نوآوری
تعداد مطالب: 186
آخرین مطلب: -->21 تير
نظام دارویی
تعداد مطالب: 434
آخرین مطلب: -->18 مهر
اخلاق پزشکی
تعداد مطالب: 28
آخرین مطلب: -->19 تير
نظام پزشکی
تعداد مطالب: 95
آخرین مطلب: -->24 تير
جهان پزشکی
تعداد مطالب: 288
آخرین مطلب: -->18 مهر
اخبار ویژه پزشکان
تعداد مطالب: 85
آخرین مطلب: -->20 تير
مقاله و مطالب
چشم و بینایی
تعداد مطالب: 6
آخرین مطلب: -->10 بهمن
پوست،مو،زیبایی
تعداد مطالب: 3
آخرین مطلب: -->16 آبان
قلب و عروق
تعداد مطالب: 3
آخرین مطلب: -->3 مهر
استخوان و مفاصل
تعداد مطالب: 0
آخرین مطلب: -->مطلب وارد نشده
دیابت
تعداد مطالب: 2
آخرین مطلب: -->8 مرداد
دهان و دندان
تعداد مطالب: 2
آخرین مطلب: -->8 مرداد
مغز و اعصاب
تعداد مطالب: 2
آخرین مطلب: -->31 شهريور
کلیه و مجاری ادرار
تعداد مطالب: 132
آخرین مطلب: -->30 تير
تغذیه
تعداد مطالب: 65
آخرین مطلب: -->11 ارديبهشت
کودکان
تعداد مطالب: 2
آخرین مطلب: -->5 ارديبهشت
دارو
تعداد مطالب: 2
آخرین مطلب: -->12 مهر
زنان،زایمان
تعداد مطالب: 33
آخرین مطلب: -->7 تير
 تنظیم خانواده و سلامت جنسی
تعداد مطالب: 27
آخرین مطلب: -->24 اسفند
اعتیاد
تعداد مطالب: 4
آخرین مطلب: -->11 اسفند
طب اسلامی، مکمل، سنتی و گیاهی
تعداد مطالب: 0
آخرین مطلب: -->مطلب وارد نشده
آسم و آلرژی
تعداد مطالب: 1
آخرین مطلب: -->
+ نوشته شده در  یکشنبه ششم مرداد ۱۳۹۲ساعت 6:55  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

شهر سیاهکل کانون شهرستانی است به همین نام در خاور سپیدرود در استان گیلان. شهرستان سیاهکل در خود دو شهر سیاهکل و دیلمان و 247 روستا را در دو بخش مرکزی و دیلمان و پنج دهستان توتکی و مالفجان و خرارود و دیلمان و پیرکوه جای داده است.

شهرستان سیاهکل که میان 27 درجه و 11 دقیقه تا 36 درجه و 41 دقیقه پهنای شمالی استوا و 49 درجه و 44 دقیقه و 51 درجه و 10 دقیقه از نیم­سازه­ی گرینویچ است، بیش­ترینه­ی گستره­اش کوه و کوه­پایه است و پاره­ای از آن در شمال باختری جلگه­ای.

کم­ارتفاع­ترین جای شهرستان سیاهکل در شمال خاوری شهر سیاهکل در روستای سپردان از دهستان مالفجان با 53 متری بلندی از رویه­ی آب دریاهای آزاد و بلندترین جای آن در باختر روستای چشناسر در مرز میان شهرستان­های سیاهکل و رودبار با 2011 متر است.  بلندی شهر  سیاهکل از رویه­ی دریا 72 متر است.

 بودن شهرستان سیاهکل در جلگه و کوه­پایه و کوه، آب و هوای آن را چند گونه نموده است.  آب و هوای پاره­ی جلگه­ای و کوه­پایه­ای تا بلندی میان 750 تا 900 متر مدیترانه­ای است و از 900 متر به بالا سرد جنگلی  به گونه­ای که در بسیاری از روزهای گرم و شرجی تابستان در شهر سیاهکل، روستاهای دیلمان خشک و خنک هستند.

شهرستان سياهكل از جنوب به شهرستان رودبار، از باختر به شهرستان رشت، از شمال به شهرستان لاهيجان و از خاور به شهرستان­هاي لاهيجان و، لنگرود و املش و رودسر مرزمند است.

شهرستان سياهكل گستره­ای برابر با 1060 كيلومتر مربع دارد و در ميان شش شهرستانی که در گیلان خاوری هستند با داشتن با داشتن 1/25% از گستره­ی گیلان خاوری دارای دومین گستردگي در این پاره از گیلان است.

این شهرستان پاره­ای از سرزمین دیرین و نام­آور دیلم است که سده­هایی چند میان دو رود سپیدرود و شیرود برپا بود و همه­ی پاره­ی خاوری گیلان و پاره­ای از باختر مازندران را در خود داشت و باشندگانش سال­ها و دهه­ها و سده­هایی چند در برابر هر تازشگری ایستادند و ناوابستگی خود به هر بیگانه­ای را پاس داشتند.

دیلم دو سده در برابر تازیان تازشگر ایستاد و خود و پناه آوردگان به خود را پاس داشت و آن گاه که پذیرفت پذیرای اسلام گردد، پذیرنده­ی باور شیعیان رهیده از ستم دربار عباسی شد. تشیع با ایستادگی رُسته در دیلم و دل­بستگی به نمایش توانش درآمیخت و پا به میدان تاریخ نهاد و مردان شکوه­مندی چون کاکوان و زیاریان و بویهیان را به تاریخ شناساند.

این سه خاندان برخاستگان از سرزمین جلگه­ای نشسته بر میان کاکوه و کرانه­ی خاوری سپیدرود بودند، جایی که امروز پاره­های جلگه­ای سیاهکل در آنند.  کاکوان از کو­پایه­ی باختری کاکوه و زیاریان از کرانه­ی خاوری سپیدرود و بویهیان از پهنه­ی کرانه­ای شیم­رود در پای کاکوه در جایی که امروز روستای لیش در آن است و طبری آن جا را کیاکولیش خوانده است.

در سه سـده­ی نخست پس از اسـلام چه بسیار مردم که به این دیار آمدند و چه بسیار که رفتند. پژوهش­گران بلوچ­های باشنده­ی جنوب خاوری ایران و زازاها (دیلمک­های) باشنده­ی پیرامون دریاچه­ی وان در ترکیه را کوچندگانی از این دیار به آن سرزمین­ها می­دانند.

ترک آمد و بر دیلم دست نیافت و مغول تاخت و چیره شد و چپاولی کرد و رفت و در پی آن دیلم به دو پاره­ی کوهستانی دیلمان و اشکور و چند پاره­ی جلگه­ای بخش شد. از پاره­های پدید آمده دو پاره­ی گوکه و خرارود در شهرستان سیاهکل امروز بودند. گوکه در دست کیاییان بود و خرارود زیر فرمان کوشیجان.

با فرو افتادن کیاییان به دست شاه عباس صفوی و پیوستن گیلان به ایران زیر فرمان صفویان شماری چند از طایفه­های کُرد برای یبرهم­ریزی ساختار اجتماعی ستیزه­گر این دیار به سرزمین­های کوهستانی گیلان کوچانده شدند و بسیاری از آنان در مرز امروزی میان شهرستان­های رودبار و سیاهکل جای داده شدند. پس از فروافتی صفویان دربار زند نیز برای پا نهادن به میدان توان­مندی و به زیر فرمان آوردن باشندگان دیلمان شماری چند از طایفه­های لُر را به دیلمان کوچاند و در روستاهای جنوب باختری دیلمان جای داد و در همان زمانه شماری چند از بختیاری­های دور شده از دیارسان به بلندای مرز میان رودبار و دیلمان آمدند. در نیمه­ی دوم سده­ی دوازدهم هجری دیلمان گردهم­آمدن­گاه گالش­ها و کُردها و لُرها و بختیاری­ها و شماری اندک از تالش­ها و گیلک­ها شده بود. کسانی که ستیزه­ای برای چیرگی بر این دیار را آغازیدند. محمدخان بیگ گرداننده­ی کارهای کوچندگان بختیاری یکی از دختران خود را به حاج صادق فرمان­روای لاهیجان و دختر دیگر خود را به رهبر  استاجانلوهای کُرد باشنده­ی جنوب دیلمان به همسری داد و توانست با پدیدآری پیوند میان بختیاری­ها و کُردها و فرمان­روایان پهنه­ی جلگه­ای لاهیجان جایگاه خود را توان بخشد.

پس از محمدخان بیگ پسرش محمدرضاخان بیگ، که بر باباکوه فرمان می­راند، به آقامحمدخان قاجار پیوست و در راندن و از میان برداشتن هدایت­الله خان فومنی به او کمک کرد. برآیند این یاری واگذاری فرمان­روایی گیلان به محمدرضاخان بیگ برای چند سال از سوی آقامحمدخان قاجار به او و آغاز دوران توان­مندی این خاندان شد.

با آغاز دوران پادشاهی فتح­علی شاه قاجار و گسترش دربار قاجار و توان یافتن وابستگان به آن لنگرود از آن خاندان منجمی و لاهیجان و پاره­ی جلگه­ای امروز شهرستان سیاهکل از آن خاندانی شد که بر آن حاج صادق فرمان می­راند.  حاج صادق، که خواهر محمدرضاخان همسر او بود، فرمان­روایی بر دیلمان به محمدرضاخان داد و پهنه­ی زیبای امروزی روستای اسپیلی را به او واگذاشت و محمدرضاخان بیگ به اسپیلی آمده و آن را کانون توان­مندی خود ساخت. محمدرضاخان خواهر دیگر خود را به همسری رهبر طایفه­ی کُرد استاجانلو در آورد و از توان آنان نیز افزایش توان خود ساخت.

با آغـاز جنگ­های ایـران و روسیـه محمدرضاخان بیگ سپاهی از جنگ­آوران دیلمانی پدید آورد و این سپاه دلیری­هایی در آن جنگ­ها نمودند و هر چند برآیند آن جنگ­ها شکست ایران بود ولی یاری­های دیلمانی­ها سبب افزایش توان محمدرضاخان بیگ و گسترش سرزمین زیر فرمانش شد و پاره­هایی از سرزمین­های کوه­پایه­ای امروز شهرستان سیاهکل نیز به او واگذار شد.

به روزگار پادشاهی محمدشاه قاجار، محمدعلی خان امین دیوان فرمان­روای لاهیجان برای بهره­گیری از توان کوهستان­نشینان پاره­هایی از زمین­های جلگه­ای زیر فرمان خود را به بازماندگان محمدرضاخان بیگ فروخت و پسران محمدرضاخان کم­کم خود را به پاره­های جلگه­ای خریداری شده رساندند.

در روزگار پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار، ابوالفتح خان پسر ابوالقاسم خان و نوه­ی محمدرضاخان بیگ بر گستره­ی زیر فرمان خود در جلگه افزود و خود را به کناره­ی شهر امروزی سیاهکل رساند و پس از چندی پسرش حبیب­الله خان مشیرالممالک زمین­های میان سه آبادی کدوبنک و برفجان و کلِسر در دو سوی رودی به نام شهرجوب را که امروز از میان شهر سیاهکل می­گذرد از مجمدعلی­خان امین دیوان خرید و با ساختن خانه­ای در کرانه­ی خاوری این رود نخستین سنگ بنای شهر سیاهکل امروز را نهاد.  در سند نوشته شده برای خرید آن زمین­ها از زمین­های دو سوی شهرجوب با نام سی­کل یاد شده. « سی » در زبان دیلمی به صخره­ی پر شیب گفته می­شود و « کل » به آبادی و از آن روست که معنی این نام آبادی کنار صخره­ی پر شیب است. 

حبیب­الله خان پس از چندی برای آباد ساختن سی­کل زمین­های کرانه­ی باختری شهرجوب را برای ساختن بازار وقف نمود و گرمابه­ای بزرگ در آن زمین­ها ساخت و کم­کم سی­کل همه­ی پهنه­ی میان سه روستای کدوبنک و برفجان و کلسر را در خود گرفُت و شهری شد که چون زیر فرمان فرمان­روای سی­کل بود بر آن­ها نیز این نام نهاده شد.

پس از مرگ حبیب­الله خان پسرش محمدخان بر جای پدر نشست و لقب مشیرالممالک را که پیش­تر از سوی دربار ناصرالدین شاه به پدر او داده شده بود، دریافت داشت. محمدخان مشیرالممالک مردی روشن­اندیش بود و با برپایی جنبش مردم برای دست­یابی به مشروطه به جنبش مردم پیوست و پس از به توپ بسته شدن مجلس شورای­ملی و برپایی دگرباره­ی جنبش مردم برای بازپس گرداندن مشروطیت به محمدولی­خان تنکابنی پیوست و با شماری فراوان از مردم سیاهکل و دیلمان به هم­راه سپاه فراهم شده از مردم گیلان راهی فتح تهران شد.

در روزگار خودکامگی خُرد ـ میان به توپ بسته شدن مجلس و بازگشایی دگرباره­ی آن ـ جنبشی به پشتیبانی از خودکامگی خُرد از سوی میرزا محمدحسین منتصرالوزاره و آقا میرزا احمد مجتهد در برابر گرایش­های مشروطه­خواهانه­ی محمدخان مشیرالممالک در دیلمان برپا شد که برآیندش پیروزی محمدخان مشیرالممالک در سرکوب آن بود.

محمدخان مشیرالممالک در سال­های برپایی جنبش جنگل به میرزا کوچک خان پیوست و برگ­های تاریخ یادهای شکوه­مندی از  دلاوری­های او و دیگر باشندگان سیاهکل در آن جنبش دارند. نبرد کاکوه میان شماری از دلیرمردان جنگل به فرماندهی احسان­الله­خان و قزاق­ها دربردارنده­ی ماجراهایی است و تلاش حیدرخان برای گذراندن میرزا موچک و شماری از یارانش از بلوردکان املش به سوی سپیدرود از پهنه­ی کوهستانی دیلمان، نیز در خود ماجراهایی دارد.

با پایان یافتن جنبش جنگل، در سال­های پسین دوران فرمان­روایی قاجارها سیاهکل شاهد برپایی هیاهویی برپا شده از سوی حیدرخان بود و در میانه­ی آن هیاهویی برپا شده از سوی حاج قاسم.  سرانجام هر دو هیاهو فروکوبی آن­ها از سوی فرستادگان رضاخان سردارسپه و به دار آویخته شدن حیدرخان و حاج قاسم شد.

رویداده­ی دیگری که در تاریخ سیاهکل نمایی دارد، درگیری میان دل­بستگان به سازمان چریک­های فدایی خلق و دولت در 19 بهمن سال 1349 است. رویداده­ای که با دست­گیر هادی بنده­خدای لنگرودی در روستای شبخوس­لات و برده شدنش به ژاندارمری سیاهکل آغاز و با تازش نیروهای امنیتی برای دست­گیری و سرکوب آن­ها پی گرفته شد و سرانجام به گریز آن­ها از سیاهکل و دست­گیری­شان در تهران پایان یافت.

 سیاهکل در گرماگرم برپاخاستن مردم برای برپا کردن انقلاب نمایشی توان­مند داشت و در سال­های ایستادگی مردم ایران در برابر تازش ارتش عراق به خاک ایران از همه­ی توان خود برای یاری دادن به نیروی جنگی بهره جست و 220 تن از باشندگان این دیار در جنگ شهید گشتند.

سیاهکل که تا سال 1376 بخشی از شهرستان لاهیجان به شمار می­رفت در آن سال تبدیل به شهرستان شد.

+ نوشته شده در  شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۲ساعت 7:10  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
  
سلار دیلمی کیست؟
فقیه فرزانه و عالم گران قدر، ابویعلی حمزة بن عبدالعزیز، مشهور به (سلار دیلمی) از فقیهان و اندیشمندان نامدار و برجسته قرن پنجم قمری است كه هر چند در دانشهای رایج زمان خویش سرآمد و خبره بود، ولی مقام و منزلت او در فقه، تمام ابعاد و جوانب علمی اش را تحت الشعاع قرار داده است و وی را می توان به عنوان فقیهی بزرگ در دنیای علم، معرفت و آگاهی معرفی كرد.
در رجال نجاشی نام او را به هنگام دفن استاد خویش سید مرتضی علم الهدی‏جزء تشییع کنندگان در کنار ابو یعلی جعفری داماد شیخ مفید می‏بینیم،جائی که می‏گوید: پس از فوت سید مرتضی من مباشر غسل او بودم و با من ابو یعلی محمد بن الحسن‏الجعفری و سلار بن عبد العزیز... همراه بود
سلار هر چند، هم طبقه شیخ طوسی است،نه از شاگردان او،در عین حال محقق‏حلی در مقدمه کتاب المعتبر از او و ابو الصلاح حلبی به عنوان ‏« اتباع الثلاثه ‏» نام ‏می‏برد،یعنی او را از پیروان، می‏شمارد که علی الظاهر مقصود این است این سه‏نفر تابع و پیروان سه نفر دیگر، شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی‏بوده‏اند.
زندگی ، ولادت و زادگاه سلار
متاسفانه از تاریخ ولادت، زمان هجرت از زادگاه، مدت اقامت در حلب، مسافرتها، ازدواج و فرزندان این عالم بزرگوار، در هیچ كتابی سخن به میان نیامده است. ولی وجود پاره ای شواهد و مستندات، مانند مطالعه زندگی استادان، معاصران و شاگردان وی و این كه او گاهی به نیابت از شیخ مفید[۱] و سید مرتضی علم الهدی[۲] بر كرسی تدریس می نشست و شاگردان برجسته آن بزرگواران را از دانش بیكران خویش بهره مند می ساخت، می توان حدس زد كه در نیمه دوم قرن چهارم، كلبه ساده و با صفای عبدالعزیز دیلمی را با قدوم مباركش، روشن و منور ساخته است، اما بدون تردید، زادگاه این فقیه والامقام دیلمان است. امروزه نام بخش كوچكی است كه با یكصد و سی و چهار آبادی، از توابع شهرستان عالم پرور لاهیجان در استان گیلان است[۳] در زمان سلار دیلمی این منطقه تاریخی، دارای وسعت گسترده ای بوده است. به گفته مورخان همه استانهای شمالی كشور، مانند گیلان، مازندران (طبرستان) گرگان (استان گلستان) و برخی از مناطق دیگر مانند قومس (سمنان و دامغان)، مناطقی از ری، قزوین و آذربایجان در گذشته در قلمرو نفوذ و سیطره حكومت دیلمیان بوده است.[۴]
دیلمیان قبل از پذیرش اسلام، خطرناك ترین دشمنان اعراب مسلمان بودند. بنابر شواهد تاریخی، مردم دیلم پس از فتح ایران به دست مسلمانان و انقراض ساسانیان تصمیم داشتند به نحوی استقلال ایران را دوباره به دست آورند و در برانداختن خلفا نیز كوشش می كردند. آنان در راه هدف خود سرسختی عجیبی نشان می دادند و چون علویان، همواره در حال مبارزه با خلفای جور بنی امیه و بنی عباس بودند و دیلمیان از راه پناه دادن به علویان، می خواستند خلفا را براندازند و مظلومان را یاری دهند. و همین امر باعث تشرف آنان به دین اسلام شد. [۵]
كنیه و لقب
ابویعلی، حمزه بن عبدالعزیز دیلمی، معروف به سالار و سلار، یكی از فقهای نامدار تاریخ اسلام است كه تذكره نویسان درباره كنیه و لقب او چنین نگاشته اند:
ابویعلی را كنیه او ذكر كرده اند و می گویند:
یعلی اسمی است منقول از فعل معلوم علا یعلوا علوا، مثل سما یسمو و گفته شده است علی یعلی مثل یرضی است. و علا به معنای برتری در شرف است.
نویسنده اعیان الشیعه و مولف ریاض العلما نوشته اند:
سلار اسمی است كه در لغت فارسی و عربی اصلا وجود ندارد و مترجمین آن را به جای لفظ سالار استعمال كرده اند، ولی در رجال بحرالعلوم آمده است كه سلار معرب سالار است. [۶]
مترجمین، سالار را در فارسی به معنای رییس و امیر و در عربی به معنای شریف معنا می كنند.
سلار هر چند، هم طبقه شیخ طوسی است،نه از شاگردان او،در عین حال محقق‏حلی در مقدمه کتاب المعتبر از او و ابو الصلاح حلبی به عنوان‏«اتباع الثلاثه‏»نام‏می‏برد،یعنی او را از پیروان، می‏شمارد که علی الظاهر مقصود این است این سه‏نفر تابع و پیروان سه نفر دیگر،شیخ مفید،سید مرتضی و شیخ طوسی‏بوده‏اند
ولادت او همانند دیگر معاریف و مفاخر مکتب اسلام درست روشن ومشخص نیست،ولی نام او حمزة بن عبد العزیز دیلمی طبرستانی،کنیه‏اش « ابو یعلی » ‏ملقب به « سلار » ،فقیهی است‏بزرگوار و شیخی است جلیل القدر و عظیم الشان که ازمفاخر و اعیان فقهای امامیه می‏باشد.سلار معرب‏«سالار»می‏باشد که به معنای امیر و رئیس کل می‏باشد.ولادتش در مازندران صورت گرفته است.او به قصد تکمیل ‏تحصیلات اسلامی خویش به مرکز حوزه علمیه آن روز که بغداد و اخیرا نجف بوده‏است،مهاجرت کرده است.
استادان
۱/ محمد ابن محمد ابن نعمان معروف به شیخ مفید (م۴۱۳ق.).
۲/ علی بن حسین، معروف به سید مرتضی علم الهدی (۳۴۳۶ ق).
مشایخ امامیه
سلار دیلمی بعد از عصر غیبت حضرت ولی عصر ـ علیه السلام ـ، یكی از مشایخ و از مهم ترین عالمان و پیشوایان امامیه بوده است. مشایخ و قدمای امامیه، ده نفر بودند كه عبارتند از:
۱ و۲/ صدوقان (علی بن بابویه قمی و فرزندش صدوق).
۳ و۴/ شیخان (شیخ مفید و شیخ طوسی).
۵ و۶/ سیدان (سید مرتضی علم الهدی و برادر ارجمندش، سید رضی، گردآورنده نهج البلاغه).
۷/ ابن ابی عقیل.
۸/ ابوالصلاح حلبی.
۹/ ابن ادریس حلی.
۱۰/ابویعلی، سلار حمزه بن عبد العزیز دیلمی.
شاگردان
۷/ شیخ ابو علی طوسی.
۲/ منتجب الدین ابن بابویه.
۳/ حسن بن حسین بن بابویه.
۴// ابوالكرم مبارك بن فاخر نحوی.
۵/ ابوالفتح عثمان بن جنی نحوی.
۶/ ابوالصلاح تقی الدین.
۷/ محمد بن علی بن عثمان.
۸/ عبدالجبار بن عبدالله المقری الرازی.
۹/ محمد بن عبدالرحمن بن احمد بن الحسین نیشابوری خزاعی.
۱۰/عبدالله بن حسن بن حسین بن بابویه.
معاصران
برخی از دانشمندان معاصر این فقیه و متكلم نامدار عبارتند از:
۱/ شیخ طوسی (م ۴۶۰ ق) ظاهرا سلار، بعد از رحلت شیخ طوسی، به مقام مرجعی رسیده است.
۲/ سید مرتضی علم الهدی.
۳/ سید رضی.
۴/شیخ مفید.
۵/ ابوالعباس نجاشی.
۶/ ابوالفتوح رازی.
۷/ شیخ جعفر دوریستی.
مرحوم مدرس در ریحانة الادب می‏گوید:
او یکی از اعاظم علمای متقدمین اثنی عشریه است که در علم و ادب مقدم بوده‏ و فتاوی و اقوال او در کتب فقهیه مذکور می‏باشد.وی از شاگردان شیخ مفید و علم‏الهدی و از مشایخ روایتی شیخ ابو علی طوسی پسر شیخ طوسی است و گاهی به‏سمت نیابت از سید مرتضی در بغداد درس می‏گفته است و در اثر فقاهت و جلالت‏مراتب علمیه از طرف سید به منصب حکومت‏شرعیه و فصل خصومات و مرافعات‏دینیه در بلاد حلب منصوب شده است.»۲
تالیفات او:
او تالیفات متعددی در زمینه فقه و اصول فقه و کلام دارد که چند نمونه از آنهاذکر می‏شود:
۱/ المراسم العلویه فی الاحكام النبویه.
۲/ التقریب (التهذیب) در اصول فقه. [۹]
۳/ التذكره فی حقیقه الجوهر و العرض. [۱۰]
۴/ الابواب و الفصول فی الفقه. [۱۱]
۵/ المسائل السلاریه. [۱۲]
۶/الرد علی ابی الحسن البصری فی نقض الشافی. هنگامی که ابو حسن بصری‏کتابی در نقض الشافی سید مرتضی نوشت،سید مرتضی به سلار دستور داد که نقض‏آن را بنویسد،پس کتاب او«نقض نقض الشافی‏»شناخته شد و تفصیل آن به این ترتیب‏می‏باشد:
قاضی عبد الجبار معتزلی کتابی در نقض مذهب شیعه تالیف نموده و نام آن را«المغنی الکافی‏»نهاد سید مرتضی کتاب الشافی فی نقض الکافی را در رد آن تالیف‏نمود و ابو الحسن بصری کتابی در نقض کتاب شافی سید مرتضی نوشت،سلار هم در رد نوشته ابو الحسن بصری،به امر سید مرتضی کتاب فوق را تالیف نمود.
۷/ المراسم العلویه و الاحکام النبویه در فقه که با ده کتاب دیگر به نام جوامع‏الفقه در ایران به چاپ رسیده و اخیرا توسط حجت الاسلام والمسلمی استاد آقای حاج شیخ علی اصغر مروارید "دامت برکاته" تجدید چاپ شده است.
۸/ المقنع فی المذهب در علم کلام
در رجال نجاشی نام او را به هنگام دفن استاد خویش سید مرتضی علم الهدی‏جزء تشییع کنندگان در کنار ابو یعلی جعفری داماد شیخ مفید می‏بینیم،جائی که می‏گوید: پس از فوت سید مرتضی من مباشر غسل او بودم و با من ابو یعلی محمد بن الحسن‏الجعفری و سلار بن عبد العزیز... همراه بود.»۳
 
جایگاه سلار
دانشمندان و زندگی نامه نویسان، هر یك درباره مقام علمی سلار مطالبی نوشته اند: سیوطی در طبقات النحویین، سلار را از دانشوران علم نحو دانسته است.
علامه حلی در خلاصه نوشته است: سلار بن عبدالعزیز دیلمی از فقهای مورد وثوق شیعه است كه در فقه و ادبیات، سرآمد و ممتاز بود.
پژوهش گر معاصر، آیه الله سید ابوالقاسم خویی ضمن تایید وثاقت سلار، وی را از بزرگان فقهای شیعه دانسته و نوشته است:
«سلار بن عبدالعزیز الدیلمی فقیه، جلیل، معظم، ثقه»؛ سلار بن عبدالعزیز دیلمی، فقیهی مورد اعتماد و بزرگوار و گران قدر است.
سلار و نماز جمعه
سلار در كتاب فقهی مراسم، درباره برگزاری نماز جمعه این گونه نوشته است:
«صلاه الجمعه فرض مع حضور امام الاصل او من یقوم مقامه و اجتماع خمسه نفر فصاعدا احدهم الامام»؛
خواندن نماز جمعه در زمان حضور امام معصوم ـ علیه السلام ـ یا كسی كه از طرف او منصوب می شود (نائب خاص)، واجب است و حداقل نفرات برای برگزاری و انعقاد نماز جمعه با امام یا نائبش، پنج نفر است[۱۴]»
سلار مانند برخی فقهای شیعی، نماز جمعه و نیز نماز عیدین (فطر و قربان) را در زمان غیبت امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه ـ جایز نمی داند، زیرا آن را از مختصات امام معصوم ـ علیه السلام ـ می داند و در حقیقت به حرمت نماز جمعه و نماز عیدین در زمان غیبت امام ـ علیه السلام ـ فتوی داده است.
 
