal { TEXT-ALIGN: right; LINE-HEIGHT: 115%; MARGIN: 0cm 0cm 10pt; unicode-bidi: embed; FONT-FAMILY: "Calibri","sans-serif"; DIRECTION: rtl; FONT-SIZE: 11pt; mso-style-unhide: no; mso-style-qformat: yes; mso-style-parent: ""; mso-pagination: widow-orphan; mso-fareast-font-family: Calibri; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-fareast-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi } DIV.MsoNormal { TEXT-ALIGN: right; LINE-HEIGHT: 115%; MARGIN: 0cm 0cm 10pt; unicode-bidi: embed; FONT-FAMILY: "Calibri","sans-serif"; DIRECTION: rtl; FONT-SIZE: 11pt; mso-style-unhide: no; mso-style-qformat: yes; mso-style-parent: ""; mso-pagination: widow-orphan; mso-fareast-font-family: Calibri; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-fareast-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi } .MsoChpDefault { mso-fareast-font-family: Calibri; mso-style-type: export-only; mso-default-props: yes; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-fareast-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi } .MsoPapDefault { LINE-HEIGHT: 115%; MARGIN-BOTTOM: 10pt; mso-style-type: export-only } DIV.WordSection1 { page: WordSection1 } BODY { FONT: 10px verdana,arial,sans-serif } BODY { FONT: 10px verdana,arial,sans-serif } BODY { FONT: 10px verdana,arial,sans-serif }

سید علی سلیلی گفت: در مکتب عقلانی نبوی، گفتمان شهودی محض و متافیزیکی راهی ندارد و راه اتصال عرفان نظری به عرفان عملی، مبنا و محور قرار دادن اسلام فقاهتی بر پایه عقل و تفکر است. 

مدیر پایگاه اطلاع رسانی رزمندگان شمال که به مناسبت مبعث رسول اکرم در جمع خواهران بسیجی طرح صالحین در حسینیه عاشقان کربلا ساری سخنرانی می کرد، افزود: القای مباحث انحرافی اسلام شهودی محض ، اتصال فیزیکی با امام زمان، دخیل نمودن مباحث متافیزیک در امور کلان مملکتی و ظهور عرفان های کاذب از سوی برخی جریانهای انحرافی، آفت و کند کننده حرکت اصیل انقلاب اسلامی بسوی تحقق جامعه آرمانی موعود خواهد بود.

سلیلی افزود: ترجمه شهودی محض، نگاه سطحی و بخشی نگری به دین، آفت و انحراف در مسیر تمام انقلاب های فرهنگی در حوزه حکومت دینی بوده است که ناشی از انحراف عقیدتی و برداشت ها و ادراکات ناصواب از دین می باشد.

این مدرس حوزه و دانشگاه افزود: بعثت پیامبر اسلام انقلابی چند بعدی است که رفرم فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در عصر عرب جاهلیت پدید آورد و بعنوان بزرگترین انقلاب بشریت، برجسته ترین صفات و کمالات انسانی و تفکر ناب عقلانی را به تصویر کشید.

وی با اشاره به ظهور انحرافات جدید در عصر امروز گفت: یکی از بزرگترین دغدغه های پیامبر اسلام مبارزه با انحراف و تحریف و بدعت و خرافات بود .  «ولله فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف المبطلین» یعنی آنکه برای هر عصری خداوند شاقول و معیار قرار داد تا علاوه بر تمییز منحرفین از ثابت قدمان، به مقابله با انحرافات پرداخته شود.

وی در ادامه یادآور شد: نضربن حارث در عهد نبی اکرم اسلام، با ترویج خرافه گرایی و تجویز دعانویسی همراه با سحر، سعی در سست کردن عقاید مسلمانان داشت که خداوند متعال به نبی اسلام آیه « و من‌الناس من یشتری لهو‌الحدیث لیضل عن سبیل‌الله بغیر علم و یتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهین » را نازل کرد و نضر و امثال او را بعنوان منحرف و گمراه کنندگان مردم و مسخره کنندگان دین و شریعت معرفی کرد.

این مدرس دانشگاه تصریح کرد:اسلام عزیز، افتخار دارد که تعالیم خود را حول محور علم بنا نهاد و این در جای جای قرآن کریم مشهود است.

وی ادامه داد: انقلاب اسلامی ایران نیز بعنوان ادامه دهنده حرکت تعالی بخش پیامبر رحمت و نیز دنباله رو خط فکری امیرالمومنین، تعقل و تفکر و اسلام فقاهتی را همواره تاکید داشته و بر همین اساس، در جمهوری اسلامی و  در ترجمان اندیشه ی امام خمینی(ره) از اسلام، "عقل" بارزترین عنصر در توسعه این تفکر است.

وی افزود: رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز در 14 خرداد سال جاری، مکتب ناب انقلاب را مکتب امام دانستند که بر 3محور معنویت، عدالت و عقلانیت استوار است که تلاش در جهت عدالت بدون توجه به جنبه های معرفتی آن هم از نوع عقل محور ، نمودی ندارد.

وی عمق اهمیت جریان تعقل در انقلاب را در بیداری اسلامی جهان اسلام دانست که ملتهای مسلمان با تاسی از بصیرت و معرفت برخاسته از تفکر دینی انقلاب اسلامی ایران،  بر علیه روسای جمهور مفسد و منحرف خود قیام کردند.

سلیلی در پایان خاطرنشان کرد: کشور باید با تفکر ولایت فقیه،  مرجعیت ولائی، آمیزه های وحیانی و نیز مفهوم اصیل مهدویت؛ یعنی انتظار همراه با بصیرت اداره شود.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 3:51  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 

ابابیل سرخ و ابرهه سبز

سیدعلی سلیلی
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

مکتب امام خمینی (ره) دارای نشان ها و نشانه هایی است. از جمله ی آنها می شود از جمله ی قصار " من در ميان شما باشم و يا نباشم به همه شما وصيت و سفارش مي كنم كه نگذاريد انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بيفتد " می باشد  که همواره به عنوان شاخص در تبعیت از امام باید از آن یاد کرد .

در طول سی و سه سال از انقلاب شکوهمند اسلامی و استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی ،  استکبار جهانی با تمامی حربه های خود نتوانست در سد آهنین حرکت الهی ولائی انقلاب خللی وارد نماید. در دوران هشت ساله دفاع مقدس با رهبری امام راحل عظیم الشان و شهدای گرانقدر ایران اسلامی، به رغم نوپا بودن ارکان نظام و تنها بودن در سراسر گیتی، یک سانتی متر از خاک که شرف و عزت ما بوده و هست به تاراج دشمن نسپردیم. و ای امام نگذاشتیم تا انقلاب به استکبار و ایادی بی دین و نا اهل برسد.

 ای امام عزیز؛ از بدو پیروزی انقلاب تا کنون گردنه های سخت و خطرناک فتنه ها را با اقتدار پشت سر گذاشتیم؛ منافقین و لیبرالها و اشرار و ..... . این همه را مدیون انقلاب تو هستیم که در خود میراثی گرانقدر مثل ولایت مطلقه ی فقیه دارد. آری؛ نظام مقدس جمهوری اسلامی با داشتن ولایت مطلقه فقیه که بعد از امام راحل در حضرت آیت الله العظمی الامام خامنه ای متبلور است هیچگاه آسیبی بدان نخواهد رسید . زیرا ملت قهرمان و عزیز همواره ثابت کردند که تابع محض اویند و یاوران پارکاب حضرتش از سربازان گمنامش تا بسیج مردمی از سپاه مقتدر تا ارتش غیور تا پای جان در راه صیانت از انقلاب و دستاوردهای آن خواهند ایستاد .

 بدون تردید سال 88 صرفنظر از وقایعی که رخ داد و موجب تلخی کاممان شد، وجوه شیرین نیز کم نداشت. وجه شیرین واقعه از دو منظر در ادبیات سیاسی ایران و جهان ماندنی شد. نخست اینکه مردم شریف و ولایتمدار ایران اسلامی با رای 40 میلیونی و مشارکت حداکثری در 22خرداد ، نمونه بی نظیری از مردمسالاري ديني را که همواره مورد توجه امام خمینی (ره) وامام خامنه ای (حفظه الله) بوده را به تصویر کشاند . دوم آنکه با قیام 9 دی که منبعث از جوشش عاشورائی پیروان مکتب اسلام بوده است ، بار دیگر با آرمان های نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و شهدا و امام شهدا و امام خامنه ای ، تجدید میثاق شد.

در این یوم الله همه ی شعارهای حق در برابر همه ی مظاهر شیطان متبلور شد. تقابلی که از زمان آغاز خلقت با فتنه قابیلیان تا جنگ احزاب و از احزاب تا کوفه و از کوفه تا کربلا و از کربلا تا میدان انقلاب ایران اسلامی ادامه دارد.

 آری عرشه میدان انقلاب وسیع تر از جغرافیای ایران است. ستون های این عرشه روی قلوب سرشار از ایمان امت عاشورائی مکتب اسلام بنا شده است.

 این روز ، روز شأن نزول آیه «هو الذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین كله ولو كره المشركون‏» است . او (خداوند) كسی است كه رسول خویش را با هدایت (دلایل روشنگر) و دین حق (درست و استوار) فرو فرستاد تا این دین را بر تمامی ادیان پیروز گرداند، هر چند كه مشركان (بت‏پرستان ، یهود، و مسیحیت) نخواهند. نوید فوق، مربوط به سوره‏ی توبه، آیه‏ی 33 است.

آری ؛ به رغم پشت به پشت شدن تمام شیاطین جن و انس ، سلطنت طلب و لیبرال ، رقاصه و سکولار ، کارگزار و اصلاح طلب ، خوئینی ها ، کروبی ها ، موسوی ها ، خاتمی ها ، کدیور ها ، سروش ها ، گنجی ها ، نوری زاد و سازگارا ، بی بی سی و صدای آمریکا و .... باز هم « لیظهره علی الدین كله » اتفاق افتاد و خداوند ، حق ، اسلام ، شیعه ، شهید ، جنگ ، خمینی و خامنه ای بودند که ماندند و ادبیات پایداری ملت بسیجی و زینبی ایران ، چهره ی کریه نفاق و خواص بی بصیرت را رسوا کرد « ولو كره المشركون» . مسافرین فربه و متعفن زیادی در جریان این یوم الله از کشتی فاخر و گران قیمت نظام ولائی ما به دریای ننگ افکنده شدند. گران قیمت از این حیث که فقط در استان علوی ما خون بیش از ده هزار نفر ضامن بهای آن شد.

 این اتفاق باعث تعالی بیش از پیش و افزایش سرعت حرکت نظام شد. نام خیلی ها باعث سنگینی حرکت می شد که با صبر و بصیرت سکاندار ، ملوانان عرشه ی شرف و اقتدار ، 9 دی را رغم زدند . به برکت انقلاب اسلامی و خون شهدا و اصل ولایت فقیه ، ملت ما به کمال نترسیدن از مرگ یعنی شهادت دست یافتند و آنقدر دلشان بزرگ هست که سرای حق باشد و دل به اشخاص و نام ها نبندد و حذف عده ای مفسد از این نظام قلبشان را تهی نکند چرا که خمینی کبیر نیز در حیات ابراهیم وار خود با تبر، بسیاری از بتها را از بٌن ویران کرد . و شاید هم روز شأن نزول آیه ی « کیست مرا یاری کند» بود . در طول تاریخ دین خدا ، یار طلب می کند «یا ایها الذین آمنوا كونوا انصار الله كما قال عیسی بن مریم للحواریین من انصاری الی الله قال الحواریون نحن انصار الله فآمنت طائفه من بنی اسرائیل و كفرت طائفه فایدنا الذین آمنوا علی عدوهم فاصبحوا ظاهرین‏» (صف: 14) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! ياوران خدا باشيد همان‏گونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت: «چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند؟!» حواريون گفتند: «ما ياوران خدائيم‏» در اين هنگام گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و گروهى كافر شدند؛ ما كسانى را كه ايمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تاييد كرديم و سرانجام بر آنان پيروز شدند!

آری ؛ خداوند ما را در این روز مثل 22 بهمن 57 مثل 23 تیر 78 مثل 22 خرداد 88 و مثل خیلی از روزهای خوبش بر شیطان غالب ساخت . بر شیاطینی از جنس قابیلیان ، سفیانیان ، زبیریان و یزیدیان و مروانیان و عباسیان و دجالان خرک سوار ، که در قامت بد ترکیب امروزه ی کارگزاران و اصلاح طلبان و فتنه گران سبز در آمده بودند فائق ساخت. این قوم شیطانی نابکار در طول تاریخ جز دروغ ، ریا ، سفاکی ، تجاوز ، آشوب ، فتنه ، اختلاس ، پولشوئی ، هتک حرکت ، تحصن ، روزه خواری ، سوت و کف و هلهله ، ارمغانی نداشتند. شیطانی جسور که از هتک قلب امام زمان یعنی « حسین » هم إبائی ندارد.

اما بحث اصلی بر سر دستاوردهای این روز بزرگ است . دستاوردهای این روز بزرگ ، بی حصر است . یوم الله 9 دی بازتعریف جدیدی از روحیات انقلابی ملتی در برابر قدرت طلبان و بدخواهان و دشمنان ولایت فقیه ارائه کرد همانگونه که در بهمن 57 ، همین کار در برابر طاغوت شکل گرفت .

بخشی از این دستاوردها به طور موجز عبارتند از:

پیوند با ولایت: با بررسی شعارهاي مردم در روز 9دي در حمايت از ولايت فقيه ، در می یابیم که ملت در ادامه خط امام سفر کرده ، خط امام خامنه ای را دنبال می کنند و در واقع راه انبیاء را می پیمایند زیرا امام راحل عضیم الشأن ولايت فقيه را ادامه راه انبيا و امامان ميدانستند.

 ارادت به اسلام ناب و قرآن و عترت : که تا اعماق جان این مردم نفوذ کرده و هر جا که بحث از ارادت و حب باشد ، مردم حضور می یابند چه در تعظیم و تعزیت و چه در برابر دندان شکنی هتاکان عاشورا . بنابراين هر کس که بخواهد در مقابل این ارادت به تفکر حسین ، ايستادگي کند محکوم به شکست است. چنانکه در دهه های قبل رضاخانها ایستادند و نتیجه اش را دیدند .

 تعبیر« وارسل علیهم طیرا ابابیل» : تاریخ به یاد دارد که خداوند بر سر حرمت شکنان کعبه در قبل از اسلام چه آورد . با سپاهی از ابابیل آسمانی ، طومار سپاه ابرهه را در هم پیچید اما باید توجه کنیم حمله سپاه ابرهه به کعبه که خداوند بر آنها عذاب نازل کرد در زمان قبل از بعثت پیامبر بود و در خانه خدا بت پرستیده میشد ، حجت بر مردم تمام نشده بود و این حضرت حق بود که تکویناً از توحید حمایت میکرد. در حالی که در تاریخ بسیار شاهد این هستیم که هتاکی به شریعت صورت گرفت اما در عالم ماده ، اتفاقی معجزه وار نیفتاد . در زمان عبدالله بن زبیر مردم مسلمان بودند و می توانستند از کعبه محافظت کنند و سپاه ابرهه زمان خود را نابود کنند . فضای فتنه همین است . القای این نکته که اگر شما بر حقید پس خدا و حسینتان ما را نابود کنند و آسمان پاره شود و ... . امویان ، جامعه را چنان پیش برده بودند که وقتی به کعبه معترض شدند کسی حتی سؤال نکرد که خانه خدا چیست ؟ و عده ای هم به تردید افتادند که اگر برحقیم چرا ابابیل نیامده است و ویرانگران کعبه را از بین نبرد؟ و یا در حوادث عاشورا که در ماه محرم اتفاق افتاد نپرسیدند که ماه حرام چیست. و نیز عده ای در تردید افتادند که اگر حسین فرزند رسول خداست ، حال که سرش از تن جدا شد چرا زمین نابود نشد؟

پاسخ این نوع فتنه را نیز در9 دی دادیم. 9 دی ؛ تجلی وعده خدا با حضور ابابیل سرخ ایرانی بر سپاه ابرهه ی سبز بود . آری ؛ ملتی که حجت بر وی تمام شده است و دین خدا با ولایت علی و اولادش(ع) بر وی کامل گشت ، منتظر ابابیل نمی ماند چرا که خودشان ابابیل الهی هستند. این بار حضور و فریاد و هم نوائی با ولایت فقیه یعنی نائب امام زمان (عج) خامنه ای کبیر بود که مانند « ترمیهم بحجارة من سجیل » پاسخ ابرهه زمان را دادند.

 رویشی بیشتر از ریزش ؛ نتیجه کورشدن چشم فتنه : دروقایع پس از انتخابات سال 88 به نصرت خداوند و برملا شدن چهره ی منافقان و خواص بی بصیرت ، شاهد رويش فزاینده در میان دوستداران نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران شدیم و تا آنجا که عدهاي از توده ی قلیل مردم هم که جزء معترضان پس از انتخابات بودند با خوابیدن غبار فتنه ، راه خود را از آشوبگران جدا کرده و در صف امت حزب الله درآمدند. این بر ملا شدن نقاب فتنه گران بسیار سخت بود و تنها تدبیر انسان صبور و بصیری چون امام خامنه ای بود که به داد ملت رسید و مانند جد مظلوم خویش مولی الکونین علی (ع) ، چشم فتنه را در آورد. در آن دوران، چنان باطل حق نما شده بود که نه تنها از ابزار های دینی استفاده کردند مانند لشگر معاویه که قرآن را بر سر نیزه ها کردند و از شعار های دینی مانند لا حکم الا الله بهره جستند، بلکه در جنگ نهروان آن چنان کار سخت شد که عده ای از جنگ ترسیدند و گفتند چگونه برادران خود را بکشیم!؟ امیرالمومنین علیه السلام در پایان جنگ نهروان می فرمایند: أَیُّهَا النَّاسُ فَإِنِّی فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ یَکُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْهَا أَحَدٌ غَیْرِی. ای مردم! من چشم فتنه را کور کردم و غیر از من کسی بر دفع آن فتنه و فساد جرأت نداشت. (نهج البلاغه، خطبه 93)

تو دهنی به بی اعتمادان به نظام و القا کنندگان تقلب : افرادی نظیر محتشمی پور و اعضای ستاد موسوی و کروبی که تلاش می کردند با تشکیل کمیته ی منافقانه ی صیانت از آراء ، به نخبگان بفهمانند که مردم به سیستم انتخاباتی اعتماد ندارند و در عرصه های دیگر نظام حضور نداشته و با نظام هماهنگ نیستند . با اين حضور ميليوني تودهني بزرگي از ملت شریف ایران اسلامی خوردند. راهپیمائی 50 میلیونی 22 بهمن 88 و همراهی مردم در طرح بزرگ تحول اقتصادی دولت و عدم همراهی حتی عده ی قلیل آشوبگر در میعادهای سران فتنه در 2 خرداد و 18 تیر و 16 آذر امسال از جمله ی این تو دهنی هاست.

 صدور کیفرخواست سران فتنه : اکثر شعارهای این روز پس از دفاع از ولایت مطلقه فقیه ، برخورد قاطع با سران فتنه بود . در واقع این روز روز اعدام سران فتنه و حامیان داخلی سکوت کرده و حامیان خارجی پرسروصدایشان بود که اقدام قانونی و قضائی قوه قضائیه با در نظر گرفتن امر ولایت ، می تواند موجبات دلگرمی بیشتر ما شود .

پایان پروژه جدائی دین از سیاست : از دوم خرداد 76 سکولاريزه کردن کشور و رواج ليبراليسم پروژهاي بود که در دوران اصلاحات، به شدت از سوي مسؤولان وقت پيگيري ميشد اما قیام 9 دی و تجديد بيعت ملت با مقام ولايت، نشان داد که جمهوريت و اسلاميت ارکان جدانشدني انقلاب اسلامی هستند.

تبلور شعارهای عاشورای 60 در 9دی به فتنه گرانی که در عاشورای 88 حرمت شکستند : إنّ للقتل الحسین حرارة فی قلوب المومنین لا تبرد ابدا ؛ آری درست است که گستاخی فتنه گران حتی به دسته ها و هیئات عزاداری روز عاشورا هم اصابت کرد اما باز هم این حسین زمان بود که کاخ یزید را در هم شکست . این بار منویات امام حسين(ع) در روز عاشورای 60 خطاب به يزيديان، از سوی مردم انقلابی و حسینی ایران اسلامی خطاب به سران فتنه باز طنین انداز شد که إن لم يكن لكم دينٌ و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً فى دنياكم ( بحارالانوار ، ج 45، ص 51 ) «اگر دين نداريد لااقل آزاده باشيد» و چهره واقعي خود را در پشت نقاب اسلام پنهان نکنيد. در پیروزیها نباید از یادآوری نصرت الهی غافل شویم و این یادآوری است که ایمان را راسختر و بینش را بالاتر می برد. در9 دی نیز ، این نصرت ملموس تر از هر زمان دیگری آشکار شد .

 فتنه 88 مانند غزوه احزاب بود که بعد از پیروزی ، خداوند سپاه اسلام را به یادآوری نصرت الهی دعوت کرد. « يا أيها الذين ءامنوا اذكروا نعمه الله عليكم اذ جآءتكم جنود فأرسلنا عليهم ريحا و جنودا لم تروها و كان الله بما تعلمون بصيرا اذ جآءوكم من فوقكم و من أسفل منكم و اذ زاغت الأبصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا » (سوره احزاب آیات 9 - 10) (اي كساني كه ايمان آورده ايد، نعمت خدا را بر خود به ياد آريد، آن گاه كه لشكرهايي به سوي شما در آمدند، پس بر سر آنان تندبادي و لشكرهايي كه آن ها را نمي ديديد، فرستاديم و خدا به آن چه مي كنيد، همواره بيناست هنگامي كه از بالاي سر شما و از زير پاي شما آمدند، و آن گاه كه چشم ها خيره شد و جان ها به گلوگاه ها رسيد و به خدا گمان هايي نابجا مي برديد.)

حال بعد از دوسال از آن یوم الله العظیم و این بیداری عظیم اسلامی که برخاسته از گفتمان انقلای اسلامی است ، بر همه ی ملت شریف ایران اسلامی که در واقع خواص حقیقی ما هستند فرض است که با توکل به قادر متعال و توسل به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ، با بصیرت و معرفت برخاسته از مکتب غنی اسلام و آمیزه های وحیانی ، این راه پر افتخار ، که هم مسیری مقدس دارد و هم انتها را با قدرت و صلابت ادامه دهند . و مکتب امام روح الله را که همان مکتب اسلام ناب محمدی مبتنی بر سه شاخص معنویت ، عدالت و عقلانیت را با اقتدار به پیش بریم . عقد اخوت با ولایت مطلقه فقیه طهارتی می خواست که خون شهدا آن را به ما بخشید . مبادا بی توجهی به تقوا و توجه به نفسانیات آن را از ما بگیرد . تا آخرین قطره خون خود و اهل و عیالمان از ولایت فقیه و مظهرش ، امام خامنه ای دفاع خواهیم کرد و با آن امام عزیز سفر کرده و شهدایش ، پیمان می بندیم که تا ابد حافظ انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران هستیم و تا زنده هستیم بیداریم و بصیر و خواب را بر چشم دشمنان انقلاب و نامحرمان ، حرام خواهیم کرد و پرچم پرافتخار سرخ حسینی و سبز علوی را به مهدی (عج) خواهیم سپرد

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 3:50  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 

تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر

پیکرهای سه شهید گمنام منطقه عملیاتی در جوار مسجد امام حسن عسگری (ع) واقع در کنار رودخانه بابلرود آرام گرفتند
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر

تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر

 

تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
اقامه نماز در تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر
تشییع پیکر سه شهید گمنام در بابلسر

 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 3:28  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

تشییع پیکر جانباز بابلی

جانباز شهید مهدی پورمهدی که در سال ۱۳۶۴ در عملیات فاو شیمیایی و قطع نخاع شده بود سرانجام پس از سال‌ها درد و رنج در سن ۴۸ سالگی دارفانی را وداع گفت و به همرزمان شهیدش پیوست.پیکر شهید مهدی پورمهدی با حضور اقشار مختلف مردم و مسئولان پس از اقامه نماز توسط امام جمعه بابل از بیمارستان شهید یحیی‌نژاد بابل تشییع و پس از طواف در امامزاده قاسم (ع) بابل در گلزار شهدای شایستگان امیرکلا به خاک سپرده شد.