راز تحریم نماز جمعه توسط وی
برخی از دانشمندان، این فقیه والامقام را جزء اولین عالمان شیعی میدانند كه به تحریم نماز جمعه فتوی داده است.
این فقیه هوشمند و زیرك، با درك موقعیت اجتماعی و سیاسی زمان خویش كه زعامت دینی شیعیان را بعد از شیخ طوسی به عهده داشت، اقدام به صدور شجاعانه فتوای تحریم نماز جمعه نموده است، زیرا سلار زمانی زعامت و رهبری مردم را به عهده گرفت كه حكومت آل بویه كه دولتمردانی شیعی بودند به سلجوقیان كه سنی مذهب بودند، انتقال یافته بود و فتنه و آشوب و جنگهای خونین مذهبی علیه شیعیان آرامش بغداد را به مخاطره انداخت و باعث فروپاشی حوزه علمیه بغداد شد و فقیهان و عالمان دین، دست به اقدامات اساسی زدند و حتی ناگزیر به هجرت از بغداد شدند. روشن است كه برگزاری نماز جمعه و خواندن خطبه در آن فضای سیاسی حاكم بر جامعه، چیزی جز فریب، خدعه، مدح و ستایش حاكمان جور نبود و اصولا حاكمان جور انتظار دارند كه از محافل عبادی ـ سیاسی نماز جمعه به نفع خویش بهره برداری كنند[۱۵] و در راه رسیدن به این مقصود، از شیوه های مختلف زر، زور، نیرنگ و استخدام عالمان درباری و فریب خورده استفاده می كنند. تحریم نماز جمعه از سوی زعیم بزرگ شیعیان در حقیقت اعلان برائت از حاكمان جور و تنفر از اقدامات ظالمانه و ستم گرانه آنهاست. این اقدام سلار، حكایت گر تفكر عدم جدایی دین از سیاست است كه از سوی فقهای بزرگوار شیعه در تمام اعصار در عمل به اثبات رسیده است.
پذیرش منصب قضاوت در دوره ای و تحریم نمازجمعه و عیدین در دوره ای دیگر، نشان می دهد كه وی فقیهی سیاستمدار و ژرف اندیش در عصر خویش به شمار می آمده است.
 
سلاّر دیلمی در مسند قضاوت
بی شك، سید مرتضی را باید احیاگر علوم اسلامی در قرن چهارم دانست. آن بزرگوار از اوضاع سیاسی و اجتماعی عصری كه مقارن با اوج قدرت دولت شیعی آل بویه بود، به خوبی بهره برداری نمود. سید مرتضی، شاگردان فقیه و دانشمندش را به اقصی نقاط كشور اسلامی، برای قضاوت گسیل می داشت. یكی از شخصیتهای برجسته شیعه كه از سوی سید مرتضی برای منصب قضا به مناطق حلب (از توابع سوریه) اعزام شد، سلار دیلمی بود. وی در این مناطق، زعامت دینی مردم را به عهده گرفت و به عنوان حاكم شرع اسلامی، به حل و فصل نزاع ها و اختلافات دینی ـ اجتماعی پرداخت و به ارشاد و هدایت مردم، اقامه جماعت و رفع مشكلات و پاسخ گویی به مسائل دینی شیعیان نیز اشتغال داشت.
از زمان مسافرت وی به حلب و مدت اقامت او در آنجا اطلاع دقیقی در دست نیست، اما شواهد نشان می دهد كه وی سالیان متمادی در آن دیار حضور داشته است، به گونه ای كه برخی وی را از فقهای حلب به شمار آورده اند. [۷]
 
شاگردان او:
از شاگردان او«ابی جنی‏»ادیب و نحوی معروف است.گویند او به ملاقات سلار رسیده و بحثی از ادبیات را پیش او خوانده است و آن هنگامی بوده است که سلار در اثرضعف و پیری نمی‏توانسته است زیاد صحبت کند.او شرح مطلب را روی تخته‏ای‏می‏نوشت و او از روی تخته یاد می‏گرفت.
و از دیگر شاگردان او،فاضل نحوی است که در سال ۴۴۸ از دنیا رخت‏بربسته‏است.
 
وفات و مدفن سلار دیلمی
در تاریخ وفات این فقیه فرزانه نیز اختلاف است، اما بنا به قول مشهور، رحلت سلار دیلمی در ششم رمضان سال ۴۶۳ قمری[۱۶] در قریه خسروشاه[۱۷] تبریز اتفاق افتاده است و قبر شریف این رادمرد شیعی، در همان مكان می باشد. این كه این فقیه بزرگ، چرا و چگونه در این مكان رحلت كرده اند، به درستی معلوم نیست، ولی احتمالا سلار مانند بسیاری از فقیهان و عالمان، به دنبال آشوبها و جنگهای داخلی در آن سالهای آشفته و نابسامان آخر حیاتش، بغداد را ترك و در حال رجعت به زادگاهش بوده است كه مرغ روحش در دیار آذربایجان، به ملكوت اعلی پر كشیده است و پیكر پاكش توسط دوستان و ارادتمندان وی در قریه خسروشاه تبریز به خاك سپرده شده است. مراقد المعارف با تحقیق و تعلیقه محمد حسین حرزالدین درباره زیارت قبر سلار چنین می نویسد:
«در سال ۱۳۸۸ قمری جهت پژوهش پیرامون قبور عالمان به تبریز و اطراف آن سفر كردم، در ۲۲ جمادی الاولی بر مرقد شریف سلار حمزه بن عبدالعزیز دیلمی حاضر شدم.
من میهمان عالم جلیل، سید محمد علی قاضی طباطبایی (شهید بزرگوار محراب) بودم. قبر او در منطقه شمالی «مقبره الشعراء» قرار داشت. بر حسن تصادف، در آن روز معماران مشغول تعویض سنگ قبر مزار سلار بودند. نوشته های سنگ قبلی خوانا نبود و ما دستور دادیم آن را تمیز كنند تا بتوانیم مطلب را بخوانیم. بر سنگ قبر وی، نوشته شده بود: الله الباقی، كل من علیها فان، هذا قبر العالم العارف الشیخ سلار... فی تاریخ ذی الحجه سنه ثلاثه عشر و سبعمائه.
سال ۷۱۳ تاریخ نصب سنگ بر قبر سلار بوده است و نه تاریخ رحلت آن بزرگوار.
بر روی سنگ قبر جدیدی كه در سال ۱۳۸۸ هـ . ق. بر قبر شریف وی نصب شده چنین نوشته است:
« مرقد بزرگوار عالم عظیم الشان، حمزه بن عبدالعزیز دیلمی معروف به سلار، از اهالی دیلم گیلان و از اعاظم مجتهدین و دانشمندان شیعه است كه علمای رجال نویس شیعه به شرح زندگانی اش پرداخته، او را ستوده اند. از شاگردان جناب شیخ مفید و سید مرتضی علم الهدی بوده، به قول صحیح در تاریخ ماه صفر سال ۴۴۸ ه. ق. درگذشته و در قبرستان خسروشاه مدفون شده است. ۱۳۸۸ قمري» ‌‌‌‌‌‌ ‌‍ ‍‍‍‍
او به سال ۴۴۸ یا۴۶۳ ه.ق و در خسرو شاه یا خسرو شهرآذربایجان،در چندفرسخی تبریز به رحمت ایزدی پیوست و در همانجا مدفون گردید و اکنون به زبان‏محلی به‏«شیخ سالار»معروف است. ۴
برگرفته از گلشن ابرار
تنظیم شده توسط آقامیری
 
مقبره شیخ سالار
در گورستان تاریخی جنوب خسروشهر که در کنار جاده تبریز –آذر شهر واقع شده،عده زیادی از اهل علم وعرفان به خاک سپرده شده اند. صاحب روضات الجنان می نویسد : " بابا محمدگازر ، شیخ محمد بزرگ ، شرف الدین ، یعقوب رومی متوفی ۹۱۲ هجری قمری و درویش جلال الدین اخی در این گورستان دفن شده اند".
یکی از این قبور مقبره ی ابوعلی حمزه بن عبدالعزیز معروف به شیخ سالار از اهالی دیلم و طبرستان و از علمای شیعه است . او از شاگردان شیخ مفید و سید مرتضی علم الهدی بود و به سال ۴۴۸ هجری وفات یافت.
اخیراً به واسطه احترامی که مردم خسروشهر برای شیخ سالار قائلند ، چهار طاق یادبودی در گورستان عمومی خسروشهر برروی مقبره شیخ سالار ، برپاگردیده است.
 
پی‏نوشتها:
۱/ آشنایی با علوم اسلامی،ص ۲۹۸/
۲/ ریحانة الادب،ج‏3،ص ۵۰/
۳/ رجال نجاشی،ص ۲۷۰،کد معرفی ۷۰۸- روضات الجنات،ج ۲،ص ۳۷۲/
۴/ روضات الجنات،ج ۲،ص‏373-
5. هدیة الاحباب،محدث قمی،ص ۱۵۰-
۶/مستدرک الوسائل،محدث‏نوری،ص‏496.
(1 ) . قصص العلماء, میرزا محمد تنكابنی, با تحقیق و ویرایش محمد رضا حاج شریفی خوانساری, ص۴۱۵/
(۲). روضات الجنات, خوانساری, ج۲, ص۳۷۱؛ اعیان الشیعه, ج۷, ص۱۷۱/
(۳). نام ها و نامدارهای گیلان, جهانگیر سرتیپ پور, ص۲۱۲/
(۴). احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم, مقدسی, ص۳۵۳, آل بویه, علی اصغر فقیهی, ص۳۸, گیلان در گذرگاه زمان, ص۴۸۲؛ نام ها و نامدارهای گیلان, ص۲۱۳، حدود العالم من المغرب الی المشرق, ص۱۴۳, مختصر البلدان, ص۲۶۸, مسالك الممالك, ص۱۶۸/
(۵). ولایات دارالمرز گیلان, ص۲۵, فتوح البلدان, ص۱۲۶, آل بویه, ص۵۶ـ۵۲/
(۶). اعیان الشیعه, ج۷, ص۱۷۰, ریاض العلماء, ج۲, ص۴۴۰؛ رجال سید بحر العلوم, ج۳, ص۶/
(۷). روضات الجنات, ج۲, ص۳۷۰/
(۸). الذریعه, ج۱, ص۷۳, ج۴, ص۲۵و۳۶۵, ج۱۰, ص۱۷۶و۱۸۰/
(۹). همان.
(۱۰). همان.
(۱۱). همان.
(۱۲). همان.
(۱۳). الذریعه, ج۱۰, ص۱۷۹/
(۱۴). المراسم, ص۶۳۵/
(۱۵). علمای شیعه از كلینی تا خمینی, ص۲۸/
(۱۶). الكنی و الالقاب, ج۲, ص۲۳۸/
(۱۷) خسروشاه پس از پیروزی انقلاب اسلامی, به خسرو شهر تغییر یافته است.
(۱۸). مراقد المعارف, ج۱, ص۳۵۹؛ مشاهیر گیلان, ج۲, ص۲۶۶/
(۱۹). محمد تقی ادهم نژاد - تلخیص از كتاب گلشن ابرار، ج ۶، ص ۹
 
معنای دیلم
«دیل» به معنای میان و درون که همان دل باشد و «لم » به معنای بیشه و جنگل است . بنابراین کلمه دیلم به روی هم به معنی دل جنگل یا بیشه را دارد . (البته لم به معنای بوتهٔ تمشک نیز هست )
جمعیت:
براساس سرشماری سال ۱۳۸۵جمعیت دیلمان (۳۷۴خانوار) برابر با ۱٬۲۶۱نفر بوده است
 
پیشینه:
مهر استوانه‌ای یافت شده در یکی از گورستان‌های بخش دیلمان که گورهای گبرها نام دارند مربوط به بیش از ۵۰۰۰ هزار سال قبل می‌باشد. این مهر در موزه لنینگراد نگهداری می‌گردد. این یکی از هزاران آثار یافت شده در بخش دیلمان است که اکثر آنها از طریق باندهای قاچاق عتیقه از کشور خارج شده‌اند.
قبل و حتی مدتی پس از اسلام دیلمان از غرب گیلان تا بابل مازندران (به عنوان دروازه دیلمان)و از جنوب تا قزوین گسترش داشت. سرزمین‌های بین دو رود سپیدرود در غرب و شیرود در شرق تا قرن ششم مرزهای دو سوی سرزمین دیلم به شمار می‌رفتند. از قرن هشتم بنا بر سیاست‌های زمان پاره‌های چندگانه سرزمین دیلم هر یک نامی بر خود گرفتند و دیلمان محدود به مناطقی شد که امروزه در بخش دیلمان قرار دارند.
سرزمین دیلمان زادگاه دانشمندان اسلامی چون سلار دیلمی بوده‌است واما هرگز از طریق جنگ اعراب نتوانستند بر این سرزمین غالب شوند. این علویان بودند که هنگامی که از جور عباسیان به آن مناطق پناه آوردند اسلام در قلب دیلمیان جای گرفت و بعدها سلسله‌های زیاریان و بویهیان و کاکوان و مسافریان ( کنگریان ) از این سرزمین برخاستند و بویهیان ( آل بویه ) خلیفه عباسی را به زیر فرمان آوردند امابا اینکه قدرتمندترین سلسله ایرانی پس از اسلام بودند خلیفه راخلع نکردند و وی را نکشتند. با گریزی مجدد به دوره قبل از اسلام می‌توان دید که تمدن دیلمان یار و همرزم و پشتیبان هخامنشیان و اشکانیان بوده‌اند. شاهد مثال این ادعا دلاوری وهرز دیلمی گماشته دربار ساسانی بر دیلم و پسرش در جنگ ایران با یمن می‌باشد. قدرت پرتاب تیر و مهارت این سردار بزرگ ایران باعث کشته شدن شاه حبشی یمن از فاصله‌ای خیلی دور شد و ایران در اوایل جنگ پیروز گردید. تیر اصابت نموده به پیشانی شاه یمن به نوعی خونخواهی وهرز به خاطر کشته شدن پسرش به دست دشمن بوده‌است.
+ نوشته شده در  شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۲ساعت 7:7  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

ماه برکت زِمضان آسمان می آید

صوت خوش قرآن و اذان می آید

تبریک به مؤمنینِ عاشق پیشه

تبریک ، بهار رمضان می آید

+ نوشته شده در  شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۲ساعت 6:46  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

به گزارش درسیاهکل وبلاگ ظهور نوشت : باز هم بوی خوش ماه رمضان می‌آید و ما را به سوی خود می‌خواند. ماه رمضان فرصتی است برای نزدیک‌تر شدن به خدا.

rozeh-avali

برای آنکه بتوانیم از برکات این ماه عزیز بهره ببریم و توفیق انجام عبادات و مناجات‌ها را داشته باشیم، باید برنامه‌ریزی صحیحی برای تغذیه در این ماه عزیز داشته باشیم.یکی از گروه‌هایی که توجه به تغذیه درست آن‌ها از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، نوجوانانی هستند که برای بار اول روزه می‌گیرند. از آنجا که نوجوانان در سن رشد هستند عدم توجه به تغذیه مناسب هم می‌تواند بر روی رشد و سلامت آن‌ها اثر منفی بگذارد و هم قدرت و توان روزه گرفتن را از آنان سلب نماید.

 

حداقل 8 ساعت در شبانه‌روز بخوابید

مهم‌ترین نکته‌ای که باید در تغذیه ماه رمضان نوجوانان مدنظر قرار گیرد مصرف سحری است. وعده سحری از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است، چون در صورت عدم مصرف این وعده غذایی به خصوص در روزهای بلند تابستان، طول مدت ناشتایی بسیار زیاد شده و عوارضی چون سردرد، افت فشار خون و ضعف شدید را به همراه خواهد داشت. برای آنکه بتوانید نوجوان خود را به خوردن سحری ترغیب کنید، مهم‌ترین نکته این است که تلاش نمایید حداقل 8 ساعت در شبانه‌روز بخوابد. این کار باعث می‌گردد که با کمبود خواب مواجه نشده و با رغبت در هنگام سحر بیدار شود.

 

کمی زودتر بیدار شوید

سحری نباید با عجله خورده شود. کمی زودتر بیدار شدن و مصرف یک میوه یا کمی سالاد می‌تواند باعث تحریک اشتهای فرد گردد. یک وعده سحری مناسب بهتر است شبیه ناهار باشد. البته این موضوعی است که بر حسب اشتها و ذائقه افراد متفاوت خواهد بود، ولی از آنجا که دریافت کالری و پروتئین نوجوانان نباید در طول ماه رمضان تغییر نماید، بهترین راه این است که وعده ناهار در سحر و صبحانه در افطار میل شود و بعد از حدود 2-1 ساعت پس از افطار نیز شام سبکی مصرف شود.

 

برای پیشگیری از تشنگی

در وعده سحری بهتر است از خوردن غذاهای سرخ‌شده پرهیز گردد تا از تشنگی در طول روز جلوگیری شود. ضمناً به خاطر داشته باشید پروتئین‌های حیوانی نظیر گوشت به صورت اوره دفع می‌شوند و دفع اوره مستلزم وجود مقادیر زیاد آب است. به بیان دیگر بدن برای دفع مواد زائد حاصل از هضم پروتئین‌های حیوانی مقدار زیادی آب مصرف می‌کند و بدین ترتیب بدن با تشنگی و کمبود آب مواجه می‌شود. برای پیشگیری از این مشکل می‌توان از مخلوط پروتئین‌های حیوانی و گیاهی (گوشت و حبوبات مختلف) استفاده کرد تا میزان گوشت مصرفی کاهش یافته و در عین حال پروتئین مورد نیاز بدن نوجوان فراهم گردد. از سوی دیگر باید به خاطر داشت که حتماً در وعده سحری به همراه غذا از سالاد و سبزیجات (البته بدون سس) استفاده شود. از آنجا که مواد تشکیل دهنده سالاد به خصوص کاهو مقادیر زیادی آب دارد باعث تأخیر در ایجاد حس تشنگی خواهند شد. سوپ نیز گزینه مناسبی برای وعده سحری می‌باشد. مصرف غذاهای پر نمک و شور در هنگام سحر باعث تشدید احساس تشنگی در طول روز خواهد شد.

به خاطر داشته باشید مصرف آب زیاد در هنگام سحر نه تنها از تشنگی شما در طول روز نمی‌کاهد، بلکه می‌تواند با رقیق نمودن آنزیم‌های گوارشی، باعث بروز مشکلات گوارشی فراوان گردد.

 

منابع کلسیم را فراموش نکنید

از آنجا که نوجوانان در سن رشد هستند و استخوان‌های آن‌ها در حال طویل شدن است، کلسیم یکی از املاح حیاتی برای آن‌ها بشمار می‌رود، بنابراین در طول ماه مبارک رمضان نیز، مصرف منابع غنی کلسیم نظیر شیر، ماست و کشک باید به عنوان جزو جدایی‌ناپذیر رژیم غذایی در نظر گرفته شود.

 

روزه اولی‌ها و ورزش

در طول روز بهتر است از فعالیت‌هایی که باعث خستگی و تشنگی نوجوان می‌گردند جلوگیری شود. هر چند پیاده‌روی و فعالیت‌های سبک می‌توانند در طول ماه مبارک ادامه یابند، اما به دلیل تقارن ماه رمضان امسال با گرم‌ترین ماه سال (مرداد) احتمال تشنگی، کمبود آب و ضعف زیاد می‌باشد، بنابراین در صورتی که نوجوان تمایل به انجام فعالیت ورزشی دارد بهتر است آن را به بعد از ساعات افطار موکول نماید.

 

زمان افطار

برای افطار، بهتر است از یک نوشیدنی گرم مانند چای، آب جوش و شیر گرم به همراه یک شیرینی طبیعی نظیر خرما و کشمش استفاده شود و پس از آن افطار که باید در واقع مشابه صبحانه باشد مصرف گردد.

مصرف نان، پنیر، سبزی و گردو گزینه مناسبی برای وعده افطار است. مصرف غذاهایی مانند آش رشته که حاوی مقادیر زیادی رشته و حبوبات است و یا حلیم‌های چرب فشار زیادی را به دستگاه گوارش که ساعت‌های زیادی خالی از غذا بوده است وارد می‌نماید و مشکلات گوارشی ایجاد می‌شود. در صورتی که نوجوان تمایل زیادی به این‌گونه مواد غذایی دارد بهتر است به مقدار کم بسنده گردد.

 

فاصله کوتاه بین افطار و سحر

شام را می‌توان یک تا دو ساعت پس از افطار مصرف کرد. اما از آنجا که امسال ساعت افطار دیر هنگام می‌باشد و در نتیجه فاصله بین افطار و سحر نسبتاً کوتاه است، در صورتی که بین افطار و شام فاصله باشد، نوجوان دیرتر خوابیده و میل کمتری به مصرف سحری خواهد داشت، بنابراین بهتر است شام به همراه افطار مصرف شود، اما باید غذا را به آرامی میل کرد، چون مصرف سریع مقادیر زیاد غذا و اشباع شدن ناگهانی معده باعث اختلال در جریان خون شده و باعث بروز ناراحتی گوارشی می‌گردد. شام می‌تواند مشابه شام شب‌های غیر از ماه رمضان باشد. در فاصله افطار تا سحر مصرف میوه، آب‌میوه و چای کمرنگ توصیه می‌شود.

 

روزه اولی‌های کم اشتها

در مورد نوجوانانی که اشتهای کمی دارند یا کمی ضعیف به نظر می‌رسند، مصرف مغزها توصیه می‌شود. مادران عزیز می‌توانند مغزهای مختلف (نظیر پسته، بادام، فندق و نخودچی) را همراه کمی شکر آسیاب کرده و در هنگام سحر یا افطار به فرزندان خود بدهند و یا با مخلوط آن‌ها با شیر، یک حریره مغذی و سرشار از پروتئین برای آن‌ها تهیه نمایند. ضمناً ممکن است برخی از نوجوانان روزه‌دار نیاز به مصرف مکمل‌های ویتامین یا املاح داشته باشند که بهتر است با مشورت متخصص تغذیه در این خصوص اقدام نمایید.

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت درسیاهکل و حداکثر تا 24 ساعت در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
+ نوشته شده در  شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۲ساعت 6:30  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
 

9 copy

8 copy 11 copy 13 copy 14 copy 15 copy 12 copy 10 copy 2 1 copy5 copy 2 copy 3 copy 16 copy 4 copy

 

چوشت توکای سیاه سیا سرد کول کافیس سهره آوازه خان خوبیسی جینجیری آهیل دمب لاسکن دلیجه واشک کشکرت رابشکن زلزله شو جغد گبر کوکوی

  • gilaki (1) gilaki (2) gilaki (3) gilaki (4) gilaki (5) gilaki (6) gilaki (7) gilaki (8) gilaki (9) gilaki (10) gilaki (11) gilaki (12) gilaki (13) gilaki (14) gilaki (15) gilaki (16) gilaki (17) gilaki (18) gilaki (19)

hayat_vahsh_gilaki (1) hayat_vahsh_gilaki (2) hayat_vahsh_gilaki (3) hayat_vahsh_gilaki (4) hayat_vahsh_gilaki (5) hayat_vahsh_gilaki (6) hayat_vahsh_gilaki (7) hayat_vahsh_gilaki (8) hayat_vahsh_gilaki (9) hayat_vahsh_gilaki (10) hayat_vahsh_gilaki (11) hayat_vahsh_gilaki (12) hayat_vahsh_gilaki (13) hayat_vahsh_gilaki (14)hayat_vahsh_gilaki (15)

موجودات حیات وحش را با زبان گیلکی سیاهکلی بشناسید/بخش چهارم

derakht-zaban-gilaki (1) derakht-zaban-gilaki (2) derakht-zaban-gilaki (3) derakht-zaban-gilaki (4) derakht-zaban-gilaki (5) derakht-zaban-gilaki (6) derakht-zaban-gilaki (7) derakht-zaban-gilaki (8) derakht-zaban-gilaki (9) derakht-zaban-gilaki (10) derakht-zaban-gilaki (11) derakht-zaban-gilaki (12) derakht-zaban-gilaki (13) derakht-zaban-gilaki (14)

مطالب مرتبط پرندگان و درختان وحیوانات را با نام گیلکی سیاهکلی بشناسید؟
+ نوشته شده در  شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۲ساعت 6:5  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
چگونه عسل طبیعی را از تقلبی تشخیص دهیم؟
آفتاب: عسل از جمله ارزشمند‌ترین مواد غذایی و سرشار از سودمند‌ترین مواد حیاتی اعم از مواد آلی، معدنی، قند‌های طبیعی، انواع ویتامین‌ها است که برای تولید آن، زنبورعسل شهد بهترین گل‌ها را مکیده و پس از افزودن انواع آنزیم‌ها و انجام چند کنش شیمیایی، شهد را تبدیل به مایعی خوشبو، نشاط‌ ‌آور، نیروزا و شفابخش به‌نام عسل می‌کند.


علیرغم اینکه عسل در طب سنتی جایگاه ویژه‌ای دارد در کشور ما نه تنها از جنبه‌ی درمانی به این محصول بی‌توجهی شده بلکه در سبد غدایی خانواده‌ها نیز مورد بی‌مهری قرار گرفته که مصرف‌کنندگان یکی از دلایل عدم مصرف این محصول را تقلبی بودن و نبود عسل با کیفیت در بازار مصرف عنوان می‌کنند.


در این میان مصرف‌کنندگان نشانه‌هایی برای شناسایی عسل طبیعی از عسل تقلبی مطرح می‌کنند؛ گروهی از مردم براین باورند که عسل وقتی بلورین، کدر و ته‌نشین شود، تقلبی است و عسل سالم و طبیعی همیشه صاف و شفاف می‌ماند اما این باور اشتباه است.


مصرف‌کننده‌ی ایرانی، عسل خوب، خالص و طبیعی را عسلی می‌داند که رنگش کهربایی تیره مانند عقیق و سفت باشد و اصطلاحا «کش» آمده و اگر یک روز در یخچال گذاشته شود، بلورین نشود و چنانچه قاشقی از آن برداشته شود، قطراتی که سرازیر می‌شود به صورت باریکه‌ای پیوسته باشد و قطع نشود.


کسانی هم شگرد‌های ویژه‌ای را برای شناسایی عسل سفارش می‌کنند که پایه و اساس آن معلوم نیست مانند کبریت گرفتن کنار عسل، ریختن چند قطره روی روزنامه و ... که هیچ کدام از این موارد از نظر عسل‌شناسان و علم تغذیه پذیرفته نیست.


باید دانست شناسایی عسل طبیعی و مصنوعی به صورت دقیق و علمی به کمک انگشت، قاشق یا مزه کردن و ... ناممکن بوده و این مهم تنها از عهده‌ی آزمایشگاه و دستگاهی به نام «رفراکتومتر» برمی‌آید.



ملاک انتخاب عسل خوب چیست؟


برای مصرف‌کننده‌ی عادی یک راه بیشتر برای شناسایی عسل وجود ندارد؛ آن هم استفاده از حواس است. یعنی با چشم، شکل ظاهری عسل را ارزیابی، با بینی بو و با زبان مزه کرده و اگر مجموعه این عوامل مناسب بود و عسل عطر و طعم گل‌ها را داشت، عسل طبیعی است و ارزش دارد که بهای آن را در حد معقول پرداخت.



شکرک‌زدن نشانه‌ی نامرغوب بودن عسل نیست


آنچه که در اصطلاح «رسوب‌ کردن و شکرک زدن» می‌گویند و به خاطر وجود کلمه شکر در ذهن، تقلبی‌ بودن عسل را تداعی می‌کند، چیزی جز پدیده‌ی «بلورین شدن» یا «کریستالیزاسیون» نیست.


عسل به علت درصد بالای مواد قندی که دارد در واقع یک ماده‌ی جامد است که زیر شرایط بسیار شکننده‌ای به صورت مایع درمی‌آید. این ماده اشباع‌شده قندی باید در واقع جامد باشد اما به‌طور اتفاقی مایع است لذا به محض این‌که شرایط آماده شود، این دگرگونی فیزیکی یعنی بلورین‌ شدن پدید می‌آید.


اما این موضوع به اندازه‌ای تاثیر منفی در ذهن مصرف‌کنندگان ایجاد کرده که از یک سو مشکل بزرگی برای تولید‌کنندگان در جریان عرضه به بازار به وجود می‌آورد و از سوی دیگر برای مصرف‌کنند‌گان از نظر طبیعی بودن عسل مایع، شک و شبه ایجاد می‌کند.


باید توجه داشت شکرک‌زدن و خاصیت تبلور عسل نشانه‌ی نامرغوب بودن آن نیست اما بعضی افراد به اشتباه عسل بلوری‌شده را مصنوعی یا تقلبی می‌دانند.



چگونگی تشخیص عسل طبیعی بلوری شده از شبه عسل تقلبی شکرک‌زده


برای شناسایی عسل طبیعی بلوری شده از شبه عسل تقلبی شکرک زده باید دانست تنها عسل طبیعی می‌تواند کم‌کم و به مرور زمان کدر و ته‌نشین شود و رسوب کند و شکرک آن مانند شکرک طبیعی شیره‌ی خرما نرم بوده و هنگام خوردن ممکن است اندکی زبری داشته باشد اما هیچ‌گونه صدایی زیر دندان احساس نمی‌شود اما شکرک شبه عسل تقلبی (شکر آب شده و ...) مثل نبات سفت بوده و به سختی با قاشق جدا شده و موقع خوردن مانند دانه‌های آب نبات، شکر و مربای شکرک‌زده زیر دندان صدا داده و همچون شکلات به دندان‌ها می‌چسبد.


مهم‌ترین نکته‌ این که این‌گونه شبه عسل‌ها بدون کدر‌ شدن و ته‌نشین شدن خیلی سریع و در زمانی کوتاه شکرک می‌زدند.



علت شکرک نزدن عسل‌های موجود در بازار چیست؟


برای جلوگیری از تبلور عسل معمولا کارخانه‌های بسته‌بندی‌کننده‌، عملیاتی از قبیل حرارت دادن، افزودن کمی جوهر لیمو در هر تن و غیره روی عسل انجام می‌دهند که در همه این موارد به خاطر وارد‌ شدن ناخالصی در مجموعه‌ قند‌های موجود، پدیده‌ی بلورین شدن به تاخیر می‌افتد.


در مورد کارگاه‌های ناشناخته که در آن حرارت دادن عسل به صورت مستقیم یا بدون کنترل صورت می‌گیرد، نه تنها مواد موجود در عسل دچار آسیب می‌شود بلکه بعد از دمای مشخصی ماده‌ای به‌نام «هیدروکسی متیل فورفوال» پدید می‌آید که اگر نسبت آن در عسل زیاد شود، مصرف آن خطرناک است.



گونه‌های مختلف عسل


- عسل طبیعی؛ از ماده شیرینی که زنبورعسل تنها از شهد گل‌ها و گیاهان جمع‌آوری کرده و پس از دگرگونی‌های لازم، در سلول‌های مومی‌شان در کندو ذخیره کرده باشد، تولید می‌شود.


- عسل تغذیه‌ای؛ از ماده‌ی شیرینی که زنبور عسل علاوه بر استفاده از شهد گل‌ها و گیاهان از شربت، شکر و ... که در اختیار آنها می‌گذارند، استفاده کرده باشد. این‌گونه عسل قطعا کیفیت و خواص عسل طبیعی را ندارد اما متاسفانه در فروشگاه‌های مواد غذایی به فراوانی عرضه شده و به دلیل قیمت مناسب با اقبال عمومی مواجه می‌شود.


- عسل تقلبی؛ مایعی است شیرین شبیه عسل که از گلوکز تجاری، شکر، اسید ستریک، اسانس و ... که پس از پخته‌شدن به دست می‌آید. در تهیه و تولید این‌ شبه عسل، زنبور هیچ دخالتی ندارد و در آزمایشگاه به آسانی قابل شناسایی است. این‌گونه شبه عسل‌ها نه تنها فاقد هرگونه خاصیت درمانی - غذایی است بلکه برای سلامتی انسان زیان‌آور است.


متاسفانه شبه عسل‌ها به صورت گسترده تولید و به بازار عرضه شده و به دلیل قیمت ارزان (هر کیلو سه تا ۵۰۰۰ تومان) با استقبال مصرف‌کنندگان روبه‌رو می‌شود.


با توجه به هزینه‌های تولید عسل طبیعی (هزینه کوچ، نگهداری، توسعه و تجهیز زنبور‌ستان‌ها، دستمزد زنبورداران حرفه‌ای، بسته‌بندی و ...) قیمت عسل طبیعی باید منطقی باشد.


- عسل تک‌گل؛ به عسلی می‌گویند که زنبور عسل، شهد را از روی یک نوع گل جمع‌آوری کرده باشد مانند عسل آویشن، اقاقیا، سدر (کنار)، گون، مرکبات و ... این گونه عسل کاربرد درمانی داشته و معمولا قیمت بالاتری نسبت به عسل‌های دیگر دارد.


عسل صد درصد تک گل کمیاب است و در بیشتر عسل‌های تک گل مقدار اندکی از شهد گل‌های پراکنده در هر منطقه وجود دارد.


- عسل چهل‌گیاه؛ عسلی که زنبور عسل، شهد را از روی گل‌های گوناگون جمع‌آوری کرده باشد یا چند عسل تک گل را طبق فرمول خاص (که از نظر خواص، رنگ، عطر و سعم مطابق ذائقه‌ی بیشتر مصرف‌کنندگان باشد) با یکدیگر مخلوط کنند. این‌گونه از عسل طبیعی نیز کاربرد درمانی دارد.


-عسل موم‌دار؛ چون سرشار از گرده‌ی گل، بر موم و موم طبیعی بوده و حرارت ندیده است از نظر خاصیت، طعم و عطر کیفیت بالایی دارد. به دلیل استفاده از دارو برای بهبود و درمان بیماری‌های زنبور‌عسل و رسوب درصدی از آن در موم‌ شان، بهتر است از مصرف پیوسته‌ی این گونه‌ی عسل (حداکثر ۱۰ درصد میزان مصرف) خودداری شود.


متاسفانه افراد سودجو با دستگاه‌های موم‌ساز و پارافین (ماده‌ی اولیه که در تهیه شمع به کار می‌رود) شبه موم تقلبی ساخته و با قرار‌ دادن مقداری از این موم‌های پارافینی در شبه عسل تقلبی، موجب گمراهی مصرف‌کنندگان را فراهم می‌آورند.


- عسل بهاره؛ به عسلی می‌گویند که در اواخر فصل بهار به دست آمده باشد، مانند عسل مرکبات، اقاقیا و درختان میوه‌ای مانند زردآلو، گلابی، بادام و ...


- عسل پاییزه؛ عسلی که از اوایل تابستان تا میانه‌ی پاییز به وسیله زنبور تولید شده و بیشتر از شهد گیاهان صحرایی است.



توصیه‌هایی به مصرف‌کنندگان عسل


مصرف‌کنندگان باید به این نکته توجه داشته باشند که اگر می‌خواهند عسل را همراه با محلول‌های گرمی مانند آب‌ جوش، شیر، فرنی و جوشانده‌های گیاهان دارویی مصرف کنند حتما پس از ولرم‌شدن، عسل را به آنها بیفزایند تا خاصیت درمانی عسل محفوظ بماند.


عطر و طعم عسل مانند رنگ آن متناسب با گیاهی است که زنبور‌عسل از آن شهد فراهم آورده است.


در مناطق مختلف عسل با غلظت‌های گوناگون به دست می‌آید و این تفاوت نمی‌تواند عاملی تعیین‌کننده برای شناسایی کیفیت عسل باشد؛ مثلا عسل‌هایی که در مناطق مرطوب به دست می‌آید، بیش‌تر دارای غلظت کم است. در مقابل عسل‌هایی که از مناطق کوهستانی به دست می‌آید دارای غلظت بالایی است.


رنگ عسل نیز بستگی به نوع شهدی دارد که زنبور‌ عسل از آن شهد جمع‌آوری کرده و از رنگ زرد بسیار روشن تا قرمز تیره و حتی سیاه متغییر است. هم‌چنین منطقه‌ی جغرافیایی و شرایط آب و هوایی در تعیین رنگ عسل موثر بوده بنابراین رنگ عسل مانند غلظت آن نمی‌تواند عاملی تعیین‌کننده برای شناسایی کیفیت عسل باشد.



شگفتی‌های عسل و زنبور‌عسل


برای تهیه و فرآوری هر کیلوگرم عسل طبیعی، زنبور‌عسل باید ۱۲۰ تا ۱۵۰ هزار بار شهد جابه‌جا کند و از ۱۰ میلیون گل، شهد برداشته و مسافتی برابر هفت مرتبه چرخش به دور کره زمین بپیماید.


عمر یک زنبور‌عسل کارگر حدود ۴۵ روز است که طی آن هیچ‌گاه نمی‌خوابد!


به گزارش ایسنا،عسل طبیعی تنها ماده‌ای غذایی است که هرگز فاسد نمی‌شود و نیرومندترین و خطرناک‌ترین میکروب‌ها را در کمتر از ۴۸ ساعت نابود می‌کند به همین دلیل بهترین آنتی‌بیوتیک خوراکی طبیعی است که هیچ آسیبی به بدن نمی‌رساند.


هر زنبور عسل در طول زندگی خود در صورتی که شرایط مساعد باشد و از هر بلای طبیعی و غیرطبیعی جان سالم بدر برد تنها می‌تواند یک قاشق مرباخوری عسل فراهم کند.


زنبورعسل با تمام کوچکی پیکرش دارای دو معده است؛ معده‌ی اول «کیسه عسلی» نام دارد و شهد گل‌ها به آنجا وارد شده و با عملیاتی آن را به عسل تبدیل کرده سپس با خرطوم خویش آن را به سلول‌های مومی شکل که از پیش فراهم شده می‌ریزد و در آن را با موم‌های ویژه پلمپ می‌کند. در معده‌ی دوم زنبور، فرآیند گوارش انجام می‌شود.
+ نوشته شده در  شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۲ساعت 5:31  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
عكس العمل شیطان هنگام نزول آیه الكرسی


عكس العمل شیطان هنگام نزول آیه الكرسی

امام محمد باقر از امیر المومنین (ع) روایت فرموده: هنگامی كه آیت الكرسی نازل شد رسول خدا (ص) فرمود آیه الكرسی آیه ای است كه از گنج عرش نازل شده و زمانی كه این آیه نازل گشت هر بتی كه در جهان بود با صورت به زمین خورد.

در این زمان ابلیس ترسید و به قومش گفت :"امشب حادثه ای بزرگ اتفاق افتاده است باشید تا من عالم را بگردم و خبر بیاورم....


          

بسم الله الرحمن الرحيم

آمريكا هيچ  غلطى نمى تواند بكند       ( امام خمينى )

( وصيتنامه نظر على عظيم پور اعزامى از اردبيل )

(ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص)

خدا آن مومنانى را كه در صف جهاد با كافران مانند سد آهنين همدست و پايدارند بسيار دوست ميدارد .

مكتبى كه شهادت دارد اسارت ندارد .(امام خمينى)

اكنون من‌خودم را مسئول ميدانم

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 6:32  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
مقام معظم رهبری امام خامنه ای «حفظه الله » من می خوام از جوان ها اظهار توقع کنم، جوان های عزیز مبارزه کنید با رسوخ فرهنگ های فساد انگیز در جامعه تان. امروز شما مزداران در منطقه دفاع مقدس از عقیده و عمل رفتار اجتماعی هستید. درست است که امروز دفاع از مرزهای جغرافیایی نیست ، اما دفاع از مرز های هویت ملی چرا ، این مطرح است. دفاع از مرزهای شخصیت دینی و اسلامی چرا ، دفاع از مرز های عقیدتی چرا ، این ها هست. همه ما مسئولیم ، دختران و پسران جوان ، زنان و مردان مومن ، در این منطقه دفاعی حساس کنونی همه میتوانند نقش ایفا کنند
+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 6:10  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

اين شهيد را شناسايي كنيد

برنامه «ماه عسل» جمعه گذشته شبكه سه سيما تصوير پيكر نوجوان شهيدي را براي چند بار پخش كرد كه پيكرش سال 1366 در منطقه عملياتي «كربلاي4» پيدا شده بود اما پيكر اين شهيد نوجوان به دليل شباهت بيش از اندازه به «جعفر زمرديان» از رزمندگان گردان تخريب «لشكر32 انصارالحسين(ع)» استان همدان و به نام وي به خاك سپرده شده بود.

 


اين شهيد را شناسايي كنيد
1 مرداد 1392-09:59:13
منبع: خبرگزاري ايسنا
پيوند: براي توضيحات بيشتر اينجا كليك كنيد
فرستنده: دبير سايت

براي نمايش كامل تصوير كليك كنيد

برنامه «ماه عسل» جمعه گذشته شبكه سه سيما تصوير پيكر نوجوان شهيدي را براي چند بار پخش كرد كه پيكرش سال 1366 در منطقه عملياتي «كربلاي4» پيدا شده بود اما پيكر اين شهيد نوجوان به دليل شباهت بيش از اندازه به «جعفر زمرديان» از رزمندگان گردان تخريب «لشكر32 انصارالحسين(ع)» استان همدان و به نام وي به خاك سپرده شده بود.

در بخش‌هايي از برنامه «ماه عسل» جمعه گذشته( 28 تيرماه) كه ميزبان جعفر زمرديان، مادر، دايي و يكي از برادرانش بود، تصوير نوجوان شهيدي براي چند بار پخش شد تا مخاطبان اين برنامه او را شناسايي كنند.

به دنبال پخش اين برنامه، جعفر زمرديان كه سال 1365 و در جريان عمليات «كربلاي4» توسط نيروهاي عراقي اسير شده بود مي‌گويد: به دليل آنكه شرايط منطقه عملياتي و شواهد موجود، حاكي از به شهادت رسيدن من بود، به عنوان شهيد مفقودالاثر اعلام مي‌شوم تا اينكه سال 66 به دنبال تفحص منطقه ياد شده، پيكر يك نوجوان شهيد كاوش مي‌شود. از آنجايي كه اين شهيد از نظر اندام و شكل و قيافه بسيار به من شباهت داشت بعد از شناسايي توسط خانواده‌ام به جاي من به خاك سپرده مي‌شود.

وي اظهار كرد: آنچه ضروري است درباره اين شهيد يادآور شوم اين است كه او حتما در مقطع زماني دي و بهمن‌ماه سال 1365 و در منطقه عملياتي كربلاي 4 به شهادت رسيده است. علاوه بر اين شهيدي كه تصوير آن را مشاهده كرديد از رزمندگان غواص حاضر در عمليات مذكور بوده است.

پيكر اين شهيد در تابستان 1366 به دست آمده است.

جعفر زمرديان هم‌اكنون مديركلي بنياد حفظ و نشر ارزش‌هاي دفاع مقدس استان همدان را بر عهده دارد.

از همه كساني كه اين شهيد را مي‌شناسند و يا احتمالا دوست و همرزم شهيد بوده‌اند درخواست مي‌شود هرگونه اطلاعي از خانواده يا خود وي دارند آن را به خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) اعلام كنند.

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 6:2  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 

قسمت اول مستندی از زندگی سردار شهید نعمت الله سعیدی

قسمت اول مستندی از زندگی سردار شهید نعمت الله سعیدی فرمانده عملیات تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) همراه با خاطرات برادر،همسر و همرزمان شهید

 

با سلام

خدمت شما دوستان به زودی مستندی از شهید نعمت الله سعیدی دراین وبلاگ قرار خواهم داد.

در این مستند حضور شهید در محضر حضرت امام خمینی (ره)و فیلم شهید در جبهه و خاطره گویی

جمعی از رزمندگان را  خواهید دید.

پادگان شهید شفیع خانی» محل آموزش‌های عمومی و تخصصی رزمندگان لرستان، واقع در ۲۵ کیلومتری جاده اندیمشک- خرم‌آباد به خاطر بی‌توجهی مسؤولان استان تخریب شد.

در و دیوارها و زمین‌های اطراف این پادگان بعد از گذشت ۲۳ سال از پایان جنگ تحمیلی، آکنده از عطر و احساس آن زمان‌ها بود.

روی دیوارهای این پادگان نقاشی‌ها، تبلیغات و دست خط شهدا وجود داشت. «شرف المکان به المکین»؛ شرافت وارزش اماکن به حضورانسان‌های والایی‌ست که به آنجا ارزش می‌دهند. یاران روح‌ا… به شفیع خانی عزت دادند و ما قدر آن را ندانستیم.

رزمندگان تیپ ۵۷ لرستان درجبهه‌های غرب وجنوب دوشادوش سایررزمندگان اسلام درنبردبادشمن بعثی بودند وتعدادنیروهاوگردان‌‌هادرپادگان شهیدشفیع‌خانی کم وزیادمی‌‌شد؛البته درمنطقه غرب چندپایگاه یامحل استقراربرای تیپ ۵۷ تهیه کرده بودند،اماپادگان شفیع‌خانی مهمترین محل استقراروآموزش رزمندگان تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل(علیه‌السلام) بود.

پادگان شهیدشفیع‌‌خانی بعدازعملیات «والفجر ۶» و شهادت «محمدشفیع‌خانی» که از نیروهای این تیپ بود، به این نام ثبت شد؛امااکنون از این محل باآن همه معنویت به جامانده ازرزمندگان لرستان وباآن همه خاطرات به جامانده وافتخارات ثبت شده، چیزی جز خاطرات گذشته باقی نمانده است.

چرا مسؤولان از این فضا استفاده نکردند؟ پادگان‌هایی مثل دوکوهه و ابوذر، یک موزه و یادمانی از حماسه ملت ما است. این پادگان هم می‌توانست موقعیت خوبی برای نشان دادن رشادت رزمنده‌های لرستانی باشد. خیلی از بچه‌های ما از همین پادگان به سوی شهادت پر کشیدند.

با توجه به اهمیت کار فرهنگی و ضرورت هویت بخشی، این مکان با آن شرایط معنوی و جغرافیایی می‌توانست در ایام راهیان نور یا ایام دیگر این نقش اساسی را ایفا کند.

حسرت ضبط نکردن فیلم، صوت و عکس رزمنده‌های لرستانی در ایام دفاع مقدس همیشه همراه ماست. حال با تخریب پادگان شفیع‌خانی دیگر به طور کامل راه خود را با گذشته بستیم. حال و آینده را فراموش کردیم و این شد که این یادگار را با کوله‌بار عظیمی از غصه‌ها وقصه‌ها با عادت فراموشی و بی‌مسؤولیتی عده‌ای از دست دادیم.

هر استان با عنایت خداوند سهمی در پیروزی دفاع مقدس دارد اما سهم لرستان چقدر است؟

کدام اسناد یا اماکن سهم بزرگ لرستان از دفاع مقدس را بیان می‌کند؟

تاکنون چند بار رزمندگان لرستانی همچون رزمنده‌های استان‌های دیگر گرد هم جمع شده‌اند و حماسه دفاع مقدس را یادآوری کرده اند؟

کدام موزه در استان نشانی از تاریخ ۸ سال پر از حادثه ایران اسلامی در خود جا داده است. در قلعه فلک الاافلاک خرم‌آباد می‌توان سراغ همه چیز را گرفت اما حماسه آفرینی فرزندان این استان جایی در آن ندارد.

کجایند دلسوختگان محفل شهدا؟ کجایند اصحاب رسانه؟ کو دلسوزی مسؤولان فرهنگی استان؟ بیایید ببینید که چگونه میراث فکری فرهنگی خود را به طوفان بی فکری و بی خیالی عده ای سپردیم. کاش حداقل شرایط دیدار مردمی را محیا می کردند تا خود مردم آستین همت را برای حفظ آن و ترویج معانی قدسی، در لایه لایه سنگریزه ها و دیوارهای آن بالا می بردند.

نسل منِ جوان، کم و بیش با تاریخ معاصر آشنا است اما نسل‌های آینده چطور؟

هویتشان چگونه شکل خواهد گرفت؟

ایثار و شهادت طلبی را چگونه خواهند آموخت؟

همه این دغدغه‌ها زمانی نقطه امید پیدا خواهند کرد که ما حرفی برای گفتن یا حجمی برای نشان دادن داشته باشیم.

اما باید پرسید این مکان به جا مانده از رزمندگان لرستان با این همه خاطرات به جا مانده و افتخارات ثبت شده چرا به این وضع افتاده است؟

میعادگاه رزمندگان استان لرستان بعدازجنگ به یک شخص ‌فروخته شد؛چندی پیش اداره حفظ آثارونشرارزش‌‌های دفاع مقد س لرستان برای حفظ این یادمان اقدام به خریداری پادگان شهیدشفیع‌خانی کردامابه علت بالابودن هزینه برای خرید،این یادمان دفاع مقد س خریداری نشد تا باز غصه ی خرج کردن بودجه های فرهنگی که در ناکجاها صرف می شود را بخوریم.

 

«این تصویر پادگان شفیع خانی قبل از تخریب است»IMG_0049«تصاویری که از تخریب پادگان شفیع خانی گرفته شده است»

IMG_1500

_MG_1589

6

IMG_1509

IMG_1532

IMG_1536

IMG_1537

IMG_1539

IMG_1542

IMG_1544

IMG_1552

IMG_1563

IMG_1569

IMG_1580


+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 5:56  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
 

تازه تابستان است. هفت تپه مقر "لشكر 25 كربلا " گردان امام حسین ام، تو چادرها، لابلای تپه ماهورها، هر گردان در یك فرو رفتگی خاصی قرار داره، اوقات فراغت مان، كلاس اخلاق و معارف، آمادگی جسمانی، فوتبال و كشتی، گاهی هم هواپیماهای عراقی، بخاطر شكست شان در عملیات "والفجر هشت و فاو " رو سرمان بمباران می كنند و می گریزنند.