1392102114575094_PhotoL 13921021145745695_PhotoL 13921021145747208_PhotoL 13921021145748628_PhotoL 13921021145751561_PhotoL 13921021145752996_PhotoL 13921021145754384_PhotoL 13921021145755851_PhotoL 13921021145757286_PhotoL 13921021145758737_PhotoL 13921021145800172_PhotoL 13921021145801669_PhotoL 13921021145803167_PhotoL 13921021145804633_PhotoL 13921021145806115_PhotoL

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 3:21  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
ارسال مطلب چاپ مطلب شبکه اجتماعی

نقش علما در تاسيس انجمن هاي مشروطه خواه مازندران

علي اکبر عنايتي
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

در روز چهاردهم جمادي الثاني سال 1324 ه.ق برابر با 14 مرداد ماه 1285 ه.ش (1906 ميلادي)، سرانجام فرمان مشروطيت از سوي مظفرالدين شاه قاجار صادر شد و به خط قوام السلطنه به رشته تحرير درآمد.1 تا آن زمان اين رويداد مهم ترين اتفاق در تاريخ سياسي ايران به شمار مي رفت. زيرا ايران قرن ها شاهد حکومت استبدادي بود و اين نخستين بار بود که ايرانيان به حکومت پارلماني دست مي يافتند.

در بيداري ايرانيان عصر قاجار نقش موثر علما و روحانيون آگاه آن عصر ، انکار ناپذير است. از جمله نقش علمايي چون سيد جمال الدين اسدآبادي يگانه و بي همتا است.

سرانجام آشفتگي ها و اختلالات اقتصادي و سياسي در عصر قاجار، سقوط قيمت هاي صادرات ايران در مقايسه با واردات از غرب، سقوط قيمت بين المللي نقره که اساس پول رايج ايران بود2 و جنگ ژاپن با روسيه و گراني قند در ايران منجر به تحولاتي شد که زمينه ساز انقلاب مشروطه گرديد. علاء الدوله حاکم مستبد تهران به بهانه گراني قند عده اي از بازرگانان تهران را به چوب بست و همين امر يکي از علل نزديک انقلاب بود . مردم با هدايت روحانيون بزرگي چون سيد محمد طباطبايي، سيد عبدالله بهبهاني و شيخ فضل الله نوري دست به اعتراضات گسترده اي زدند که منجر به مهاجرت صغري به حرم حضرت عبدالعظيم در ري و مهاجرت کبري به حرم حضرت معصومه (س) در قم شد. در نهايت اين فشارها بود که مظفرالدين شاه عليل و ناتوان را بر آن داشت تا فرمان مشروطيت را صادر کند.

در جريان انقلاب مشروطه، انجمن هايي توسط مشروطه خواهان از جمله علما و روحانيون در شهرهاي مختلف ايران تشکيل شد. اين انجمن هاي مردمي در تهران نزديک به دويست انجمن و در ايالات و ولايات نزديک به يکصد انجمن بودند.3

در اواخر تابستان 1324 ه.ق (1285 ه.ش ـ 1906 م) پس از اعلام فرمان مشروطيت انجمن هاي انتخاباتي به وجود آمد. ماده 9 قانون انتخابات تشکيل اين انجمن ها را به عنوان مراکزي براي نظارت بر انتخاب نمايندگان مجلس شوراي ملي مقرر کرده بود.4

از جمله در طي اين سال ها انجمن هايي در شهرهاي ساري و بارفروش5 به همت مشروطه خواهان تاسيس شد، که نقش علما و روحانيون مازندراني در تاسيس و اداره اين انجمن ها بسيار فعالانه و چشمگير بوده است. به عبارت بهتر بانيان اوليه و اصلي انجمن ها در مازندران روحانيون مازندراني بودند.

يکي از انجمن هايي که در ساري تاسيس شد انجمن سعادت ناميده شد. اين انجمن را آقا شيخ غلامعلي مجتهد تاسيس کرد و شيخ علي بهروزي که از روحانيون شهر  بود سمت معاونت آن را بر عهده داشت. محل انجمن سعادت در اتاق هاي جنب صحن مقبره امام زاده يحيي بود. بيش تر اعضا از اصناف ساري بودند از جمله جعفر آقا عطار و حاجي حسين جان قصاب که در انجمن سعادت سمتي داشتند. در جلسات و اجتماعات انجمن سعادت بيش از هزار نفر از مردم ساري گرد هم مي آمدند و علي هروزي راجع به مشروطيت و حکومت مشروطه سخن مي گفت. سرانجام انجمن سعادت با فشار نيروهاي مستبد در زمان استبداد صغير محمد علي شاه منحل شد. اما پس از چندي انجمن هاي ديگري توسط علما، رجال و بازرگانان ساري به وجود آمد.6

انجمن حقيقت، دومين انجمن مشروطه خواه ساري بود که به همت يکي از روحانيون ساري به نام سيد حسين مقدس تاسيس شد. اگر چه در اين انجمن افرادي عضو بودند که به علما و روحانيون نظر خوبي نداشتند ولي موسس انجمن که رياست آن را نيز عهده دار بود از روحانيون شهر بود. از جمله ديگر اعضا انجمن حقيقت عبارت بودند از: ميرزا عليخان سالار فاتح کجوري، مير احسان الله خان، قاسم خان هژبرخاقان عبدالملکي زاغمرزي، ابوالقاسم خان سعيد حضور علي آبادي، محمد علي مشيرالتجار تبريزي، ميرزا اسماعيل امين اصفهاني، ميرزا حبيب الله خرازي اصفهاني، محمود ساعت ساز، اعتماد الخاقان کاسمي، لطفعلي مجد، حبيب الله سنگ، حبيب الله واقفي، عبدالله فخيم تهراني (پزشک)، حاج ميرزا محمود نيلي، ميرزا حسن سليمي و ميرزا احمد آرام. 7از جمله کارهاي مهم انجمن حقيقت ساري تاسيس مدرسه اي با سبک و سياق جديد به نام معلم خانه حقيقت بود که با شيوه جديد و نو که متفاوت از مکتب خانه هاي قديمي بود به تعليم و تربيت دانش آموزان ساروي مي پرداخت.8

در سال 1325 ه.ق (1286 ه. ش) تلگراف هايي از تهران به نظام السلطان حاکم مازندران مبني بر تشکيل انجمن هاي ولايتي و ايالتي رسيد. در بار فروش ملامحمد جان علامه رييس انجمن مشروطه خواهان مطابق دستور حکومت مشروطه، انجمن ايالتي و ولايتي را براي نظارت بر انتخابات تشکيل داد. در نتيجه آقايان مفتخر الممالک و محمد علي تاجر مازندراني به نمايندگي مردم بارفروش انتخاب شدند. در ساري وضع به گونه ديگري بود. تشکيل انجمن هاي نظارت بر انتخابات مدتي به تاخير افتاد. سرانجام مردم ساري اجتماع نموده و عده اي را به انجمن نظارت انتخاب کردند. انجمن نظارت ساري در خانه آقا شيخ علي اکبر طبري مجتهد تشکيل شد. آقا شيخ غلامعلي مجتهد در آن جلسه عضويت و يا رياست داشت. در نتيجه آقايان سيد عباس شريف العلما خاوري و معتصم الملک به وکالت مردم ساري برگزيده شدند.9

    *کارشناس ارشد تاريخ ايران دوره اسلامي

                                 

1 ـ ايران در دوره سلطنت قاجار، علي اصغر شميم، زرياب، تهران، 1384 ص 475 .

2 ـ تاريخ ايران دوره افشار، زند و قاجار، پرآوري و ديگران، ترجمه مرتضي ثاقب فر، جامي، تهران 1387، ص 245 .

3 ـ انقلاب مشروطه ايران، ژانت آفاري، ترجمه رضا رضايي، بيستون، تهران، 1379 ص 105 .

4 ـ همان ، ص 103

5 ـ بابل کنوني

6 ـ تاريخ مازندران، اسماعيل مهجوري، اثر، ساري، 1345، ج 2، ص 230

7 ـ همان جا.

8 ـ همان، ج 2 ، ص 232.

9 ـ همان، ج 2، ص 230 .

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 3:15  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

مملکتی را که شهدا پاک کرده اند ، آلوده نکنیم

آیت الله جوادی آملی
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

مرگ عبارت از این نیست که انسان نابود شود. مرگ نیست که انسان را می میراند بلکه انسان مرگ را می میراند؛ این مطلب اول برای همه است. ما هرگز نمی میریم؛ ما مرگ را می میرانیم. انسان در برخورد با مرگ تسلیم نمی شود بلکه مرگ را تسلیم می کند. آن ها که مادّی فکر می کنند، خیال می کنند مرگ پایان راه است و انسان که می میرد می پوسد و دیگر هیچ. اما در فرهنگ دین، انسان است که مرگ را در آن مصاف، مچاله می کند و از بین می برد؛ ولی خود می ماند. این حرف، حرف انبیا است. احدی این قدرت را ندارد که چنین حرف بلندی بزند. شما در سخنان جناب مولوی آن شعرهای معروف را در دیوان شمس می بینید؛ یکی از اشعار وی همان است که خیلی رواج پیدا کرده است که «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی»؛ درست است که مولوی آدم بزرگی است اما این حرف خیلی بزرگ تر از او است. این حرف، حرف مولوی و امثال مولوی نیست؛ این حرف وحی است که انسان مرگ را می میراند نه مرگ انسان را.

مرگ یعنی تحول، یعنی دگرگونی، یعنی زوال؛ اما تعبیر قرآن کریم این نیست که «کلّ نفس یذوقه الموت» هر کسی را مرگ می چشد؛ بلکه تعبیر قرآن کریم این است «کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»، یعنی هر کسی مرگ را می چشد. هر ذائقی، مذوق را هضم می کند و در خود هضم می کند و جا می دهد؛ نه به عکس. اگر کسی شربتی را نوشید، چنین نیست که آن شربت یا آن آب او را از پای در آورد و هضم کند بلکه این انسان است که آن شربت را در خود هضم و جذب می کند. بر همین اساس قرآن فرموده است: «کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» و آن بزرگوار گفت: «من از او عمری ستانم جاودان ٭٭٭ او زن من دلقی بگیرد رنگ رنگ.» پس هر کسی با مرگ درگیر می شود و مرگ را می میراند و زنده و باقی می ماند.

مطلب بعدی آن است که در این انتقال و در این دالان ورودی، بسیاری از افراد ناآگاهانه وارد صحنه می شوند و درگیر مرگ می شوند. این صحنۀ درگیری و مصاف آن قدر پیچیده و دشوار است که بسیاری از افراد، الفبای زندگی فراموششان می شود. بعداً به اصل سوم می رسیم و روشن می شود که شهید چه پایگاه و جایگاهی دارد که همۀ این امور تحت اشراف او است. جریان مرگ، جریان بیماری های سل و سرطان و این ها نیست؛ برای این که این ها همه قابل دفاع است و بدن دفاع می کند و می ماند، اما در جریان مرگ این طور نیست که بدن بتواند دفاع کند، بدن تسلیم می شود و روح می ماند؛ چون حادثۀ مرگ، حادثۀ توانفرسایی است. بسیاری از افراد وقتی می میرند اسم خانوادگی و اسم قبیلۀ خود را از یادمی برند؛ لذا در تلقین میت، بسیاری از مرده ها از جواب دادن عاجزند.

در قبر بدیهیات و اوّلیات و الفبای دین را سؤال می کنند؛ مسائل عمیق فلسفی و تفسیری و اصولی را که سؤال نمی کنند. از متوفّا سؤال نمی کنند مسألۀ "ترتّب" را حل کن یا شبهۀ "ابن کمونه" را بررسی کن؛ می گویند دینت چیست؟ از این ساده تر و بسیط تر مطلبی نیست که پیغمبرت کیست؟ امامت کیست؟ خدایت کیست؟ قبله ات کجاست؟ این ها جزو الفبای دین است که انسان چه اهل نماز باشد و چه نباشد، بالأخره در شناسنامۀ او اسلام نوشته شده است؛ او می تواند بگوید من مسلمانم.

الآن این ها که اهل نماز و روزه نیستند وقتی از این ها سؤال بکنی: دین شما چیست؟ می گوید: اسلام. اما در قبر این طور نیست که کسی بتواند خلاف بگوید. وقتی سؤال می کنند ما دینک؟ یادش نیست. عالم قبر چنین عالمی است. می پرسند مَن ربّک، مَن نبیک، من امامک، ما قبلتک، ما کتابک؟ این ها الفبای دین است؛ اما او یادش نیست. مدّت ها بعد از عذاب کم کم یادش می آید. یک وقت سیدنا الاستاد امام (رضوان الله علیه) در نصایحشان مطلبی را می فرمودند که البته در روایات هم هست و آن این که آن فرد مذکور بعد از احقابی از عذاب، تازه به یادش می آید و می گوید که پیامبر من کسی است که بر او قرآن نازل شده است؛ هنوز نام مبارک حضرت یادش نیست. بنابراین در آن غائلۀ وانفسا که بسیاری از افراد، چه عالم چه غیرعالم، الفبای دین از یادشان می رود، چه رسد به مسائل دیگر. اما در بین این کاروان، شهید آگاهانه وارد می شود؛ همه چیز یادش است؛ نه تنها مسائل دینی و اعتقادات خود را به یاد دارد، به یاد دارد که چه کسی همراه او بوده و چه کسی همراهش نبوده است؛ چه کسی ادامه دهندۀ راه او است و چه کسی نیست.

اصل سوم آن است که صرف تاریخ نیست که به یاد داشته باشد چه کسی ادامه دهندۀ راه، هم دانشگاهی و هم رشته ای او بوده است، بلکه چون خود او به مقصد رسیده است از خدای سبحان بشارت می طلبد که این راهیان کوی و راه او به مقصد برسند. «وَ یسْتَبْشِرُونَ» یعنی خدایا به ما بشارت بدهید و بگویید که آن ها اکنون کجا هستند؟ «وَ یسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِم»؛ این «بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِم» به اصطلاح ادیبان، عدم ملکه است. یعنی شهدا به خدای سبحان عرض می کنند آن ها که راهیان راه ما نبودند و متوقّف، راکد و جامد بودند، با آن ها کاری نداریم؛ اما آن ها که همراه، هم فکر و هم مسیر ما بودند و راه افتادند و هنوز به مقصد نرسیده اند، فعلاً کجا هستند؟ «بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِم» عدم ملکه است و به آن کسی نمی گویند که در شهرش خوابیده، ایستاده یا نشسته و هنوز راه نیفتاده است؛ به کسی می گویند که هنوز به او نرسیده است؛ کسی که سوار شده و وارد جادّه شده بود و دارد راه را ادامه می دهد. این «الَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِم» کسانی هستند که با هم هم مقصد بودند، راه افتادند و بین راهند اما هنوز به مقصد نرسیده اند؛ آنان می پرسند خدایا این ها الآن کجا هستند؟ این آگاهی و اطلاع و درخواست، مقدور همه نیست.

از این جا معلوم می شود که هر گونه اجلال و تکریمی را که نسبت به شهدا روا می داریم، با عرض ادب، بازگشت آن به پیشگاه این خانواده ها است، نه برای او؛ برای این که او دارد مشکل ما را حل می کند. ما باید حواسمان جمع باشد و در حرف زدن ها نسبت به این ها احترام و ادب داشته باشیم؛ وگرنه آن که مشکل ما را حل می کند، همان شهید است. «وَ یسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِم» یعنی خدایا به ما بشارت بده! این جمله، جملۀ خبریه است ولی به داعی انشاء، القا شده است؛ یعنی خدایا از شما خواهانیم مژده بدهید که این ها راهشان را سریع ادامه بدهند، پشیمان نشوند و زودتر به مقصد برسند.

این ها با شهادتشان کشور و نظام را از هر تیرگی و تاریکی، پاک کرده اند و پاک می کنند. یک وقت کنار مزار شهدا می رویم، گلی آن جا می گذاریم و عطرافشانی می کنیم، عرض ادب و احترام و طلب مغفرت می کنیم؛ این ها یک سلسله وظایف عادی است که همۀ ما باید انجام دهیم؛ ثواب هم دارد. اما رسالتی که به عهدۀ مسؤولان و به عهده فرد فرد ملت است، این است که در فرهنگ دینی ما به ما آموخته اند که شهدا این سرزمین را پاک کرده اند، شما آلوده نکنید. زیارت وارث را که شنیده اید؛ در زیارت وارث چه می خوانیم؟ در زیارت وارث به پیشگاه شهدا عرض می کنیم «طبتم و طابت الأرض الّتی فیها دُفنتم» ای شهدای بزرگوار! شما طیب و طاهرید و این نظام و کشور را پاک کرده اید. ما از خدا توفیق می خواهیم که اگر این را پاک نگه نداشتیم، ذست کم آلوده نکنیم. مگر ایران آلوده را با موعظه، منبر و نماز جماعت می شد طیب و طاهر کرد؟! این همه موعظه در این همۀ سال ها بوده است اما اثر قابل توجهی نداشته است. این خون است که کشور را پاک می کند «طبتم و طابت الأرض الّتی فیها دُفنتم.»

چون قرآن و عترت هماهنگ هستند، بعضی از مطالب را قرآن کریم به صورت کلی بیان کرده و اهل بیت (علیهم السلام) آن ها به صورت موضعی، مقطعی و جزئی مشخص می کنند. در زیارت وارث می خوانیم «طبتم و طابت الأرض الّتی فیها دُفنتم» و در قرآن کریم می خوانیم «وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ.» کشور پاک، دانشمندان پاک، و زنان و مردان پاک تحویل می دهد. اگر بیانات ائمه (علیهم السلام) است که فرموده اند شهید با خونش کشور را پاک می کند و اگر آهنگ قرآن است، خدا فرموده است کشور پاک باید میوه پاک بدهد. شما می شنوید فلان جا اختلاس است فلان جا بدحجابی و فلان جا باندبازی است؛ این کارها، بازی کردن با خون شهدا است و باز آن ها پیروز می شوند؛ «چو آید به مویی توانی کشید ٭٭٭چو برگشت زنجیرها بگسلد.» اگر ـ معاذ الله ـ ما حرمت این خون های پاک را رعایت نکنیم، چه خواهد شد؟! این کار، آن چنان آبروبر است که هیچ عاملی نمی تواند آن را ترمیم کند. شب و روز باید در خدمت این نظام و ملت باشیم، مشکلات را حل کنیم؛ نه بیراهه برویم و نه راه کسی را ببندیم. اگر کسی توقّع بهشت ندارد لااقل آبروی خود را بخواهد. بازی کردن با خون شهدا، آبروبر است؛ چون «دماء شهدا، ثارالله» است؛ "ثارالله" که می گویند یعنی همین که «چو برگشت زنجیرها بگسلد.»

بنابراین طبق بیان ائمه (علیهم السلام) ایران با خون شهدا، طیب و طاهر شد؛ مخصوصاً عزیزانی که در سطح والای دانشگاه و نظام علمی کشورند. در قرآن کریم دارد خونی که شهید به نظام و کشور می دهد، آن نظام و کشور را طیب می کند. توقّع این است که میوۀ طیب و طاهر بدهد «وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» یعنی میوه های طیب و طاهر می دهد؛ فرزندان صالح، دانشمندان باایمان، کشور عقل و عدل و ایمان، میوۀ طیب خواهد بود و میوۀ طیب به بار خواهد آورد.

لطف الاهی این خون های پاک در حوزه و دانشگاه، اثر مستقیم گذاشت و دارد در جامعه، اثر غیرمستقیم می گذارد. اثر مستقیم در حوزه و دانشگاه این است که هم حوزویان می توانند در رشد علمی مربوط به خود بالنده شوند، شبهات دینی مردم را پاسخ دهند و نسل جوان را دریابند؛ و هم دانشگاهیان می توانند این رسالت را به خوبی انجام دهند. ایران این زمینه را داشت و دارد؛ منتها امامی می خواست، مراجع و روحانیتی می خواست، اساتید حوزه و دانشگاه می خواست، شهدا و مبارزان و جانبازان جنگ تحمیلی می خواست که این چراغ را روشن تر نگه دارند و دست این زمین افتاده را بلند کند.

به یاد دارم تقریباً سال های 1331 یا 1332 بود؛ یعنی حدوداً شصت سال قبل که ما در مدرسۀ مروی تهران درس می خواندیم. برای زیارت به قم می آمدیم و از فیض کریمۀ اهل بیت (علیهم السلام) بهره می بردیم. ده کیلومتری همین قم، چاه نفتی ای به نام چاه البرز فوران کرد که الآن آن را بسته اند؛ قطر آتش و فوران آن، سنگین و فراوان بود. آثار این فوران کلّ این منطقه را پوشانده بود؛ طوری که جادّه قابل رفت و آمد نبود. جادّۀ خاکی کمربندی دور این چاه کشیدند که مسافران قمی یا زائران غیرقمی از آن راه، رفت و آمد می کردند. آتش روی زمین بود و آن روز، احدی در ایران پیدا نشد که آن آتش روی زمین را خاموش کند. با تحمل هزینه های سنگین، از خارج مهندسی آوردند و آتش این چاهی که روی زمین شعله ور شده بود، خاموش کرد. اما وقتی انقلاب اسلامی و قیام امام شد و مراجع و ملّت، همگی قیام کردند، نه تنها این گونه کارها مقدور شد، بلکه وقتی چاه های نفت ما را در دریا زدند، همین جوان های ایرانی به اساتید خود گفتند که لازم نیست شما حضور داشته باشید، ما می رویم درون دریا و این چاه ها را خاموش می کنیم. دیگر تکنسین های خود ما همۀ این کارها را می کنند. این اثر خون شهید است. آن ها رفتند و درون دریا چاه ها را خاموش کردند؛ بعد هم وقتی صدام پلید به کویت حمله کرد و چاه های نفت آن ها را مشتعل کرد، آن ها از همین جوان ها درخواست کمک کردند و این ها تشریف بردند آن جا و چاه های نفت آن ها را خاموش کردند. ببینید تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

این ها اثر خون شهیدان ماست که این قدر بالا آمده ایم؛ وگرنه با موعظه و سخنرانی نمی شود. قبلاً هم همین سخنرانی ها و کتاب ها بودند، اما وضع ما این گونه نبود. بنابراین ما همیشه مدیون و مرهون این بزرگواران هستیم و اشکی که برای این ها می ریزیم برای خود ما است؛ وگرنه آن ها در روح و ریحان هستند و کمبودی ندارند. چیزی را از دست نداده اند. اگر در این جا مختصر رفاهی داشتند، آن جا صدها برابر در رفاه هستند. فقط نگرانی ما این است که از حضور آن ها بهره ای نداریم.

امیدواریم دعای آن ها شامل حال همۀ ما، همۀ نظام، مسؤولان و کشور ما بشود؛ ان شاء الله. تا این نظام آن چنان محفوظ بماند که به دست صاحب اصلی و اصیلش، وجود مبارک ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برسد و همۀ دشمنان، مخصوصاً استکبار و صهیونیست، مخذول بشوند و این ملّت فداکار در سایۀ رحمت واسعۀ پروردگار بتواند امانت الاهی را به دست صاحب اصلی اش برساند.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 3:13  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

اَبَرمردی که در برابر "آقا" دو زانو نشست

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

در اواخر سال ۱۳۰۷ هجری خورشیدی در روستای ایرای لاریجان آمل متولد شد. در سن شش سالگی، به مکتبخانه رفت و خواندن و نوشتن یاد گرفت. تعدادی از جزوات متداول در مکتبخانه‌های آن زمان را خواند و در خردسالی، تمام قرآن را هم یاد گرفت. سپس وارد دورهٔ ابتدایی دروس حوزوی شد. تاریخ ورود وی به حوزهٔ علمیه، مهرماه سال ۱۳۲۳ هجری شمسی بود. متون ابتدائیهٔ درس حوزه را در آمل در نزد استادان محمد غروی، عزیزالله طبرسی، شیخ احمد اعتمادی، عبدالله اشراقی، ابوالقاسم رجائی و آیت‌الله فرسیو و سایرین فراگرفت و در آمل، آغاز به تدریس چند کتاب مقدماتی نمود.

در شهریور ۱۳۲۹ خورشیدی به تهران آمد و چند سالی در مدرسهٔ حاج ابوالفتح به سر برد و باقی کتب حوزوی را نزد آیت‌الله سید احمد لواسانی خواند. چندین سال در مدرسهٔ مروی به سر برد و زیر نظر آیت‌الله محمد تقی آملی و حاج میرزا ابوالحسن شعرانی طهرانی (به مدت ۱۳ سال) درس خواند و از ایشان اجازهٔ اجتهاد دریافت کرد. در سال ۱۳۴۲ هجری شمسی به قصد اقامت در قم، تهران را ترک گفته و پس از ورود به قم، آغاز به تدریس معارف حوزوی و فنون ریاضی نمود.

در‌‌ همان دوران بود که به ملاقات امام خمینی (ره) رفت. خودش دربارهٔ این دیدار این‌طور می‌گوید:

«قبل از پانزده خرداد سال ۱۳۴۲ که در تهران مشغول تدریس بودم، شنیدم حضرت آیت الله العظمی امـام خمینی (قدس سـرّه) روحانیــانی را که برای ایام محــرّم جهت تبلیغ به اطراف و اکناف می‌روند موظف نمـوده انـد که مسـایل اجتمــاعی و سیـــاسی عالَـم اسلام و مشکلات جـامعه مســلمین و خصـوصـاً اوضاع ایــران را به گوش مـردم بــرسانند و مــردم را در این زمینه آگاه نمایند.

لذا بنده که برای ایام محرّم عازم آمل بودم احســاس کــردم این وظیفه متــوجه من نیـز می‌باشـد و باید در انجام آن بکوشـم، بـدین جهت قبـل از آنکه بسوی آمل بروم خود را به قم رسانیدم. قمی که با هیچ یک از خیابان‌ها و کوچه‌هایش آشنا نبودم. سراغ منزل امام را گرفتم و به حضورشان شرفیاب شدم و به محضرشان عرضه داشتم که بنده حسن حسن‌زاده آملی هستم و فعلاً در حوزهٔ علمیهٔ تهران مشغول تحصیل و تدریسم. اساتید من عبارتند از حضرت علامه میرزا ابوالحسن شعرانی و… شنیدم که حضرتعالی، روحانیون را مکلف کرده‌اید تا مسائل سیاسی و مشکلات اجتماعی مسلمین را برای عموم مردم بیان کنند. لذا من که یکی از اطبای سر‌شناس آملم و جهت تبلیغ عازم آن دیارم، آمده‌ام به شما بگویم من هم مانند دیگران در خدمتم و شما نیز انشاءالله در اهدافتان موفق خواهید شد و همه با هم دست بدست هم می‌دهیم و انشاءالله تعالی کشور را از دست فسقه و فجره نجات می‌دهیم و دین خدا را پیاده می‌کنیم.»

در خصوص علامه، مطالب زیادی گفته شده و به ابعاد تربیتی، عرفانی، اخلاقی و علمی ایشان پرداخته شده است. به طور مثال، دختر ایشان من‌باب سیرهٔ تربیتی علامه می‌گوید:

«ایشان هیچ اجباری در تربیت علمی و دینی فرزندان به خرج نمی‌دانند. به هیچ وجه اهل اجبار نبودند؛ نه در تحصیل علوم و نه حتی در مسائل سلوکی؛ فقط از ما می‌خواستند که واجبات را ترک نکنیم، تنها براین مسئله تاکید شدید داشتند. بار‌ها به ما فرموده‌اند که من مسلمان تقلیدی نیستم، بیشتر مکاتب مادی و غربی را بررسی کرده‌ام و فهمیده‌ام که آن‌ها در برابر سوالات فیزیک و متافیزیک به طور جامع پاسخی ندارند، از همین طریق به پوشالی بودن آن‌ها پی بردم. بعد از آن هم به سراغ ادیان مختلف رفتم و پس از تحقیقات کامل، فهمیدم که هیچ کدامشان کلام و حرفی را به اتقان قرآن و کلام ائمه اطهار ندارند، لذا دین اسلام را پذیرفتم و بحمدالله شیعه دوازده امامی هستم.»

اما آنچه در خصوص اکثر علما، بویژه حضرت علامه حسن‌زاده اتفاق افتاده، غفلت از وجه سیاسی ایشان است. تا جایی که بعضاً تصور می‌شود این بزرگواران، رویکرد سیاسی نداشته و شاید این سکوت ساختگی، نشانه‌ای‌ست از عدم همراهی آن‌ها. در حالی که این آیات الهی، از حامیان خاص نهضت خمینی کبیر بوده و هستند.

به طور مثال، دربارهٔ آیت‌الله حسن‌زاده باید گفت همراهی علامه با انقلاب اسلامی، بعد از پیروزی آن بیشتر شد. خصوصاً پس از رحلت حضرت امام و به رهبری رسیدن حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، جملاتی که ایشان نسبت به رهبر انقلاب فرموده‌اند جالب توجه است.

برای نمونه، استاد رمضانی پیرامون سفر مقام معظم رهبری به آمل، خاطره‌ای تعرف می‌کنند که جالب توجه است:

«روزی خدمت علامه بودم و در مورد تعابیری هم‌چون «قائد ولی وفی»، «رائد سائس وفی»، «مصداق بارز نرفع درجات من یشاء» و «دادار عالم و آدم، همواره سالار و سرورم را سالم و مسرور دارد» که ایشان برای مقام معظم رهبری به کار برده‌اند، گفت‌وگو و سؤال ‌کردم. چرا که آن زمان برخی نتوانستند این ستایش‌ها را تحمل کنند و به استاد خرده گرفتند. وی افزود: به استاد عرض کردم که برخی، عبارات شما در تمجید از مقام معظم رهبری را برنتافته‌اند. ایشان فرمودند: این عناوین بسیار خوب و به‎جا بود و از نظر بنده هیچ مشکلی ندارد.»

این سخنان حضرت علامه در شرایطی است که علامه عظیم‌الشأن حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی در استقبال از رهبر انقلاب، جلوی حضرت آقا دو زانو نشسته و ایشان را مولا خطاب می‌کنند. حضرت آقا ناراحت شده و به علامه می‌فرمایند این کار را نکنید. علامه حسن‌زاده می‌فرمایند: «اگر یک مکروه از شما سراغ داشتم این کار را نمی‌کردم.»

و یا در جایی دیگر به رهبر انقلاب فرمودند: «به جد اطهرت قسم که اگر می‌شنیدم که تو دست کجی، یک دونه خرما را می‌شنیدم یا می‌دیدم که دستت کج بود ولو به یک دونه خرما، به استقبالت نمی‌اومدم. چون می‌بینم پاکی اومدمُ چون می‌بینم به اخلاص داری کار می‌کنی اومدم.»

اما ابراز ارادت حضرت علامه به رهبر انقلاب به همین‌جا ختم نمی‌شود. زیرا بعد از این دیدار، استاندار مازندران به همراه جمعی از مسؤولان استانداری، با آیت الله حسن‌زاده در آمل دیدار کردند. آیت الله حسن‌زاده آملی با اشاره به توصیه‌های مقام معظم رهبری در امورات مختلف، در خصوص امر ولایت فرمودند: «همگان باید عامل موثری باشیم و برای تقویت جایگاه ولایت فقیه سعی کنیم.»

اما یکی از شاگردان بنام ایشان نیز، در خصوص این دیدار خاطرۀ جالبی تعریف می‌کنند. حجت‌الاسلام والمسلمین صمدی آملی، یک روز پس از سفر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به آمل به دیدار علامه رفته و ایشان، نکته‌ای در خصوص دیدار مذکور فرمودند: «اگر یک میکرون در آقای خامنه‌ای غل و غش، ناخالصی، غل و غش و (هر تعبیری می‌خواهید)، یک میکرون، یک میلیونوم، یک هزارم این‌ها در ایشان می‌دیدم نمی‌آمدم، چه کار دارم؟»

حضرت علامه حسن‌زاده در جای دیگری پیرامون حضرت آفا فرموده‌اند: «گوشتان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجت‌بن‌الحسن (عج) است.»

این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا می‌کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیت‌الله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: حسن‌زاده را کسی نشناخت جز امام زمان (عج.)

این بیانات علامه را باید در کنار نامهٔ ایشان به فرزند خود گذاشت. ایشان در قسمتی از این نامه می‌نویسند:

«و بدان که علم و عمل دو حقیقت انسان سازند و علم، امام عمل است، و اکنون هنگام تحصیل علم و اعتیاد به عمل صالح ان عزیز است، به انتظار فردا مباش که به فرمودهٔ انسان اگاهی:

در جوانی به خویش می‌گفتم شیر شیر است گر چه پیر بود

تا به پیری رسیده‌ام دیدم پیر پیر است گر چه شیر بود»

به عبارت دیگر، توصیفات، بیانات و نظرات علامه در خصوص نهضت امام خمینی (ره) و حمایت از مقام معظم رهبری، تا زمانی که به مقام عمل نرسد، ارزشی نداشته و لازم است تا از چنین الگوهایی که خود، مصداق کانل عالم عامل هستند، تأثیر عملی ببینیم و در میدان امتحان، خود را نشان دهیم. البته با عنایت به اینکه، «به انتظار فردا مباش». خود علامه جای دربارهٔ این موضوع گفته است:

«بدان که باید تخم و ریشه سعادت را در این نشأ، در مزرعه دلت‏ بکارى و غرس کنى. این‏جا را دریاب، این‏جا جاى تجارت و کسب و کار است؛ و وقت هم خیلى کم است. وقت‏ خیلى کم است و ابد در پیش داریم. این جمله را از امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کنم، فرمود: «ردوهم ورود الهیم العطاش‏». یعنى شتران تشنه را مى ‏بینید که وقتى چشمشان به نهر آب افتاد چگونه مى ‏کوشند و مى ‏شتابند و از یکدیگر سبقت مى ‏گیرند که خودشان را به نهر آب برسانند، شما هم با قرآن و عترت پیغمبر و جوامع روایى که گنج‏ هاى رحمان ‏اند این چنین باشید. بیایید به سوى این منبع آب حیات که قرآن و عترت است. وقت‏ خیلى کم است و ما خیلى کار داریم. امروز و فردا نکنید. امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر پرده برداشته شود و شما آن سوى را ببینید، خواهید دید اکثر مردم به علت تسویف، به کیفر اعمال بد این‏جاى خودشان مبتلا شده‏اند.» تسویف یعنى سوف سوف کردن، یعنى امروز و فردا کردن، بهار و تابستان کردن، امسال و سال دیگر کردن. وقت نیست، و باید به جد بکوشیم تا خودمان را درست‏ بسازیم.»

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 3:11  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
ارسال مطلب چاپ مطلب شبکه اجتماعی

سروده ی سردار میرشکار به بهانه رجعت لاله های پرپر پیر خمین:

سینه هایی چون کباب داریم ما / بس سلام بی جواب داریم ما

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی رزمندگان شمال، سردار علیجان میرشکار در سروده ای به بهانه ی رجعت استخوان ها و پلاک 31 شهید دفاع مقدس در سالروز شهادت حضرت زهرا(س) ، به درد و دل با همرزمان خود پرداخت.

سروده ی این جانباز و یادگار گرانقدر 8 سال دفاع مقدس را با عنوان "لاله های پرپر پیر خمین" تقدیم می کنیم:

لاله های پرپر پیر خمین

تشنه کامان می عشق حسین

خاکیان خفته در خاک جنوب

ساترانید همچو ستارالعیوب

ازشماها یک نشانی آمده

یک پلاک یا استخوانی آمده

ای فروزان چهره همچو آفتاب

اینک این خاکی ترا دارد خطاب

ماییم آن همسنگر دیروزتان

سینه مان سوزد کنون از سوزتان

ماندگان عصر جنگیم یاوران

ما در اینجا منگ منگیم یاوران

ما در اینجا چون غریبان مانده ایم

مات و مبهوت و پریشان مانده ایم

ما ز ره ماندیم و در جا می رنیم

در معاصی دل به دریا می زنیم

دستمان گیرید نجاتمان دهید

از کرم آب حیاتمان دهید

ای خمینی ای امیر قافله

کاروان سالار و پیر قافله

فکری هم بر حال این بیچاره کن

مشکل غربت ما را چاره کن

سینه هایی چون کباب داریم ما

بس سلام بی جواب داریم ما

قاعدین بر ما تمسخر می کنند

ملحدین بر ما تکبر می کنند

گوییا رزمندگان دیوانه اند

آشنایان هم ز ما بیگانه اند

کوله هامان پشت زن ها زین سوار

چفیه هامان شد مقنع بی بندوبار

تابلوی نام شهید بر کوچه ها

لاکن اهداف شهیدان زیر پا

از نگاه قاعدین ما کودنیم

ما بسیجی لایق جان دادنیم

مدرک و پول و سواد گشته ملاک

عشق و تقوی و خلوص رفت زیر خاک

عده ای دارند تجارت می کنند

مال بیت المال غارت می کنند

تاجرند و شد تجارت کارشان

دین فروشی گرمی بازارشان

این همه بی ارزشی ها جان فرساست

هر بسیجی مردن خود را رضاست

ای پلاک و استخوانهای شهید

منتظر ماندیم کی از راه می رسید

هر زمانی کامده ابدانتان

یک نسیمی می وزد در جان مان

ما ز الطاف شماها زنده ایم

گر نیایید ما همه پژمرده ایم

ناهیان منکرید در هر زمان

گر بماند از شما یک استخوان

لاکن آن دونان پست دین فروش

یک بسیجی کی نشیند ازخروش

ما که میثاق با شهیدان بسته ایم

با خمینی عهد و پیمان بسته ایم

می خروشیم بر سر خصم پلید

تا بماند راه و اهداف شهید

تا زمانی که یکی مان زنده ایم

در رکاب مقتدا رزمنده ایم

با پیامش محشری گردد بپا

هر خیابان سنگری گردد بپا

قافله ما قافله سالار علی

در مدار عشق ما پرگار علی

چون علی شد مقتدا ما بوذریم

میثم تمار، حبیبیم، قنبریم

میرشکارا با بسیج همگام شو

از منیت دورباش گمنام شو

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 3:8  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

فرازهائی از وصیت نامه الهی شهید خنکدار؛

هنگامی که خبر شهادتم را شنیدید برای پر کردن سنگر خالی‌ام همت کنید

هنگامی که خبر شهادتم را شنیدید، به یاد سنگر خالی من و اسلحه بر زمین افتاده‌ام باشید و برای پر کردن سنگر و برداشتن سلاحم کمر همت بندید و روانه جبهه‌ها شوید و تنور جنگ را گرم نگه دارید، زیرا که به قول امام عزیز جنگ برایمان یک نعمت است.

به گزارش رزمندگان شمال ،علی اصغر خنکدار، در سال 1348 در روستایی از توابع قائم‌شهر دیده به جهان گشود. علی اصغر شیفته شهادت بود و با آغاز جنگ به جبهه رفت. پس از سال ها مجاهدت، در سال 63 شربت شهادت را نوشید. در زیر فرازهائی از وصیت نامه الهی این شهید بزرگوار را می‌خوانیم:

«بار الهی، بارپروردگارا،‌ تورا سپاس می‌گویم که این بنده گنهکار را فرصتی دیگر عنایت کردی تا بتوان با خود بیندیشم و از کرده‌های خلاف خویش پشیمان و با توکل بر خدای بزرگ برای رضای معبود خویش استغفار و طلب عفو و بخشش برای خویش نمایم.

خدایا، معبودا، بار الها به تقصیر خویش اعتراف کرده‌ایم و این بار نیز می‌گویم و می‌نویسم که انسانی گناهکارم و هیچ راهی برای خود نمی‌بینم و تنها روزنه امیدم به تو است و خدایا فقط تو را می‌پرستم و از تو یاری می‌جویم. خدایا بنده‌ای حقیر و ضعیفم و تحمل آتش‌هایی را که تجسم اعمال خلاف من است، را ندارم. دستم را بگیر و مرا در این امتحان الهی موفق و قلم عفو بر جرایم بکش.

و خدایا چشم طمع به بهشت تو ندارم، زیرا که خدایا عبادت‌هایم را برای این به درگاهت می‌کنم که تو را لایق عبادت می‌‌دانم و تورا عادل می‌دانم و می‌دانم که تنها بودن در جوار تو سعادت حضور در قیامت تو است که انسان را سعادتمند می‌کند. 

خدایا سال‌ها و ماه‌هاست به دنبال دست یافتن به وصالت، شهرها و آبادی‌ها و کوه‌ها و جنگل‌ها و دشت‌ها و بیابان‌ها را پشت سر گذاشته‌ام،‌ با کاروانی از دوستان و عزیزان حرکت کردم و در هر مسیری، بر سر هر کوهی و برزنی از یکی که عاشق و مخلص تو بود، جدا گشتم، یک یکشان به سوی جوار حق پرواز کردند وشهد شهادت نوشیدند.

شال عزا بر گردن نهادیم

در جنگل‌ها به یاد عزیز، در کوه‌ها به یاد یاری مهربان، در صحرا و شنزار به یاد سردارانی و ... شال عزا بر گردن نهادیم و همیشه در این فکر بودم که چگونه می‌توان مثل آنان شده و چگونه می‌توان عاشق شد. عاشق الله شیفتة الله،‌ آری خدای مهربان، این بار نیز در آب‌های هور به دنبال رسیدن به وصال خویش حرکت کردم، شاید به آرزوی خویش دست یابم. 

خدایا اگر مرا در زیر آب‌ها خفه‌ام کنند، اگر تمامی هور را ظرفی از آتش سازند و مرا در میان آن پرتاب نمایند، اگر گلوله‌های سربین دشمن بدکین، قلب گنهکار مرا سوراخ کند، همه اینها را به عشق دیدار تو با جان و دل می‌پذیرم و آماده پذیرایی تمام مشکلات در مسیر تو هستم و تنها انتظارم و آرزویم در تحمل این سختی‌ها دیدار وجه الله و رسیدن به وصال معبود می‌باشد.

الها دوری خانه، زن و فرزند را، خدایا گلوله‌های دشمن را، خدایا بی‌خوابی‌های فراوان را تحمل می‌کنم،‌ ولی دوری تو را حتی یک لحظه تحمل نخواهم کرد. خدایا تو را سپاس می‌گذارم که این بار سعادت را نصیب من کردی تا در یک تلاش برای برپایی عدل و قسط در جامعه شرکت داشته باشم و آرزو دارم خالصانه از من بپذیری وصیت‌هایم را این گونه آغاز کنم.

اسلام را تنها مکتب بر حق جامعه می‌دانم

اسلام را تنها مکتب بر حق جامعه می‌دانم و تنها دین نجات‌بخش می‌دانم و برای اجرای احکام آن تمامی سختی‌ها را همچون شربت شیرین بر عمق جان خویش می‌پذیرم. بار الها از این آیه عزم خویش را جزم نمودم تا به آن جامه عمل بپوشانم و اعتقاد دارم که جنگ را تا نابودی دشمن و رفع فتنه در عالم باید ادامه داد و در این مسیر پیروزی حتمی است، انشا الله.

امت اسلام مردم ایران و دوستان و آشنایان، جنگ را سرلوحه‌ امور خویش قرار دهید و شهادتم را وسیله‌ای سازید برای تقویت بیشتر جبهه‌ها و ثابت کنید که جای خالی هر شهیدی هزاران لاله سرخ، روئیده می‌شود که با نورانیت خویش ظلمت‌ها را به نابودی و قهقرا می‌کشاند.

افتخار می‌کنم که در این لباس درآمده‌ام 

هنگامی که خبر شهادتم را شنیدید، به یاد سنگر خالی من و اسلحه بر زمین افتاده‌ام باشید و برای پر کردن سنگر و برداشتن سلاحم کمر همت بندید و روانه جبهه‌ها شوید و تنور جنگ را گرم نگه دارید، زیرا که به قول امام عزیز جنگ برایمان یک نعمت است. سپاه را خانه خویش می‌دانم و افتخار می‌کنم که در این لباس درآمده‌ام و با جان و دل در آن برای رضای خدا مشغول انجام وظیفه‌ هستم و شهادت در این لباس مقدس را افتخاری برای خویش می‌دانم، زیرا به قول امام علی (ع) لباس سربازی جامه فاخر است که در دنیا لباس عافیت و در آخرت خرید بهشت خواهد بود انشا الله. 

پیامم به مسئولان شهر و کشور این است که جنگ را سرلوحه امور قرار دهید و با حضور فعال خود در جبهه و حمایت همه‌جانبه از بسیجیان دلاور هر اداره و سازمان و نهادی را به سنگری از سنگرهای میدان نبرد علیه سلطه استعمار مبدل سازید و به آنهایی که نغمه شوم صلح را سر می‌دهند، می‌گوییم که ما صلحی را می‌خواهیم که رعایت عدالت در آن بشود و آن محاکمه متجاوز و احقاق حقوق دو ملت ایران و عراق می‌باشد.

ای دوستان خوبم خط فقط خط امام، این شعار را همیشه در ذهن خویش داشته باشید. امام را بخواهید، جنگ را فراموش نکنید، جبهه‌ها را گرم نگهدارید و با مخالفان خط امام و با مخالفان جنگ هیچ سر دوستی و سازش نداشته باشید. در انتخاب دوست و رفیق نهایت تلاش را بکنید و از سازمان‌ها و جبهه‌های مختلف به شکل کلی بپرهیزید. در کنار یکدیگر در خط امام در انجمن اسلامی و گروه‌ها مقاومت محل فعالیت کنید و عوامل اختلاف را از خود دور کنید. از همه دوستان و آشنایان التماس دعا دارم، مرا فراموش نکنید، همه‌تان در همین لحظه از خدا بخواهید که گناهان مرا ببخشد و مرا با شهدای کربلا محشور کند انشا الله.