پدافندچی‌ها " تق تق تق... میگ و میراژ در دم ناپدید می شوند، بعد كلی از بچه ها شهید و زخمی... موقعیت استقرار "لشكر 25 كربلا " به شكل وحشتناكی نا امن است.

نه سنگری، نه جان پناهی...

نسبت به دوكوهه كه مختص بچه پایتختی ها بود، از لحاظ امكانات بشدت فرق داشت.

بچه ها به شوخی در یك روایتی می گویند: روزی آقایان محسن رضائی و رفسنجانی تو یه "بالگرد یا یه هواپیما " داشتند از رو سر بچه های "لشكر25 كربلا " عبور می كردند. رفسنجانی با تعجب سوال می كنه: بردار محسن! این عشایر وسط منطقه جنگی چكار می كنند.!؟

محسن رضائی لبخندی و بعد می گوید: این ها بچه های لشكر 25 كربلایند.

فاو را تازه پس گرفته بودند، گردان ما می رفت كه جای، "گردان حمزه سیدالشهداء(ع) " كه در حال بازگشت به هفت تپه اند "پدافند " كند.

گردان مسلم ابن عقیل و امام محمد باقر(ع) تازه از خط برگشته اند و در حال تسویه حساب اند، تا به خانه های شان بروند.

گردان حمزه سیدالشهداء(ع) هم منتظرند، بچه های امام حسین(ع) خط را تحویل بگیرند و برگردند به خانه هاشون، نیمه شب است، می رسیم به یك خاكریز، بچه های "حمزه سیدالشهداء " سنگر ها را خالی می كنند، ما مستقر می شویم. گردان حمزه (ع) كوله بارشان را می كشند به طرف هفت تپه.

جلوتر از خاكریز، رو در روی عراقی ها، چندین نقطه كمین است. بچه های امام حسین(ع) تو سنگر و پشت خاكریز مستقر می شوند. من بیسیمچی ام، به همراه یكی از بچه ها وارد كانال می شویم. حدود دویست متر جلوتر از خط اول، حوالی كارخانه نمك، باید در "نقطه كمین " مستقر بشیم و تحركات دشمن را از نزدیك گزارش كنیم.

حد فاصل خط اول تا نقطه كمین، كانالی بود كه واردش شده بودیم، حوالی كانال، پر بود از لاشه متعفن دشمن، تازه تیرماه بود و هوا بشدت گرم و شرجی، پشه ها از یك طرف، بوی بد جنازه متلاشی شده دشمن، كه در حین فرار جا گذاشته اند، از طرف دیگر، حال آدم رو به طرز اسفناكی بهم می زند، جلوی بینی و دهانم را با چفیه می بندم.

نقطه كمین، عمود بود بر خط اول، از دور فانوس كم سوئی ما را بسمت نقطه كمین هدایت می كند. سه تا از بچه های حمزه توی كمین اند. بعد از مقدمات آشنائی، سلام و عرض ارادت به هم دیگر می گویم: ما آمدیم كه شما بروید. دیگه نماز صبح بود. نماز رو كه خواندیم. دوتا از بچه های حمزه رفتند. اما یك بسیجی بنام "رستمعلی آقاباباپور " جهادی، از بچه های بنه میر بابل، سرش را از ته تراشیده، با یك چهره معصومانه و خاص، كوله بارش را جمع نمی كند. مدتی می گذرد. فانوس كمین را خاموش می كند و موقعیت منطقه، و فرهنگ كمین را برام شرح می دهد.

ـ كه عراقی هم مانند ما خط اولشان، با نقطه كمین خودشان، حد فاصل موقعیت ماست. دو كمین رو در روی هم به فاصله صدمتر شاید كمتر.

می گویم: خوب حالا چرا برنمی گردی عقب. بچه های حمزه كه گمان نكنم، كسی مانده باشه، نمی خوای سری به خانواده بزنید.

دستی به سر تراشیده اش كشید و گفت: گردان حمزه سیدالشهداء، كه شهید صادق مكتبی، فرمانده اش بوده. فرمانده ام بود. تو والفجر هشت تو آن وضعیت، جنگیدیم. نه من شهید و زخمی شدم، نه فرمانده ام. چند روز بعد از عملیات "صادق مكتبی " در حین وضو شهید می شه. من با خودم دارم فكر می كنم، این یعنی چی!؟ خوب حالا هر وقت یك نتیجه درست و حسابی برای این سوالم گرفتم، بر می گردم. خیالت راحت باشه.

یكی می زنم به نشانه آخر هر چه رفاقت، رو شانه رستمعلی و می خندم و می گم: باشه. می شویم سه نفر، بعد رستمعلی می خنده و زندگی وسط معركه جنگ، "نقطه كمین " در چند متری دشمن شروع می شه، عراقی ها راه به راه خمپاره می زنند. "خمپاره شصت " بی صدا، یكی پس از دیگری دل زمین را چنگ می اندازد. برای هم خط گرو می كشیم، بیسیمچی بودم و تنها سلاحی كه داشتم. كلاشینكف بود.

رستمعلی هم یك كلاش داشت، با سربند یا زهرا كه یا رو پیشانی اش بود، یا دور گردنش.

پیشانی بند كه دور گردن باشد، یك جورائی دلدادگی محسوب می شود. ته هرچی عشق...

دشمن رو در روی ما از سلاح های مجهزتری استفاده می كرد. تیربار و سمینوف، آرپیچی، همه جوره می كوبیدند. از همه بدتر جنازه های متعفن، بوی بد اجساد متلاشی شده دشمن زیر آفتاب داغ جنوب، حال آدم و بهم می زد، كلافه بودم، روی اجساد پر شده بود از مگس های بال دار سرخ رنگ، شمایل زشتی هم داشتند، عین سگ مگس، موقع خوردن غذا دور بر ما می پلكیدند، حالت تهوع بهم دست می داد. چند روزی گذشته بود كه برای یك نهار، رستمعلی كنسرو ماهی را باز می كنه كه نهار بخوریم. لقمه اول را كه گذاشتم توی دهانم، همین طور ور ور هم حرف می زدم. رستمعلی هم هی می خندید، لقمه دوم، یه مگس گنده بد تركیب، شیرجه زد توی حلقم. هق زدم، رفت داخل گلویم، داشتم خفه می شدم. مگس گیر كرده بود. رستمعلی مقداری ماهی را كرد توی دهنم. گفت: قورتش بده. سگ مگس و تن ماهی رو با هم قورت دادم. من هق می زدم، داشت رودهام می زد بیرون، رستمعلی داشت از خنده رود بر می شد. بیسیم زدم به فرمانده، گزارش دادم كه یك مگس بد تركیب را قورت دادم.

فرمانده زد زیر خنده، حالا نخند كی بخند. بعد حسابی دستم انداخت... تا چند روز حالم زیر بالا می زد. تمام شبانه روز را در كمین بودیم. نوك اسلحه كه بالا می رفت. تفنگ های دوربین دارشان، صدای خاص گلوله سمینوف، از روی سر كه می گذشت، آهنگی خاصی را در دل تاریك شب تداعی می كرد.

عصر هشتمین روز، نقطه كمین. ناگهان یك خمپاره درست خورد چند سانتی ام، سنگر بشدت لرزید. خمپاره توی كیسه فرو رفت. داد زدم رستمعلی خمپاره، چسبیدم به زمین، برای لحظاتی تمام بدنم كرخ شد. زمان را از دست دادم. هیچ چیز دیگر جز یك انفجار به ذهنم نمی آمد. هی منتظر ماندم. یك. دو. سه. چهار. پنج.

قلبم داشت می تركید، دلم داشت از حلقم بیرون می زد. در انتظار انفجار، منتظر مرگ بودن، تن آدم را به رعشه می اندازد. چند ثانیه گذشت، منفجر نشد.

یواشكی سرم را، نیم خیز بلند كردم، از اطرافش بخار بلند می شد. با تمام حقیقت دورنی ام كپ كرده بودم و بدنم می لرزید. تو دلم می گفتم: لعنتی منفجر بشو و خلاصم كن.

تو هول، ولای انفجار بودم كه رستمعلی زد پشتم و گفت: چه خبره بلند شو. یك مرتبه بخودم آمدم.

تكیه دادم به سنگر و هاج واج به خمپاره نگاه می كردم.

رستمعلی بهم می خندید.

گفتم: به والله ترس از كشته شدن نیست. همین كه داری نگاه می كنی. منتظری كه هر لحظه تركش حنجره آدم را بشكافد. تن آدم را می لرزاند، تا اینكه بی هوا تیر بخوری و تمام.

یك لحظه فكر كردم و توی دلم گفتم: واقعا چی شد؟ من كم آوردم.! ترسیدم؟ اصلا این ها یعنی چی، بعد به خودم گفتم: "حسابی گند زدی مرد، نه نه نه " بحث ترس از مرگ نبود. این خمپاره لعنتی بد جوری غافگیرم كرد.

رستمعلی گفت: دلواپس نباش، قسمت كه باشه. هر كجا باشی... وقتش كه بشه، صدات كه بكنند، منتظرت كه باشند.... بعد نگاهی به آسمان كرد و سری تكان داد و نیم خیز بلند شد.

گفت: بزار یه ذره ببینم اوضاع چه خبره، خدا كی صدا مون میزنه... .

نشسته بودم، هاج واج. بعد دستی به كلاه آهنی ام كشیدم یه دوری چرخاندم. زل زدم به بیسیم، آرام گوشی بیسیم را برداشتم كه به فرمانده خبر بدم. خمپاره چسیبده توی كمین. منفجر نشده.

رستمعلی هنوز تو حالت نیم خیز بود، یه مرتبه كلاه آهنی، شتلق از سرش افتاد. سر خورد به طرف خمپاره شصت كه تو كیسه جا خوش كرده بود. گوشی بیسیم را انداختم و با تمام قوا شیرجه زدم روی كلاه آهنی كه به خمپاره نخوره. رو كلاه خیز رفتم. چسبیدم به زمین.

ناگهان صدای غریبی تو گوشم نشست.

"صدای گلوله سمینوف "

سربلند كردم.

رستمعلی ایستاده بود به قامت. غرق در خون، گلوله سمینوف نشسته بود، وسط دو ابروش، پیشانی اش را شكافت، صدای برخورد گلوله با پیشانی، صدای یا زهرای رستمعلی، صدای شكافته شدن وسط دو ابروش، مغزش پاشید رو تنم. رو كیسه های كمین. با پشت سر آرام خوابید رو زمین.

یك حالتی خیلی محض، آخره هر چی غریبانگی

سربند سبز "یا زهراء(س) " خودش را كشیده بود دور گردنش، یك لحظه، با حیرت نگاه كردم. به سربند. به خون كه جاری بود رو صورتش. به پیكر نیمه جانش. به دانه های ریز مغزش كه رو تن من و كیسه های كمین چسبیده بود.

رستمعلی آرام می لرزید. داشت قلبم می تركید، بعد ،های های زدم زیر گریه. هنوز ده ثانیه نگذشته بود كه انگار یك ندای درونی مرا به طرف كوله پشتی ام برد. توی آن وضع كه وسط نیستی قرار گرفته ام، تمام من در هیبت رستمعلی فرو رفته، ناگهان یك ندای درونی مرا به طرف كوله پشتی ام سوق داد. دوربین عكاسی را از كوله بیرون كشیدم. رستمعلی هنوز نفس می كشید. یكی از بچه ها روسرش زل زده بود، مات و محو نگاه می كرد. من یك عكس زنده از رستمعلی گرفتم. هنوز زنده بود. قلبش تندتند می زد. نجوای درونش را می شنیدم. عكس را كه انداختم، نشستم روی سرش. دهنش باز مانده است و نفس نمی كشد. توگوئی قرن هاست كه بخواب رفته. " به همین سادگی شهید شد " همه آن روزها كه خیلی هم زیاد نبود، در كنارش بودم، چون سریالی از ذهنم عبور می كند.

یك جوری خاص بود، نحوه رفتارش، حرف زدنش، مهربان، مومن، انیس بود. علاوه بر اینكه شور زیادی برای جنگیدن داشت از شعور بالائی هم برخوردار بود.

پتو را انداختم روی پیكرش، به طرف بیسیم رفتم. گوشی بیسیم را برداشتم. بغض گلویم را می فشرد. گوشی بی سیم و فشردم... حمزه حمزه عباس. صدام گرفته، حنجره ام قفل شده. حمزه حمزه عباس....

ناگهان از توی كانال صدائی شنیدم. داد می زد. رستمعلی. رستمعلی. رستمعلی نامه داری...

گوشی از دستم افتاد. مات و متحیر چشم دوختم به ته كانال. یكی از بچه های بابلی با همان لحن خاص. پشت هم داد می كشید. نزدیك كه شد. چند متری ایستاد و گفت: رستمعلی. نامه داره. با تمام وجود لرزیدم، سست و بی رمق افتادم، تكیه كردم به سنگر كمین. دستام می لرزید. انگار تازه متوجه خون تازه ائی شد كه اطراف پاشیده، آرام پتو رو كنار می زنه، در دم می زنه زیر گریه... نیم خیز دستم را دراز می كنم. نامه رو بده. آستین اش و می گیرم. با هق هق گریه خودش را، دستش را می كشد. به طرف خط اول به سرعت باد دور می شود. خیلی طول نمی كشه به همراه فرمانده و بچه های دیگه می رسند.

فرمانده نامه را باز می كنه، نامه از طرف همسرش بود كه نوشته:

رستمعلی جان، امروز تو پدر شدی، من هول شدم، سلام، وای نمی دانی چقده قشنگه، بابا ابوالقاسم، نام پسرت رو گذاشته مهدی. من گفتم: تو بابای رستمعلی هستی. صاحب اختیاری. گذاشت مهدی. بخدا عین خودته. كشیده و سبزه و ناز، میای؟ باید بیای. شنیدم عملیات شده، رادیو گفت: فاو گرفتین، این فاو چی هست؟ چی داره كه ولت نمی كنه؟ تلویزیون نشان داد، هی نگاه كردم. آخه شماها همه مثل هم هستید. مهدی بهانه باباش و می گیره، تو روجان مهدی بیا، دلم بد جوری تنگ شده. یه تكه پا بیا، بعد برو... جنگ كه فرار نمی كنه، ناسلامتی بابا شدی ها، چند روز پیش از جهادسازندگی آمده بودند پی ات. یه اخطاریه دستشان بود. زدم زیر خنده میخوان اخراجت كنند. مگه نگفتی شان كه جبهه ائی، ننه ات راه برا مهدی رو می بوسه، همه سلام دارند. زود میائی، منتظرتم خیلی... باشه»

» دوستت دارم... زهراء

راوی:‌غلامعلی نسائی

 

 
+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 5:42  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
گذری کوتاه بر زندگی الهی ابوعمار

شهید حبیب‌الله افتخاریان معروف به ابو عمار، درسال 1334 در شهرستان« بهشهر» متولد شد. در سن سه سالگی از محبت پدرمحروم گشت و سرپرستی او و خانواده اش را عمویش بر عهده گرفت. به دلیل شرایط مادی خانواده تحصیل در کلاس های شبانه و کار و تلاش روزانه را انتخاب کرد. پس از فراغت از تحصیل به خدمت سربازی رفت بعد از آن در اداره برق اصفهان مشغول کار شد و در عین حال به مبارزات سیاسی خود علیه رژیم پرداخت و به علت فشار عوامل شاه به کشور آلمان و بعد فرانسه مهاجرت کرد.

دوره نظامی را در کشور سوریه و لبنان گذراند و مدتی در فرانسه به محافظت از امام پرداخت.با پیروزی انقلاب اسلامی حفاظت و انتقال خانواده حضرت امام را از ترکیه به ایران به عهده گرفت و به ایران آمد . در ابتدای ورود به تشکیل سپاه و شکل دهی سازمان این نهاد مقدس پرداخت و در تشکیل سپاه اصفهان نقش ارزنده ای داشت. پس از آن به مازندران عزیمت نمود و با تشکیل پایگاههای سپاه به مبارزه علیه شورش گنبد و بندر ترکمن پرداخت و فرماندهی سپاه آن منطقه را بر عهده گرفت .با بازگشت آرامش به مناطق شمالی کشور او ویارانش به فکر بازسازی وآبادانی کشور افتادند اما این آرامش دیری نپایید . دشمنان مردم ایران این بار کردستان را برای اهداف شوم خود انتخاب کرده بودندتا با ایجاد شورش وغارت مردم آن دیار را به انقلاب اسلامی بد بین کنند.

 

افتخاریان که به ابوعمار معروف بود به کردستان رفت تا به عنوان فرمانده سپاه مریوان و بانه جلوی اقدامات خرابکارانه ضد انقلاب ایستادگی کند. با حضور او وفرزندان ایران بزرگ از سراسر کشور عرصه بر مزدوران دشمنان مردم ایران تنگ شد وآنها چاره ای جز فرار از ایران نداشتند. هنوز کردستان ،سیستان وبلوچستان،خوزستان ومازندران در گیر جنگهای داخلی مردم با عوامل بیگانه و ضد انقلاب بودند که صدام حسین به نمایندگی از 36 کشور زورگو وقلدر به ایران حمله کرد تا انقلاب نوپای اسلامی را در ایران نابود سازد .آنها می خواستند با این کاردیگر کسی در دنیا جسارت زندگی آزاد وبا کرامت را نداشته باشد؛آنگونه که مردم ایران انتخاب کرده بودند.

 

جنگ شروع شده بودواو بی هیچ تردیدی عازم جبهه شد. از اولین روزهای شروع جنگ در شهریور ماه 1359 تا 19/12/1363که در جبهه حضور داشت از هیچ کوششی در جهت اقتدار واعتلای اسلام ناب محمدی وایران بزرگ دریغ نورزید.

مدتی فرماندهی تیپ 25 کربلاکه بعد به لشگر ارتقاء یافت را بر عهده داشت.

*تولدش روزی بود که شب قبلش پدرش از کربلا آمده بود.

*در زمان طفولیتش یکی از همسایه ها خواب می‌بیند حبیب‌الله با لباسی سفید در جلو ایستاده و عده‌ای روحانی پشت سرش نماز می‌خوانند. خواب را که به آیت‌الله کوهستانی عرضه داشتیم فرمود: «ایشان یک شخصیت والایی هستند و به مقامات بالایی می‌رسند» و دست نوازش بر سر این پسربچه با صفا کشید.

*قبل از انقلاب فرمانده لشکر پادگان در دوره سربازی‌اش او را فرستاد که یک وسیله‌ای را بگیرد بیاورد. وقتی در راه متوجه شد شیشه مشروب الکلی است با غیض آن را زد زمین و خرد کرد. در قبال این عمل یک ماه جریمه و زندانی شد. مرخصی‌هایش را لغو کردند و با این که سرباز صفر نبود، سرش را تراشیدند و در زمستان نگهبانی سخت برایش بریدند. اما خوشحال بود که مرتکب کار حرام نشده است.

*هر وقت می‌آمد در جمع چهار خواهر و دو برادرش، سفارش می‌کرد بر نماز، قرآن، بر پرهیز از مال حرام، دروغ گفتن و صدقه دادن آداب نماز شب را می‌نوشت می‌داد به بچه‌ها که از بر کنید و حتی نماز شب بخوانید.

*قبل از انقلاب دانش‌آموز بود. شبانه اعلامیه‌های امام را می‌آوردند در بالاخانه پشت بام، دو سه نفری تکثیر می‌کردند و روز پخش می‌کردند.

*ساواک که به خانواده‌اش فشار آورد، حبیب‌الله خانه کوچکش را فروخت و به آلمان هجرت کرد تا هم درس بخواند و هم از مبارزه علیه رژیم دور نیفتد.

ابوعمار از سمت راست نفر اول

*امام که رفتند فرانسه به خدمتشان رسید و در زمینه‌های مختلف فعالیت داشت. یک روز که با سید احمد تنها در محضر ایشان بودند، چشم در چشم هم می‌دوختند می‌گفت یک حالت روحانی به من دست داد. امام از من پرسیدند: بچه کجا هستید؟ عرض کردم بهشهر مازندران. فرمودند چکاره هستی؟ گفتم دانشجو هستم. سوال کردم آقا به درسم بپردازم بهتر است یا در خدمت شما باشم؟ امام فرمود الان احتیاج انقلاب بر شما بیشتر است، در خدمت اسلام باشید بهتر است. عرض کردم می خواهم پاسدار شما باشم. فرمود پاسدار اسلام باشید و از آن روز تمام هستی‌اش شد خدمت به اسلام و انقلاب. آنقدر امین بود که امام آمد ایران ایشان را فرستادند خانواده امام را از خارج بیاورند.

*اخلاق و رفتار ایشان به نحوی بود که روز به روز خلوص ما را بالا می‌برد و باور کنید اگر انسان شبانه روز در خدمت ایشان بود سیر نمی‌شد از خدمتگذاری او.

*همیشه می‌گفت با وضو واردمنطقه شوید. با وضو وارد عملیات شوید. زحمتی که می‌کشید این جا فقط به خاطر رضای خدا باشد.

* از ماموریت‌های که برمی‌گشتیم یکی یکی برادر پیشمرگ کرد را می‌بوسید و خسته نباشید می‌گفت تا دلگرم شوند.

 

 

 

*هر روستایی که از ضد انقلاب پاکسازی می‌کردند اولین کاری که می‌کرد خدمت به مردم بود. همیشه هم عامل فعال و پیش قدم خود ابوعمار بود.

*پشتیبان گردان عملیات بود. اگر قبل از بچه‌ها برای او جیره غذا می‌بردم می گفت: نه، اول خدمت تمام بچه‌ها غذا بدهید، آخر بیایید بنشینیم کنار سفره با هم غذا بخوریم.

*دستور می‌داد برای تردد و انتقال آن‌ها که می‌‌خواستند از مریوان بروند بیایند جلوی سپاه یک کامیون بنز 911 بیاید اثاثیه چند خانواده را منتقل کنند. حسابی با مشکلات وکمبودهای مردم همدردی می‌کرد.

*مردم منطقه واقعا علاقه خاصی به ایشان داشتند. شاید اگر آن روز برای نمایندگی اسم می‌نوشتند ایشان اولین رای را می‌آورد.

*برادرش در منطقه شهید شده بود. سرپیکر شهید، او رامی‌بوسید و گفت: دیدار به روز قیامت. شهید را گذاشت و رفت سراغ بچه‌های دیگر.

*کاملا با رسم و رسوم این منطقه آشنا بود. قاضی بود، پیش نماز بود. سؤالات شرعی را پاسخ می‌داد. طرفین که مشکلی پیدا می کردند به او مراجعه می‌شد و می‌توانست داوری و رفع اختلاف کند. شده بود محرم مسائل مردمی بومی منطقه.

*یک شم سیاسی داشت. وقتی صحبت می کرد هم خوش خلق بود، هم مرعوب می‌کرد و تحت تاثیر قرار می‌داد. نمازهایش به خصوص نماز شبش ترک نمی‌شد و از زیباترین صفات رفتاری‌اش بود. قرآن را با صورت زیبایی می خواند. دعای کمیل و زیارت عاشورا و توسلاتش به اهل بیت شنیدنی بود.

*در بحث وقت‌شناسی و به موقع سر قرار حاضر شدن خیلی حساس و دقیق بود. حتی قرارهای دور و با فاصله را طوری حرکت می‌کرد و برنامه‌اش را تنظیم می‌کرد که سر وقت حاضر باشد.

دستنوشته شهید

*ساختمان 12 طبقه‌ای را که دولت سعودی بالایش چند بلندگوی بزرگ گذاشته بود تا با پخش صدای بلند قرآن شعارهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل تظاهرات خنثی کنند.

ابوعمار از روز قبل و از شب تا صبح زحمت کشیده و به هر طریقی بود بالا رفت و سیم بلندگوها را قطع کرد. با نصب بلندگوهای مناسب و قوی خودمان برنامه‌های راهپیمایی برائت از مشرکین انجام شد، نیروهای سعودی مبهوت مانده بود.

*در فرودگاه جده، عمال سعودی کتاب‌های مفاتیح و حتی قرآن زائران ایرانی را توقیف و جمع‌آوری کردند. ابوعمار و یک رفیق چابکش مخفیانه و با زرنگی خاص کشیک ایستادند و هنگام حرکت وانتی که کتاب‌ها را می‌برد ناگهان پشت آن سوار شدند. پس از طی مسافتی قبل از تخلیه کتاب‌های دعا پایین پریدند. امید و حاجی با غیرت، بسیاری از کتاب‌ها را برداشته و به کاروان برگرداندند و دعای کمیل با شکوهی هم برگزار کردند.

*یک بار که مهمان داشتیم نمازم دیر شده بود. آمدم گفتم من هنوز نماز نخوانده‌ام. بالحن شیرینی گفت: «اِ، مگه می‌شود مادر شهید نمازش را اول وقت نخواند؟» این جریان پنج- شش سال قبل از شهادتش بود.

*از سفر حج که برگشت مدت کوتاهی گذشت تا به آرزوی دیرینه‌اش برسد. مشخص شد که دعای او در آن سفر معنوی چه خوب و چه زود مستجاب شده است. دوستانش نقل می‌کردند که خودش گفته بود من بعد از سفر حج به شهادت می‌رسم.

*جلوی ایوان بند پوتین‌هایش را بست و دست و پای مادرم را بوسید و سپس گفت حلالم کنید. مادر گفت بمان، دو روز دیگه قرار است پدر شوی. ابوعمار گفت وضع کردستان ناجور است صدام و گروهک‌ها خیلی بر مردم ظلم می‌کنند باید بروم و رفت. وقت رفتن گفت فرزندم دختر است اسمش را هم می‌گذاریم محدثه. در آخرین تماس تلفنی‌اش هم گفت: من دیگر برنمی‌گردم قنداقه محدثه را در تشییع جنازه‌ام بگذارید بر روی تابوتم. مطمئنا من و دخترم هرگز یکدیگر را نخواهم دید. دقیقا همان شد که می‌گفت؛ نوزادی روی تابوت و همدیگر را ندیدن دختر و پدر.