از خدا بخواهید که از گناهانم درگذرد

شب اول قبر مرا فراموش نکنید، غروب‌های جمعه سر مزارم فاتحه‌ای بخوانید، به احکام اسلام بیشتر پایبند باشید و در برگزاری مراسم مذهبی و عزاداری بیشتر تلاش کنید. ترسم از فشار قبر زیاد است با دعا و قرآن خواندن بر روی قبرم از خدا بخواهید که از گناهانم درگذرد. خانواده شهدا و مفقودین و مجروحین و اسرا و رزمندگان را فراموش نکنید. انجمن و گروه مقاومت را تنها نگذارید، مسجد را حتماً پر کنید و از آن سنگری بسازید برای کمک به جبهه‌ها و مقابله با فساد و ظلم و فشارهای گروهک‌های ملحد و غیر خط امام. انشا الله در پایان بار دیگر از همه شما التماس دعا دارم، از همه دوستان و آشنایان می‌‌خواهم که اگر حقی بر گردن من دارند و یا اگر غیبتی از آنها کردم، مرا عفو کنید و برایم طلب آمرزش نمایید. اگر کسی پولی از من طلب دارد، به خانه‌ام بگوید و از حقوقم بگیرد. التماس دعا از همه شما، شب اول قبر را فراموش نکنید و روزهای جمعه سری بر قبرم بزنید.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 3:4  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

شهیدی که اطاعت از فرامین ولی فقیه برایش مهم‌تر از پزشک شدن بود

عذرا حاج محمدی گفت: اطاعت از فرامین ولی فقیه برایش مهم‌تر از پزشک شدن بود، علی رغم اینکه آرزویش پزشک شدن بود اما ترجیح داد به میدان رزم و نبرد حق علیه باطل حضور یابد.

به گزارش رزمندگان شمال،عذرا حاج محمدی خواهر شهید علی صالح حاج محمدی اظهار داشت: علی از دوران کودکی نبوغ و خلاقیت خاص خود را داشت. او معتقد بود درون هر فردی استعدادهای بی‌شماری وجود دارد و این خود فرد است که باید بتواند از توانمندی‌های خود بهره بگیرد.

وی با بیان اینکه او به محیط پیرامون خود توجه خاصی داشت، تصریح کرد: ظلم و ستم در آن دوره را نتوانست نادیده بگیرد و بر همین اساس در دوران راهنمایی و دبیرستان فعالیت‌های انقلابی خود را آغاز کرد و همچنین در درس‌های خود همیشه موفق بود و رتبه اول را کسب می‌کرد.

حاج محمدی با بیان اینکه علی دوست داشت در رشته پزشکی ادامه تحصیل بدهد، اما حضور در میدان رزم با دشمن را ترجیح داد، تاکید کرد: علی به فرمان حضرت امام خمینی که فرمودند: اسلحه‌ها را زمین نگذارید و به جبهه‌ها بروید و در مقابل دشمن بایستید، او نیز از فرمان ولی فقیه خود اطاعت کرد و تمام خواسته‌های دنیایی خود را ترک کرد و و به جبهه رفت.

وی با اشاره به اینکه او هرگز توانایی‌های خود را در عرصه هنری نادیده نمی‌گرفت، اذعان داشت: شهید به کارهای هنری و نقاشی علاقه داشت و در این زمینه فعال بود.

خواهر شهید به ویژگی‌های اخلاقی شهید اشاره کرد و گفت: او نسبت به فقرا حساس بود و معتقد بود بهترین چیز‌ها را باید به افراد نیازمند اهدا کرد.

وی افزود: در ایام تابستان هرگز اوقات خود را به بطالت نمی‌گذراند. از انجام فعالیت دست برنمی داشت و کلاس‌هایی که می‌رفت سعی می‌کرد خودش هزینه آن را تهیه کرده و بپردازد و زمانی که به جبهه می‌رفت نیز بخشی از حقوقش را به فقرا می‌داد.

حاج محمدی اذعان داشت: در وصیت نامه‌اش نوشته بود اگر چیزی در حساب بانکی‌اش باقی مانده به جنگ زده‌ها بدهید.

وی ادامه داد: با دوستان همرزمش برای دفاع از انقلاب تمام توان و نیروی خود را بکار گرفته بودند تا دشمن متجاوزگر را سر جای خود بنشانند. او در خرمشهر نیز حضور داشت.

وی خاطرنشان کرد: هر وقت به مرخصی می‌آمد می‌گفت ارتش به نیروهای مردمی بسیج و سپاه احترام فراوانی می‌گذارد.

وی افزود: افکار او بزرگ شد و روح بزرگش او را به اوج رساند. همواره اخلاص را مورد توجه و سرلوحه کار وزندگی خود قرار داده بود و به این موضوع اهمیت ویژه ای می داد.

وی اظهار کرد: شهدا راهی را طی کردند که در آن فقط معامله با خدا و اخلاص بود. معنویت و توجه به درون از مواردی بود که شهید نسبت به آن نگاه خاصی داشت.

وی خاطر نشان کرد: پدر و مادرم همیشه شکر خدا را به جا می‌آوردند که فرزندشان در راه دفاع از انقلاب شهید شد.

حاج محمدی اذعان داشت: جوانان از فرصت‌ها و موقعیت‌ها استفاده کنند و همیشه علم خود را نسبت به اطراف گسترش دهند و هرگز بدون اطلاع ومطالعه راجع به موضوعی اظهار نظر نکنند.

وی تصریح کرد: به تبعات جامعه و مقتضیات زمان در دنیای مجازی عاطفه، عقل و حلم را دنیای مجازی به ما نمی‌دهد.

خواهر شهید حاج محمدی گفت: شهدا ارتباط عاشقانه‌ای با خالق خود داشتند و با آگاهی از گذشته، به سهم خود، سعی در ساختن آینده‌ای روشن و بهتر برای کشور بود و خودسازی می‌کرد.

علی صالح حاج محمدی در ماه محرم ۴۱ متولد شد و در دوم خرداد سال ۶۱ در دارخوین به درجه رفیع شهادت نائل آمد، بعد از ۱۱ سال نیز پیکر پاکش به وطن بازگشت.

منبع:دفاع پرس

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 3:0  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
ارسال مطلب چاپ مطلب شبکه اجتماعی

ناگفته های عملیات غرورآفرین کربلای 5 از زبان سردار حاج کمیل کهنسال:

روایت حماسه ی شیداییِ لشکرویژه25کربلا در سرزمین مقدس شلمچه

درگیری ها بشدت اوج گرفته بود. در صحنه ای بیش از 500 تانک دشمن برابر لشکر در غرب کانال ماهی آرایش گرفته بودند و همزمان هلی کوپترها هم برای اولین بار در طی جنگ، نیروهای خط مقدم را بمباران می کردند. در صحنه ای تعدادی از تانک ها قصد دور زدن کانال و غافلگیری نیروها را داشتند که حاج بصیر ناگهان از جای خود بلند شد و گفت: به نام پنج تن آل عبا، 5 نفر بلند شوند

به گزارش رزمندگان شمال، بعد از انتشار "روایت جانسوز عملیات کربلای4 و وداع عاشورایی حاج حسین بصیر با نیروهایش" ، که با استقبال بازماندگان دفاع مقدس و جوانان تشنه فرهنگ ایثار و شهادت مواجه شده بود، اینک اما در سالروز عملیات غرورآفرین و سرنوشت ساز کربلای 5 که لشکر ویژه 25 کربلا نیز نقش محوری در آن داشت، در مصاحبه اختصاصی با سردار کمیل از فرماندهان و یادگاران گرانقدر هشت سال دفاع مقدس، به بررسی و بازخوانی این عملیات خواهیم پرداخت.

سردار حاج کمیل کهنسال که خود یکی از فرماندهان کربلای 5 بود، در ابتدا ضمن تشریح دلائل انتخاب لشکر25 کربلا به عنوان لشکر ویژه از سوی فرماندهی کل سپاه ، برای تبیین بهتر عملیات کربلای 5 ، نگاهی  اجمالی نیز به عملیاتهای قبل از آن داشت:

 

انتخاب لشکر 25 کربلا به عنوان لشکر ویژه

بعد از عملیات بدر و رمضان، با وجود اینکه این عملیات ها تحیربرانگیز بود و اوج هنر و توانایی فرماندهان و رزمندگان را در پی داشت، اما نیروها نتوانستند مناطق تصرف شده را نگه دارند و تثبیت کنند و مجبور شدیم برخی مناطق تصرف شده را به دشمن پس بدهیم و عقب نشینی کنیم. لذا بعد از این عملیات ها وقتی که که اهداف جمهوری اسلامی ایران مبنی بر تنبیه و مجازات نیروهای متجاوز برای عبرت همسایگان و کشورهای غربی و نیز تحصیل خواسته های نظام برای درخواست غرامت جنگی از صدام محقق نشد، فرماندهی کل سپاه پاسداران تصمیم گرفت که در بین یگان های سپاه، یک لشکر را بعنوان لشکر ویژه انتخاب کند تا در کوران جنگ و شرایط بسیار سخت عملیات ها، بخصوص عملیات های مهم، لشکری به میدان نبرد بیاید و گره های سخت و بازنشدنی نبرد را باز کند ، مناطق تصرف شده را حفظ بکند یا عملیات را تثبیت کند. باالطبع این لشکر ویژه باید از هر جهت مورد اعتماد و اطمینان بخش فرماندهی کل باشد. مانند لشکر 10 گارد ریاست جمهوری عراق که در اختیار خود صدام بود و سعی می کرد در شرایط بحرانی جنگ، آن را وارد کارزار کند و البته بسیار هم به آن اطمینان داشت و حضور آنها را مقدمه پیروزی می دانست.

لشکر ویژه باید دارای چند ویژگی برجسته می بود: ویژگی اصلی این لشکر این است که باید از پتانسیل و توانایی آن، اطمینان بخش فرماندهی کل باشد تا بتواند در شرایط سخت و بحرانی عملیات ها به کمک لشکرهای دیگر بیاید و توازن قوا را به نفع رزمندگان تغییر دهد. همچنین استعداد رزمی آن هم باید به اندازه دو لشکر معمولی باشد.

نکته دیگر اینکه لشکر ویژه باید دارای فرماندهان و کادر فرماندهی بسیار باهوش، شجاع، خلاق و مبتکر و باتجربه باشد و رزمندگان این لشکر نیز از توانائی بسیار بالای رزمی و شخصیتی برخوردار باشند.

همچنین، نقطه برجسته لشکر ویژه، عقبه مردمی این لشکر و اعتباری که این لشکر نزد مردم منطقه خود، یعنی مردم مازندران داشت، بود تا بتواند از لحاظ نیروی انسانی، امکانات و تدارکات، پشتیبان خوبی برای رزمندگان باشند. همانطوری که می دانید مردم مازندران دارای ظرفیت و استعداد بسیار بالا و عمیقی از لحاظ استعدادها و توانایی های فردی و نیز روحیه شجاعت و شهادت طلبی هستند و این پشتوانه قوی ای برای یک لشکر محسوب می شد، مخصوصاً اینکه عقبه مردمی لشکر25کربلا از لحاظ پشتیبانی نیروی انسانی و تدارکاتی در بین لشکرهای دیگر مثالزدنی بود.

 

شاهکار لشکر ویژه 25 کربلا در والفجر 8

بعد از اینکه لشکر 25 کربلا بعلت دارا بودن ویژگی های ذکر شده، بعنوان لشکر ویژه انتخاب شد، عملیات والفجر8 طراحی شد. هدف ما در این عملیات این بود که توازن قوا به نفع رزمندگان اسلام تغییر کند و بر اساس راهبردهای امام، اراده و خواسته های ما بر دشمن تحمیل شود.

اهمیت استراتژیک فاو از لحاظ نظامی به اندازه خرمشهر بود. مقر فرماندهی ارتش بعث در فاو قرار داشت و دشمن خطوط دفاعی سخت و نفوذناپذیری را در این منطقه بوجود آورده بود. اسکله ها و سنگرهای بتونی شکل دشمن، فتح فاو را به هدفی بسیار سخت تبدیل کرده بود. لذا لشکر ویژه 25 کربلا، مأمور تصرف فاو شد و با هوشمندی و شجاعت کادر فرماندهی و توانایی و روحیه بالای رزمندگان، تاصبح عملیات، فاو به تصرف کامل نیروها درآمد. در این عملیات غرورآفرین، بیش از 50درصد لشکر گارد ریاست جمهوری عراق منهدم شد.

 لشکر ویژه 25 کربلا در این عملیات، سخت ترین مواضع هدف را تصرف کرد و با قرار گرفتن در قلب درگیری ها تا عمق محور عملیاتی پیشروی کرد. با محورهای اصلی پاتک دشمن جنگید. تصرف کارخانه نمک ، خطوط جاده استراتژیک معروف به شنی، پیشروی در جاده ام القصر، تصرف پایگاههای موشکی، کمک به لشکر 8 نجف ، 27 رسول و 17 ابی ابن ابیطالب(ع) ، حفظ ارتباط محور کارخانه نمک با جاده شنی و پیشروی در جاده استراتژیک فاو-بصره از شاهکارهای رزمندگان 25 کربلا در این عملیات بود.

این عملیات 70 روز ادامه داشت و تقریبا اکثر روزها دشمن سعی می کرد پاتک بزند. 40-50 گردان در چند مرحله بکارگیری و بازسازی شدند. مطمئناً اگر لشکر ویژه 25 کربلا نبود مانند بدر و خیبر، فاو هم باقی نمی ماند.


درسی که لشکر ویژه به مانور تبلیغاتی صدام در ارتفاعات قلاویزان داد

شکت تحقیرآمیز نیروهای عراقی در والفجر8، موقعیت آنها را در میان کشورهای حامی شان (کشورهای عربی منطقه، آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، شوروی سابق و...) بشدت تضعیف کرد. حامیان آنها انتظار نداشتند که با وجود در اختیار قرار دادن این همه امکانات بسیار پیشرفته نظامی و مالی، نیروهای بعثی این چنین مفتضحانه شکست بخورند.

نیروهای بعث، برای اینکه از زیر فشار تحقیر بیرون بیایند، عملیات پدافند متحرک را در برخی مناطق جبهه های میانی به راه انداختند و مهران را گرفتند. بعد از سقوط مهران، امام از طریق سید احمد پیام داد که مهران باید سریعا بازپس گرفته شود.

برای همین فرماندهان لشکر ویژه 25 کربلا، تیپ شهید گلگون را در فاو گذاشتند و با بقیه تیپ هاو گردان ها سریعاً به مهران اعزام شدند.

در مهران هم سخت ترین محورها که شامل جاده منتهی به شهر مهران و سلسله ارتفاعات همرین و قلاویزان که مشرف بر منطقه بود به لشکر ویژه 25 کربلا سپرده شد. ارتفاعات قلاویزان از لحاظ استراتژیک بسیار حساس و تعیین کننده بود چراکه اگر در تصرف هر نیرویی بود، آن نیرو بر کل منطقه مهران را در تسلط داشت و تمام تحرکات نیروی مقابل زیر نظر او قرار می گرفت.

لشکر ویژه 25 کربلا در کوتاهترین زمان با عملیاتی بسیار موفقیت آمیز، ارتفاعات قلاویزان را به تصرف خود درآورد و در ادامه موفق به آزادسازی مهران شد که این شکست برای صدام و فرماندهان عراق بسیار گران تمام شد. چراکه آنها بعد از فتح مهران جنگ تبلیغاتی و روانی راه انداخته بودند، حتی صدام، به ارتفاعات قلاویزان رفت و با غرور خاصی در برابر دوربین های تلویزیونی اعلام کرده بود که نیروهای ما مهران را گرفتند. آزادسازی مهران، بار دیگر ویژگی های منحصر بفرد لشکر ویژه 25 به رخ ارتش بعث و صدام کشیده شد و لشکرویژه 25 کربلا به کابوس آنها مبدل شده بود و بعد از این محور عملیاتی که می دیدند این لشکر وارد می شد، بیشترین و بهترین نیروهای خود را به آن منطقه اعزام می کرد.

 

ماهواره ها و رادارهای جاسوسی فوق پیشرفته آمریکا به کمک صدام آمد

بعد از عملیات والفجر8، عملیات کربلای 4 در منطقه عمومی آبادان و جزیره مینو و امّ الرصاص طرح ریزی شد.

با توجه به تجربه موفق فاو، قرار شد در شمال بصره تا خود فاو عملیاتی صورت بپذیرد تا بین سپاه سوم و سپاه هفتم بعث جدایی ایجاد شود و کل سرزمین فاو تا دروازه های بصره به تصرف رزمندگان اسلام درآید که اگر این عملیات با موفقیت انجام می گرفت، بنوعی مهندسی رزمی ارتش بعث منهدم میشد چراکه بصره دروازه سقوط بغداد و صدام بود.

شکست والفجر 8، موقعیت صدام را نزد حامیانش بسیار متزلزل کرده بود. و حامیانش بشدت در تلاش بودند تا نیروهای اسلام در عملیاتهای بعدی موفق نشوند. برای همین تمام امکانات رزمی مهندسی خود از جمله؛ هواپیماهای پیشرفته، آواکس و سیستمهای ماهواره ای راداری فوق پیشرفته خود را در مناطق عملیاتی و روی نیروهای ما در منطقه متمرکز کردند تا نیروهای ارتش بعث، مانند فاو غافلگیر نشوند. سیستمهای اطلاعاتی و راداری غرب تلاش کرد تا عملیات جدید ایران را کشف کنند تا نیروهای بعث غافلگیر نشوند. چراکه یکی از عوامل مهم موفقیتهای ما در عملیاتها، بهره گیری از حربه فریب و غافلگیری دشمن بود.

عملیات کربلای 4 در سوم دی 65 آغاز شد. اما نیروهای ما که غافلگیر شده بودند، فقط یک روز در منطقه دوام آوردند چراکه دشمن با اطلاعات کاملی که از این عملیات بدست آورده بود کاملا آماده بود و از قبل، همه راهکارها را برای ناکامی و شکست ما پیش بینی کرده بود.

عدنان خیراله؛ وزیر دفاع وقت عراق بعد از شکست رزمندگان اسلام در کربلای 4 اعلام کرده بود: « هدف ایران در این عملیات، شهر بصره بود. آنها اگر موفق می شدند هدفهای خود را تحقق بخشند، ارتباط بین نیروهای سوم و هفتم ما قطع می شد و تمام فاو و خور عبداله و شمال بصره به تصرف نیروهای ایرانی در می آمد. علت شکست ایرانی ها این بود که نیروهای ما آماده بودند و نقشه های لازم را طراحی کرده بودیم. ما بخاطر این اطلاعات از آمریکائی ها تشکر می کنیم»

صدام بعد از این پیروزی ، سعی کرد تا با حربه تبلیغاتی و جنگ روانی، تحقیر و نیز ذهنیت بدی که بعد از شکست در والفجر8 در ذهن حامیانش ایجاد شده بود را پاک کند. برای همین سعی کرد ابتکار عمل را بدست بگیرد و به تبلیغات زیادی دست زد. حتی با سفر به عربستان به حج رفت و به طواف خانه خدا پرداخت و از آنجا فیلم تهیه کرد و سعی نمود که خود را ناجی اعراب معرفی کند.

 

حماسه شیدایی لشکر ویژه در کربلای 50، ناجی اعراب! را در آستانه سقوط قرار داد

تمام شواهد حاکی برآن بود که چنانچه این شرایط تغییر نکند، دشمن در موقعیت سیاسی، تبلیغاتی و امنیتی و نظامی برتری در سطح منطقه و جهان قرار می گرفت و ابتکار عمل در دست آنها می افتاد.

بنابراین، فرماندهان جنگ تصمیم گرفتند که هر چه سریعتر باید دست به یک عملیات بسیار شگفت انگیز و بزرگی بزنند که آن هم صرفاً از عهده سپاه و بسیج برمی آمد. تصمیم گرفته شد که نباید گذاشت دستاوردهای والفجر8 از بین برود و ناکامی کربلای 4 تداوم یابد.

لذا در منطقه شلمچه باید عملیات صورت می گرفت. منطقه ای که دشمن از استحکامات بسیار مستحکمی برخوردار بود، شلمچه دشت وسیعی بود که منتهی میشد به بصره. از ابتدای جنگ هم فتح این منطقه برای رزمندگان بسیار مهم بود. دشمن هرگز تصور نمی کرد که از این منطقه عملیاتی از سوی رزمندگان صورت بگیرد و خیالش از این محور راحت بود. چراکه از نظر محاسبات نظامی هم فتح چنین محوری آنهم با نیروهای پیاده غیرممکن بود.

بنابر اطلاعاتی که کسب شده بود، کارشناسان نظامی شوروی سابق طرح پدافندی و استحکامات دفاعی این منطقه را برای دشمن طراحی کرده بودند. کانال ماهی ای به طول 30 کیلومتر به شکل شمال به جنوب در این منطقه وجود داشت. کانالی به عرض یک کیلومتر که مانع بزرگی برای پدافند نیروها بود.

شرق کانال ماهی بطرف نیروهای ما را  به عمق یک الی سه متر آب رها کرده بودند. منطقه داخل آب هم با سیم خاردار، مین و موانع مختلف فلزی محصور شده بود.

اولين خط دفاعي دشمن بعد از معبر آب هم،  دژي بود که در يک سمت آن سنگرهاي بتوني براي استراحت نيرو و در سمت مقابل، سنگرهاي ديده باني و تيربار با مهمات آماده و سنگرهاي تانک احداث شده بود. اين دژ، دشمن را از موقعيت ممتازي براي اشراف و تسلط کامل بر منطقه برخوردار مي کرد. در پشت خط اول چند موضع هلالي شکل احداث، که قطر هر يک به 300 الي 400 متر و ارتفاع آن به 5 تا 6 متر مي رسيد.

در پشت موانع هلالي، براي تردد و استقرار تانک، جاده ساخته شده بود و به اين وسيله تانکهای دشمن مي توانستند با استقرار روي مواضع مشخص شده، کل منطقه درگيري را زير پوشش گلوله مستقيم و تيربار قرار دهند.

دومين خط دشمن به فاصله صد متر از خط اول و به موازات آن احداث، و سيل بندي بود به عرض 205 و ارتفاع 4 متر که داراي موضع پياده، کانال مواصلاتي و مواضع تانک بود. اين سيل بند از جنوب جاده شروع مي شد و به سمت اروند ادامه داشت.

سومين خط دفاعی دشمن، خاکريزي بود به موازات خط دوم و داراي مواضع پياده و تانک که در جلوي آن کانال متروکه اي به عرض 4 و عمق 2 متر احداث شده بود. چهارمين خط دفاعی دشمن در پشت نهر دوعيجي قرار داشت و شامل نهر، دژ و چندين موضع هلالي پي در پي، که بر توانايي دشمن براي مقابله و دفاع مي افزود.

پنجمين خط پدافندی آنها، در پشت نهر جاسم قرار داشت. ضمن آن که در حد فاصل خط چهارم و پنجم، قرارگاه دشمن، خصوصا قرارگاه تاکتيکي سپاه سوم (مقر فرماندهي لشکر11)، داراي مواضع مستحکمي بود و پدافند مستقل داشت. پس از خط جاسم تا کانال زوجي، مرکز توپخانه، لجستيک و عقبه لشکر 11 قرار گرفته بود و خط های دفاعی ششم و هفتم دشمن شامل کانال زوجي و مثلثي هاي غرب کانال زوجي بود. در منطقه شلمچه، دشمن زمين را به شکل پنج ضلعي درآورده بود. که از استحکامات بسيار پيچيده اي بر خوردار بود.

با تمام این اوصاف، تصمیم گرفته شد تا دز کمترین زمان ممکن، عملیات بزرگی صورت بگیرد تا جشن بزرگ صدام و بازیهای تبلیغاتی که با سفر به مکه و طواف خانه خدا راه انداخته بود و خود را ناجی اعراب نامیده بود به کام او و حامیانش تلخ شود.

مرحله تصمیم گیری وشناسایی برای این عملیات فقط در 15 روز انجام گرفت. 15 روز برای شناسایی جهت انجام چنین عملیات بزرگی در محاسبات نظامی نمی گنجید، آنهم توسط ارتشی شکست خورده.

آمادگی عقبه ها کمک بزرگی به فرماندهان کرد و جابجایی نیرو هم نیاز نبود.  این عملیات در 19 دی 65 با رمز یازهرا آغاز شد و یکی از حساسترین و سخت ترین محورهای عملیات یعنی عبور از مانع بزرگ آب به عمق بیش از دو متر که پر از مین، سیم خاردار و میله های آهنی بود  و همچنین تصرف خطوط شرق کانال ماهی و نیز عبور از کانال ماهی و ادامه عملیات بسمت بصره به نیروهای لشکر ویژه 25 کربلا سپرده شد.