*نوزده اسفند 63 روز رهایی عروج حبیب‌الله افتخاریان از عالم خاکی به ملکوت اعلا بود. در آن روز هم به جای عجله در رفتن به پناهگاه در صدد کمک به مردم وحشت‌زده مریوان بود که بمباران هوایی بعثیون تلاش و خدمتش را نیمه تمام گذاشت.

 

و اینک پسر، راه پرافتخار پدر را ادامه می دهد.

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 5:37  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

«چرا اين سرمايه دارن بايد داراي زندگي مرفع باشند ولي بسياري از مردم به خرج و زندگي خود نرسند».

حبيب الله نصيري  در سال 1340 در روستاي خرماكلا از حومه قائم شهر در يك خانواده فقير و كم در آمد چشم به جهان گشود و دوران كودكي خود را  با سختي ها و مشقت هاي زياد طي نمود ، در سن 6 سالگي جهت تحصيل به مدرسه ابتدايي راه يافت  و  با مشكلات  و كمبودهاي  زياد  تا كلاس چهارم ابتدايي  را  در زادگاهش  روستاي خرماكلا  به پايان رساند  و كلاس پنجم  دبستان را در روستاي مجاور  به نام  افرا  به پايان رساند . شهيد نصيري براي كسب بيشتر علم در سطح راهنمايي با توجه به فقر مادي در كلاس شبانه مشغول درس شد  و  براي  اداره  و  امرار معاش خانواده اش به كار مي پرداخت كه به همين منظور سرانجام ترك تحصيل نمود و همراه پدرش دوشادوش او  به كار كشاورزي پرداخت  و براي  پدر يك همدم و غمخوار و كشاورز خوب شده بود و مسئوليت و اداره خانواده اش را به عهده گرفت . شهيد نصيري  در ابتدا تاسيس انجمن اسلامي وارد انجمن شد و به عنوان عضو مومن به انقلاب و  وفادار به امام خميني رهبر انقلاب اسلامي ايران زحمات زيادي كشيده بود تا آنجا كه شبها در روستا و شهر به نگهباني مي پرداخت و در درگيري شهر با منافقين و ديگر ضد انقلابيون  نقش بسزايي داشت و  درگيري سختي كه بين نيروهاي حزب الهي با منافقين در بهشتي محله روي داده بود جزو يكي از پيشتازان پكسازي اين محله بود كه يكي از انبارهاي نشريات دروان گرائي و نوارهاي سازمان منافقين درآن جمع آوري شده بود جوانمردانه مبارزه نمود و آنها را به دست برادران حزب الله و با پاسدار كميته قرار داده بود . شهيد نصيري در تمام مدت فكر فقرا بود و هميشه با وضع رفاهي عده ي محدودي از سرمايه داران رنج مي برد ، براي اينكه بعضي نان شب ندارند بخورند با اينكه هميشه در تلاش كسب معاش خود مي باشند . شهيد نصيري  با وجود مشكلات زياد غير از كار كشاورزي به كارهاي ديگري از قبيل چاه زني ، خشت زني در كوره آجر پزي در آفتاب سوزان  تابستان و شبها با استفاده از نور برق به تلاش و كوشش مي پرداخت  و هرگز كار كردن را عار دانست  و  از  كار  كردن  باكي نداشت  ،  در  همين  جريان  بود  كه  در  تاريخ 7 / 10 / 59 خود  را  به  ژاندارمري  قائمشهر جهت  سربازي  معرفي كرد   و  در تاريخ 8 / 21 / 59 به خدمت سربازي اعزام شد و  دوره تعليماتي خود را در پادگان چهل دختر به پايان رساند بعد از دوره ي تعليماتي به پادگان 21 حمزه تهران اعزام شد و سپس به كربلاي خوزستان راهي جبهه دزفول شد و بعد از مشخص شدن وضعيت خدمت به مرخصي آمد ، در اين ديدار اخلاقش ، رفتارش ، صحبتهايش آن چنان تغيير كرده بو كه براي همگان جاي تعجب بود ، هميشه در فكر فرو مي رفت و وقتي دوستانش از او سوال مي كردند كه چرا فكر مي كني آيا از جنگيدن مي ترسي ، جواب مي داد هرگز من از مردن خوفي ندارم بلكه فقط ناراحتي ام  و  چيزي كه برايم رنج آور است  خانواده ام است  اگر من يك برادر مثل خودم در خانه داشتم اصلا براي پشت سر ناراحت نبودم و با كمال افتخار و خوشحالي با كافران مي جنگيدم .

شهيد نصيري در خرداد ماه مورخ 10 / 3 / 1360 در كربلاي دزفول بعد از بيست روز نبرد با لشكريان كفر صدامي بر اثر تركش خمپاره به شهادت رسيد و در 12 خرداد ماه سال 1360 پيكر پاكش بر فراز دست هاي برادران و خواهران حزب الهي و شهيد پرور قائمشهر با شكوه فراوان تشيع شد و سپس بعد از حمل در زادگاهش خرماكلا طي مراسم خاصي به خاك سپرده شد .

 

(( روحش شاد و راهش مستدام باد ))

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 5:17  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
وصيتنامه و زندگينامه شهيد موسوي

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

والعصر ان الانسان لفي خسر الا الذين امنو و عملو الصالحات و تواصوا با لصبر

قسم به عصر  وبه عصاره همه موجودات و حضرت مهدي (عج) كه انسان همواره در خسران و زيان است.

 

غير از آنان كه عمل صالح و نيكو انجام دادند و راه صبر و استقامت را در پيش گرفتند و به انقلاب و رهبر كبير امام خميني (ره) وفادار بودند  و تا آخرين  قطره خون خويش در  اين راه ايستادند و دفاع از ميهن و اسلام و انقلاب عزيز بر جان  و مال خويش مقدم دانسته و نبرد با مال و جهاد در راه خدا و شهادت  را براي  سعادت مي دانند . خدايا  به من  توفيق  تلاش در كسب صبر در  نااميدي ، رفتن  بي همراه ، جهاد  بي سلاح ،  كار بي پاداش ، فداكاري در سكوت ، دين بي دنيا ، مذهب بي عوام ، عظمت بي نام ، خدمت بي نام ، ايمان بي ريا ، خوبي  بي نمود ، گستاخي بي خامي ، مناعت بي غرور ،  عشق بي هوس ، تنهايي در انبوه جمعيت ، دوست داشتن بي آنكه دوست بداند روزي كن .

حال كه توفيق شهادت نصيبم گشته و از زندان طبيعت خلاص  و  به سوي مطلوب خود مي روم  و عمر جاودان مي يابم و از  دوستان تقاضا دارم كه در شب شهادت من مجلسي سوري تهيه كرده و سروري فراهم آورند كه آن شب ، شب وصال من است .

بارها با خودم فكر مي كردم كه اي كاش  در كربلا بودم  و  امام حسين (ع) را  ياري    مي كردم و بعد شهيد مي شدم و اما امروز كه حسين (ع) زمان امام خميني (ره) است و ما هم در كربلا هستيم كه هر آنش مورد امتحان  واقعيم  و مي بينيم كه كار ما مشكل تر از اصحاب امام حسين (ع) است و ما  از 15 خرداد 42 تا به حال در آزمايش بوديم و من كه زنده بودم  براي اسلام سودي نداشت ، بلكه بتوانم با ريخته شدن خونم به بر حق بودن امام خميني و راهش گواهي مي دهم وخط سرخ علوي  را كه همواره در طول تاريخ سرخ بود كمي سرخ تر بكنم .

خدايا اختلافات بنيان شكن را از ما بر طرف كن .

و از امت عذر مي خواهم به خاطر اين همه لطفي كه به ما دارند و ما كاري برايشان انجام نداديم . و از پدر ومادرم تقاضا دارم من را حلال كنند ، من نه فرزند خوبي براي آنها بودم و نه برادري خوب براي برادرها وخواهرهايم بودم و از همه شما تقاضاي عفو و بخشش دارم ، هر جا كه راحتر است دفنم كنيد ، به هيچ وجه گريه نكنيد كه روحم آزرده خاطر خواهد شد .

ان الله لا يغيروا بقوم حتي يغيروا ما به انفسهم

خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد مگر آنكه خودشان به پا خيزند .

 

 زندگينامه سرباز فداكار اسلام شهيد سيد كريم موسوي

  

شهيد سيد كريم موسوي خرمائي فرزند سيد يوسف داراي شماره شناسنامه 357 صادره از حوزه چهار قائمشهر در بيستم خرداد هزار و سيصد و بيست و نه در روستاي خرماكلا از توابع قائمشهر بخش بالاتجن از خانواده اي كشاورز چشم به جهان گشود . تحصيلات ابتدائي خود را در دبستان استاد مطهري خرماكلا و دبستان هدايت قراخيل با موفقعيت به پايان رسانيد . شهيد سيد كريم موسوي بعد از اتمام دوره ابتدائي در محضر استاد بزرگ حاج جلال عيسي نيا به فراگيري قرآن كريم پرداخت وچند ماهي نگذشت قرآن مجيد را به آساني ياد گرفت ، سپس به علت فقر مادي آن زمان و عدم دسترسي به دبيرستان براي ادامه تحصيلات بالاتر روانه قائمشهر شد كه گاهي با پاي پياده با گذشتن از آب تالار خود را به شهر ميرساند و گاهي خانهي اسقاطي كرايه مي كرد و با غرغر صاحبخانه به تحصيلات خود مي پرداخت . شهيد سيد كريم موسوي با تمام مشكلات و سختي هايي كه بر سر راهش بود طي دوازده سال تحصيل هميشه شاگرد ممتاز بود و با نمرات عالي دوره دبيرستاني را به پايان رسانيد تا اينكه در خرداد 59 لغايت آذر 59 به اخذ ديپلم در مدرسه شهيد واقفي قائمشهر با معدل11 / 17 مي شود . وي در مطالعه كتاب بسيار كوشا بود و در تمام سخنراني ها و مجالس مذهبي پيش قدم بود و در تمام تظاهرات و راهپيمايها شركت داشت و در اعتصابات مدرسه سال 55 سهم موثر داشت . شهيد سيد كريم موسوي پنجمين فرزند خانواده بود ولي از نظر تقوا و ايمان و شجاعت و ... الگو و نمونه بود و هميشه بعد از مطالعه و اوقات به كمك پدر در مزارع مي شتافت ، او عصاي دست پدر ومادر بود و در تمام شئون كشاورزي شريك پدر و در تمام امور زندگي شريك غم و شادي خانواده بود . شهيد سيد كريم موسوي از خرداد 59 لغايت آذر 59 كه تاريخ اعزام به خدمت سربازي مي باشد ، دوره هاي آموزش نظامي را نخست در منطقه علامه شيخ طبرسي در محضر شهيد بزرگوار سالار شهيدان بالاتجن شهيد تقي گرائيلي فرمانده عمليات سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بابل با موفقعيت و بدون هيچ گونه خستگي و احساس ضعف گذراند و سپس براي ادامه آموزش سلاحهاي سنگين تكيميلي عازم پادگان آموزشي شيرگاه شد و حدود يك هفته شبانه روز دوره آموزشي را پيموده تا اينكه كارت بسيج دريافت نموده . شهيد سيد كريم موسوي با كساني كه سنگ خلق را به سينه مي زدند و رگبار گلوله هاي آتشين خود را بر سر خلق مي ريزند ، (منافقين ، فدائي اكثيرت و اقليت و حزب كثيف توده ) و بسياري از گروه هاي منحرف ديگر مخالفت سرسختانه مي كرد چون شعار هميشگي او عمل بودنه شعار سرانجام در 15 آذر 59 عازم خدمت مقدس سربازي در دانشكده افسري ژاندارمري جمهوري اسلامي ايران درونك تهران مشغول خدمت شد . در بدو ورود به دانشكده افسري به جهت داشتن كارت بسيج مستضعفين تقاضاي داوطلب به جبهه جنگ را مي كند ، اما به علل مسائل سياسي آن زمان موفق نشد . شهيد كريم موسوي در طي دو ماه و اندي آموزشي ، همواره در نماز سياسي و عبادي جمعه شركت مي كرد و از گلزار شهداي انقلاب اسلامي ايران بهشت زهرا ديدن مي كرد و با نگرشي عميق كه به شهيدان مي نگريست تاسف مي خورد كه چرا خدا او را نمي پذيرد وي در درگيري چهارده اسفند 59 در دانشگاه تهران كه به كارگرداني ليبرالها و منافقين وشخس بني صدر مزدور و رئيس جمهور بي لياقت آن زمان انجام شد ، به عنوان يك نيروي حزب الله در مقابل دشنه ها و كاردها و اسلحه هاي گرم همچون سنگر بتون مقاومت مي كرد . در پايان دوره ي آموزشي بدون اينكه در قرعه كشي تقسيم بندي شركت كند تقاضاي داوطلب در جبهه غرب را مي كند ، در همين اثنا يك بار موفق به ديدار امام مي شود . شهيد سيد كريم موسوي بعد از تثبيت داوطلب در جبهه غرب اواخر اسفند 59 وارد استان باختران مي شود ، نخست در خط اول جبهه پايگاه چنار گروهان گهواره مستقر مي شود و به مدت يك ماه با اسلحه سازماني كاليبر 50 و گلوله هاي آتشين قلب دشمنان انقلاب را سوراخ مي كرد سپس وارد پايگاه ملا بيگر براي سركوبي اشرار مي شود كه به مدت دو ماه با تيربار آ6-19-19 كار كرد بعد از طي اين دو ماه وارد پايگاه مرزباني و كامياران شد و حدود دو ماه با سلاحهاي گرم تيربار ام ژ-3 از انقلاب خون بار اسلامي ايران دفاع مي كرد ، در اين هنگام شهيد سيد كريم موسوي تقاضاي داوطلب خط مقدم جبهه را مي كند و به مدت دو ماه او شهرهاي مرزي پاوه نوسود و پايگاه شيخان و كوههاي هاني گرطه پاسداري مي كند و براي بار دوم و آماده شدن حمله سراسري به كوهها ي ملابيگر اسكان مي يابد تا در حمله سراسري لااله الا الله محمد رسول الله شركت نمايد هدف از اين حمله نفوذ به قلب دشمن و گوش مالي به صدام كافر بود تا به آنها بفهمانند كه سپاه اسلام هر موقع اراده كنند مي تئژوانند به قلب عراق راه پيدا كنند . شهيد سيد كريم موسويدر اين حمله غرور آفرين شركت داشت و با موفقيت و گرفتن 75 اسير بر كوههاي شرف به شهرههاي طوميه وبياره عراق دست يافتند . اما از آنجايي كه دوباره ايران متجاوز مي شود ، بلكه فقط از سرزمين مقدس اسلامي دفاع مي كرد ، براي جلوگيري از ريخته شدن خون عده اي بيگناه مجددا به شهر مرزي نوسود و پايگاه شيخان مستقر شدند بعد از پايان حمله يك مرخصي چند روزه به ديدار خانواده مي آيد .

شهيد سيد كريم موسوي عاشقا براي شهادت نوبت گرفت ، بعد از مرخصي و خداحافظي كامل از خانواده با توسل و آشنايي قلبي كه با دايره سياسي ايدئو لوژي ژاندارمري داشت جهت آزاد سازي زمين هاي اشغالي و شهرهاي سومار و نفت شهر و قصر شيرين از جنگ پليدان صدامي در گردان تك رو در گروهان نصر زير نظر سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به صورت داوطلب مشغول خدمت شد و حدود هفده روز به عنوان آر پي جي زن در سراب نيلوفر آموزش مي بيند و دو هفته بعد دوره رزم در كوهستان را مي بيند و سرانجام به پرداخت بدهي خود و خمس مي پردازد و يك روز قبل از شهادت غسل مي كند و در شب حركت نامه اي به صورت يادداشت ، او از همه خداحافظي مي كند و در روز 15 / 3 / 61 با بدرقه حضرت آيت الله صدوقي امام جمعه يزد به سوي شمالي دشت ذهاب روانه مي شود و در ساعت 5 / 6 بعداز ظهر مورخه 16 /3 /61 بعد از بر پاي چادر انفرادي و گرفتن وضو در جلوي سنگر محلي به نام طه كبود قصر شيرين در اثر پرتاب و اصابت گلوله توپ عراقي از ناحيه جمجمه به شدت مجروح و در شب تولد نور موعود روز ميلاد با سعادت حضرت مهدي (عج) ساعت هفت  صبح   مورخه  18 /3 / 61  كه مصادف با 15 شعبان ( 1402 ) مي باشد سعادت شهادت نصيب او شد و به لقا الله پيوست ، ولي هميشه در تمام دعاي كميل شركت داشت و نماز شب را هميشه بر پا مي داشت ، اوقات نگهباني در سنگر يا قرآن بغلي (جيبي) در تمام شبانه روز با خداي خود زمزمه مي كرد .

پيكر مطهرش در روز شنبه 22 / 3 /61 وارد قائمشهر شد و در روز دوشنبه 24 /3 / 61 با حضور انبوه جمعيت و يكپارچگي مردم مسلمان حزب الهي قائمشهر و روستاي هم جوار حومه بالاتجن تشيع ودر زادگاهش در روستاي خرماكلا در كنار قبر سرباز شهيد حبيب الله نصيري به خاك سپرده شد .  راهش پايدار ويادش جاويدان باد .

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 5:14  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
 

 

 

 

 

 

همسر بزرگوار شهيد ابوالحسن نادعليزاده

 

 

ان الله اشتري من المومنين اموالهم وانفسهم با لهم الجنه  ((قرآن مجيد)) 

درود بر انبيا الله و اوليا الله از آدم (ع) تا محمد (ص) . درود بر اوليا خدا و امامان شيعه (ع) ، درود بر نايبان به حق امام زمان (عج) به خصوص نايب بزرگ و عزيزانشان خميني روح الله امامي كه بادم خدائيش تيشه اي سخت بر ريشه ابر قدرتهاي جهان زد و پوزه ي آنها را به خاك ما ليد . سلام بر سربازان فداكار امام عصر (عج) ونايب بر حقش كه به انسان درس انسانيت آموختند وتجديد بناي عمارت عظيم اسلام را با امامت امامانشان آغاز نموده اند وديگر بار به واژه ها و كلمات قرآن مفهوم واقعي بخشيده اند و شهادتها و ايثار ها تجديد خاطره شد . امروز كه تمامي اسلام در مقابل تمامي كفر و استكبار قرار گرفته و لحظه اي بسيار حساس و سرنوشت ساز بر اسلام مي گذرد . اينجانب ابوالحسن نادعليزاده به فرمان امام بزرگوارم كه رفتن به جبهه را واجب شرعي دانسته اند لبيك گفته واگر سعادت شهادت نصيبم شد انشا الله از بار گناهانم  كاسته گردد  اين پاسخي بود به سخن مولاي متقيان علي (ع) : الجنه تحت ظل السيوف :  كه بهشت زير سايه شمشير هاست  كه  شمشير سنبل  اسلحه  جنگي  است و در عصر ما  عظيم ترين  سلاحها  و  توپها وگلوله ها مصداق آن است وقتي كه حسين (ع) مي فرمايد : اني لا اري الموت الا السعاده و الحياه مع الظالمين الا بر  ما : كه من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز بدبختي نمي بينم براي ما هم كه رهرو امام هستيم بايد همين گونه باشد و اينجاست كه مرگ برايم سعا دت است . از امت شهيد پرور مي خواهم كه گوش به پيام و سخن امام حسين (ع) و حضرت علي (ع) باشند كه امامان و پيامبر ما مي خواهند وفريب مقام دنيا يي را نخورند .  همچنان در سنگر بمانند و پشتيبان سر سخت ولايت فقيه روحانيت متعهد پيرو خط امام بالا خص امام كبيرمان باشند وذره اي به ضد انقلاب و منافقين فرصت ندهند . از خانواده ام مي خواهم كه در شهادتم گريه نكنند وتابع احكام الهي باشند . از بستگانم همچنين انتظار دارم تا عاملي براي استقرار اسلام و جمهوري اسلامي به رهبري ولايت فقيه كه همان ولايت خداست باشند . اگر سعادت شهادت نصيبم شد اگر خواست خدا بود وجنازهم رسيد و يا احيانا نرسيد در سمت راست شهيد سيد كريم موسوي دفن كنند . اميدوارم كه شهادتم عاملي براي سرافرازي من در روز قيامت باشد.

والسلام عليكم 2/7/61

ابوالحسن نادعليزاده

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 5:12  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

اينجانب علي گرائيلي متولد سال ( 15 / 11 / 1344 ) فرزند حشمت الله وگلين مي باشم . من وقتي چشم به دنيا گشوده ام پدرم و مادرم در زندگي با هم اختلاف داشته بوده اند و من شش ماه بيشتر نداشتم كه پدر و مادرم از هم طلاق گرفتن و مادرم تنهاي تنها در يك اتاق زندگي مي كرد و من تنها پسر براي پدر و مادرم بودم و به نقل از فاميلهايم من هميشه مريض و ضعيف بودم و مادرم به سر كار مردم مي رفت با مقدار پولي كه مي گرفت مرا به دكتر مي برد و بالاخره خوب شدم و من كه به سن 3 يا 4 سالگي بودم بيشتر با پدرم بودم و كم كم به سن هفت  سالگي  رسيدم  و  پدرم  مرا  وارد مدرسه ابتدايي  خرماكلا  كرد  و  وضع  زندگي  ما  خيلي خراب بود .

از هر خانه يعني اگر بخواهيم فاصله ي نزديكترين همسايه را بگويم يك كيلومتر يا بيشتر با ما فاصله داشتند و ما در نزديكي دره كه به ( تلندره معروف است ) يك اتاق گلي چهار گوش كه وقتي داخل اتاق را نگاه مي كرديم طاقچه هايي را مي ديديم كه روي طاقچه ها جز فانوس و لمپا و چيز ديگر ديده نمي شد و در حياط هم درخت پرتقال ديده مي شد و طرف غربي اطاق منزل دايي ام مقداري هم درخت پرتقال ديده مي شد و در طرف شرقي (مشرق) منزلمان درهاي به چشم مي خورد و فاصله ي دره تا منزل ما حدود سي متر بود . و وقتي شبها به بيرون مي آمدم به اطراف نگاه مي كردم خيلي جاي وحشتناكي قرار داشتيم و شبها با يك چراغ لمپا سر مي كديم (ودر آن زمان همه و همه از اين چراغها استفاده مي كردند چون اطراف ما برق نبود)و وقتي تابستان ها هوا گرم بود وهواي تابستان پشه هاي زيادي داشت و پدرم براي اينكه من و خواهرم و خودش از دست پشه ها آسوده بخواهيم چراغ (لمپا) را خاموش مي كرد و از بيرون كاهها (كاه) جمع مي كرد و به داخل اطاق مي آورد و آن را آتش  مي زد و آن آتش  دود هاي  زيادي مي كرد و  داخل اطاق  را پر  مي كرد  و تمام پشه ها يا مي مردند يا از اطاق بيرون مي رفتند و ما چند ساعتي آسوده مي خوابيديم و...

من در كلاس اول ابتديي مشغول به درس خواندن شدم و خيلي درس خوب بود و كلاس اول ابتدايي را به پايان رساندم وقبول شدم و بعد به كلاس دوم ابتدايي وارد شدم و وقتي كه موقع ظهر از مدرسه تعطيل مي شدم من مي بايستي از مقابل دربازه ي دايي خود به منزل پدرم مي رفتم و مادرم در منزل دايي مرا مي ديد و من را صدا مي زد و مي برد به اتاقش و به من ناهار  مي داد و بعد مرا به مدرسه روانه مي كرد تا اينكه چند ماهي از كلاس دوم ابتدايي را نگذاشته بودم كه مادرم به مريضي سختي مبتلا گرديد (سرطان) و چند روزي در آخرهاي عمرش كه اصلا نتوانست غذايي از حلقش خارج كند ( در اول مريضي مقداري شير مي توانست بخورد و در آخر شير را هم نتوانست از حلق خود خارج كند ) و يك روزي هم كه در خانه بودم ديدم يكي از بچه ها به دنبالم آمده وگفت مادرت مي خواهد تو را ببيند (( پدرم در آن زمان در بيمارستان رازي بستري بود و من در منزل دايي بودم )) ، من رفتم منزل دايي بزرگم ديدم مادرم خيلي ضعيف است و دراز كشيده و مرا وقتي ديد رفتم پيشش نشستم ، اشكي را مشاهده كردم كه از چشمهايش به سوي بيني و در مقابل گوشش به زمين افتاد و من خيلي ناراحت شدم و يك مرتبه به گريه افتادم و دايي ام مرا در بغل گرفت و نوازشم مي كرد و مادرم در آن موقع آخرهاي عمرش را به سر مي برد وبعد مرا به خانه دايي رشيد بردند و من و پسر دايي هايم آنجا بوديم و دايي و زن دايي رفتند منزل دايي بزرگم و  من كمي كوچكتر  از پسردايي هايم بودم يعني درآن موقع در سن هشت سالگي به سر مي بردم و هوا كم كم رو به تاريكي مي رفت و ديدم پسر دايي هايم از اطاق بيرون آمدند و به يك چيز هايي گوش مي دهند و من هم بيرون آمدم و شنيدم كه از منزل دايي ام سر و صدايي بلند است و از پسردايي ام پرسيدم چه شده و آنها فهميدند من بيرون هستم و سر و صدا را گوش مي كنم فورا گفتند هيچي بريم داخل اتاق رفتيم داخل اتاق و نشستيم و پسر دايي بزرگم به ما گفت كه شما گرسنه نشديد و رفت مقداري نان آورد و ديدم كه نان را تو دست گرفتن تامن چيزي نفهم و مقداري نان به من دادند تا من بخورم ويك دفعه متوجه شدم كه اينها هيچ كدامشان نون نمي خورند و من هم چيزي از آن نون نخوردم و كنار گذاشتم و هنوز نفهميدم كه مادرم مرده و در حدود دو يا سه روز شد كه خواهرم كه چهار سالي از من بزرگتر بود و من هميشه از او سوال مي كردم چرا ناراحتي ايشان مي گفتند هيچي چيزي نشده و در يك روزي كه با خواهرم دور مي زديم خواهرم را مجبور كردم و ايشان به من گفتند كه ننه ( مادر ) مرد و من خيلي ناراحت شدم و فهميدم كه از اين به بعد مادري ندارم و نمي توانم مادرم را ببينم و پدرم بعد از چند روزي از فوت مادرم نگذشته بود كه از بيمارستان آمد و ايشان در بيمارستان خواب ديده بودند و مي دانست در محل يك چيزي شده وقتي آمد به دايي و زن دايي هايم نگاه كرد و ديد آنها ناراحت هستند و ايشان از مريضي مادر مطلع بودند رفت به همان اتاقي كه مادرم خوابيده بود و ديد كه جاي مادرم خالي است و از كساني كه در حياط بودند پرسيد گلين كجاست وقتي كه پدرم گفت گلين كجاست اونها همه يك دفعه به گريه افتادند و پدرم فهميد كه مادرم فوت كرده و با صداي بلند شروع كرد به گريه و خيلي دلش براي مادرم سوخت و پدرم هم مريض بود و ناراحتي كردن برايش ضرر داشت و دايي هايم رفتند پدرم را بلند كردند و گفتند گريه نكن خواست خدا بود پدرم دست من و خواهرمرا گرفت و به خانه خودش برد و من با چند روزي مرخصي از مدرسه دوباره به مدرسه رفتم و به درسم ادمه دادم و كلاس دوم ابتدايي را قبول شدم و به كلاس بالاتر رفتم . وضع مالي ما خيلي خراب بود لباسهايم دسته دوم و كهنه تر از بچه هاي ديگر بود با شلوارهاي وصله دار و با كفش هاي بزرگ و پاره بود و بعضي از جاهاي كفش هم وصله زده بود كه پدرم خودش اين كارها را مي كرد و لباسهاي پدرم از لباسهاي دسته دوم پسردايي خودش كه منزلش در ساري بود مي رفت ساري و آنها تمام لباسهاي كهنه خودش و بچههاي خودش را در يك سفره اي مي بستند و به منزل مي آورد لباسهايي كه از پسر دايي خودش بود اندازه پدرم بود مي گرفت مي پوشيد و چند سالي از آن لباس استفاده مي كرد و كفش پاي پدرم لاستيكي و وصله زده بود واي چه زندگي سختي چقدر از دنيا رنج كشيده بود و از بقيه لباسهاي كهنه اي كه مي ماند مقداري را من مي گرفتم و مقداري را براي خواهرم مي گذاشتم و حتي كفشهاي (كفش كتون) را دسته دوم از منزل پسر دايي خودش از ساري براي ما مي آورد و ما مي پوشيديم و به مدرسه مي رفتيم و حتي شلوارم بند كمرش كيش (شلوار كيشي) بود . و از كلاس اول ابتدايي تا چهارم ابتدايي را در دبستان خرماكلا  درس  خواندم و قبول شدم و در كلاس پنچم ابتدايي بايد مي رفتيم به يك محل ديگر ، و من چند تن از بچه هاي هم كلاسي محلمان به دبيرستان حاجيكلا مي رفتيم و در آن محل شروع به درس خواندن كرديم . در اواسط سال كلاس پنجم بودم كه پدرم به يك مريضي سختي كه مانند مريضي مادرم بود مبتلا شد و خيلي سخت و خيلي دردناك بود و با خودم گفتم كه چه كنم . يك روز در مدرسه بوديم و زنگ مدرسه خورده بود و ما براي اينكه به خانه برگرديم ما را به صف كشيدن و در بين راه كه در صف بوديم ديديم كه يكي از بچه هاي محلمان ( حبيب الله نصيري  ) با دوچرخه به سوي ما مي آيد و آمد ، رسيد پيش پسر دايي سليمان و به ايشان مي گويد كه پدر علي فوت كرده با يك صدايي گفته كه ما همه شنيديم وقتي كه شنيدم رنگ از چهره ام پريد و خونم سوخت و بدنم لرزيد و موهاي بدنمد سيخ شده بود و يكباره با صداي بلند گريه كردم و گفتم واي پدرم مرد چه كنم و بعد به حالت دو با عجله به سوي منرل مي رفتم و تمام بچه هاي محلمان پشت سر من راه افتادند و از شاليزارها عبور مي كرديم و از مرزهاي پست و بلند بالا مي رفتيم وبه پايين مي آمديم و كم كم رسيديم به دره از دره گذشتيم ، رسيديم داخل زمين خودمان و چشم من به جمعيت حياط منزلمان افتاد و حالا ديگه خوب فهميدم پدرم از دار دنيا رفت و ديگر نه مادر دارم و نه پدر واقعا برايم خيلي سخت و مشكل بود و از آنجا تا منزل حياط خودمان با گريه رفتم و ديدم پدرم را دارند بالاي تابوت مي گذارند و ديگه گريه به من راه نمي داد و دختر عموي من به من دلداري مي داد و خودش خيلي گريه مي كرد خلاصه با پاي برهنه ي خودم دنبال تابوت پدرم به راه افتادم و رسيدم به قبرستان محل درداخل حياط تكيه واقع مي باشد و در آنجا پدرم را شستن و پدرم را به خاك سپردند ( روح پدر و مادرم شاد و گرامي باد ) . خيلي مشكل بود ،  درسال  1355  كه نه پدر و نه مادري براي من باقي مانده بودند بي سرپرست ماندم ، هيچكس براي من باقي نماند ، و وقتي كه پدرم را به خاك سپرديم برگشتيم ديگر مي دانستيم بي سرپرست ماندم جز من و خواهرم ديگر كسي نيست و ديگر مهر و محبت هاي پدر و مادرم نيست كه ما را نوازش دهند و ما را تنهاي تنها گذاستند چه كنيم ؟ به كجا برويم ؟ و مگر فاميلها به آن صورتي كه پدر و مادر محبت به فرزندانشان دارند آن طور محبت مي كنند ؟ نه هيچ وقت نمي كنند زيرا اين را خدا خواست و مي خواهد . ئدر اين روزها من وخواهرم روزها را در منزلمان به سر مي برديم و شبها كه مي ترسيديم در خانه باشيم من مي رفتم منزل دايي رشيد و خواهرم مي رفت منزل دايي سد الله ( دايي بزرگم ) و باز هم صبح مي شد من و خواهرم به منزلمان مي رفتيم به همين صورت چند ماهي را همين طور مي گذرانديم و تا اينكه در منزل پدرم برنج تمام شده بود و حالا ديگه من و خواهرم شب و روز در منزل دايي بوديم ( به همان صورت خواهرم منزل دايي بزرگ و من منزل دايي رشيد ) و از فوت پدرم در حدود دو سال و اندي نگذشته بود كه خواهرم شوهر كرده بود . در حدود دو ماهي از عروسي خواهرم نگذشته بود يعني دامادم بعد از چند ماه ازدواج ، از منزل پدرش جدا شده بود و به دليل نداشتن جا و مكان كوچ و وسايل زندگي اش را به منزل پدرم آورده بود مرا هم در خانه خود برده بود هم در آن موقع هم به مدرسه مي رفتم و هميشه پيش خواهرم بودم و چون كه اطاق پدرم يك درب بود و شبها براي خوابيدن به خانه دايي خودم (رشيد) مي رفتم و چند ماهي شوهر خواهرم كه در منزل پدرم بود كه اتفاقي افتاد و دامادم كه خيلي وحشت كرده بود دوباره كوله بارش را جمع كرده بود و به خانه قديمي پدر بزرگش رفته بود ومن هم رفتم و در حدود دو سه سالي بعدا به خانه دايي (رشيد) خودم رفتم و تا موقعي كه درس مي خواندم و در سال دوم نظري كه در آن سال كه براي اولين بار در مدرسه مردود شده بودم و آخرين سالي بود كه به مدرسه  رفته بودم و خرداد ماه سال 61 ترك تحصيل كرده ام . من هم  به  اين  فكر بودم كه حالا ديگه  به كجا بروم و توي دلم مي گفتم كه اي خدا به كجا بروم نه يك منزلي دارم ، نه پدري ، نه مادري ، نه برادري و همين طور راه افتادم و رفتم به سر زمينم و چند ساعتي در زمينم نشستم و خيلي گريه كردم و فكر مي كردم كه چرا بايد فقط من اين طوري شدم براي چي من زنده ام كه در اين دنيايي چند روزي اين قدر رنج بكشم هيچ چيز نداشته باشم و چرا در اين چند روز عمرم اين همه رنج بكشم آخر براي من اين دنيا بودن  چه فايده اي دارد و چرا به اين زودي پدر و مادرم را از دست دادم . بعد از دو ، سه روز ديگر مجددا  رفتم  خانه  خواهرم يعني  در مورخه 1  /6 / 61  رفتم  به  خانه  خواهرم  و با هم زندگي مي كرديم و يك ، دو سالي با هم بوديم و باز هم بين من و خواهرم ناراحتي شده بود تا موقع اواخر ماه مبارك رمضان سال 63 و من در تاريخ 5 / 4 / 63 از منزل خواهرم رفتم بيرون و براي اين كه ماه رمضان بود اين چهار ، پنج روزي را به خانه فاميلهايم مي رفتم و در آخرين روز رمضان بعداز ظهر با يكي از رفيقهاي بچه محله به امام زاده عبدالله آمل رفتيم و با ماندن يك شب و روز دوباره به محل آمدم و به خاطر اينكه خانه و زندگي در محل نداشتم در تاريخ 13 / 4 / 63 به تهران رفتم و دو تا از بچه محل در تهران كار مي كردند و من رفتم پيش اينها و برايم يك كاري گرفتند و شروع به كار كردم و تا تاريخ 16 / 6 / 63 اين روزها را در تهران به سر بردم و انقدر كار مي كردم كه خرج خوراك و پوشاكم ميشد و از اين تاريخ به بعد دوباتره به محل آمدم و چند ماهي را در منزل فاميلم به سر مي بردم و بعد از چند ماه ديگه در محل با يكي از بچه هاي محل شروع به كار كرديم و تا اين تاريخ ها هم دارم كارم را ادامه مي دهم . 

شهيد را از دست داده ايم بگوئيد ما او را به دست آورده ايم و ما خودمان را در موقع به دست مي آوريم كه شهيد شده باشيم همه موقعي به دست مي آيد كه شهيد شده باشيد .

(( شهيد آيت الله دكتر بهشتي ))

بگوييد بگوييد مكتب من   امام خميني

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 5:10  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
 

 

شهید حجت الاسلام شیخ عبدالله میثمی در یکی از خانه های مُحبّین اهل بیت سلام الله علیها در شهر شهیدپرور اصفهان در محله مذهبی مسجد حکیم در ماه مبارک رجب در شب ولادت حضرت امیر سلام الله علیه در سال 1334 دیده به جهان گشود . مادرش می گفت: «من از آن روزهایی که بچه های مؤمن را در مسجد حکیم می دیدم و هنوز بچه نداشتم از خدای بزرگ می خواستم که بچه های مؤمنی به من بدهد که همواره خدا را عبادت کنند. و روحانیون را خیلی دوست می داشتم از خدا می خواستم فرزندم معمم و روحانی شود و الحمدالله که دعایم مستجاب شد. زیرا که ما خانواده ای روحانی هستیم و پدربزرگ شیخ عبدالله روحانی بود و زمان رضاخان که عمامه از سر روحانیون برمی داشتند او عمامه اش را برنداشت. و پدر شوهرم نیز متدین بود، و همیشه دعای سمات می خواند. و همیشه جلسه قرائت قرآن داشتند. پدرش هم قرائت قرآن می رفتند و خود من نیز درس طلبگی خواندم ولی به خاطر ضعیف بودن بینائی منصرف شدم و کلاً اینها بچه های قرائت قرآن هستند.
شیخ عبدالله از وقتی که به دنیا آمدند اصلاً عجیب بود. هر کدام از فامیل که این بچه را می دیدند، می گفتند جذاب است از وقتی که به دنیا آمد من خودم پستان بدون بسم الله دهانش نگذاشتم و سعی می کردم حتی المقدور با وضو باشم ولی مطمئن نیستم که بگویم همیشه با وضو بوده ام ولی بسم الله را مطمئنم که گفته ام و در موقع شیر دادن یا حسین مظلوم هم می گفتم. وقتی شیخ عبدالله به دنیا می آید پدر مؤمن او برای نامگذاری فرزند به قرآن تفال می زند و این آیه می آید: « قال انی عبدالله اتانی الکتاب و جعلنی نبیا» (آیه 32 سوره مریم) و پدر فرزندش را عبدالله نامگذاری کرد. شیخ عبدالله از کودکی متدین بود و حتی از شش سالگی قرآن می خواند و قرآن را حفظ می کرد و به دبستان رفت و در موقع امتحانات برای اطمینان قلب آیةالکرسی را که حفظ کرده بود می خواند و مادرش می گوید: او را از زیر قرآن رد می کردم و برایش دعا می کردم و آیة رب اشرح لی صدری را می خواندم و بعداً هم الحمدالله موفق می شد و دبستان ابتدایی را تمام کرد. بعد از دبستان ابتدایی دو سال هم شبانه درس خواند و روزها را پیش پدر کار می کرد.

نوجواني ـ جواني ـ تحصيل

شهيد ميثمي پس از دوران دبستان دوره دبيرستان را آغاز کرد و بعضي از سال ها را به طور شبانه درس خواند و روزها را پيش پدر کار کرد يکي از دوستان و همکلاسي هاي قديم او نقل مي کند که در سال 46 و 47 در يک دبيرستان بوديم. ايشان از نظر مقيد بودن به صفات پسنديده و اخلاق خوب ممتاز بود و دوستي ديگر داشت که با هم خيلي صميمي بودند و از هم جدا نمي شدند و فرق مي کردند با بقيه افراد و دنبال آموختن درس و يا مسائل ديني و اسلامي بودند و شهيد ميثمي معروف و مشهور بود به آشيخ. و اين لقب را به خاطر اين که خصوصيات ديني و عرق مذهبي از ايشان ظاهر بود روي ايشان گذاشته بودند ولي اين برخورد دانش آموزان باعث نمي شد که از بچه ها روگردان باشند. خيلي با صميميت و گرمي برخورد مي کردند و دوستي و محبت ايشان در دل همه بچه ها بود و سعي در هدايت بچه ها داشت.

از نوجواني شور و علاقه خاصي به مسائل مذهبي داشت به خاطر همين عشق و علاقه بود که به اتفاق چند نفر از دوستانش هيئت حضرت رقيه و کلاس هاي آموزش قرآن و صندوق قرض الحسنه اي در محل خود پايه گذاري کرد و به شاگردانش مي گفت: هر چقدر که استطاعت داريد براي قرض الحسنه پول بگذاريد و هر وقت مي خواهيد پول تان را بگيريد.

دانش آموزان و بچه ها را به نماز جمعه «گورتان» مي برد و پس از نماز جمعه آنان را براي نهار به منزل مي آورد و با همکاري خانواده غذايي ساده درست مي کردند و همراه آنها ميل مي نمود و خيلي خوب اين بچه ها را تربيت مي کرد.

يکي از دوستان هم محلي او مي گويد: توي محل ايشان را مي ديديم که بي آلايش و با دوچرخه اي خيلي ساده رفت و آمد مي کند. در بدو امر هر کسي که ايشان را مي ديد و به ظاهر ايشان اکتفا مي کرد فکر مي کرد که يک آدم ساده و بازاري هستند که دنبال کار و زندگي خودشان هستند اما هنگامي که برخورد مي کرد صحبت مي کرد انسان يک مرتبه متوجه مي شد که با يک روح بلند و يک انسان واقعاً استثنايي روبرو است. اولين برخوردي که ما با ايشان داشتيم يک بار در سال 53 – 52 موقعي که از نماز جمعه برمي گشتيم ايشان را ديديم که از نماز جمعه مي آمد وقتي احساس کرد که ما اهل نماز جمعه هستيم شروع کرد با ما صحبت کردن و با اولين تماس با آن اخلاق خدايي و جذاب شان ما را مجذوب خودش کرد و من با اين که قبلاً خيلي ايشان را توي محل ديده بودم ولي هيچ گمان نمي کردم که اين قدر جذاب و خوش اخلاق و خوش بينش باشد.

فعاليت هاي قبل از دستگيري (جواني(

در سنين جواني با همکاري جوانان و نوجوانان مخلص ديگر از قبيل شهيد حجةالاسلام رداني پور و شهيد حجازي و اخوي شهيدش شيخ رحمت الله، انجمني ديني و خيريه و هيئت حضرت رقيه را تأسيس کردند و عملاً ارشاد همسالان خويش را بر عهده گرفت در جلسات که در کنار مسجد حکيم اصفهان در مسجد کوچکي به نام مسجد جوجه تشکيل مي شد قرآن و مسائل سياسي روز را به افراد و بچه هاي محل تعليم مي داد. و جوانان را با خيانت هاي رژيم شاهنشاهي نسبت به اسلام و مسلمين آشنا مي ساخت. در محل با همه اقشار و طبقات، ارتباط و تماس داشت و با آنها در حد خودشان صحبت مي کرد. مثلاً هر موقع وارد مسجد مي شدي مي ديدي او نشسته با افراد حرف مي زند اما حرف هايشان براي هر کس درخور فهم او بود و درخور بينش و آگاهي او بوده از امام جماعت مسجد گرفته تا مردم بازاري که آنجا بودند چه مردها و جوانان و بچه ها با همه اين ها ارتباط و تماس داشت و همه را به خودش جذب مي کرد. يکي از خصوصياتش اين بود که مطالب مهم و عمده رادر جملات ساده بيان مي داشت و همين امر باعث شده بود که از همه طبقات و پيرمرد و جوان و بچه ها به او جذب شوند خيلي کارهاي خير عمومي مي کرد اما سعي مي کرد کارها به دست ديگران انجام گيرد، در برنامة مسجد، همه راهنمايي ها و ارشادها و برنامه ريزي هايش از ايشان بود منتهي دست اندرکارش کس ديگري مي شد و وقتي که آن مجلس برپا مي شد. در حقيقت او به هدف خودش رسيده و رشد و آگاهي مردم نسبت به تعاليم و اهداف اسلام بالا رفته بود. گذشته از فعاليت هاي عمومي و آشکار از قبيل برپايي جلسات روضه و قرائت قرآن و بردن نوجوانان به نماز جمعه «گورتان» و تعليم و آموزش آنها يک سري جلسات مخفي با شهيد رداني پور و شهيد حجازي و ديگران داشت که در اين جلسات تلاش مي شد که اهداف و اعلاميه ها و کتاب هاي حضرت امام مطالعه شود و کيفيت گسترش و آموزش آنها به ديگران بررسي گردد و شهيد ميثمي مسئول و مربي اين جلسه بود. خيلي طبيعي و عادي و ساده مخفي کاري مي کرد. مثلاً مقبره اي کنار مسجد حکيم به نام مقبره مرحوم کرباسي است ايشان از علماي بزرگ اصفهان بوده و آنجا دفن مي باشند. شهيد ميثمي کليد اين مقبره را گرفته بود به عنوان اينکه متولي باشد و نظافت آنجا را بکند و آب و جاروتي بکند. و تحت عنوان متولي مقبره پوشش بسيار خوبي درست کرده بود و استفاده هاي زيادي مي شد و خانه خرابه اي بود پشت مقبره که آن هم متعلق به مقبره بود که ايشان خيلي چيزهاي زيادي را در آنجا مخفي کرده بود و گاهي اوقات جلسات توي خانه خراب پشت مقبره تشکيل مي شد چون که اغلب اوقات درب مقبره بسته بود و فقط عصرهاي جمعه شهيد ميثمي مي آمد درب مقبره باز مي کرد و آب و جارويي مي زد و عده اي هم چون جمعه بود مي آمدند زيارت و هيچ کسي هم تصور نمي کرد که از اين مقبره به عنوان مرکزي براي اعلاميه و چيزهاي ديگر استفاده مي شود و همه محل مي دانستند که متولي مقبره آشيخ عبدالله است ولي هيچ کس فکر نمي کرد که از اين مکان استفاده سياسي مي شود. بسياري از شاگردان آن جلسات به برکت روح مصفاي شهيد از خدمتگزاران واقعي جمهوري اسلامي شدند و بسياري از آنها شهيد گرديدند. يکي از شاگردان آن کلاس مي گويد شهيد ميثمي صحبت ها و مطالبي که مي فرمود همه اش حکمت آميز بود و نکته بارزي که از همان اول در ايشان بود و تا همين اواخر که شهيد شدند اين بود که سخن نمي گفت الا اين که در سخنش يک حکمت و موعظه و نکته آموزنده اي وجود داشت.

من هر موقع سر کلاس هاي ايشان مي رفتم و ايشان صحبت مي کرد احساس مي کردم که در کنار عالم هشتاد ساله، هفتاد ساله اي هستم که دنيا ديده است و با تجربه است و با علم است با وجودي که سن زيادي نداشت اما از لحاظ تجربه و مشاهدات، شخصي سالخورده بود.

در حوزه علميه قم

شيخ عبدالله در دوران نوجواني وقتي که در مساجد و معابر و کوچه ها و خيابان هاي شهر اصفهان به دوستان اهل بيت برخورد مي کرد و کلام آنها را مي شنيد! خيلي مشتاق بود ببيند که اين ها کجا و چگونه درس خوانده اند؟ همان جايي برود که اين ها هستند و همان راهي را طي کند که اين ها طي مي کنند. لذا پس از جستجو و تلاش به اين نتيجه رسيد که عازم شهر قم شوند. چون قم را مرکز آموختن معارف اهل بيت مي دانست و آنجا را محل مناسبي براي رشد خود و دوستان تشخيص داد و با روحي پاک و دلي عاشقانه براي به دست آوردن رضايت پدر و مادر به زيارت مقبره علامه مجلسي رحمه الله عليه که زيارتگاه مردم مؤمن اصفهان است رفت و متوسل به علامه مجلسي رحمه الله عليه شد که خداوند وسايل سفر به قم را درست کند. عاقبت همين طور شد و خداوند خواسته اش را اجابت کرد و وقتي موضوع را با پدر و مادر مطرح کرد و به آنها گفت که من سر قبر مجلسي رفته ام و دعا کرده ام که شما و پدرم راضي شويد که من به قم بروم. پدر و مادر موافقت کردند. لذا همراه برادر شهيدش حجت الاسلام رحمت الله ميثمي و شهيد حجت الاسلام مصطفي رداني پور در سال … به قم هجرت نمودند تا از درياي بيکران دانش در حوزه علميه بهره گيرد. آن سه يار با هم به مدرسه حقاني (شهيدين فعلي) وارد شدند و هر سه با هم در حجره اي سکونت گزيدند. حجره ها دو نفره بود و شهيد قدوسي رحمت الله عليه اصرار داشت که يکي از آنان به حجره ديگري منتقل شود اما آنان با هم عهد کرده بودند همه جا با هم باشند. يکي از دوستان حوزه اي ايشان مي گويد:
از سالي که اين برادر بزرگوارمان وارد حوزه عمليه قم و مدرسه منتظرية (حقاني سابق) شدند در خدمت ايشان بودم و درباره وصف شهيد عزيزمان ميثمي بايد اين جمله را گفت اگر کوه هم بود به خدا قسم صلابتش  از کوه بيشتر بود. از سالي که وارد مدرسه شد از روز اول فهميده و با انتخاب وارد اين کار شد و اين ستاره قدوسي شهيد بزرگوار حجت الاسلام شيخ عبدالله ميثمي و شهيد بزرگوار شيخ رحمت الله ميثمي و شهيد بزرگوار حجت الاسلام حاج شيخ مصطفي رداني پور اين سه برادر در يک حجره با هم شروع به زندگي کردند و چه زندگي باصفايي و چه انتخابي. برادر بزرگوارمان حاج آقا ميثمي که تقريباً سمت سرپرستي اين سه نفر را داشت از همان روزهاي اول مقام جمع الجمعي داشت و اين مقام را تا روزهاي آخر حفظ کرد. آن روزها برادراني که به ياد دارند طلاب و کساني که مبارزه مي کردند نوعاً از مسائل معنوي غافل مي شدند و يا به تعبيري ديگر کمتر توجه به مسائل معنوي داشتند يعني کمتر مي توانستيم طلبه اي را پيدا کنيم که نماز شبش و تهجدش و راز و نيازش سر جاي خودش باشد و هم کار مبارزه و تشکيلاتي. برادر بزرگوارمان حاج آقا ميثمي از همان روزهاي اول اين مقام را داشتند. معمولاً برادران مبارز تا پاسي از شب روزنامه و مجلات را مي خواندند و به راديوهاي خارجي گوش مي دادند به طوري که اين مسئله در حوزه در همان سال ها يک مقدار زبان زد شده بود که طلبه هايي که اهل مبارزه اند به مسائل عبادي توجه ندارند و از آن طرف کساني که مشغول تهجد و راز و نياز و عبادت و مسائل معنوي بودند توجهي به مسائل مبارزاتي نداشتند و اين شهيد بزرگوارمان به هر دو مسئله اهميت مي داد. اهل تهجد و نماز اول وقت و نماز جماعت و نماز شب بود و هم به مبارزه بها مي داد. در مسجد حکيم اصفهان کار تشکيلاتي مي کرد و با يک گروه از برادرها مرتبط بود که بعد هم در اثر همان نوع فعاليت ها دستگير شد.