لشکر ویژه 25 کربلا با جسارت و شجاعتی که الهام گرفته از مکتب عاشورای حسینی بود، در شب اول عملیات از معبر بسیار سخت آب عبور کرد و خطوط دفاعی شرق کانال ماهی را بتصرف درآورد و صبح فردا نیز غرب کانال ماهی را فتح کرد. با وجود حجم انبوه آتش دشمن، رزمندگان لشکر25 مقاومت جانانه ای برای غرب کانال ماهی کردند. چراکه غرب کانال ماهی موقیت بسیار استراتژیکی محسوب میشد و اگر حفظ نمیشد کل عملیات به مخاطره می افتاد.  پشتیبانی از نیروها هم فقط توسط یک پل روی کانال ماهی انجام می گرفت که بشدت زیر آتش بعثی ها بود.

سرعت عمل بسیار بالا، بهره گیری از حداقل زمان، هنر فرماندهان در تصمیم گری دقیق و هوشمندانه و نیز خلاقیت و انعطاف پذیری بالا در تصمیم گیری، آگاهی کامل از وضعیت نیروها، استفاده از تجربه های عملیاتهای گذشته و نیز از جان گذشتگی و انگیزه بالای رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا از عوامل مهم پیروزی در این عملیات بود. و بار دیگر هوش  و خلاقیت، شجاعت و روحیه شهادت طلبی نیروهای رزمنده سپاه و بسیج به رخ قدرتهای جهانی کشیده شد.

ارتش بعث بشدت احساس خطر کرده بود و موجودیت خود را در خطر می دید چرا که عملیات روبروی بصره بود و موجودیت عراق به مخاطره افتاده بود لذا با تمام توان و امکانات خود وارد عرصه شد و هر آنچه داشت به منطقه آورد و در مقابل، سپاه و بسیج هم با تمام امکانات نظامی محدود خود وارد نبرد شدند.  130 یگان ارتش بعث در برابر کمتر از 30 یگان رزمندگان اسلام قرار گرفت. اما نیروهای ما با استعانت و توکل به خدا و بهره گیری از روحیه شهادت طلبی برگرفته از عاشورای امام حسین(ع) تا آخرین قطره خونشان در برابر ماشین جنگی دشمن ایستادگی و پیشروی کردند. ارتش عراق حجم وسیعی از هواپیماهای پیشرفته، میگ، هلی کوپتر، موشکهای زمین به زمین و تانکهای فراوان تمام منطقه را به زیر آتش گرفته بود.

گارد رياست‌ جمهوري‌ عراق با فرماندهي‌ صدام‌ به‌ منطقه‌ اعزام‌ مي‌شود و بي‌ درنگ‌ پاتك‌هاي‌ سنگين‌ خود را آغاز مي‌كند.

منطقه شلمچه پر از دود و آتش شده بود. هیچ شیئی سالم بر روی زمین باقی نمی ماند. گازهای شیمیایی که در هوا پیچیده بود تنفس را بشدت دچار مشکل کرده بود. چشمها بشدت می سوخت. درگیری ها وجب به وجب بود. اجساد کشته ها بحدی زیاد بود که نیروهای ما از روی اجساد عراقی عبور می کردند و به جلو می رفتند.

سمت راست-سردار شهید خیرالله نانواکناری


عبور سردار نانواکناری از پیکر خونین برادر شهیدش

از صحنه های عجیب و بیادماندنی این عملیات عبور سردار نانواکناری از کنار جنازه برادر شهیدش؛ خیرالله نانواکناری بود. سردار نانواکناری از فرماندهای شجاع یکی از گردان های لشکر ویژه 25 کربلا وقتی که برای کمک و پشتیبانی از نیروها به طرف ما می آمد، لحظاتی قبل از رسیدن به کانال ماهی، برادر معلمش  که در کنار ما می جنگید، بشهادت رسید. برای اینکه در آن لحظات حساس، سردار نانواکناری پیکر برادرش را که غرق خون بود نبیند به نیروها دستور دادیم روی شهید را با پارچه ای بپوشانند. اما قبل از اقدام نیروها، سردار نانواکناری با نیروهایش که بسیاری از آنها در راه بشهادت رسیده بودند، به کانال رسیدند و وی در همان حالت حرکت، نگاهش به پیکر خونین برادرش افتاد که در کانال افتاده، اما این سردار دلاور بدون اینکه کوچکترین مکثی کند به راه خود ادامه داد و به جلو رفت. صحنه ای که نشان دهنده ایثار و از خودگذشتگی فرماندهان و رزمندگان خط شکن لشکر ویژه 25 کربلا است که برگرفته از نهضت عاشورایی امام حسین (ع) بود. این روحیه ایثار، ازخودگذشتگی و شهادت طلبی مثالزدنی رزمندگان 25 کربلا بود که باعث شد از سوی فرماندهان کل، به لشکر ویژه نام بگیرد.

 

حاج حسین بصیر: به نام پنج تن آل عبا ، پنج نفر بلند شوند

درگیری ها بشدت اوج گرفته بود. در صحنه ای بیش از 500 تانک دشمن برابر لشکر در غرب کانال ماهی آرایش گرفته بودند و همزمان هلی کوپترها هم برای اولین بار در طی جنگ، نیروهای خط مقدم را بمباران می کردند.  در صحنه ای تعدادی از تانک ها قصد دور زدن کانال و غافلگیری نیروها را داشتند که حاج بصیر ناگهان از جای خود بلند شد و گفت: به نام پنج تن آل عبا، 5 نفر بلند شوند و به طرف تانکها بروند و آنها را منهدم کنند. بجای 5 نفر، برادر هادی بصیر، یحیی خاکی و بیش از 15 نفر دیگر بلند شدند و به نبرد تن با تانک رفتند و عاشورائی جنگیدند و حتی اسیر هم گرفتند.


شهید اصغر بصیر  و یحیی خاکی

با اینکه ما در محاصره کامل بودیم، عراقی ها توده ای وار نیرو وارد می کردند تا غرب کانال ماهی را پس بگیرند. تانک ها، هواپیماها و آتش توپخانه دشمن، خارج از کانال را با انبوه آتش خود، شخم زده بود. بچه های ما که مهماتشان رو به تمام شدن بود، سعی می کردند مهمات کمتری مصرف کنند. این در حالی بود که اگر سرت را از کانال بلند می کردی، بجای گلوله، تیر مستقیم تانک به تو اصابت می کرد.

 

آخرین خواسته دیده بان شهید در لحظه شهادت

خاطره جانسوز و البته زیبای دیگر از آن لحظات اینکه: بیرون از کانال، دو دیده بان داشتیم که آتش خمپاره های ما را به سمت نیروهای دشمن هدایت می کردند. یکی از این برادران، رزمنده ی معلمی بود به نام سید حمید هاشمی که از روستای سنگتراشان ساری به منطقه اعزام شده بود. برای اینکه دید تانکهای عراقی از آرپیچی زن های ما کور شود، همراه با یکی از برادارن که طلبه بود نزد آنها رفتیم و گفتیم لوله ها و موانع را را ببرید جلوی تانکها تا مانع دید آنها شوند که رزمندگان راحت تر تانکها را بزنند. بعد از توجیه آنها در هنگام برگشت به کانال، طلبه ای که همراه من بود کاغذی را به من داد که دیده بان سید هاشمی در همان لحظاتی که ما کنار آنها بودیم و در میان آتش شدید دشمن، روی یک تکه کاغذ نوشته بود: «سلام ما را به امام برسانید. به امام بگوئید ای کاش بعد از شهادت مان و هنگام دفن جنازه ما، مقداری از خاک زیر نعلینش را بر چهره ی خونین مان می پاشیدند تا در روز قیامت افتخارمان این باشد که خاک پای امام هستیم.» لحظاتی از خواندن این نامه نگذشته بود که با تیر مستقیم تانک ، این دیده بان عزیز،  نصف  چهره اش از بین رفت و به شهادت رسید.

نکته خاطره انگیز دیگر اینکه؛ فکر می کردیم دیده بان دیگری که در کنار شهید هاشمی بود هم بشهادت رسید. اما چند سال قبل که در یادواره شهدایی در بابلسر این خاطره را تعریف می کردم ، این برادر رزمنده که الان جانباز 70 درصد به بالاست، از میان جمعیت بلند شد و گفت: دیده بان دوم من بودم. این جانباز عزیز تعریف کرد « بعد از شهادت سید حمید هاشمی، من نیز بشدت مجروح شدم و همه گمان کردند که بشهادت رسیدم. لذا من را به سردخانه منتقل کردند. اما در آنجا به هوش آمدم» .

بعد از 15 روز نبرد شبانه روزی و پاتکهای متعدد دشمن، پیشروی نیروها متوقف شد. کمبود یگان پیاده و محدودیتهای آتش توپخانه و نیز نیروی زرهی دشمن مانع از ادامه پیشروی ها بود.

از 130 یگان عراق، 55 تیپ صددرصد منهدم شدند، 67 تیپ بیش از پنجاه درصد نابود شد و بقیه هم از ده الی سی درصد منهدم شدند. 870 تانک دشمن، 250 قبضه  قبضه توپ صحرایی و ضدهوایی، 1500 دستگاه خودرو، بیش از 80 فروند هواپیما، 700 تانک و نفربر و صدها قبضه انواع ادوات نيمه سنگين منهدم شدند و ارتش بعث بیش از چهل هزار نفر کشته و زخمی داد.

دستاورد کربلای 5 را میتوان با عملیاتهای فتح المبین و بیت المقدس مقایسه کرد. بار دیگر موازنه نیروها بنحو بسیار تعیین کننده ای به نفع جمهوری اسلامی ایران تغییر پیدا کرد. بویژه در منطقه و در سطح بین المللی و ابتکار عمل و مقاومت رزمندگان اسلام ارتش کفر را بشدت متزلزل کرد و زنگ خطر سقوط رژیم عراق بصدا درآمد.

حامیان صدام بعد از عملیات کربلای 5 بکلی از صدام ناامید شدند و تلاش هاي بين المللي براي پايان دادن به جنگ افزايش يافته و به تصويب قطع نامه 598، که در آن براي اولين بار تا حدودي نظريات جمهوري اسلامي ايران لحاظ شده بود، در شوراي امنيت سازمان ملل انجاميد.

و اما در پایان این روایت باید گفت: انتخاب لشکر خط شکن 25 کربلا به عنوان لشکر ویژه، یعنی ویژه و برجسته بودن مردم مازندران در دفاع از عزت و شرافت دینی و ملی خود و آرمانهای انقلاب اسلامی و همچنین تبعیت محض از ولایت ، که این برگرفته از آموزه های عاشورایی مردم سرزمین علویان است.


از چپ ؛ شهید منصور نبوی، سردار حاج کمیل ، سردار نانوا کناری، شهید زمان شاهینی و جانباز امانی
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 2:54  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

در گفتگو با سردار کمیل عنوان شد:

خواسته ی عاشقانه ی دیده بان کربلای 5 از امام در لحظه شهادت +تصاویر

بعد از توجیه آنها و در هنگام برگشت به کانال، طلبه ای که همراهم بود، کاغذی را به من داد که دیده بان سید حمید هاشمی ساروی در همان لحظاتی که کنار آنها بودیم و در میان آتش شدید دشمن، روی یک تکه کاغذ نوشته بود: «سلام ما را به امام برسانید. به امام بگوئید ای کاش بعد از شهادت مان و هنگام دفن جنازه ی ما...
به گزارش رزمندگان شمال، آنچه می خوانید؛ روایتی ست شیدایی از عشق و ارادت شهدا به ساحت مقدس ولایت:

در عملیات کربلای 5 و بعد از فتح موقعیت استراتژیک غرب کانال ماهی توسط رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا، با اینکه در محاصره کامل بودیم، عراقی ها توده ای وار نیرو وارد می کردند تا غرب کانال را پس بگیرند. تانک ها، هواپیماها و آتش توپخانه دشمن، خارج از کانال را با انبوه آتش خود، شخم زده بودند. بچه های ما که مهماتشان رو به تمام شدن بود، سعی می کردند مهمات کمتری مصرف کنند. این در حالی بود که اگر سرت را از کانال بلند می کردی، بجای گلوله، تیر مستقیم تانک به تو اصابت می کرد.

بیرون از کانال، دو دیده بان داشتیم که آتش خمپاره های ما را به سمت نیروهای دشمن هدایت می کردند. 


یکی از این برادران، رزمنده ی معلمی بود به نام سید حمید هاشمی که از روستای سنگتراشان ساری به منطقه اعزام شده بود. برای اینکه دید تانکهای عراقی از آرپیچی زن های ما کور شود، همراه با یکی از برادارن که طلبه بود، نزد آنها رفتیم و گفتیم لوله ها و موانع را ببرید جلوی تانکها که مانع دیدشان شوند تا رزمندگان راحت تر تانکها را بزنند.

بعد از توجیه آنها و در هنگام برگشت به کانال، طلبه ای که همراهم بود، کاغذی را به من داد که دیده بان سید حمید هاشمی در همان لحظاتی که کنار آنها بودیم و در میان آتش شدید دشمن، روی یک تکه کاغذ نوشته بود: «سلام ما را به امام برسانید. به امام بگوئید ای کاش بعد از شهادت مان و هنگام دفن جنازه ی ما، مقداری از خاک زیر نعلینش را بر چهره ی خونین مان می پاشیدند تا در روز قیامت افتخارمان این باشد که خاک پای امام هستیم.» لحظاتی از خواندن نامه نگذشته بود که با تیر مستقیم تانک ، این دیده بان عزیز به شهادت رسید.


نکته خاطره انگیز دیگر اینکه؛ فکر می کردیم دیده بان دیگری که در کنار شهید هاشمی بود هم بشهادت رسید. اما چند سال قبل که در یادواره شهدایی در بابلسر این خاطره را تعریف می کردم ، این برادر رزمنده که الان جانباز 70 درصد به بالاست، از میان جمعیت بلند شد و گفت: دیده بان دوم من بودم. این جانباز عزیز تعریف کرد «بعد از شهادت سید حمید هاشمی، من نیز بشدت مجروح شدم و همه گمان کردند که بشهادت رسیدم. لذا من را به سردخانه منتقل کردند، اما در آنجا به هوش آمدم.»

راوی: سردار حاج کمیل کهنسال


روح مان با یادش شاد، با ذکر صلوات 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 2:32  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
 

جانباز گلستانی

کربلای 5،جنگ تن با تانک بود

حاج صادق روشنی گفت: آیا می توان ذکر کرد که گلوله تانک با جسم یک رزمنده چگونه برخورد می کرد؟ اگر بر من ایراد بگیرید می خواهم بگویم کربلای ۵ محور جسم رزمنده با تانک دشمن بود
به گزارش ">رزمندگان شمال ،حاج صادق روشنی جانباز ۷۰ درصد شیمیایی و یادگار هشت سال جنگ تحمیلی در خصوص گرامیداشت عملیات کربلای ۵ و رشادتهای رزمندگان در این ۸ سال جنگ، گفت: اگر تاریخ به ما اینگونه گفت که فرزندان حضرت رسول (ص) بنام ۵ تن آل عبا در حرم نبوت و ولایت زبانزد دوست و دشمن شده اند و از آن بعنوان مباهله در قرآن ذکر می گردد امروز با گذشت ۱۴۰۰ سال، بر خودمان می بالیم که در اتاق جنگ ۸ سال دفاع مقدس به گوشه ای از عملیات بسیار بزرگ و ارزشمند کربلای ۵ را از زبان فرماندهان و رزمندگان بازگو می کنیم.

روشنی افزود: بدون شک بر خود می بالیم که فرماندهان و تمامی رزمندگان ما در پناه خداوند و ۵ تن آل عبا قرار می گرفتند که امروز بعنوان یک جسم جانباز و مجروح در جامعه از سختی ها و مرارت های آن دوران بازگوی عملیات می کنیم.

وی خطاب به تاریخ بیان داشت: تاریخ بدان زنده ماندن آنها بدون شک به لطف خدا و حمایت حضرت رسول (ص) و حضرت فاطمه زهرا (س) بود. چون رمز ورودی با نام مبارک یا فاطمه زهرا (س) بود که چقدر با صفاست که امروز با حیای فاطمه زهرا (س) جامعه ای را اداره کنیم که دین و دین باوری را سرلوحه زندگی خودشان قرار داده و می دهند.

این جانباز ۷۰ درصد شیمیایی خطاب به اصحاب رسانه گفت: عزیزان رسانه بر خودتان ببالید که عرصه پیام رسانی تمام نشده و در تمام ساعات شبانه روز بایستی پرچمدار دین و توحید خدا باشید.

حاج صادق روشنی کربلای ۵ را اینگونه بازگو می کند: کربلای ۵ یک محور عملیاتی بود. آیا می توان ذکر کرد که گلوله تانک با جسم یک رزمنده چگونه برخورد می کرد؟ اگر بر من ایراد بگیرید می خواهم بگویم کربلای ۵ محور جسم رزمنده با تانک دشمن بود.

وی در ادامه افزود: اگر یک تانک دشمن با گلوله آر پی جی رزمنده ای از بین می رفت تانک صفر و دست نخورده که توسط اجانب از جمله آمریکا و دیگر کشورها به او هدیه می دادند وارد خاکریز خط عملیات قرار می گرفت و اگر تعداد رزمنده کم می شد که لباس شهادت را بر تن می پوشیدند باقیمانده آن رزمندگان با تمام توان خود را سپر گلوله تانک می کردند که باعث پیروزی بچه ها در عملیات کربلای ۵ گردید.

حاج صادق روشنی جانباز ۷۰ درصد شیمیایی و یادگار هشت سال جنگ تحمیلی در خصوص گرامیداشت عملیات کربلای ۵ و رشادتهای رزمندگان در این ۸ سال جنگ، گفت: اگر تاریخ به ما اینگونه گفت که فرزندان حضرت رسول (ص) بنام ۵ تن آل عبا در حرم نبوت و ولایت زبانزد دوست و دشمن شده اند و از آن بعنوان مباهله در قرآن ذکر می گردد امروز با گذشت ۱۴۰۰ سال، بر خودمان می بالیم که در اتاق جنگ ۸ سال دفاع مقدس به گوشه ای از عملیات بسیار بزرگ و ارزشمند کربلای ۵ را از زبان فرماندهان و رزمندگان بازگو می کنیم.

روشنی افزود: بدون شک بر خود می بالیم که فرماندهان و تمامی رزمندگان ما در پناه خداوند و ۵ تن آل عبا قرار می گرفتند که امروز بعنوان یک جسم جانباز و مجروح در جامعه از سختی ها و مرارت های آن دوران بازگوی عملیات می کنیم.

وی خطاب به تاریخ بیان داشت: تاریخ بدان زنده ماندن آنها بدون شک به لطف خدا و حمایت حضرت رسول (ص) و حضرت فاطمه زهرا (س) بود. چون رمز ورودی با نام مبارک یا فاطمه زهرا (س) بود که چقدر با صفاست که امروز با حیای فاطمه زهرا (س) جامعه ای را اداره کنیم که دین و دین باوری را سرلوحه زندگی خودشان قرار داده و می دهند.

این جانباز ۷۰ درصد شیمیایی خطاب به اصحاب رسانه گفت: عزیزان رسانه بر خودتان ببالید که عرصه پیام رسانی تمام نشده و در تمام ساعات شبانه روز بایستی پرچمدار دین و توحید خدا باشید.

حاج صادق روشنی کربلای ۵ را اینگونه بازگو می کند: کربلای ۵ یک محور عملیاتی بود. آیا می توان ذکر کرد که گلوله تانک با جسم یک رزمنده چگونه برخورد می کرد؟ اگر بر من ایراد بگیرید می خواهم بگویم کربلای ۵ محور جسم رزمنده با تانک دشمن بود.

وی در ادامه افزود: اگر یک تانک دشمن با گلوله آر پی جی رزمنده ای از بین می رفت تانک صفر و دست نخورده که توسط اجانب از جمله آمریکا و دیگر کشورها به او هدیه می دادند وارد خاکریز خط عملیات قرار می گرفت و اگر تعداد رزمنده کم می شد که لباس شهادت را بر تن می پوشیدند باقیمانده آن رزمندگان با تمام توان خود را سپر گلوله تانک می کردند که باعث پیروزی بچه ها در عملیات کربلای ۵ گردید.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 2:29  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

عمليات كربلاي 5 در كلام رزمندگان لشكر 25 كربلا

اخلاص، ايثار و شجاعت،‌ رمز پيروزي در كربلاي 5

پنجشنبه 26 دی 1392      10 بازدید

يكي از سخت‌ترين،‌ معروف‌ترين، دشوارترين و به ياد ماندني‌ترين عمليات‌هايي كه در طول دوران جنگ، صورت گرفته و توانسته است توجه بسياري را به خود معطوف كند عمليات كربلاي 5 است.

به گزارش رزمندگان شمال،اين عمليات كه حدود يك سال و نيم قبل از پايان جنگ تحميلي در منطقه غرب خرمشهر و در محور شلمچه به سوي بصره انجام شده بود، با رمز يا فاطمه‌الزهرا مهم‌ترين عمليات در دي‌ماه 65 به شمار مي‌آيد، كه ضربه بسيار مهلكي به استعداد وتوان رزمي رو به افزايش ارتش عراق وارد آورد. زمين منطقه عمليات كربلاي 5 در شرق بصره داراي ارزش و اهميت زيادي بود. محور مواصلاتي شلمچه كليد فتح بصره به شمار مي‌رفت و وسعت سرزمين خشك اين منطقه عملياتي كه به پنج ضلعي معروف بود به كمتر از 50 كيلومتر مربع مي‌رسيد. يك كيلومتر پيشروي در محور شلمچه از نظر اهميت نظامي و فشار سياسي به قول صاحب‌نظران برابر با حدود 10 كيلومتر پيشروي در نقاط ديگر مانند محور مياني ارزش داشت. بنابراين ارزش نظامي و سياسي زمين منطقه عملياتي كربلاي 5 بسيار زياد بود. به همين جهت سپاه پاسداران تقريباً تمام لشكرهاي خود را وارد عمليات كربلاي 5 كرد. اين عمليات از ويژگي‌‌هاي منحصر به فردي برخوردار است، ‌از جمله انجام آن 14 الي 15 روز بعد از عمليات كربلاي 4 و عمليات در زميني كه تمام كارشناسان غربي آن را براي صدام مسلح كرده بودند. يكي ديگر از امتيازات و مواردي كه كربلاي 5 را منحصر به فرد كرد اين بود كه در اين عمليات بيش از 150 كيلومتر مربع از خاك عراق به تصرف رزمندگان ما درآمده و يا پاسگاه‌‌هاي بوبيان، شلمچه، كوت‌سواري و خين در اختيار رزمندگان اسلام قرار گرفت. جزاير بوارين، فياض، ام‌الطويل و شهرك دوعيجي، رودخانه دوعيجي و نهر جاسم و همچنين 140 كيلومتر از جاده شلمچه – بصره و نيز 11 پاسگاه فرماندهي ارتش بعث نيز به تصرف بچه‌‌هاي ما درآمد. در گفت و شنودي با رزمندگان و يكي از فرماندهان لشكر خط‌شكن و ويژه 25 كربلا نشستيم و خاطرات كربلاي 5 را مرور كرديم.

شكوه كربلاي 5

تعدادي از رزمندگان لشكر 25 كربلا در خصوص شكوه كربلاي 5 به چند نكته اشاره كردند كه مختصري از اين سخنان را مي‌آوريم. حسن حسيني يكي از اين رزمندگان به سه نكته اشاره مي‌كند: اول اينكه اخلاص مسئله‌اي بسيار مهم در رزمندگان ما در كربلاي 5 بود. اگر در كربلاي 5 بوديد و زمين و ميادين موانع را مي‌ديديد آنقدر بايد ايمان و اخلاص در خود داشتيد كه وارد چنين زميني بشويد و در آن زمين با دشمن درگير شويد. بچه‌هايي كه تنها دو هفته قبل در كربلاي 4 خيلي از دوستان خود را از دست داده بودند. اخلاص بچه شيرهاي روح‌الله براي امروز هم حتي الگو است. وقتي امروزه شرايط سخت مي‌شود و تحريم و غيره فشار مي‌آورد، ولايت‌مداري، توكل و اخلاص است كه مانند شب كربلاي 5 نجات‌دهنده ملت انقلابي ايران است.

انهدام دشمن و تلفاتي كه ما در كربلاي 5 از عراق گرفتيم باعث خيلي از مسائل و حتي صدور قطعنامه 598 شد. عملياتي كه به قول خودتان در دو هفته ترتيب داده مي‌شود و آنقدر اين كار مطمئن است كه سپاه همه توان خود را وارد كار مي‌كند، نه تنها موفق مي‌شود بلكه تأثيرات بسيار بزرگي بر مجامع بين‌المللي و سرنوشت جنگ مي‌گذارد. در آخر صحبت‌‌ها مي‌گويند عبور از اروند شكوه و الفجر است، عبور از موانعي كه دنيا مهندسي آن را انجام داده بود، شكوه كربلاي 5 است.

معجزه كربلاي 5

كربلاي 5 معجزه است. سردار علي اكبرنژاد فرمانده قديمي لشكر كربلا اينطور عنوان مي‌كند: بررسي‌‌هاي ما نشان داده بود كه منطقه كربلاي 4 ممكن است و كربلاي 5 و منطقه آن غيرممكن. اما معجزه كربلاي 5 اين است كه عملياتي كه كاملاً غيرممكن بود، ممكن شد. به اعتقاد او همه رزمندگان وظيفه كربلاي 5 وظيفه خود را خوب انجام دادند. چون تلاش و كوشش و از خود گذشتگي بچه‌ها از يك عنصر ساده تا اطلاعات و عملياتي،‌ طراحان عمليات، و چه آنهايي كه در پشتيباني رزم بودند همه به خوبي در اين عمليات نمايان بود.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 2:24  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

زندگینامه شهید حجته الاسلام سید علی اندرزگو

 

 

 

سید علی اندرزگو چریک سرخی که هر سپیده را با وضو از اقیانوس عظیم قرآن و نهج البلاغه آغاز می کرد و سرود صبح گاهش زیارت عاشورا بود . زین رو مجاهدی شد که نامش لرزه بر اندام شغالان امنیتی طاغوت می انداخت و تمامی آن دستگاه جهنمی را هراسان و ترسان به دنبال خویش می کشانید . اندرزگو یکی از تربیت یافتگان مکتب اهل بیت بود . شهیدی که در پیشرفت و ارتقای معارف این مکتب آنقدر پیش رفت تا به مرز شهادت رسید . سید علی اندرزگو در ظهر رمضان سال 1317 شمسی به دنیا آمد و در غروب رمضان سال 1357 شمسی به مولایش علی ( ع ) اقتدا کرد و با پیکری خونین به دیدار پروردگار شتافت . شهید اندرزگو از سن هفت سالگی به مدرسه رفت و تا کلاس ششم در مدرسه فرخی درس خواند . دوازده ساله بود که در یک مغازه نجاری شروع بکار کرد و پس از کلاس ششم بنا به خواسته خودش به درس طلبگی پرداخت . او روزها کار میکرد و شبها درس می خواند از همان دوران نوجوانی فردی فوق العاده باهوش و مهربان بود و به همه محبت میکرد . شهید اندرزگو کسی بود که در سن 13 سالگی در خیابان فریاد میزد این چه مملکتی است ؟ این چه شاهی است ؟

اندرزگو در شروع دوره نوجوانی خویش با نواب صفوی و سایر همرزمانش همکاری را شروع میکند و از همان موقع هر شب به هئیت صادق امانی که در یکی از خیابانهای تهران بود میرود . او از بچه گی شیفته منبر رفتن و روضه خواندن بود . در منزل ایشان ایام خاصی را جهت سوگواری تعیین میکردند و ایشان همانند یک خطیب بالای منبر میرفت و سپس روضه میخواند . طبق نقل بستگان شهید او بسیار باهوش و بااستعداد بود و سعی میکرد با همه افراد خانواده خوش رفتاری و خوش کرداری پیشه کند . اندرزگو در تمام عمرش تی یک روز نمازش قضا نشد و از این نظر بسیار به مسائل وظایف دینی و شرعی اهمیت میداد . سید علی اندرزگو از 16 سالگی فعالیتهای سیاسی اش را شروع کرد و در حدود 25 سالگی بود که ترور حسنعلی منصور ( نخست وزیر ) را انجام داد . ترور منصور خائن تنها یک برگ درخشان از زندگی او بود . این عمل در واقع اعلام وجودی بود برای جهنمی ترین دستگاه امنیتی منطقه ( ساواک ) . با آنکه در گزارشهای آنروز در رابطه با عاملین ترور منصور هیچ اسمی از او به میان نیامده است ، اما در واقع آخرین تیر را اندرزگو به سوی مغز منصور شلیک می کند . او در حالیکه پشت یک درخت پنهان شده بود تیر خلاص را شلیک نموده و با این کار خویش یک مزدور آمریکایی خائن را به هلاکت میرساند . ماموران امنیتی به حدی در دستگیری او ناتوان شده بودند که دیگر می دانستند چه بکنند . لذا عکسهای او را به تمامی ادارات دولتی ارسال کردئه و بر تمام در و دیوارهای ساختمانها عکس او را آویخته و در این زمینه شش میلیون تومان جایزه برای دستگیر کننده او در نظر گرفته بودند . این رقم پاداشی بود برای شکارچیان نادانی که بتوانند او را به دام انداخته و تحویل مقامات مسئول دهند . اما او که همیشه لبخندی از روی استهزاء بر لب داشت با خونسردی تمام از چنگال عفریت زمان فرار کرده و در هر زمانی در مکانی دیگر مشغول به فعالیت میشد .

شهید اندرزگو با مسافرت به اکثر کشورهای منطقه از جمله عراق ، سوریه ، ترکیه ، پاکستان ، افغانستان و برخی از کشورهای عربی دیگر سعی مینمود نیازهای نیروهای حزب اللهی مجاهد را در کشور تامین نماید و برای آنها اسلحه و تجهیزات نظامی تامین نماید . او نه تنها از هر فرصت و روشی برای وارد کردن اسلحه به کشور استفاده میکرد بلکه در کنار آن سعی مینمود هزینه روزنامه و نشریه فدائیان اسلام را نیز تامین کند . اندرزگو با اینکه سید بود اما عمامه سفید بر سر می گذاشت و هر بار با یک اسم و عنوان خاص در جامعه ظاهر میشد . نام معروف و مستعار او که ماموران ساواک را به هراس می افکند شیخ عباس تهرانی بود .

این مجاهد شهید وارد هر شهر و منطقه ای که میشد اقدام به تشکیل کلاسها و جلسات اعتقادی و سیاسی بطور پنهانی مینمود تا بلکه از نظر فکری و اعتقادی نیز جوانان را آماده تر نماید .

اندرزگو که خط امام خمینی را خوب شناخته بود دائما تلاش میکرد تا حقیقت این صراط مستقیم را در بین توده مردم به خصوص جوانان روشن نماید . لذا آنها را ترغیب میکرد تا به سربازان گمنام امام خمینی بپیوندند و در جهت متلاشی کردن نظام طاغوتی زمان تلاش کنند . با اینکه در آن زمان سازمانها و گروههای فراوانی همچون مجاهدین خلق وجود داشتند که با حکومت شاه مبارزه می کردند ولی اندرزگو هیچ گاه به آن گروهها گرایش پیدا نکرد و ترجیح داد به عنوان یک شاگرد در کنار مراد و مرجعش ، امام خمینی بدون هیچ وابستگی به تشکلی مبارزه را تا سقوط طاغوت ادامه دهد .

شهید اندرزگو در آخرین دیداری که با همسرش داشته به او می گوید : من میروم و ممکن است دیگر مرا نبینی اما دوست دارم فرزندانم را به گونه ای بزرگ کنی که جز به انجام رسالت و مسئولیت مکتبی به هیچ چیز دیگر فکر نکنند تا شایستگی ادامه راه را پیدا کنند .

اندرزگو این را می گوید و سپس به سوی تقدیر خویش حرکت می کند . مزدوران شاه که از محل اختفای وی مطلع شده بودند وی را تعقیب می کنند و در یکی از خیابانها او را محاصره می کنند . اندرزگو که در پی انجام یکی دیگر از ماموریتهای انقلابی خودش بود متوجه میشود که اطراف او را مامورین ساواک گرفته اند . ماموران شروع به تیراندازی می کنند و در حدود یک ربع به سمت او تیر شلیک می کنند او حالتی به خود گرفته بود که گویی مسلح است ولی هیچ اسلحه ای همراه خود نداشته است . ماموران پلید از اینکه به او نزدیک شوند واهمه داشتند و حتی جرات نمی کردند که به جسم ناتوان و بی حال او نزدیک شوند چرا که تنها شنیدن اسم او کافی بود که همه مزدوران خود را عقب بکشند و یک قدم جلو نیایند . در این وضعیت شهید اندرزگو در حالیکه از بدنش خون میرفت سعی می نمود دفتر تلفن و آدرسهای آشنایان و دوستان را بلعیده و آنها را از بین ببرد . سرانجام پس از لحظاتی در حالیکه خون زیادی از بدنش رفته و تیرهای زیادی به بدنش اصابت کرده بود در روز ضربت خوردن مولایش علی ( ع ) 19 رمضان با پیکری خونین به دیدار یار شتافت و برگی سرخ از خویش به یادگار گذاشت . او با هجرت علی وار خودش ثابت کرد که مکتب سرخ علوی هنوز بدون شاگرد نمانده است و هنوز کسانی هستند که با انتخاب مرگ سرخ ، دیگران را از زندگی سیاه نجات بخشند و خواب خفتگان خفته را آشفته و آشفته تر سازند .

گزارش ساواک از شهادت شهید اندرزگو

در باب سید علی اندرزگو معروف به شیخ عباس تهرانی

به دنبال اقداماتی که بمنظور شناسایی و دستیابی به نامبرده بالا بعمل می آمد ، مشخص گردید یاد شده مجددا دست به تشکیل گروهی معتقد به مبارزه مسلحانه زده و درصدد عضوگیری عناصر مستعد جهت فعالیت در گروه می باشد . در ادامه مراقبت های بعدی ضمن کشف مخفیگاه وی در شهرستان مشهد تعدادی از مرتبطین او در تهران نیز شناسایی و نسبت به کنترل آنها اقدام شد .

در ساعت 45/18 روز 2/6/1357 هنگامی که سید علی اندرزگو به منزل یکی از مرتبطینش به نام اکبر حسینی واقع در خیابان ایران می رفت بوسیله مامورین محاصره و از آنجا که گزارشات رسیده حاکی از مسلح بودن مشارالیه و حمل مواد منفجره بوسیله او بوده ، به وی دستور ایست و تسلیم داده شد که ناگهان یاد شده با حرکات غیر عادی درصدد فرار برآمد و مامورین بهناچار به سوی او تیراندازی و درنتیجه مشارالیه مورد اصابت گلوله واقع و در راه انتقال به بیمارستان فوت نمود .

در بازرسی بدنی از نامبرده یک جلد شناسنامه جعلی به عکس متوفی با مشخصات ابوالقاسم واسعی ، یک جلد گواهینامه رانندگی به نام عبدالکریم سپهرنیا به عکس سوژه صادره از آبادان ، یک عدد ساعت مچی و مبلغ 6840 ریال وجه نقد ، یک عدد چاقو ، یک دسته کلید ، یک عدد انگشتری عقیق و تعدادی شماره های تلفن و نوشتجات خطی کشف و ضبط شد .

در بازرسی از مخفیگاه سید علی اندرزگو در شهرستان مشهد سه قبضه سلاح کمری جنگی با 5 عدد خشاب ، 81 تیر فشنگ با کالیبرهای مختلف و دستگاه بی سیم دستی ، کمربند تجهیزاتی ، جلد اسلحه کمری ، مبلغ 590 هزار ریال وجه نقد ، تعداد زیادی نوارهای مختلف ، مقادیر زیادی شناسنامه جعلی به عکس اندرزگو و همسر و شناسنامه فرزندان وی و مقادیری نوشتجات خطی که حاکی از ارتباط وی با عده ای در لبنان و سوریه می باشد ، کشف و برابر صورت جلسه ضبط گردید .

شهید سید علی اندرزگو                 فرزند سید اسدالله

محل ولادت –  تهران

سال ولادت – 1318

محل شهادت – تهران خ ایران ( ترور توسط ساواک )

سال شهادت – 1357

محل دفن – گلزار شهدای بهشت زهرا ( س ) تهران – قطعه 39 ردیف 72 شماره 57

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 1:44  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

زندگینامه شهید حسن مصباحی

شهید حسن مصباحی درتاریخ سوم اردیبهشت سال 1343 در محله قلعه باغ شهر شبستر در خانواده متدین و مذهبی و کم در آمد دیده به جهان گشود .

از آنجا که پدر خانواده به علت نداشتن درآمد و نبودن کار در تهران بسر می برد و به عنوان کارگر نانوائی مشغول بکار بود مجبور شد تا خانواده خود را نیز به تهران ببرد . لذا شهید حسن کودکی شیر خوار بود که بهمراه مادر وپدر و دوبرادر دیگرش راهی تهران شد و در محله نازی آباد ساکن شدند . ماه ها و سال ها سپری شد و او بزرگ و بزرگ تر شد تا به سن هفت سالگی رسید و وارد مدرسه ابتدائی شد . پس از اتمام تحصیلات ابتدائی خانواده از محله نازی آباد به سیزده آبان شهر ری عزیمت و در آنجا ساکن شدند و تحصیلات راهنمائی را در ناحیه شهر ری ادامه داد و ضمن تحصیلات در کلاس های آموزش قرآن و تفسیر که در هیئت متوسلین به ائمه اصهار در محله بود شرکت می کرد تا وارد دوره دبیرستان شد که مصادف با دوران انقلاب شکوهمند اسلامی شد که در تظاهرت ها ، راهپیمائیها ، شعارنویسی ها نقش بسزائی داشت . شهید حسن مصباحی ( عمو جان من ) انسانی متواضع مقید به واجبات و شدیدا به امربه معروف و نهی از منکر مبادرت داشت و سخت عاشق امام و ولایت بود و همیشه خانواده و آشنایان و دوستان را به حمایت از انقلاب و پشتیبانی از امام و ولایت فقیه نصیحت می کرد .

یکی از صفات پسندیده این شهید این بود که حامی مستضعفان و مظلومان بود و اگر اندوخته ای داشت آنرا به نیازمندان اهدا می کرد .حسن با سن کمی که داشت خیلی چابک و ورزیده بود طوری که در روزهای آخر انقلاب که مصادف با سقوط پادگانها بود به تنهایی یک قبضه تیربار و چند مقدار فشنگ را از پادگان لشکرک تهران آورده و پس از اتمام و پیروزی انقلاب به کمیته محله تحویل داد .پس از اقلاب مشغول تحصیل بود تا اینکه در کلاس سوم دبیرستان رشته اقتصاد بود که مصادف با شروع تهاجم دشمن بعثی به میهن اسلامی گردید . شهید حسن مصباحی 2 ماه بعد از آغاز جنگ تحمیلی بود که برای آموزش به مراکز آموزش اعزام و شروع به دیدن دوره ها متعدد از جمله : اسلحه سبک ، نیمه سنگین و غواصی و ... نمود و در چندین عملیات مهم شرکت داشت تا اینکه در عملیات والفجر 4 اعزامی لشکر 27 محمد رسول الله در ارتفاعات کانی مانگا عراق به درج رفیع شهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش مفقود الاثر شد تا اینکه پس از 13 سال در سایه تلاش و فعالیت گروه تفحص سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 1373 به همرا ه جمع دیگری از همرزمانش باقیمانده پیکر پاک و مطهرش شناسایی شد و به میهن عزیز رجعت داده شد و پس از انجام مراسم تشییع در قطعه 29 شهدا بهشت زهرا در کنار قبر پدر شهیدش که 3 سال پس از شهادت عمو جان من در عملیات کربلای 5 به شهادت رسیده بود به خاک سپرده شد راهش پر رهرو و مستدام باد .

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ساعت 1:35  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
رواج رندگی مجردی دختران در تهران
حجاب ایرانی - ؛ دختران مجرد، بالا رفتن سن ازدواج، آسیب های اجتماعی، بی‌بندوباری، مفاسد اخلاقی، ... اینها واژه‌هایی هستند که وقتی درباره ی زندگی مجردی دختران صحبت می‌کنیم، ناخودآگاه در ذهن شنونده تداعی می‌شود و با جستجوی ساده‌ای در فضای مجازی می‌توان انواع مطالب هشداردهنده درباره ی خطرات این سبک زندگی را یافت.


به گزارش فرارو، گویی این شکل از زندگی به هر دلیل و هر انگیزه ای که باشد، موقت باشد یا دائم، خودخواسته باشد یا از سر اجبار، دچار نوعی پیشداوری منفی است و انگ قضاوت منفی بر پیشانی اش خورده است.

هرچند در سالهای اخیر زندگی مجردی دختران در تهران وسیع تر شده است، ولی همچنان سوال برانگیز است و هربار که کسی بخواهد وارد این نوع از زندگی شود ناچار است که به نوعی مشروعیت عمل خود را توجیه کند. 

تهران جذابیت زیادی برای مهاجران دائم و موقت دارد. سالانه هزاران نفر از نقاط مختلف ایران به منظور دستیابی به فرصت‌های بهتر کار، درآمد، تحصیل و زندگی به این شهر می‌آیند. بسیاری از این افراد که اغلب جوان، دانشجو، کارمند، و یا کارگرند، به تنهایی و دور از خانواده خود به صورت "مجردی" زندگی می‌کنند.

اگر در سالهای گذشته "خانه مجردی" مقوله ای بود که تنها به پسران اختصاص داشت، امروزه دختران زیادی نیز به این سبک زندگی روی آورده اند و به تنهایی یا همراه با دوستان همخانه ی خود زندگی مجردی را تجربه می‌کنند.

طوری که زندگی مجردی دختران در تهران به یک پدیده ی ملموس و روزمره تبدیل شده، از سوی برخی پذیرفته شده و از سوی دیگران با نگرانی و اعتراض مواجه شده است. 

حال سوال این جاست که دلایل گرایش فزاینده ی دختران به زندگی مجردی چیست و این سبک زندگی چه چالش ها و آسیب هایی به دنبال دارد؟ چرا بسیاری از دختران حتی پس از اتمام دوره ی دانشجویی و فراغت از تحصیل و با وجود تمام دشواری های اقتصادی و اجتماعی که در زندگی مجردی با آن مواجهند، همچنان حاضر به برگشتن به شهر و زندگی همراه با خانواده ی خود نیستند؟

آمارها چه می‌گویند؟  
30 درصد از جوانان ایرانی ساکن شهرهای بزرگی چون تهران، تبریز، اصفهان، مشهد، اهواز و شیراز زندگی مجردی را انتخاب کرده اند.

طبق نتایج سرشماری نفوس و مسکن سال 1390، در شهر تهران در گروه سنی 15 تا 39 سال 1062059 مرد مجرد (شامل بی‌همسر به دلیل فوت، بی‌همسر به دلیل طلاق، و هرگز ازدواج نکرده) وجود دارد و 789252 مرد دارای همسر. این ارقام برای زنان ساکن تهران در همین گروه سنی عبارت است از 843795  زن مجرد (شامل بی همسر به دلیل فوت، بی همسر به دلیل طلاق، و هرگز ازدواج نکرده) و 1043606 زن دارای همسر. اما همه ی مجردها به صورت مستقل و مجردی زندگی نمی کنند، بلکه بسیاری از آنها به همراه خانواده و در منزل پدری خود ساکن اند. 

طبق نتایج همین سرشماری، خانوارهای ساکن در تهران به سه دسته تقسیم شده اند. 

خانوارهای معمولی، خانوارهای گروهی  و خانوارهای موسسه ای. در سال 1390 تعداد زنانی که در خانوارهای معمولی زندگی می کنند 4071742 نفر، زنانی که در خانوارهای گروهی سکونت دارند 2909 نفر و زنانی که در خانوارهای موسسه ای ساکن اند 20099 نفر است.

این ارقام برای مردان عبارت است از 3994638 نفر در خانوارهای معمولی،  25125 نفر در خانوارهای گروهی، و 39538 نفر در خانوارهای موسسه ای.

به درستی مشخص نیست که چه تعداد از خانوارهای معمولی تک نفره اند و زندگی مجردی محسوب می شوند. آمار دقیقی نیز از تعداد خانه های مجردی دختران و پسران در تهران در دست نیست. اما طبق اظهار نظر وزارت ورزش و جوانان ایران در سال 1391، در شهرهای بزرگ بین 25 تا 30 درصد جوانان زندگی مجردی دارند. 

انواع زندگی مجردی دختران
دخترانی که اغلب برای تحصیل و گاهی نیز برای کار به تهران می آیند معمولاً سه شکل زندگی مجردی را تجربه می کنند. یکی زندگی در خوابگاه است. خوابگاه های دانشجویی معمولاً بدون هزینه یا بسیار کم هزینه اند و دانشجویان در اتاق هایی 4 الی 5 نفری زندگی می کنند. 

خوابگاه های دخترانه اغلب مقررات ویژه ای برای رفت و آمد دارد و مورد نظارت وکنترل قرار می گیرند. مسئولان خوابگاه با خانواده ی دختران دانشجو به شکل مستمر در تماس اند و تمامی تاخیرها و غیبت ها را به آنان گزارش می دهند.

شکل دوم زندگی در پانسیون است. پانسیون ها واحدهای مسکونی آپارتمانی ای خصوصی هستند که در هر اتاق آن به طور متوسط 10 تخت وجود دارد و معمولاً افراد به طور موقت به مدت چندماه در آن زندگی می کنند. هزینه ی کمی به صورت ماهانه برای اقامت در پانسیون می پردازند و از سرویس بهداشتی و حمام و آشپزخانه مشترک استفاده می کنند. هرچند که پانسیون نیز مقرراتی برای ورود و خروج دارد اما نسبت به مقررات خوابگاه سهل گیرانه تر است و غیبت ها و تاخیرها به خانواده افراد مقیم در پانسیون گزارش نمی شود. 

شکل سوم نیز خانه ی مجردی است. دختران می توانند به صورتی تکی یا گروهی واحد مسکونی مورد نظر خود را اجاره کنند. این خانه ها ممکن است یک سوئیت بسیار کوچک یا واحدی چند اتاقه باشد. این شکل از زندگی اغلب از همه پرهزینه تر است و مبلغ رهن و اجاره حتی در بدترین نقاط شهر و حتی در کوچکترین و بی کیفیت ترین واحدهای مسکونی با مبلغ ماهیانه ی پانسیون و هزینه ی ترمی خوابگاه قابل مقایسه نیست. 

شکل سوم زندگی مجردی تهران این روزها بیشتر شده است. صاحب یک آژانس معاملات املاک می گوید: "این چند سال خیلی درخواست خانه مجردی زیاد شده، هم دختر و هم پسر. قبلاً سخت گیری بیشتری برای اجاره دادن خانه به مجردها وجود داشت، مثلاً حدود پنج سال پیش بود که اداره اماکن ابلاغ کرد که به مجردها خانه ندهید، چون دوره ی گلدکوئست بود و به ظاهر خانه دانشجویی می گرفتند ولی در عمل از آن برای فعالیت های گلدکوئست استفاده می کردند. برای اینکه به کسی خانه مجردی بدهیم الان مقررات خاصی نیست و عملاً هم نمی شود کنترل کرد. ما حداکثر کاری که می توانیم بکنیم این است که طرف را احراز هویت کنیم."