در طول درس خواندن و طلبگي شور درس خواندن داشت و با انتخاب وارد شد و بسيار جالب درس مي خواند و بسيار منظم، و مقيد بود. اخلاق و برخوردش آموزنده بود. آنچه را ياد مي گرفت به ديگران ياد مي داد در اصفهان جلساتي داشت و مطالب اسلامي را به برادران منتقل مي کرد. يک شب ساواک به مدرسه حقاني هجوم آورد و تعدادي از برادران از جمله شيخ عبدالله را دستگير کردند و هنوز فرياد آن پليس مخفي در گوش ما طنين انداز است که مي گفت عبدالله ميثمي بياد.

دستگيري و زنداني شدن او

به دنبال گسترش فعاليت هاي مذهبي و سياسي شهيد ميثمي و دوستانش در جرياني که پيش مي آيد تعدادي از برادران دستگير مي شوند و يک فردي که بعداً منافق از آب درمي آيد تعدادي از برادران از جمله شهيد حجازي و شهيد ميثمي را لو مي دهد، يکي از افراد که در جريان بوده است ماوقع را اين گونه شرح مي دهد:

ما قبل از ايشان دستگير شديم. ولي شهيد ميثمي موفق شد که به چنگ ساواک نيفتد ولي در اثر اعترافات آن فرد منافق ساواک در تلاش بود که او را دستگير کند. لذا شهيد ميثمي مدتي زندگي مخفي داشت و در قم تحصيل مي کرد و جاي ثابتي نداشت و با نام مستعار اين طرف و آن طرف مي رفت ولي ساواک به شدت دنبال او بود و خودم مي ديدم که چه وحشتي از نام شهيد ميثمي داشتند و با ولع عجيبي دنبال مي کردند که ايشان را پيدا کنند. طبعاً هر چند وقت يک بار ما را بازجويي مي کردند و سؤال مي کردند که شيخ عبدالله را کجا مي توانيم پيدا کنيم ما را تحت فشار مي گذاشتند و مي خواستند او را پيدا کنند. و ما طفره مي رفتيم تا اين که مرا از زندان آزاد کردند. يک روزي صبح زود او را در راه ديدم. گفتند که چه خبر به ايشان عرض کردم که اينجا نمي شود صحبت کنيم.
بهد به صورت مجزا رفتيم حمام جارچي نزديک مسجد حکيم و آن جا داخل حمام چند کلمه اي با ايشان صحبت کرديم و مطالبي را که لو رفته بود به ايشان منتقل کرديم و مسائلي که هنوز لو نرفته بود به او گفتم. مدتي بعد نمي دانم شش ماه يا يک سال بعد در قم دستگير شد و بعداً براي ما پيغام فرستاد که آن مطالبي که گفتي خيلي به درد ما خورد.

دستگيري شهيد ميثمي

ماه هاي پاياني سال تحصيلي بود که ساواک در تعقيب شهيد ميثمي به مدرسه حقاني يورش برد و در تاريخ 11/3/54 او را همراه عده اي از طلاب مبارز دستگير کرد و در کميته مشترک ضد خرابکاري تهران بازداشت و شکنجه و بازجويي گرديد. ساواک با تمام قوا سعي مي کرد تا اطلاعات تازه اي از وضعيت مبارزين مسلمان کشف کند وليکن مقاومت دليرانه او سبب شد که کوچک ترين اطلاعاتي نتوانند به دست آورند او مي گفت وقتي مرا تحت فشار شديد قرار مي دادند توسل به امام زمان (عج) پيدا مي کردم و با اين توسل يک نيرو و قدرت تازه اي پيدا کرده و از اعتراف خودداري مي کردم. در بازجويي ها خودم را به ناداني و جهالت زده بودم با خط کج و معوج بازجويي هاي خودم را پاسخ مي دادم و آن مأمور شکنجه و بازپرس مي زد توي سر من و مي گفت خاک بر سرت که توي بي سواد ـ تو جاهل ـ و نفهم جزء طرفداران امام هستي. شما جاهل ها را گير مي آورند و گول مي زنند... وقتي مطلبي گيرشان نيامد، آمدند مرا با يک کمونيست هم سلول کردند. خوب کمونيست هم نجس بود اگر آب مي آوردند توي اين سلول او اول آب را مي خورد تا من نتوانم آب بخورم. اگر غذا مي آوردند، دست مي گذاشت تا غذا نجس شود و نشود استفاده کرد. اگر من عبادت و راز و نياز مي کردم او مرا مسخره مي کرد و بارها مرا مسخره کرد تا يک شب جمعه اي اين کمونيست خواب بود من بلند شدم دعاي کميل را بخوانم. دعاي کميل که مي خواندم رسيدم به اين جمله که مي گويد خدايا اگر در قيامت بين من و دوستانت جدايي بيندازي و بين من و دشمنانت جمع کني چه خواهم کرد. وقتي به اينجا رسيدم نتوانستم خودم را کنترل کنم. دلم شکست و ناله ام بلند شد و هر چه کردم نتوانستم خودم را کنترل کنم گريه فراواني کردم وقتي سرم را بلند کردم ديدم همان کمونيست هم سرش را گذاشته روي خاک ها دارد گريه مي کند و متوجه خدا شده است.
تعريف مي کرد: در زندان مرا خيلي شکنجه کردند تا اين که به امام زمان (عج) متوسل شدم و از آن پس مرا به زندان ديگري منتقل کردند. او به پيروي از امام هفتم موسي بن جعفر (ع) زندان و شکنجه را براي اسلام تحمل کرد و سازش را نپذيرفت و دراين باره فرمود: حضرت موسي بن جعفر (ع) براي همه ما مي توانند الگو باشند که اگر گاه نياز باشد انسان چندين سال زندان بکشد و تحمل مشقات و مشکلات را بکند. چه بسا اگر امام يک ذره نرمش نشان مي دادند ايشان را آزاد مي کردند ولي وقتي احساس کردند ياري دين خدا به اين است که اين گونه باشند، با کمال صلابت ايستادگي کردند.
پس از شکنجه هاي فراوان سرانجام او را به 5 سال زندان محکوم کردند. 5/1 سال آن را در زندان قصر بود و سپس به زندان اصفهان منتقل شد.

ثبات عقيده در زندان و آموختن درس هاي جديد

آنچه در زندان مهم بود ثبات عقيده و استقامت در عقيده بود که ميثمي والاترين مظهر آن بود. در زندان منافقين و کمونيست ها زندگي اشتراکي و به اصطلاح کمون تشکيل داده بودند با هم به طور مشترک غذا مي خوردند و معاشرت داشتند و افکار التقاطي و مادي را تبليغ مي کردند و عده اي  از آنها مارکسيست شده و  عده اي هم بريده بودند و جو وحشتناک ضداسلامي در زندان حاکم ساخته و زندان در زندان ايجاد کرده بودند و هر کسي تسليم افکار انحرافي آنها نمي شد با مارک ارتجاعي و غيرمبارز و ... با او به مبارزه برمي خواستند و او را بايکوت مي کردند. شهيد ميثمي علاوه بر مقاومت در برابر دستگاه جبار ستم شاهي در مقابل گروه هاي مختلف ضداسلامي و منافقين که براي به دست آوردن حکومت دنيايي به زندان افتاده بودند و در زندان نيز تصميم جدي براي محو اسلام و منحرف ساختن بچه هاي مذهبي گرفته بودند. (مقاومت کرد) از کار آنها اطلاع داشت و به منافق بودن سران اين گروه و انحراف آنها يقين داشت. لذا سخت در مقابل آنها ايستاد و شماتت ها و سختي هاي زيادي را تحمل کرد تا شايد اعضاي منحرف اين گروه را آگاه سازد و بساط تشکيلاتي آنها را در زندان بر هم زند تا عاقبت؛ موفقيت چنداني هم به دست نياورد و اعضاي اين گروه مثل خوارج نهروان بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نابود شدند.

خود شهيد مي گفت من در زندان احساس کردم که با هر کدام از اين نيروها و دستجات ارتباط برقرار بکنم در خسران هستم. «آنجا يک پيرمردي را پيدا کردم (آن پيرمرد الآن از علماي مدرسه مروي است درسي مي گويد) او يار من بود و نصيحت مي کرد و او مي گفت که عمرت را با نشست و برخاست با اين خائنين تلف نکن و وقتي خانواده ام با تلاش زياد موفق شدند از پشت ميله هاي زندان با من ملاقات کنند، قبل از ملاقات با خود مي انديشيدم، شايد مادرم هنگامي چشمش به فرزند شکنجه شده اش بيفتد به انگيزه احساس مادري با گريه و اشکش از من بخواهد راه سازش و مسالمت را در پيش گيرم که آزادم سازند. اما هنگامي که با مادرم مواجه شدم با لحني گرم و رسا گفت: «مادر! مبادا ناراحت باشي تو سرباز امام زماني و به خاطر امام زمان به زندان افتاده اي ـ استقامت کن ... امام زمان کمک مي کند و تو موفق مي شوي» انگار که در دانشگاهت تحصيل مي کني. لذا از اين سخنان مادرم روحيه ام تازه گشت در زندان دوباره فعال گشتم شروع به درس خواندن کردم. سوره يوسف را خيلي تلاوت کردم و سوره يوسف تسلي بخش و آرام بخش من بود. توسلات فراواني به امام زمان داشتم.

آري شهيد ميثمي که مي ديد منافقين که دم از اسلام مي زنند به هيچ وجه به ضوابط شرع پايبند نيستند. از آنها کناره گرفت و به خاطر اين پايداري در عقيده و حفظ عقيده در اين راه از منافقين درون زندان آزارها و تهمت ها و زخم زبان هايي ديد که از شکنجه ساواک هم وحشتناک تر بود.
تعريف مي کرد: «دو عاشورا را در زندان بودم سال اول را با منافقين و در زندان سياسي بودم. به خاطر برخورد روشنفکرانه و بد منافقين از ترس سرم را به زير پتو بردم و تا صبح در عزاي اباعبدالله الحسين اشک ريختم. سال بعد مرا به زندان عادي و به جمع لات ها منتقل کردند. شب عاشورا همان لات ها آن چنان نوحه خواني کردند و سينه زدند که جگر مرا حال آوردند. من لات ها را بهتر از آنها مي دانم.

تحصيل علم در زندان طاغوت

شهيد ميثمي در زندان همبه آموختن علم پرداخت تحصيلات ديني را ادامه داده و کتب حوزه اي را به خوبي نزد اساتيدي که زنداني بودند خوانده و دوره کرد با قرآن مأنوس شده بود. از نهج البلاغه درس ها گرفته بود بسياري از کتب روائي نظير اصول کافي و نهج البلاغه و غيره را از اول تا آخر مطالعه کرد. و در زمينه احاديث آل محمد (ع) تبحر زيادي پيدا کرده بود. وي چه در زندان و چه در بيرون قرآن را به خوبي مطالعه کرده و در آيات آن تدبر مي نمود و عبرت مي گرفت. شهيد در زندان نزديک يک پزشک متخصص به فرا گرفتن علم پزشکي مشغول شده بود.

شهيد ميثمي در زندان ساواک اصفهان

پس از يک سال و نيم زندان در زندان قصر شهيد ميثمي را به زندان اصفهان منتقل کردند. يکي از دوستان شهيد ميثمي که با او هم بند بوده خاطرات خود را از شهيد ميثمي در زمان زندان چنين شرح مي دهد:

آشنايي من با حاج آقا ميثمي در قبل از انقلاب به اين ترتيب بود که وقتي او را از زندان تهران به زندان اصفهان منتقل کردند روزهاي اول رفتيم خدمت ايشان و بعد از احوالپرسي مقداري از احوال ايشان جويا شديم. ايشان هر حرکتي را که انجام داده بود يا در حال انجامش بود شديداً ابا داشت که خودش را در رابطه با کارهايي که انجام مي دهد معرفي کند. لذا بسيار محجوب و مختصر ايشان مسائل مبارزاتي را گفت و بعد ديگر تا زماني که ايشان در زندان اصفهان بودند ما کم و بيش با ايشان رابطه داشتيم در فضاي آلوده اي که منافقين و گروهک ها در زندان ايجاد کرده بودند و وضعيت نامساعد و فشاري که بر بچه هاي مسلمان و آنهايي که ملاک خودشان را فقه و رساله قرار داده بودند خيلي سخت مي گذشت در اين فضا حاج آقا ميثمي دقيقاً در جهت تزکيه و تقوي روي خودش کار مي کرد و سعي بر زندگي گرفت در زندان که هيچ کدام از آن انحرافات و مسائلي که در آن فضا بود رويش تأثيري نگذاشت. آنجا به هيچ وجه از غذاي آلوده و نجس و گوشت هاي غيرذبح شرعي استفاده نکرد. در حالي که نوع افراد خيلي بي تفاوت و عادي آنها را استفاده مي کردند ايشان زندگي بسيار زاهدانه غيرقابل وصفي را داشت که شايد باورش براي خيلي از افراد مشکل باشد که يک جوان در آن سنين با آن شکل مي تواند زندگي کند. به اين معني که در 24 ساعتي که مي گذشت شايد من شاهد و ناظر زندگي زاهدانه و ساده او بودم و مي ديدم که هر وعده غذاي او يک تکه نان خشک بود و از مابقي وقتش به نحو شايسته اي استفاده مي کرد. هيچ کس در آن دوران زندان به اندازه حاج آقا ميثمي از اوقات خودش استفاده مثبت نمي کرد. يا در حال مطالعه کتب اسلامي بود و يا در حال عبادت و نماز و خودسازي و ذره اي هم به منافقين و ديگر گروهک هايي که در زندان، فضا را آلوده کرده بودند وقعي نمي گذاشت و بسيار بزرگوارانه و سنگين و بدون اعتنا زندگي خودش را در زندان طي مي کرد. اين قدر زندگي ايشان زاهدانه بود که من روزهاي آخر حيات رژيم طاغوت، روزي بدن ايشان را در حمام ديدم هيچ از آن نمانده است. يعني مي شد دنده هاي بدن او را شمرد يک پوست و يک استخوان مانده بود ولي از لحاظ روحي بسيار قوي و نيرومند. اين نوع زندگي کردن اگر در رابطه با خدا و زندگي با خدا نباشد هيچ امکان ندارد. او يکي از معدود افرادي و شايد تنها فردي بود که در مجموعه بچه هاي مذهبي مي توانست اين طوري زندگي کند.

آزادي از زندان

به دنبال مبارزات قهرمانانه امت اسلامي به رهبري امام امت، زندانيان سياسي با حول و قوه الهي به دست بندگان مخلص خدا آزاد گرديدند و شهيد ميثمي نيز در تاريخ 1/8/57 از زندان آزاد شد. خود شهيد مي گويد: «من به دست همين انقلاب پيروز آزاد شده ام و چند سال به اين انقلاب بدهکارم و مي بايست آن دوسالي که از زندانم مانده بود و آزاد شدم اين مردم از من طلبکار هستند و بايد شبانه روز براي اين مردم کار بکنم و هيچ طلبي از اين مردم ندارم.»

مادر شهيد مي گويد زماني که شيخ عبدالله زندان بود شنيدم که در زندان چاقوکشي شده و چند نفر هم زخمي شده اند ما همراه ديگر مادران زندانيان به درب زندان رفتيم تا جوياي احوال فرزندان مان شويم و گريه مي کرديم ولي ساواکي ها قهقهه مي زدند و مي خنديدند ما هم پيش خود مي گفتيم روزي هم مي شود که ما به شما بخنديم تا اين که الحمدالله چند ماه بعد مردم مسلمان قيام کردند و درب زندان ها باز شد و فرزندم آزاد شد. من هم در آن روز عمل قلب انجام داده بودم با آمدن فرزندم خوشحال شدم و سجده شکر به جا آوردم.

پس از آزادي و قبل از پيروزي انقلاب اسلامي

بعد از آزادي از زندان فعاليت هاي شهيد ميثمي گسترش يافت و سعي کرد دور از نام و شهرت و آوازه عاشقانه تلاش نمايد. لذا براي تبليغات عازم يکي از روستاهاي بختيار شد. مردم ناآگاه روستا بر اثر تبليغات سوء رژيم ستمشاهي و تحريک ژاندارمري به جاي اين که از وي استقبال کنند به او اهانت کرده و سنگ زده بودند. اما او همچنان بر هدايت شان اصرار داشت، وقتي رئيس پاسگاه براي جلب وي آمده بود، با لحني قاطع به او گفته بود من همين جا مي مانم تا براي مردم احکام دين را بگويم. برخورد قاطعانه او موجب شده بود تا مردم هم تحت تأثير قرار بگيرند و زمينه براي تبليغ او فراهم شود. ايشان مي فرمود: من آن روزها آرزو داشتم دوباره مرا بگيرند تا چند سرباز را وادار به فرار کنم و يا يک نفوذي مؤمن در ارتش پيدا بکنم.

يک بار جهت تبليغ به يکي از روستاهاي شهر کرد رفت و همراه خود مقداري کتاب و رساله حضرت امام و يک ضبط صوت هم برد وقتي شب وارد روستا شد کار خود را شروع کرد.
و مأمورين طاغوت سر مي رسند مي گويند براي چه اينجا آمده اي کارهايت را بکن تا تو را به زندان ببريم. شهيد ميثمي با طمأنينه و قلبي قوي کتاب ها و ضبط صوت و رساله امام را برداشته و نمازش را به آرامي مي خواند و با آنها به بحث مي پردازد. سرانجام او را دستگير کرده و مي برند در يک بياباني که سگ هاي زيادي داشته او را رها کردند.

در حوزه علميه قم بعد از زندان

به نقل يکي از دوستانش: از اولين سال انقلاب آقا عبدالله از زندان آزاد شده بود. او درس ها و مباحثات خود را به دو دسته تقسيم کرده بود. درس ها و مباحثات صبح که در آن طرف رودخانه (مدرسه حقاني) و درس ها و مباحثات عصر که در اين طرف رودخانه (مسجد فاطميه و حرم) بود.
مي گفت: ما بايد از تمام فرصت هاي عمر خود استفاده کنيم. اين است که من وقت خود را صرف اين طرف و آن طرف رفتن نمي کنم کارهاي خود را از نيم ساعت به اذان صبح شروع مي کرد و نماز شب ـ حرم ـ نماز جماعت ـ زيارت عاشورا دعاي عهد و بعد از آن تا ظهر درس و مباحثات بود و بعدازظهر درس منطقي ميگ فت و باز اين برنامه ادامه داشت تا شب هنگام ساعت 10 – 11.

شهيد ميثمي در حوزه علميه قم از محضر اساتيد بزرگواري چون شهيد قدوسي، آيت الله خزعلي و استاد حائري شيرازي بهره ها برد وي در يک سال تحصيلي به اندازه دو سال پيشرفت علمي داشت.

فعاليت هاي شهيد ميثمي در ياسوج

پس از پيروزي انقلاب اسلامي مدتي کوتاه جهت ادامه تحصيل به حوزه علميه قم رفت و مدتي را نيز در کردستان گذراند و با تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در ياسوج توسط يار ديرينه اش شهيد حجت الاسلام رداني پور به ياسوج هجرت نمود تا در کنار عزيزان پاسدار و عشاير محروم به سازندگي و ارشاد بپردازد. او که بعد از آزادي از زندان و با سابقه سياسي مي توانست در بسياري از جاهاي حساس مملکت نيروي کارآمدي باشد، ولي گمنامي را دوست مي داشت و بدون نام و شهرت و آوازه ـ مي خواست فقط به جهت و جريان اعتلا و رشد اسلام کمک کند؛ سرزمين محروم ياسوج و کهکيلويه و بويراحمد را انتخاب نمود و در ضمن کار در سپاه از تبليغ و ابلاغ رسالات خدا هم غافل نشد و در آن منطقه محروم منبر مي رفت و ارشاد مي کرد. شب ها به روستاهاي ياسوج مي رفت و جوان ها را جمع مي کرد و سخنراني مي کرد و با آنها گرم مي گرفت و مفاهيم اسلامي را بين آنها گسترش مي داد.

يکي از برادران طلبه که جهت تبليغ در سال 58-59 به ياسوج رفته و با شهيد ميثمي برخورد کرده است خاطرات خود را اين گونه شرح مي دهد:

اولين مرتبه که جهت اداي نماز وارد مسجد ياسوج شدم شهيد ميثمي را بعد از نماز ملاقات کردم. لبخندي زد با تبسم و گرمي با ما برخورد کرد و همان جا من شيفته اخلاق ايشان شدم. آن جاذبه اي که در وجود ايشان ديدم، از همان موقع با هم آشنا شديم و تا لحظه شهادت نيز با او همراه و همکار شدم زيرا جاذبه و چهره و حالت او را فوق العاده يافتم. ما را به سپاه پاسداران ياسوج برد که در آن موقع مسئول روابط عمومي بود. بعد از چند ماهي مسئوليت کلي سپاه را به عهده اش گذاشتند و آن روزها سپاه کارهاي زيادي انجام مي داد و ما با هم مي رفتيم شب ها در سپاه و رزوها فعاليت هاي تبليغي در شهر و روستاها داشتيم و شخصيت خود شهيد ميثمي ما را جذب کرد. در آن موقع يادم هست که در سپاه پاسداران شب ها نماز شب مي خواند موقع اذان صبح پا مي شد اذان مي گفت و نماز جماعت برقرار مي کرد و بعد از نماز بچه ها را جمع مي کرد و مي نشستند قرآن مي خواندند و هر کدام چند آيه و خودش هم با صوت مي خواند و بعد چند آيه ترجمه مي کرد. موقع صبحگاه، جزء اولين افرادي بود که مي رفت در صف و با بچه ها شرکت مي کرد و مي گفت: اگر ما منظم باشيم بچه ها هم عادت مي کنند به نظم. بچه هاي ياسوج نوعاً هم تحصيل کرده نبودند ولي چنان آن اخلاق ايشان را عوض کرده بود که بچه ها قابل مقايسه با تحصيل کرده ها نبودند.خيلي در سطح بالا فهم و شعور داشتند و مي فهميدند و اعمال و رفتارشان را مواظب بودند به علت آن تأثيري که شهيد ميثمي روي اين ها داشت حوزه علميه آنجا را فعال کرد و طلبه هاي خوبي را پرورش داد. چه شهدايي که مسير شهادت را از او آموختند. با اخلاص و عاشقانه و بدون چشمداشت براي اسلام کار مي کرد.

او سهم بزرگي در ثبات سياسي و نظامي منطقه داشت و خدمات او را روستائيان و عشاير بوير احمد به خوبي مي دانند. در کمک به مستمندان و رسيدگي به خانواده هاي شهدا بي نظير بود. طرح خوابگاه براي دانش آموزان مستمند از فکر او نشأت گرفت. در تشکيل بسياري از نهادهاي انقلاب اسلامي در استان سهم اساسي داشت، نقش مهمي در وحدت نيروها ايفا کرده و مسئولين براي مشورت او را بهترين ناصح و امين مي شناختند. نفوذ او در قلب هاي مردم اين منطقه به گونه اي بود که بعد از شهادتش بدون اغراق تمامي خانواده ها در تمامي روستاها داغدار شدند.
يکي از برادران (فرمانده سپاه ياسوج) در مقاله اي دربارة او مي نويسد:

در اين ديار که جوانان پاک را دزدان عقيده در کمين بود خداي بزرگ به اين ديار منت نهاد و او را براي هدايت اين سامان وادار به هجرت نمود و خدايش رحمت واسعه بدهد شهيد بزرگوارمان رداني پور را که از عمده عوامل مؤثر در هجرت شهيد شاهدمان ميثمي بزرگ دوستي ديرينه با او بود و در اين تب و تاب او وارد ياسوج شد و به سپاه آمد والحق امروز بعد از گذشت هشت سال از عمر سپاه به بعضي از خدمات او در راه حفظ صيانت و قداست و محبوبيت سپاه و در راه هدايت مستقيم سپاه پي مي بريم...
تشکيل کلاس هاي عقيدتي و سياسي و اخلاقي و احکام عملي از اولين اقدامات او بود و در اين راه متحمل هر مشکل و رنجي مي شد مجموعه کساني که در صحنه مبارزه آن روز به طور عام و پاسداران به خصوص هر عمل نيک و صالحي انجام داده و مي دهند به واسطه گرفتن قبض از وجود او به تبع تعاليم عملي و نظري او بود، چرا که او بود که در اين ديار سنگ بنا را استوار بنا نمود وقتي در کلاس درس بحثي را شروع مي کرد چون از دلي خالص و پاک سخن مي راند بر دل مي نشست.
در آن منطقه، جريانات انحرافي را از خط اصيل و رهبري تميز مي داد و جامعه را از مهلکه آنها نجات مي داد و در آن شرايط که طيف هاي وسيعي در گوشه و کنار و در بين جامعه در تلاش تحريف و انحراف مسير انقلاب بودند، خط صحيح را تبيين و جامعه را در اين سامان به آن سمت رهنمون بود.
و در خصوص ايجاد وحدت ميان نيروها و امت اسلامي سعي بليغ داشت و در اين راه متحمل رنج ها شد.
اسوه تقوي و اخلاص، زهد، محبت و اميد بود پيوسته توصيه اش به برادران در اين جهت بود او نه تنها در سپاه مسئوليت هاي سنگيني داشت و اداره کننده و هدايتگر سپاه بود، بلکه تمامي امور سياسي و اجتماعي استان را عملاً اداره مي کرد و علاوه بر اين در ساده ترين امور زندگي مردم علي الخصوص پاسداران راهنمايي دلسوز و ياوري باهمت بود. علاوه بر شرکت در مجالس شهدا در مجالس عقد پاسداران شرکت مي نمود و سعي فراوان در ازدواج بچه ها داشت. پاسداران وقتي صيغه عقد را از زبان او مي شنيدند مطمئن مي شدند که مهر تائيد الهي بر پيوند آميخته با محبت آنان حک شده است و او حتي در تعيين اسم نوزادان هم همت مي گماشت و براساس محبت و  ارادتي که به ائمه معصومين صلوات الله عليهم داشت سعي فراوان بر گذاشتن اسم آنها بر نوزادان مي نمود.
هميشه ابتدا سلام مي کرد.