می‌گوید نمی‌شود چک کرد، "ما معمولاً شناسنامه‌ها را نگاه می‌کنیم. اما در عمل بله چنین چیزی ممکن است. چون خیلی‌ها شناسنامه را نمی‌بینند. موقع امضای قرارداد فقط یک نفر لازم است و طرف می‌تواند بگوید فلانی خواهرم یا برادرم است ولی موقع امضای قرارداد او را با خود نیاورد."

می‌گوید: اما هستند کسانی که مایل باشند خانه را به مجرد اجاره بدهند. "حدوداً 5 تا 10 درصد مالک‌ها حاضرند که به مجرد خانه بدهند. دلیلش هم این است که زیاد اعتماد ندارند."

پدرم مخالف بود و مادرم تشویقم می‌کرد
الهام 24 ساله و دانشجوی کارشناسی ارشد که در خانه‌ای مجردی زندگی می‌کند می‌گوید: "خانواده ما مذهبی و سنتی‌اند و من‌هم اصلاً عصیانگر نیستم، ترجیح می‌دهم که بدون رضایت پدر و مادرم کاری نکنم. پدرم اوائل مخالف زندگی مجردی من در تهران بود، به من اعتماد داشت و مخالفتش بیشتر به دلایل عاطفی بود و اینکه به جامعه اعتمماد نداشت. مادرم ولی زندگی در شهر کوچک را نمی‌پسندید و تشویقم می‌کرد که در تهران بمانم. بعد هم به تدریج پدرم را قانع کرد و من الان در خانه‌ای زندگی می‌کنم که ملک شخصی است و خود خانواده در اختیارم قرار داده‌اند. به نظرم این شیوه تعامل با خانواده خوب است و نباید آشوب کرد بلکه باید طی یک روند تدریجی از آنها پوئن گرفت که شکاف نسلی پیش نیاید."

همه بار بر دوش خودم است
نرگس فارغ‌التحصیل کارشناسی است و 26 سال دارد، او از تجربه زندگی کردنش در پانسیون می‌گوید: "خانواده‌ی من زورگو نیستند ولی وقتی که من درسم تمام شد به من می‌گفتند که باید برگردی، البته خودشان زیاد با زندگی من در اینجا مشکلی نداشتند ولی فشار اجتماعی فامیل و دوستان و آشنایان و همسایه‌ها که از آنها می‌پرسیدند دخترتان چرا برنمی‌گردد و مگر درسش تمام نشده، همین حرف ها باعث شد که آنها هم مخالفت کنند. پدر و مادرم هیچ کمکی به ماندن من در تهران و زندگی مجردی من نکردند. خودم همه بارش را به دوش کشیدم." 

نرگس از مشکلات پانسیون می‌گوید: "همسایه ها گاهی اذیت می کنند. پسرها چون می دانستند که توی این ساختمان دخترهای مجرد زندگی می کنند شبها می آمدند پشت پنجره و بلوتوث می فرستادند، متلک می گفتند و اذیت می کردند!"

زندگی با یک مرد غریبه بدون تشریفات!
مرجان فارغ التحصیل کارشناسی ارشد اما که در کوچه پس کوچه های خیابان انقلاب با یک همخانه مَرد زندگی می‌کند، برخورد خانواده‌اش را خیلی آزاردهنده توصیف می‌کند. او می‌گوید: "خانواده ما وضع مالی خیلی خوبی دارند ولی اصلاً به من کمک نمی‌کنند. پدرم خیلی با ماندن من در تهران مخالف است، البته نمی‌دانند که من دارم با یک آقا زندگی می‌کنم. هر ده هفته یک بار زنگ می‌زنند به من و تخریبم می‌کنند. می‌گویند تو که درست تمام شده و کارت را هم که از دست داده‌ای دیگر چرا تهران می‌مانی؟ مادرم کمی بهتر برخورد می‌کند. مادرم گاهی به بهانه‌های مختلف از پدرم پول می‌گیرد و برایم می‌فرستد."

مرجان نحوه مخفی کردن زندگی با یک مرد را از خانواه‌اش این گونه تشریح می‌کند: "من چون دارم با یک آقا زندگی می‌کنم باید خیلی چیزها را رعایت کنم. مثلاً وقتی که می خواستم خانه بگیرم به خانواده ام گفتم که دارم با دوست خانمم همخانه می شوم. با او هم هماهنگ کردم و وقتی که خانواده ام به تهران آمدند او را به عنوان همخانه به آنها نشان دادم. هر وقت که پدر و مادرم می خواهند بیایند اینجا، باید از چند روز قبل دوست آقایم خانه را ترک کند و دوست خانمم وسایلش را می آورد مثلاً مانتوها، کتاب ها، دمپایی روفرشی و خلاصه صحنه سازی می کنیم طوری که انگار یک خانم دارد اینجا زندگی می کند! هر وقت هم که پدر و مادر دوست پسرم می آیند من مجبورم که خانه را ترک کنم و جایی دیگر بمانم. چون خانواده ام از من حمایت نمی کنند وضعیت خوبی ندارم، تغذیه ام افت کرده ولی باز هم حاضر نیستم که به خوابگاه برگردم. توی خوابگاه احساس می کنی که حیوانی، ولی در خانه مجردی با همه مشکلاتش احساس شخصیت می کنم."

دشمنی به نام صاحبخانه!
مورد آرزو اما بهتر بود. آرزو که 25 سال دارد می‌گوید: "خانواده ام به راحتی پذیرفتند که من با دوستم در تهران همخانه شوم. چون او دوست قدیمی من بود و از زمان دبیرستان خانواده ام او را می شناختند و به او اعتماد داشتند. "
 
آرزو در ادامه حرف‌هایش از صاحبخانه ها می‌کند. او می‌گوید: "صاحبخانه فعلی کاری به کار ما ندارد ولی مالک قبلی خیلی اذیت می‌کرد، چک می کرد، می پرسید که دوست پسرم کیه، به خانواده ام تلفن می زد و غیره. اما الان مالک اتریشه و ما کمی آزادتریم. البته برادر صاحبخانه گاهی مزاحم می شود. حتی یک بار هم به من پیشنهاد داد که با او به عراق و دوبی بروم."

می‌گوید: "ما سروصدای زیادی نداریم و همسایه ها را هم زیاد نمی بینییم. اصولاً برخورد خاصی پیش نیامده که بفهمم نگاه آنها چیست. البته همسایه ها هم آنقدرها خانواده هسته ای ایده آل نیستند، بعضی از آنها مطلقه و تنها هستند. سبک زندگی ما را هم پذیرفته اند. گاهی وقتی که تنها هستم از آنها می ترسم. ولی درکل همسایه ها با این موضوع کنار آمده اند."

زندگی مجردی در خانه ای که اختیارش به دست خود آدم باشد جذاب است. شاید همین موضوع باشد که بازار پانسیون‌ها و خوابگاه های دخترانه را از سکه انداخته است.

زندان هایی به نام پانسیون!
نازنین، دختری که نزدیک به یک سال را در پانسیونی در خیابان آزادی زندگی کرده بود، می گفت: "مقررات زندگی در پانسیون با فشار خانواده فرقی ندارد. اینجا مشکلاتی مثل خورد و خوراک، سرویس بهداشتی، و آشپزخانه وجود دارد. در پانسیون رنج های سنی مختلفی زندگی می کنند از دانشجوهای دانشگاه آزاد و پیام نور گرفته تا زنهای 40 سال به بالا که مطلقه یا بیوه اند، یا حتی زن هایی که صیغه می شوند! اغلب کسانی که به پانسیون می آیند به طور موقت مثلاً دو سه ماه می مانند ولی کسانی که دائمی در پانسیون زندگی می کنند وضع مالی خیلی بدی دارند و از لحاظ مالی خیلی ضعیف اند. پانسیون هایی که در مرکز شهر قرار دارند از لحاظ امکانات وضع خوبی ندارند و به مشکلات اجرایی و تعمیرات هم زیاد رسیدگی نمی کنند. پانسیون های بالای شهر کیفیت بهتری دارند. بدترین چیز پانسیون این است که خیلی فضای غم انگیز و غربت باری دارد. در خوابگاه الاقل بین هم نسلان خودت و همکلاسی هایت هستی و محیط شادی داری."

و اما خوابگاه دختران!
میترا دانشجوی سال سوم رشته فیزیک که در خوابگاه زندیگی می کند، از مشکلات خوابگاه های دانشجویی می گوید، میترا آرزو می‌کند، کاش آنقدر پول داشت که می‌توانست خانه‌ای اجاره کند. 

میترا می‌گوید: "زندگی در خوابگاه دانشجویی سخت است. بعضی چیزها تحقیرآمیز است، ساعت خوردن، چک شدن با خانواده، اگر تاخیر داشته باشی به خانواده ات اطلاع می دهند. نحوه خبررسانی به خانواده هم چندان مودبانه نیست. وای به حال دختری که گزارشش به خانواده برسد. مثلاً می‌گویند که دخترتان را همراه یک پسر دیده‌ایم. البته خانواده ام به من اعتماد دارند و می دانند که من در ارتباط با همکلاسی ها و دوستانم خط قرمز هایی را رعایت می کنم و از من حمایت می کنند ولی در کل ایجاد بد دلی می‌کنند. اگر کسی حساسیت و ویژگی‌های وسواس گونه داشته باشد زندگی در خوابگاه برایش سخت می شود. چون در خوابگاه فضای خصوصی نداری. البته زندگی در خانه مجردی هم مشکلاتی دارد. اما در کل حسن زندگی مجردی این است که مدیریت اقتصادی زندگی به عهده خودت می‌افتد. شاید یک جور تمرین مدیریت و استقلال است."

چرا زندگی مجردی در تهران؟  
زندگی مجردی مشکلات زیادی دارد. از مشکلات مالی گرفته تا مسائل تعمیر و نگهداری خانه، زحمت پخت و پز و شست وشو و خرید، نگاهه همسایه‌ها، دردسر قرارداد امضا کردن و درگیری با صاحبخانه، دردسر اسباب کشی، رفت و آمد، تذکرها، فشار و مخالفت خانواده، دلتنگی و نیازهای عاطفی و غیره. اما با این حال بسیاری از دختران ترجیح می‌دهند که به تهران بیایند، به جای خوابگاه دانشجویی خانه مجردی بگیرند، و پس از فارغ‌التحصیلی هم هر طور که شده در تهران باقی بمانند. دلیل این امر چیست؟ 
در میان صحبت‌هایی که با برخی از این افراد شد، دلیل اصلی آنها برای ماندن در تهران امکانات تهران ارزیابی شد. آنها معتقدند که امکانات و فرصت‌های تهران مانند کتابخانه‌های بزرگ و مجهز، امکانات تحصیلی، ورزشی، تفریحی، فرهنگی، سینما، تئاتر، موسیقی، فرصت فعالیت‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، فرصت‌های بهتر شغلی و درآمدی آنقدر برجسته است که به هیچ وجه با امکانت شهرستان کوچک خودشان قابل مقایسه نیست. آنها حاضر نیستند که به شهرستان برگردند چون حس می‌کنند باید همه این فضاها و امکانات عمومی را رها کنند و وارد فضای بسته و سوت و کور شهرستان شوند.
دلیل دیگر اما مشکلات خوابگاه‌های دانشجویی است. خوابگاه هیچ وقت به قدر کافی موجود نیست. دانشجوهای شبانه، دانشگاه آزاد، پیام نور و غیره از این امکان بی‌بهره‌اند. اما حتی اگر هم موجود باشد مشکلاتی دارد که تحت عنوان نبود تفکیک فضایی، نبود فضای شخصی و حوزه خصوصی، برخوردها و سختگیری های آزاردهنده، چک شدن، ساعت خوردن، برخورد بعضا بد مسئولان خوابگاه، سروصدا، نبود بهداشت کافی، و غیره از آن یاد کردند.

یکی دیگر از دلایل دختران برای زندگی مجردی در تهران روابط عاطفی آنان است. این دختران که اغلب جوان هستند نیازهای عاطفی خود را در رابطه با جمع دوستان مونث و مذکر خود جستجو می‌کنند و زندگی در خانواده یا تحت کنترل خوابگاه به آنها فرصت این نوع دوستی‌ها را نمی‌دهد. 
به نظر می‌رسد ترکیبی از نیازهای عاطفی، میل به فردیت، استقلال‌طلبی، میل به رشد و پیشرفت تحصیلی و حرفه‌ای و توسعه‌ی نامتوازن تهران در مقایسه با شهرستان‌ها باعث گرایش فزانیده‌ی دختران به زندگی مجردی در تهران می‌شود.

این سبک زندگی عرصه کشاکش دو نیروی اجتماعی است. یکی نیروی نسل جوانی که می‌خواهد آزادی و فردیت خود را منفک و مجزا از خانواده تعریف کند و به جامعه بقبولاند و از تمام حقوق، آزادی ها، امکانات و احترام و تاییدی که جامعه به راحتی در اختیار خانواده ها قرار می دهد برخوردار باشد.

دیگری نیرویی که برای فرد مجزا از خانواده ارزش چندانی قائل نیست بلکه واحد بنیادین تشکل دهنده ی جامعه را خانواده می داند و فرد را، و به خصوص زن را، صرفاً در نسبت او با خانواده و تحت کنترل و نظارت خانواده می تواند بپذیرد و تحمل کند. عمده ی نگرانی ها و هشدارها و برخوردهایی که در این حوزه می بینیم محصول همین کشاکش است. 
+ نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۲ساعت 4:2  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 

شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

تولد و کودکی

به سال 1333 در خانواده‌ای مستضعف، مسلمان، متعهد و دردكشیده در خرمشهر متولد شد. پایبندی خانواده او (بویژه پدرش) به اسلام عزیز باعث گردید كه از همان كودكی عشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت(ع) در جان و قلب محمد ریشه دواند. از همین ایام وی تحت نظر پدر بزرگوارش به فراگیری قرآن مجید پرداخت.

 

فعالیتهای سیاسی  - مذهبی

فعالیتهای سیاسی – مذهبی شهید جهان‌آرا از شركت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. واز همان زمان مبارزه جدی او علیه طاغوت آغاز شد. در سال 1348 – در سن 15 سالگی – تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همراه عده‌ای از دوستان فعال مسجدی‌اش وارد مبارزات سیاسی شد. ابتدا به برپایی جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنكه در مبارزات انجمنهای اسلامی دانش‌آموزان نیز شركتی فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزب‌الله خرمشهر درآمد.

افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضاء كردند و در آن متعهد شدند كه تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) تا براندازی رژیم منفور پهلوی از هیچ كوششی دریغ نكرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نكنند.

بعد از آن، برای عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازی، روزه می‌گرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند.

این گروه برای انجام نبردهای چریكی، یكسری از ورزشها و آمادگیهای جسمانی را در برنامه‌های روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسمانی و روحانی افرادی خود ساخته شوند.

در سال 1351 این تشكل به وسیله عوامل نفوذی از سوی رژیم منحوس پهلوی شناسایی شد و شهید جهان‌آرا، به همراه سایر اعضای آن دستگیر گردیدند. پس از مدتی شكنجه و بازجویی در ساواك خرمشهر، سید محمد به علت سن كم به یكسال زندان محكوم و به زندان اهواز منتقل گردید
+ نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۲ساعت 3:7  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

زندگینامه شهیدان و خاطرات جانبازان ایثارگران-آزادگان-بسیجیان

ابوالفضل آواتار ها

سلام دوستان
در این تایپک میخوام زندگینامه شهیدان رو قرار بدم.


خوش حال میشم اگه شما هم کمک کنید.

zendeginame.shahidan@yahoo.com

+ نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم دی ۱۳۹۲ساعت 3:6  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


مبشر کاشانیبیات زنجانیبهجتميرزا جواد تبريزيمجتبي تهرانيجناتيخامنه ايصانعيدستغيبدوزدوزانيرحيمي آزادسيد صادق روحانيحسيني زنجانيسبحانيسيستانيسيد محمد شاهروديسيد صادق شيرازيصافيعلوي گرگانيفاضل لنكرانيگراميمحقق كابليمدرسيمدني تبريزيمظاهريمكارم شيرازيملكوتيموسوي اردبيلينوري همدانيوحيد خراساني
+ نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم دی ۱۳۹۲ساعت 7:19  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
 
بابای شیهدم....
افسران - بابای شهیدم........


برچسب‌ها: شهيد, گمنام, شهدا, اسلام
+ نوشته شده در  سه شنبه هفدهم دی ۱۳۹۲ساعت 4:22  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 

تصویر
جلال الدین سادات آل احمد، معروف به جلال آل احمد، فرزند سید احمد حسینی طالقانی در محله سید نصرالدین از محله های قدیمی شهر تهران به دنیا آمد، او در سال 1302 پس از هفت دختر متولد شد و نهمین فرزند پدر و دومین پسر خانواده بود.

پدرش در کسوت روحانیت بود و از این رو جلال دوران کودکی را در محیطی مذهبی گذراند. تمام سعی پدر این بود که از جلال، برای مسجد و منبرش جانشینی بپرورد.

جلال پس از اتمام دوره دبستان، تحصیل در دبیرستان را آغاز کرد، اما پدر که تحصیل فرزند را در مدارس دولتی نمی پسندید و پیش بینی می کرد که آن درسها، فرزندش را از راه دین و حقیقت منحرف می کند، با او مخالفت کرد:

« دبستان را که تمام کردم، دیگر نگذاشت درس بخوانم که: «برو بازار کار کن» تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من رفتم بازار. اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. »

پس از ختم تحصیل دبیرستانی، پدر او را به نجف نزد برادر بزرگش سید محمد تقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت، اما در نجف ماندگار شد. این سفر چند ماه بیشتر دوام نیاورد و جلال به ایران بازگشت.

در «کارنامه سه ساله» ماجرای رفتن به عراق را این گونه شرح می دهد:

«تابستان 1322 بود، در بحبوحه جنگ، با حضور سربازان بیگانه و رفت و آمد وحشت انگیز U.K.C.C و قرقی که در تمام جاده ها کرده بودند تا مهمات جنگی از خرمشهر به استالینگراد برسد. به قصد تحصیل به بیروت می رفتم که آخرین حد نوک دماغ ذهن جوانی ام بود و از راه خرمشهر به بصره و نجف می رفتم که سپس به بغداد والخ .... اما در نجف ماندگار شدم. میهمان سفره برادرم. تا سه ماه بعد به چیزی در حدود گریزی، از راه خانقین و کرمانشاه برگردم. کله خورده و کلافه و از برادر و پدر.»

پس از بازگشت از سفر، آثار شک و تردید و بی اعتقادی به مذهب در او مشاهده می شود که بازتابهای منفی خانواده را به دنبال داشت.

«شخص من که نویسنده این کلمات است، در خانواده روحانی خود همان وقت لامذهب اعلام شد ه دیگر مهر نماز زیرپیشانی نمی گذاشت. در نظر خود من که چنین می کردم، بر مهر گلی نماز خواندن نوعی بت پرستی بود که اسلام هر نوعش را نهی کرده، ولی در نظر پدرم آغاز لا مذهبی بود. و تصدیق می کنید که وقتی لا مذهبی به این آسانی به چنگ آمد، به خاطر آزمایش هم شده، آدمیزاد به خود حق می دهد که تا به آخر براندش.»

آل احمد در سال 1323 به حزب توده ایران پیوست و عملاً از تفکرات مذهبی دست شست. دوران پر حرارت بلوغ که شک و تردید لازمه آن دوره از زندگی بود، اوج گیری حرکت های چپ گرایانه حزب توده ایران و توجه جوانان پرشور آن زمان به شعارهای تند وانقلابی آن حزب و درگیری
جنگ جهانی دوم عواملی بودند که باعث تغییر مسیر فکری آن احد شدند.

همه این عوامل دست به دست هم داد تا جوانکی با انگشتری عقیق با دست و سر تراشیده، تبدیل شد به جوانی مرتب و منظم با یک کراوات و یکدست لباس نیمدار آمریکایی شود.

در سال 1324 با چاپ داستان «زیارت» در مجله سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال، این داستان در کنار چند
داستان کوتاه دیگر در مجموعه "دید و بازدید" به چاپ رسید. آل احمد در نوروز سال 1324 برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته به حزب به آبادان سفر کرد:

«در آبادان اطراق کردم. پانزده روزی. سال 1324 بود، ایام نوروز و من به مأموریتی برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته اش به آن ولایت می رفتم و اولین میتینگ در اهواز از بالای بالکونی کنار خیابان".

آل احمد که از دانشسرای عالی در
رشته ادبیات فارسی فارغ التحصیل شده بود، او تحصیل را در دوره دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد، اما در اواخر تحصیل از ادامه آن دوری جست و به قول خودش «از آن بیماری (دکتر شدن) شفا یافت».

به علت فعالیت مداومش در حزب توده، مسؤولیتهای چندی را پذیرفت. خود در این باره می گوید:

«در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره.... و از اوایل 25 مأمور شدم زیر نظر طبری «ماهنامه مردم» را راه بیندازم که تا هنگام انشعاب 18 شماره اش را درآوردم حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم.»


تصویر


در سال 1326 به استخدام آموزش و پرورش درآمد. در همان سال، به رهبری خلیل ملکی و 10 تن دیگر از حزب توده جدا شد. آنها از رهبری حزب و مشی آن انتقاد می کردند و نمی توانستند بپذیرند که یک حزب ایرانی، آلت دست کشور بیگانه باشد. در این سال با همراهی گروهی از همفکرانش طرح استعفای دسته جمعی خود را نوشتند.

آل احمد با نثر عصیانگرش اینگونه می گوید:

«روزگاری بود و حزب توده ای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی می نمود و ضد استعمار حرف می زد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر و چه شوری که انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمی دانستیم سر نخ دست کیست و جوانی مان را می فرسودیم و تجربه می آموختیم. برای خود من «اما» روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودیم (سال 23 یا 24؟) از در حزب خیابان فردوسی تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها که به خلق نفروختم، اما اول شاه آباد چشمم افتاد به کامیون های روسی پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهرات ما کنار خیابان صف کشیده بودند که یک مرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سید هاشم و ....."

در سال 1326 کتاب «از رنجی که می بریم» چاپ شد که مجموعه 10 قصه کوتاه بود و در سال بعد «سه تار» به چاپ رسید. پس از این سالها آل احمد به ترجمه روی آورد. در این دوره، به ترجمه آثار «ژید» و«کامو»، «سارتر» و «داستایوسکی» پرداخت و در همین دوره با دکتر سیمین دانشور ازدواج کرد.

«زن زیادی» نیز به این سال تعلق دارد.

در طی سالهای 1333 و 1334 «اورازان»، «تات نشینهای بلوک زهرا»، «هفت مقاله» و ترجمه مائده های زمینی را منتشر کرد و در سال 1337 «مدیر مدرسه» «سرگذشت کندوها» را به چاپ سپرد. دو سال بعد «جزیره خارک- در یتیم خلیج» را چاپ کرد. سپس از سال 40 تا 43 «نون و القلم»، «سه مقاله دیگر»، «کارنامه سه ساله»، «غرب زدگی» «سفر روس»، «سنگی بر گوری» را نوشت و در سال 45 «خسی در میقات» را چاپ کرد و هم «کرگدن» نمایشنامه ای از اوژان یونسکورا. «در خدمت و خیانت روشنفکران» و «نفرین زمین» و ترجمه «عبور از خط» از آخرین آثار اوست.

آل احمد در صحنه مطبوعات نیز حضور فعالانه مستمری داشت و در این مجلات و روزنامه ها فعالیت می کرد.

نکته ای که در زندگی آل احمد جالب توجه است، زندگی مستمر ادبی او است. اگر حیات ادبی این نویسنده با دیگر نویسندگان همعصرش مقایسه شود این موضوع به خوبی مشخص می شود.

جلال در سالهای فرجامین زندگی، با روحی خسته و دلزده از تفکرات مادی به تعمق در خویشتن خویش پرداخت تا آنجا که در نهایت، پلی روحانی و معنوی بین او و خدایش ارتباط برقرار کرد.

او در کتاب "خسی در میقات" که سفرنامه ی حج اوست به این تحول روحی اشاره می کند و می گوید: "دیدم که کسی نیستم که به میعاد آمده باشد که خسی به میقات آمده است. . ."

این نویسنده پر توان که همواره به حقیقت می اندیشید و از مصلحت اندیشی می گریخت، در اواخر عمر پر بارش، به کلبه ای در میان جنگلهای اسالم کوچ کرد.

جلال آل احمد، نویسنده توانا و هنرمند دلیر به ناگاه در غروب روز هفدهم شهریور ماه سال 1348 در چهل و شش سالگی زندگی را بدرود گفت.

ویژگی های آثار


به طور کلی نثر آل احمد نثری است شتابزده، کوتاه، تاثیر گذار و در نهایت کوتاهی و ایجاز .

آل احمد در شکستن برخی از سنت های ادبی و قواعد دستور زبان فارسی شجاعتی کم نظیر داشت و این ویژگی در نامه های او به اوج می رسد.

اغلب نوشته هایش به گونه ای است که خواننده می تواند بپندارد نویسنده هم اکنون در برابرش نشسته و سخنان خود را بیان می کند و خواننده، اگر با نثر او آشنا نباشد و نتواند به کمک آهنگ عبارات ، آغاز و انجام آنها را دریابد، سر در گم خواهد شد.
از این رو ناآشنایان با سبک آل احمد گاهی ناگریز می شوند عباراتی را بیش از چند بار بخوانند.

آثار


آثار جلال آل احمد را به طور کلی می توان در پنج مقوله یا موضوع طبقه بندی کرد:

الف- قصه و داستان. ب- مشاهدات و سفرنامه. ج- مقالات. د- ترجمه. هـ- خاطرات و نامه ها.

الف- قصه و داستان

1- دید و بازدید 1324:
نخست شامل ده داستان کوتاه بود، در چاپ هفتم دوازده داستان کوتاه را در بردارد. جلال جوان در این مجموعه با دیدی سطحی و نثری طنز آلود اما خام که آن هم سطحی است، زبان به انتقاد از مسایل اجتماعی و باورهای قومی می گشاید.

2- از رنجی که می بریم 1326:
مجموعه هفت داستان کوتاه است که در این دو سال زبان و نثر داستانهای جلال به انسجام و پختگی می گراید. در این مجموعه تشبیهات تازه، زبان آل احمد را تصویری کرده است.

3- سه تار 1327:
مجموعه سیزده داستان کوتاه است. فضای داستانهای سه تار لبریز از شکست و ناکامی قشرهای فرو دست جامعه است.

4- زن زیادی 1331:
حاوی یک مقدمه و نه داستان کوتاه است. قبل از جلال، صادق چوبک و بزرگ علوی به تصویر شخصیت زنان در داستانهای خود پرداخته اند.
زنان مجموعه زن زیادی را قشرهای مختلف و متضاد مرفه، سنت زده و تباه شده تشکیل می دهند.

5- سرگذشت کندوها 1337:
نخستین داستان نسبتاً بلند جلال است با شروعی به سبک قصه های سنتی ایرانی، "یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود" این داستان به بیان شکست مبارزات سیاسی سالهای 29 تا 31 حزبی پرداخته است.

6- مدیر مدرسه 1337:
این داستان نسبتاً بلند به نوعی میان خاطرات فرهنگی آل احمد است. خود او در این مورد گفته است:

"حاصل اندیشه های خصوصی و برداشت های سریع عاطفی از حوزه بسیار کوچک اما بسیار موثر فرهنگ و مدرسه"

مدیر مدرسه، گزارش گونه ای است از روابط افراد یک مدرسه با هم و روابط مدرسه با جامعه.

" آل احمد در مدیر مدرسه به نثر خود اعتماد کامل دارد.

قلم دیگر در دستش نمی لرزد و چنین می نماید که اندیشه هایش نیز، در چارچوبی خاص، شکل نهایی خود را یافته است.

به رغم این تکوین اندیشه، جلال شکست را باور کرده است، لذا به دنبال گوشه ای خلوت می گردد.

7- نون والقلم 1340:
یک داستان بلند تاریخی که حوادث آن مربوط به اویل حکومت صفویان است. زبان نون والقلم به اقتضای زمان آن نسبتاً کهنه است.

8- نفرین زمین 1346:
رمانی روستایی است که بازتابی از جریانهای مربوط به "اصلاحات ارضی" در آن بیان شده است.

9- پنج داستان 1350:
دو سال پس از مرگ آل احمد چاپ شده است.

10- چهل طوطی اصل (با سیمین دانشور) 1351:
مجموعه شش قصه کوتاه قدیمی از "طوطی نامه" که با تحریری نو نگاشته شده است.

آل احمد در نامه ای خطاب به حبیب یغمایی، مدیر مجله ادبی یغما می نویسد: " و من که جلال باشم وقتی خیال دکتر شدن و ادبیات را در سر داشتم به اینها دسترسی یافتم. قرار بود درباره "هزار و یک شب" و ریشه های هندی و ایرانی قصه هایش چیزی درست کنم به رسم رساله، که نشد. . ."

11- سنگی بر گوری 1360:
رمانی است کوتاه و آخرین اثر داستانی آل احمد محسوب می شود. موضوع آن فرزند نداشتن اوست.



تصویر

ب- مشاهدات و سفرنامه ها

اورازان 1333، تات نشینهای بلوک زهرا 1337، جزیره خارک، درٌ یتیم خلیج فارس 1339، خسی در میقات 1345، سفر به ولایت عزرائیل چاپ 1363، سفر روس 1369 ، سفر آمریکا و سفر اروپا که هنوز چاپ نشده اند.

ج- مقالات و کتابهای تحقیقی

گزارشها 1325، حزب توده سر دو راه 1326، هفت مقاله 1333، سه مقاله دیگر 1341، غرب زدگی به صورت کتاب 1341، کارنامه سه ساله 1341، ارزیابی شتابزده 1342، یک چاه و دو چاله 1356، در خدمت و خیانت روشنفکران 1356، گفتگوها 1346.

د- ترجمه

عزاداریهای نامشروع 1322 از عربی، محمد آخرالزمان نوشته بل کازانوا نویسنده فرانسوی 1326، قمارباز 1327 از داستایوسکی، بیگانه 1328 اثر آلبرکامو (با علی اصغر خبرزاده)، سوء تفاهم 1329 از آلبرکامو، دستهای آلوده 1331 از ژان پل سارتر، بازگشت از شوروی 1333 از آندره ژید، مائده های زمینی 1334 اثر ژید (با پرویز داریوش)، کرگدن 1345 از اوژن یونسکو، عبور از خط 1346 از یونگر (با دکتر محمود هومن)، تشنگی و گشنگی 1351 نمایشنامه ای از اوژن یونسکو؛ در حدود پنجاه صفحه این کتاب را جلال آل احمد ترجمه کرده بود که مرگ زودرس باعث شد نتواند آن را به پایان ببرد؛ پس از آل احمد دکتر منوچهر هزارخانی بقیه کتاب را ترجمه کرد.

هـ- خاطرات و نامه ها

نامه های جلال آل احمد (جلد اول 1364) به کوشش علی دهباشی، چاپ شده است که حاوی نامه های او به دوستان دور و نزدیک است.
+ نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۲ساعت 5:0  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
کی گفته خانومها پارک کردن بلد نیستن؟
صبر کنید تا کآمل بیاد.

دختر/پارک کردن
+ نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۲ساعت 4:28  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
زندگينامه                                                           
 
سيد على حسینی خامنه‌اى فرزند مرحوم حجت‌الاسلام‌ و المسلمين حاج سيد جواد حسينى خامنه‌اى، در فروردین ماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمرى در مشهد مقدس چشم به دنيا گشود. او دومين پسر خانواده بود و زندگى مرحوم سيد جواد خامنه‌اى هم مانند بيشتر روحانيون و مدرسان علوم دينى، بسيار ساده: «پدرم روحانى معروفى بود، اما خيلى پارسا و گوشه‌گير [...] زندگى ما به‌سختى مى‌گذشت. من يادم هست شب‌هايى اتفاق مى‌افتاد كه در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت براى ما شام تهيه مى‌كرد. [...] آن شام هم نان و كشمش بود.»
امّا خانه اى را که خانواده سيّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنين توصيف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، يک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقير نشين مشهد بود که فقط يک اتاق داشت و يک زير زمين تاريک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم ميهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر اين که روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين مى رفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمين کوچکى را کنار اين منزل خريده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شديم
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقير امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صميمي، اينگونه پرورش يافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سيد محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را ياد بگيرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسيس اسلامى «دارالتعّليم ديانتى» ثبت نام کردند و اين دو دوران تحصيل ابتدايى را در آن مدرسه گذراندند.
در حوزه علميه
ايشان از دوره دبيرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جديد وارد حوزه علميه شد و نزد پدر و ديگر اساتيد وقت ادبيات و مقدمات را خواند.
درباره انگيزه ورود به حوزه علميه و انتخاب راه روحانيت مى گويند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب اين راه نورانى روحانيت پدرم بودند و مادرم نيز علاقه مند و مشوّق بودند».
ايشان کتب ادبى ار قبيل «جامع المقدمات»، «سيوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سليمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نيز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نيز در همان دوره خواند. سپس «شرايع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا ميرزا مدرس يزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى و بقيه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگيزى در پنچ سال و نيم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سيد جواد در تمام اين مراحل نقش مهّمى در پيشرفت اين فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمينه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آيت الله ميرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شيخ رضا ايسى» خواندند.
 در حوزه علميه نجف اشرف
آيت الله خامنه اى که از هيجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آيت الله العظمى ميلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زيارت عتبات عاليات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سيد محسن حکيم، سيد محمود شاهرودى، ميرزا باقر زنجانى، سيد يحيى يزدى، و ميرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدريس و تحقيق آن حوزه علميه را پسنديدند و ايشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ايشان به مشهد باز گشتند.
 در حوزه علميه قم
آيت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، امام خمينى، شيخ مرتضى حائرى يزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که يک چشم پدر به علت «آب مرواريد» نابينا شده است، بسيار غمگين شدند و بين ماندن در قم و ادامه تحصيل در حوزه عظيم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در ترديد ماندند. آيت الله خامنه اى به اين نتيجـه رسيدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمايند. ايشان در اين مـورد مى گويند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظيفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است که ناشى از همان بّرى «نيکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آيت الله خامنه اى بر سر اين دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتيد و آشنايان افسوس مى خوردند که چرا ايشان به اين زودى حوزه علميه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آينده چنين و چنان مى شدند!... امّا آينده نشان داد که انتخاب ايشان درست بوده و دست تقدير الهى براى ايشان سر نوشتى ديگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آيا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولايت امر مسلمين خواهد رسيد؟! ايشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ايام تعطيل يا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصيلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتيد بزرگ حوزه مشهد بويژه آيت الله ميلانى ادامه دادند. همچنين ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصيل و مراقبت از پدر پير و بيمار، به تدريس کتب فقه و اصول و معارف دينى به طلـّاب جوان و دانشجويان نيز مى پرداختند.
 مبارزات سياسى
آيت الله خامنه اى به گفته خويش «از شاگردان فقهى، اصولى، سياسى و انقلابى امام خمينى (ره) هستند» امـّا نخستين جرقـّه هاى سياسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهيد راه اسلام شهيد «سيد مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ايشان زده است، هنگاميکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائيان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سليمان خان، سخنرانى پر هيجان و بيدار کننده اى در موضوع احياى اسلام و حاکميت احکام الهى، و فريب و نيرنگ شاه و انگليسى و دروغگويى آنان به ملـّت ايران، ايراد کردند. آيت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سليمان خان بودند، به شدّت تحت تأثير سخنان آتشين نوّاب واقع شدند. ايشان مى گويند: «همان وقت جرقه هاى انگيزش انقلاب اسلامى به وسيله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هيچ شکى ندارم که اولين آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».
 همراه با نهضت امام خمينى (قدس سره)
آيت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آميز امام خمينى عليه سياستهاى ضد اسلامى و آمريکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد ميدان مبارزات سياسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشيب هاى فراوان و شکنجه ها و تبعيدها و زندان ها مبارزه کردند و در اين مسير ازهيچ خطرى نترسيدند. نخستين بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمينى (قدس سره) مأموريت يافتند که پيام ايشان را به آيت الله ميلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبليغاتى روحانيون در ماه محرّم و افشاگرى عليه سياست هاى آمريکايى شاه و اوضاع ايران و حوادث قم، برسانند. ايشان اين مأموريت را انجام دادند و خود نيز براى تبليغ، عازم شهر بيرجند شدند و در راستاى پيام امام خمينى، به تبليغ و افشاگرى عليه رژيم پهلوى و آمريکا پرداختند. بدين خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگير و يک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اينکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پيش آمدن حادثه خونين 15خرداد، باز هم ايشان را از بيرجند به مشهد آورده، تحويل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترين شرايط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.
 دوّمين بازداشت
در بهمن 1342 - رمضان 1383- آيت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و ديدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ايشان بويژه درايـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با ميلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ايشان در افشاگرى سياستهاى شيطانى و آمريکايى رژيم پهلوى، به اوج رسيد و ساواک شبانه ايشان را دستگير و با هواپيما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.
 سوّمين و چهارمين بازداشت
کلاسهاى تفسير و حديث و انديشه اسلامى ايشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظير جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همين فعاليت ها سبب عصبانيت ساواک شد و ايشان را مورد تعقيب قرار دادند. بدين خاطر در سال 1345 در تهران مخفيانه زندگى مى کردند و يک سال بعد ـ 1346ـ دستگير و محبوس شدند. همين فعاليّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدريس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار ديگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نيز دستگير و زندانى گردند.
 پنجمين بازداشت
حضرت آيت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمين بازداشت خويش توسط ساواک مى نويسد:
«از سال 48 زمينه حرکت مسلحانه در ايران محسوس بود. حساسيّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژيم پيشين نيز نسبت به من، که به قرائن دريافته بودند چنين جريانى نمى تواند با افرادى از قبيل من در ارتباط نباشد، افزايش يافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمين بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آميز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پيوستن جريان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بيمناک است و نمى تواند بپذيرد که فعاليّـت هاى فکرى و تبليغاتى من در مشهد و تهران از آن جريان ها بيگانه و به کنار است. پس از آزادى، دايره درسهاى عمومى تفسير و کلاسهاى مخفى ايدئولوژى و... گسترش بيشترى پيدا کرد».
 بازداشت ششم
در بين سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسير و ايدئولوژى آيت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «ميرزا جعفر» مشهد مقدس تشکيل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بويژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به اين سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصيل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ايشان از شور و حال ديگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثير و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقيقت و مبارزه را از محضر ايشان مى آموختند، با عزيمت به شهرهاى دور و نزديکِ ايران، افکار مردم را با آن حقايق نورانى آشنا و زمينه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. اين فعاليـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آيت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ايشان را دستگير و بسيارى از يادداشت ها و نوشته هايشان را ضبط کنند. اين ششمين و سخت ترين بازداشت ايشان بود و تا پاييز 1354 در زندان کميته مشترک شهربانى زندان بودند. در اين مدت در سلولى با سخت ترين شرايط نگه داشته شدند. سختى هايى که ايشان در اين بازداشت تحمّل کردند، به تعبير خودشان «فقط براى آنان
که آن شرايط را ديده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقيقى و انقلابى ادامه داشت. البته ديگر امکان تشکيل کلاسهاى سابق را به ايشان ندادند.
 در تبعيد
رژيم جنايتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آيت الله خامنه اى را دستگير و براى مدّت سه سال به ايرانشهر تبعيد کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگيرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ايران، ايشان از تبعيدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى عليه رژيم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شيرين قيام و مقاومت و مبارزه؛ يعنى پيروزى انقلاب کبير اسلامى ايران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکميت اسلام در اين سرزمين را ديدند.
 در آستانه پيروزى
درآستانه پيروزى انقلاب اسلامى، پيش از بازگشت امام خمينى از پاريس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصيت هاى مبارزى همچون شهيد مطهرى، شهيد بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمينى در ايران تشکيل گرديد، آيت الله خامنه اى نيز به فرمان امام بزرگوار به عضويت اين شورا درآمد. پيام امام توسط شهيد مطهرى «ره» به ايشان ابلاغ گرديد و با دريافت پيام رهبر کبير انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.
 پس از پيروزى
آيت الله خامنه اى پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همچنان پرشور و پرتلاش به فعاليّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزديکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظير و بسيار مهّم بودند که در اين مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازيم:
٭ پايه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهيد بهشتى، شهيد باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357.
٭ معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358.
٭ امام جمعه تهران، 1358.
٭ نماينده امام خميني«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359.
٭ نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358.
٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ايران؛ با تجهيزات و تحريکات قدرت هاى شيطانى و بزرگ ازجمله آمريکا و شوروى سابق.
٭ ترور نافرجام ايشان توسط منافقين در ششم تيرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران.
٭ رياست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجايى دومّين رئيس جمهور ايران، آيت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بيش از شانزده ميليون رأى مردمى و حکم تنفيذ امام خمينى (قدس سره) به مقام رياست جمهورى ايران اسلامى برگزيده شدند. همچنين از سال 1364 تا 1368 براى دوّمين بار به اين مقام و مسؤوليت انتخاب شدند.
٭ رياست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360.
٭ رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام، 1366.
٭ رياست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368.
٭ رهبرى و ولايت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبيرانقلاب امام خمينى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به اين مقام والا و مسؤوليت عظيم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شايستگى تمام توانستند امّت مسلمان ايران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمايند.
+ نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۲ساعت 3:44  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
                             

حضرت زينب(س) پيام آور انقلاب خونين نينوا

حضرت زينب

از روزي كه حضرت سيدالشهدا تصميم گرفت بانوان و فرزندان خود را به كربلا ببرد بسياري از صحابه و بزرگان مي گفتند: حالا كه خودت در اين تصميم خطير تجديد نظر نمي كني و از اين مسافرت چشم پوشي نمي نمايي لااقل زنان و فرزندان را با خود نبر، چرا كه يزيد و اطرافيان وي به هيچ كس رحم نمي كنند. اين افراد از سر دلسوزي و شفقت اين مسائل را با حضرت در ميان گذاشتند و فقط ظاهر قضايا را مي ديدند و البته درست هم مي گفتند. حتي پس از حادثه خون بار سال 61 هجري، كثيري از مورخان، عالمان و عموم شيعيان گفته اند و نوشته اند: اي كاش امام بانوان را در آن گردباد هولناك نمي برد، اي كاش بانوان به ويژه حضرت زينب كبري و فرزندان خردسال به اسارت ظالمان و شب پرستان نمي رفتند.

اما امام حسين(ع) باطن قضايا را مي ديد كه از چشم بسياري، به ويژه زمان وقوع حادثه كربلا پوشيده بود. نهضت عاشورا داراي دو مقطع مهم است كه بدون فهم اين دو مقطع و ارتباط تنگاتنگ اين دو، تفسير انقلاب عاشورا ناقص و ابتر خواهد بود.

مقطع اول از بعد از شهادت حضرت امام حسن(ع) تا ظهر عاشوراي سال (61) هجري را در بر مي گيرد. در اين مقطع امام حسين و ياران و اصحاب اندكش كه در صلابت و استواري و وفاداري بي نظير بودند، رسالت خود را از ابلاغ پيام تا شهادت به انجام رساندند. مقطع دوم انقلاب بعد از ظهر عاشورا شروع مي گردد، در اين مقطع بانوي بزرگ اسلام زينب كبري و امام سجاد(ع) رسالت عظيم و تاريخي ابلاغ پيام شهادت امام حسين(ع) و اصحاب وفادارش را در دشت خونين نينوا به عهده گرفتند. نظر به اين كه در آن ايام امام سجاد بيمار بودند، نقش حضرت زينب بسيار برجسته و بنيادي بود.

دكتر عايشه بنت الشاطي مي نويسد: «زينب خاموش شد و يزيد و اطرافيانش نيز چنان بي حركت و خاموش بودند كه گويي پرنده بر سرشان نشسته بود و از ترس پريدن آن تكان نمي خوردند. يزيد ياراي نگريستن به زينب را نداشت و هنوز از آنچه از او شنيده بود لرزان بود.»

چرا حسين(ع) در حادثه کربلا بانوان را با خود همراه ساخت؟

در اينجاست كه پاسخ سؤال دلسوزان، اصحاب و مورخان روشن مي گردد كه چرا امام بانوان را با خود برد، اگر بعد از واقعه عاشورا افشاگري، سخنراني و خطبه هاي حضرت زينب نبود آيا امروز نامي از انقلاب عاشورا بر جاي بود. آيا جان فشاني امام حسين و اصحاب نستوهش بي اثر نمي گرديد؟ آيا جهانيان از بيدادگري يزيد و يزيديان مطلع مي شدند؟ زينب كبري در مجلس يزيد و در بارگاه وي او را خوار و خفيف نمود. ضمن خطبه اي آتشين فرمود: «به زودي تو و آن كسي كه تو را بر كرسي نشانيد و بر گردن مؤمنين مسلط نمود، خواهيد دانست كدام يك از ما بدكارتر و از حيث تعداد لشكر ناتوان تريم، در آن روزي كه قضاوت كننده خدا طرف و دشمن تو جد ما و اعضاي تو گواهي دهنده بر عليه تو خواهند بود، اگر چه در اين جهان ما را به غنيمت گرفتي ولي به زودي غرامت خويش را از تو خواهيم گرفت. قسم به خدا كه جز خدا از كسي نمي ترسم و جز او به نزد كسي شكايت نمي برم تو هر چه تواني مكر و حيله خود را به كار بر... هرگز نمي تواني از ننگ و عار رفتاري كه با ما نمودي خويشتن را مبرا سازي.»

دكتر عايشه بنت الشاطي مي نويسد: «زينب خاموش شد و يزيد و اطرافيانش نيز چنان بي حركت و خاموش بودند كه گويي پرنده بر سرشان نشسته بود و از ترس پريدن آن تكان نمي خوردند. يزيد ياراي نگريستن به زينب را نداشت و هنوز از آنچه از او شنيده بود لرزان بود.»

آري اگر زينب كبري(س) در انقلاب عاشورا نبود، امروز اثري از آن نهضت رهايي بخش بر جاي نمانده بود.

شهادت حضرت زینب(س) را به محضر امام زمان(عج) و تمامی شیعیان جهان تسلیت عرض میکنم.

اللهم عجل لولیک الفرج


یاعلی


شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

+ نوشته شده در  یکشنبه هشتم دی ۱۳۹۲ساعت 2:35  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

 

شهادت امام علی(ع) را به محضر امام زمان(عج) و تمامی شیعیان جهان تسلیت عرض میکنم.

 

آجرک الله یا صاحب الزمان(عج)


اللهم عجل لولیک الفرج

 

التماس دعا


یاعلی


شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

+ نوشته شده در  یکشنبه هشتم دی ۱۳۹۲ساعت 2:31  توسط داود صیاد مالفجانی  |