هيچ گاه درخواست دعوت برادران مؤمن را رد نمي کرد هرچند برنامه ساعات او پر بود وقتي را تعيين مي کرد و حتماً سر موقع به وعده خود عمل مي کرد.

در زمان حضورش در ياسوج عليرغم مشغله فراوان به تمام خانواده ها سرکشي مي کرد، در کنار مادر شهدا مي نشست و آنها را به ياد فاطمه زهرا در سوگ امام حسين (ع) دلداري و تسلي مي داد.
هرگاه به منبر مي رفت نام تمام شهدا به ترتيب تاريخ شهادت بر زبان مي آورد و اين عمل چه تأثير مهمي داشت بر روحية خانواده شهدا. هرگاه عظيم ترين مشکلات براي دوستانش پيش مي آمد او به آساني حل مي کرد، زماني که مشکلات و اداره وهزينه زندگي بر پاسداران سنگيني مي نمود مشکلات را حل مي کرد.

او منشأ هر خيري بود. ايجاد نماز وحدت در ياسوج قبل از آني که نماز جمعه داير گردد تا وسيله اي باشد براي تأليف قلوب مؤمنين و معرفت يافتن عموم به مسائل روز و احکام دين و چه تلاش نمود تا نماز جمعه داير گرديد و شخصاً پيگيري هاي مستقيمي نمود تا امام جمعه ياسوج تعيين شد.
وقتي احساس مي کرد بايد آگاهي بدهد با حضور مستقيم خود در مدارس، در ادارات در روستاها در مساجد، در حسينيه شب ها و روزها تلاش نمود. دانش آموزان ياسوج و عموم مردم اين سامان با اين مطلب آشنا هستند.

شهيد بزرگوار حدود 200 کتابخانه در بويراحمد داير نمود. کتاب فروشي مطهري ياسوج را که تاکنون هم تنها کتاب فروشي شهر است او داير نمود تا تشنگان معارف اسلامي بهره مند شوند و با تلاش او بود که کتاب با تخفيف 30% در اختيار علاقمندان گذاشته مي شد.

ميثمي بزرگ در ارتباط با جنگ ذوب شده بود. در اعتقاد حضرت امام مدظله العالي و چه شيوا و رسا مي فرمود: امروز سعادتمند آن کسي است که سعادتمند ديگري را به شرکت در جنگ ترغيب نمايد و هم او مي فرمود: جنگ را پاياني خواهد بود. هم چنان که آغازي بود و انشاءالله پايان آن پيروزي اسلام بر کفر است. لکن آنچه براي ما مهم است اين است که ما بدانيم قبل از اين که پرونده جنگ بسته شود پرونده سعادت يا شقاوت ما بسته خواهد شد و چه زيبا پرونده سعادت خودش را با نثار خون مطهرش بعد از 16 سال تلاش و کوشش و تحمل رنج در اداره انقلاب اسلامي و جنگ با سربلندي به دست امام زمان (عج) سپرد» .

فعاليت هاي شهيد ميثمي در شيراز

بعد از 30 ماه خدمت شبانه روزي به اسلام و انقلاب در ياسوج از سوي نماينده امام در سپاه به مسئوليت دفتر نمايندگي امام در منطقه 9 سابق (فارس ـ بوشهر ـ کهکيلويه و بويراحمد) منصوب گرديد.
خود ايشان نقل کرده بود که قبل از اين که از ياسوج به شيراز بيايند و دفتر نمايندگي امام براي او مطرح شود شب قبلش خواب ديده بودند حضرت بقيةالله را در جلسه اي که يکي از علما نيز حضور داشته اند که در آن جلسه پيشنهاد کاري به او شده بود. آري خدمات خالصانه شان او را به شيراز کشانيد. مسئوليت خطير دفتر نمايندگي حضرت امام را به ايشان سپردند و سرانجام به سپاه شيراز منتقل شد و آنجا هم در سپاه منشأ تحولات بسيار واقع شد و هميشه ناصح و حاضر بود و سپاه را در راه اصلي خود پرتحرک و فعال نمود و انسجام مطلوبي بين همه اقشار سپاه ايجاد کرد و پيوند سپاه و روحانيت و سپاه و ارتش را تقويت نمود. او دستور داده بود که حتماً شوراي منطقه بايد هفته اي يا دهه اي يک جلسه در حضور امام جمعه تشکيل بشود و اين کار را انجام هم مي داد تا بين روحانيت و سپاه پيوندي معنوي برقرار شود و برادران در آن جلسه حضور پيدا مي کردند و مسائل و صحبت هاي خود را مطرح مي کردند.

پيشنهاد ديگر او اين بود که بين ارتش و سپاه هفته اي يک صبحگاه وحدت تشکيل بشود و اين برنامه نيز به وجود آمد و در اولين صبحگاه مشترک خود شهيد سخنراني کرد و هفته هاي بعد هم اين جريان ادامه داشت.

در شوراي فرماندهي سپاه شرکت مي کرد و سوره يوسف را تفسير مي کرد و خود ايشان مي فرمودند من در زندان که بودم هميشه به ياد يوسف بودم و لذا چندين مرتبه تفسير کامل سوره يوسف را مطالعه کرده و بسياري از آيات سوره يوسف را حفظ بود و نکات عجيب و ظريف و آموزنده اي از سوره يوسف نقل مي کردند. موقعي که در شيراز بودند به مسائل معنوي و نماز شب مفيد بود و بسياري از اوقات که احساس مي کرد ممکن است شب بيدار نشود آخر شب بعد از ساعت 12 نماز شبش را مي خواند و مي خوابيد. و ارتباط معنوي اش خيلي قوي بود و اُنس با قرآن داشت و هر موقع که پيش مي آمد زيارت عاشورا و دعاي توسل و غيره را مي خواند و گاهي هم ديگران را صدا مي کرد و مي گفت بيائيد با هم بخوانيم.

شايد از زماني که شهيد ميثمي به شيراز آمد و مسئولين و افراد بيشتري با او آشنا شدند متوجه شدند شخصيت او بسيار ارزنده و مفيد است و در سطح ارزنده تر و گسترده تري مي تواند منشأ خدمات بسيار باشد.

در اين مدت که شهيد ميثمي آنجا بود بسيار خوب عمل کرد و موفق بود. هم شهر را تا اندازه اي از مسائل اختلافي خارج کند و بالأخص سپاه را چون که خودشان دور از هر دسته و گروه بود و شخصيتي واقعاً فوق اين مسائل بود و نيت و قلبش هم در جهت تحقق دستورات امام بود و مخصوصاً «دور از دسته ها و گروه ها بود، با عملش به ما ياد داد که مي شود دقيقاً با همه با تفاهم برخورد کرد. با همه کساني که متعهد به انقلاب و اسلام و امام هستند و در عين حال جزو هيچ کدام از اين دسته ها و گروه ها هم نبود. و از طرف ديگر براي وحدت و انسجام نيروهاي مسلح تلاش مي کرد. يکي از افرادي که تجسم و عينيت گفتار امام و عمل به گفتار امام بود، شهيد ميثمي بود. اگر حضرت امام پيامي مي داد به ديگران توصيه مي کرد که علاوه بر شنيدن و خواندن پيام حضرت امام بنشينيم از روي اين پيام چند بار بنويسيم تا در عمل انشاءالله موفق شويم، خوب پياد کنيم و يا خيلي از مواقع ايشان از صحبت هاي حضرت امام پيش بيني هايي راجع به مسائل آينده مي کرد. و اگر در صحبت هاي حضرت امام هشداري بود، اين هشدار را خوب متوجه افراد مي کرد که خداي ناکرده آسيبي از جهت رعايت نکردن بعضي از دستورات حضرت امام به افراد وارد نشود.

زماني که شهيد ميثمي در شيراز تشريف داشتند يکي سري مسائل در آبادان ايجاد شد که برادراني که در خوزستان هستند واقف هستند و مي دانند که مسائل بسيار مشکل و معضلي بود. دفتر نمايندگي حضرت امام در مرکز مأموريتي به آقاي ميثمي داد. او به آبادان رفت و مسائل اختلافي و پيچيده آنجا را حل کردند.

شهيد ميثمي واقعاً معمار حل اختلافات و استاد يک وحدت حقيقي و پيوند قلوب بود آن گونه که امام مي خواستند.

آقاي ميثمي الگو و نمونه بود. مي توان گفت که يکي از حجت هايي است که فردا از همه ما سؤال مي شود که اگر امکان رفع اختلاف و ايجاد وحدت نبود پس شهيد ميثمي چگونه عمل مي کرد که توي همه اين شلوغي ها چون ملاک امام را داشت و خيرخواهي و نصيحت پدرانه اش نسبت به طرفين حالت واحدي را داشت ايشان را همه قبول داشتند و ايشان براي طرفين ناصحي امين بود. خيلي از موارد مي ديد که اين اختلافات، اختلاف در اصول کلي اسلام نيست، اختلاف سليقه هاست. خيلي مواقع اختلاف سليقه ها نمي تواند مانع تحقق اهداف اسلامي و اجراي دستورات اسلامي باشد و خصوصاً مانع شرکت فعال در جنگ باشد.

تصادف در جاده بندرعباس

شهيد ميثمي و شهيد کلاهدوزان جهت يک مأموريت نظامي به خاطر مسائل خليج فارس عازم بندرعباس مي شوند که در تاريخ 17/ ارديبهشت/63 با يک تريلر تصادف مي کنند و برادر کلاهدوزان و راننده او صمد بازرگان شهيد مي شوند ولي شهيد ميثمي مجروح و به بيمارستان منتقل مي شود و پس از بهبودي ادامه خدمت مي دهد خود شهيد مقاله اي درباره اين جريان نوشته است که در مقدمه يادواره شهيد کلاهدوزان به چاپ رسيده است. در زماني که در شيراز بود ارتباط فراواني با جبهه داشت. در عمليات فتح المبين ـ کردستان ـ و محرم و غيره حضور داشت. در آن روزها برادر و يار عزيزش سردار رشيد اسلام حجت الاسلام رداني پور به فيض شهادت نايل شد و پس از چندي برادر دانشمند و فاضلش شيخ رحمت الله ميثمي در پيش چشمانش در جبهه به شهادت رسيد. آري بسياري از ياران او رفته بودند و او مصمم به ادامه راه آنها بود.

خاطره اي از شهيد ميثمي در جاده شيراز

در زمستان از تهران به طرف شيراز با ماشين سپاه حرکت کرديم. در جاده شيراز بين پستي و بلندي ها به بلندي برخورد کرديم که ماشين با آن که قوي بود نکشيد و بالا نيامد. و جاده هم لغزنده و برفي بود. ماشين هاي ديگر مي آمدند و موفق مي شدند و مي رفتند بالا و رد مي شدند و ماشين ما با اين که ماشين قوي هم بود نمي آمد بالا. چند بار آمديم پايين و عقب و به سرعت مي رفتيم ولي ماشين نمي کشيد. ماشين هاي ديگر حتي پيکان ها و ماشين هاي کوچک به راحتي و سريع رد مي شدند و مي رفتند ولي ماشين ما نمي رفت. گفتيم يعني چه؟ سرّش چيست؟ که اگر بنا باشد لغزنده باشد چرا براي آنها لغزنده نيست؟

رفتيم آن نزديکي ها برادر چوپاني يا رهگذري بود که با ما برخورد کرد به او گفتيم ماشين ما بالا نمي رود او گفت راه فرعي ديگري هست که اگر مي خواهيد از آن راه فرعي خاکي برويد ما هم از اين راه رفتيم. مقداري راه که رفتيم ديديم وسط راه در وسط برف ها ماشين پيکاني گير کرده است و ماشين هم خاموش شده روشن نمي شود و خانواده اي است با چند تا بچه کوچک خردسال در برف ها. همين طور دارند گريه مي کنند و سرما مي خورند. خدا ـ خدا مي کنند و دست هاشان و دست بچه هاشان از سرما قرمز شده تا ما رسيديم خيلي خوشحال شدند خودشان را انداختند جلو ماشين. نگه داشتيم تا اين ها را ببريم. اين ها سوار ماشين شدند و دعا کردند که خلاصه شما را خدا فرستاده براي ما، ما از خدا استمداد مي کرديم که اينجا نمانيم چون ماشين ها هم معمولاً از اين راه نمي آيند و اين فرستاده خدا شما هستيد و ...

شهيد ميثمي اين قضيه را براي دوستان تعريف مي کرد و اظهار خوشحالي مي کرده که خداوند آنها را وسيله خيري قرار داده براي نجات آن بندگان خدا که توي برف گير کرده بودند و مي فرمود که اگر خدا اسبابي را بخواهد جور کند خودش بلد است جور کند.

تشکيل خانواده

هنگامي که شهيد ميثمي در شيراز بود به فکر ازدواج افتاد و در سفري به مشهد مقدس از حضرت امام هشتم علي بن موسي الرضا عليه السلام راهنمايي خواست، در خواب حضرت به او فرمود: با فلان خانواده وصلت کن، وي به اصفهان برگشته و مراسم خواستگاري و ازدواج ايشان انجام گرفت که تاکنون از آن شهيد دو فرزند به يادگار مانده و سومين فرزندش که در راه است و هرگز روي پدر نخواهد ديد که اميد است در دامان همسر قهرمانش هر کدام رهرو راه پدر شهيدشان باشند.

از جبهه تا شهادت

از آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران اسلامي، شهيد ميثمي جنگ را يک امتحان بزرگ و يک سفره و نعمت گسترده الهي مي دانست که پهن گرديده و معتقد بود هرکه بيشتر مي تواند در اين جنگ شرکت کند از اين سفره الهي بيشتر بهره برده است. لذا در بسياري از عمليات شرکت کرد. در عمليات فتح المبين، محرم و غيره. در يکي از عمليات در تپه هاي شهيد صدر برادرش در پيش چشمانش به شهادت رسيد و بسياري از دوستان و ياران قديمي او از قبيل شهيد رداني پور و حجازي در جبهه ها به شهادت رسيده بودند و او در فراق آنها مي سوخت. معتقد بود جنگ در رأس امور است و بقيه مسائل در مرحله بعدي. لذا بسيار مشتاق بود که هميشه در جبهه باشد تا اين که از طرف نماينده حضرت امام در سپاه حجت الاسلام والمسلمين شهيد محلاتي به مسئوليت دفتر نمايندگي اما در قرارگاه خاتم الانبياء منصوب شد.

شهيد ميثمي با توجه به اين که معتقد بود انسان هر کاري را که به او واگذار مي شود به نحو احسن به اتمام برساند و مسئوليت جديدي نپذيرد، ولي در اين مورد هيچ شکي و ترديدي به خود راه نداد و صالح ترين کار را شرکت در جبهه مي دانست لذا اين مسئوليت را پذيرفت. خود شهيد مي گويد: هيچ گاه براي جبهه آمدن ترديد نداشته ام و فقط گاهي با خود مي گفتم که آيا در جبهه غرب بهتر مي توان خدمت کرد يا در جبهه جنوب تا سرانجام جبهه جنوب را انتخاب و راهي جنوب شد.
خاطرات و درس ها و برخوردهاي مثبت شهيد ميثمي در جبهه هاي جنوب و غرب بسيار است که قلم و بيان از ذکر آن عاجز است مگر قلم مي تواند خلوص و شجاعت و عظمت اين شهدا را به نگارش درآورد و حرکت امثال شهيد ميثمي ها را که نماينده حضرت امام در قرارگاه خاتم بودند ثبت کند؟
در اين زمينه با هيچ قلمي و قدمي نمي توان کار کرد، و فقط بعضي از گفتار عده اي از هم سنگران و دوستان شهيد ميثمي را به شرح زير مي آوريم:

شهيد ميثمي مُمثَل حضرت امام بودند در قرارگاه خاتم.

فرد يا افرادي که مسئوليت دفتر نمايندگي حضرت امام را تقبّل مي کنند بايد جلوه اي از ابعاد وجودي حضرت امام را در خودشان داشته باشند تا جنگ را به سمت وحدت و هماهنگي و رشد و مقاومت سوق دهند و به جرأت مي توان گفت بهترين انتخاب و بي نظيرترين انتخاب شهيد ميثمي بود که او هرچه انجام مي داد و هرچه مي کرد در مسير خط و الگويي بود که از امام مي گرفت. در تلاش بود که فرماندهان، رزمندگان و اقشار حاضر در جنگ را دائماً متوجه آن چيزي بکند که از امام مي فهميد. کتاب هايي که سخنان حضرت امام را جمع آوري کرده بود مو به مو مي خواند و به خصوص مواردي را که در رابطه با جنگ بود بسيار در آنها دقت مي کرد. و گاهي از روي آنها مي نوشت و سخن و کلامي از ايشان گفته نشد مگر آن که حال و هواي سخن امام را به خودش گرفته بود بر اين مبنا اين شهيد براي تمام اقشار در جنگ امام بود و حق امامت را آن چنان که شايسته بود ادا مي کرد.
شهيد ميثمي هم پا در جاي پاي معصومين گذاشته بود. درب خانه و محل کار خود را باز گذاشته بود. دست اندرکاران امر جنگ چه آنهايي که در کردستان و غرب بودند و چه آنهايي که در اهواز کار مي کردند به او مراجعه مي کردند و او به مشکلات آنها رسيدگي مي کرد. مشکلاتي که به ايشان ارائه مي شد. صرفاً مسائل مربوط به جنگ نبود. معضلات فردي برادران را که مي آمدند و مسئله داشتند رسيدگي مي کرد. آري ايشان واقعاً مجسمه حضرت امام بودند در قرارگاه خاتم.

هر مسئله اي که پيش مي آمد راجع به جنگ و مسائل بيرون وقتي نظرات شان را مي پرسيديم بعد مي ديديم دو و سه روز بعد حضرت امام سخنراني فرمودند و عيناً همان نظرات را امام مي دادند.

و از جمله معدود کساني بود که در جبهه از موضعي حرکت کرد که واقعاً در شايستگي و صلاحيت مسئوليت دفتر نمايندگي حضرت امام بود. کمتر مي ديديم که در يک جبهه و يا جناحي خودش را قرار بدهد چرا که بسياري از اين اختلافاتي که وجود دارد دسته بندي هاي سياسي که در شهرها بود، به يگان ها منتقل شده بود و خودش يکي از مسائل و مشکلات جنگ بود. ايشان از موضعي حرکت نکرد که خودش را درگير جناح سياسي قرار بدهد فراتر از اين دسته بندي ها ايشان نظر مي داد و برخورد مي کرد و با جناح هاي مختلف ارتباط و نفوذ پيدا کرده بود. به طوري که او را همه افراد قبول داشتند و به حرف او عمل مي کردند هم به دليل مسئوليت نمايندگي امام و هم به دليل ارتباط و شيفتگي که نسبت به او پيدا کرده بودند. اين شيوه کاري بود براي شخص ايشان تا همه افراد در ارتباط با جنگ فعال بشوند. و جنگ، قوّت و قدرت بيشتري پيدا کند

وصیتنامه شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی

«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»

«بسم الله الرحمن الرحیم»

الحمدلله رب العالمین و الصلوه والسلام علی اشرف الانبیاء والمرسلین ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین

و اما بعد از حمد خدای تبارك و تعالی و درود به پیغمبر و اهل بیتشان علیهم السلام خداوند توفیق عنایت فرمود كه در شب شانزدهم اسفندماه سال هزارو چهارصد و شصت شمسی مطابق با جمادی الاول در ایام وفات فاطمه زهرا سلام الله علیها وصیتنامه ای بنویسم. و خدایا تو گواهی در این لحظه كه در خدمت مقام وحدانیت، این كلمات را می نویسم بسی شرمنده و شرمسارم، چرا كه بندگان تو را می بینم كه در جبهه های حق بر علیه باطل می جنگند و در سنگرهای خود وصیتنامه های شهید وارانه می نویسند. خدایا دلم می سوزد كه چرا به زمین چسبیدم. خدایا اگر من بیچاره در این لحظه بمیرم فردا در مقابل این جوانانی كه از لذت و عیش و نوش دنیا بریدند و رو به تو آوردند سرافكنده خواهم بود.

اشهد ان لااله الاالله وحده لاشریك له و اشهدان محمدا صلی الله علیه و آله عبده و رسوله و ان علیا امیرالمؤمنین و حسن بن علی المجتبی و حسین بن علی السیدالشهدا و علی بن الحسین زین العابدین و محمدبن علی باقر علم النبین و جعفربن محمد الصادق و موسی بن جعفر الكاظم و علی بن موسی الرضا و محمدبن علی التقی و علی بن محمدالنقی والحسن بن علی العسگری و حجه بن الحسن المهدی صلواتك علیهم اجمعین ائمتی و سادتی بهم اتولی و من اعدائهم اتبری و ان ما جاز به النبی حق و ان الله بعث من فی القبور.

ای پدر بزرگوار و مادر مهربانم و ای خواهران و برادران و ای همه كسانی كه با شما در دنیا مانوس بودم از شما عاجزانه می خواهم كه پیوسته از برایم طلب مغفرت كنید چرا كه با رویی سیاه از دنیا می روم. شما نمی دانید خدا چقدر لطف كرده گناهان مرا از شما پوشانده. آنچه در دوران زندگیم بیش از همه چیز مرا رنج داد و باعث خون دل خوردن من شد، اخلاص نداشتنم بود و الان نمی دانم در مقابل خدای بزرگ چه عملی را همراه خود ببرم. دومین مسئله ای كه مرا در زندگی عقب انداخت كه موفق نشوم از فیض های بزرگتری بهره مندتر گردم، بی نظمی و بز صفتی من بود كه جسته گریخته كار می كردم و به هر كشتزاری دهانی می زدم. این است كه دستم از حسنات تهی است. و سومین چیزی كه گوشت بدنم را آب كرد و در دنیا مرا سوزاند تا قیامت چه بر سرم آورند غیبت بخصوص غیبت علما بود. خدا كند كٱی داشتیم

گزیده سخنان شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی

حكومت امام زمان

هيچكس حق ندارد در مقابل حكومت امام زمان بايستد

اين حكومت ،حكومت امام زمان است . مملكت ،مملكت امام زمان است و هيچكس حق ندارد به انقلاب توهين كند . اگر احياناً يك نفر را ديديد كه از مسير اسلام كج مي رود و شايعه پراكني مي كند ،زود گزارش بدهيد و اصلاً او را از شهر بيرون كنيد تا كسي نباشد دامن شما را لكه دار كند . دهانش را خُرد كنيد هر كس مي خواهد باشد . خان باشد ،كدخدا باشد ،بالاتر باشد ،پاييتر باشد هر كسي باشد باشد بايستي او را سركوب كنيد . هيچكس حق ندارد در مقابل حكومت امام زمان بايستد . مگر كسي توانايي آنرا دارد كه در مقابل امام زمان (عج) بايستد ؟!

شهادت و جاودانگي

آنها رفتند و مدال افتخار آميز شهادت را از سالار شهيدان گرفتند

در بعضي از دهات ديده و شنيده ام كه مي گويند . بچهء فلاني هم تلف شد . اي مرگ بر تو . مني كه در زير كرسي مي ميرم ، مني كه در يك جايي مي افتم خفه مي شوم تلف نمي شوم ؟! امّا آن پاسدار رشيد . آن عزيز دل ما ها ،آن فرزند برومند از روستاي دور افتاده كه ميرود در ركاب روح خدا مي جنگد ، مبارزه مي كند و بر عليه ستمگران مي شورد ،اين تلف شده است ! او ناكار شد و من كار پيدا كردم ! نه اي واي بر ما و اي آفرين بر آنها ،آنها رفتند و مدال افتخار آميز شهادت را از سالار شهيدان گرفتند . امّا ما چه كرديم ؟

خاطره از شهيد رداني پور

شادي ما آن موقعي است كه در راه خدا به خون سرخمان رنگين شويم

خدا رحمت كند سردار رشيد اسلام شهيد حجةالاسلام رداني پور را كه بعضي از شما او را مي شناسيد چند شب قبل از شهادتش عروسيش بود . در مجلس عروسي وقتي كه صحبت مي كرد همه شروع كردند به گريه كردن . عجيب بود تاكنون شنيده ايد كه در عروسي گريه كنند ،آن برادر عزيز در آن شب چه گفت ؟ گفت اي سرداران عزيزي كه در اين مجلس جشن آمده ايد شادي ما به اين ها نيست . شادي ما آن موقعي است كه در راه خدا به خون سرخمان رنگين شويم و طولي نكشيد كه بعد از عروسي ظاهري به عروسي واقعي خودش رسيد ، سه روز بعد از عروسي به جبهه جنگ رفت در والفجر 2 و بر فراز قله شهيد آية الله صدر ،در نوك قله به ديدار الهي شتافت و خوشا به حالش .

آموزش نظامي

خدا مي داند چقدر كشنده است افراد مومني كه كار آئي جنگي ندارند

معني ندارد يك آدم بسيار متدين و خوب شيوه جنگ و نبرد بلد نباشد . ضربه مي زند و خدا مي داند چقدر كشنده است افراد مومني كه كار آئي جنگي ندارند . ضربه ،به اسلام مي زنند

نرخ مبارزه

مسئله شان اين بود كه نرخ مبارزه را ارزان كردند وآنرا عمومي كردند

امام مهمترين مسئله شان اين بود كه نرخ مبارزه را ارزان كردند وآنرا عمومي كردند . گفتند بگوئيد مرگ بر شاه .

همه را به خدا دعوت كنيم اگر ديديد كه وحدت در تمام يگان شما هست ، علامت موفقيت شماست

سعي كنيم همه را به خدا دعوت كنيد يعني نه دسته خودمان به گروه خودمان . حتي به يگان خودمان دعوت نكنيم همه را به خدا دعوت كنيم و نشانه اين كه شما خوب كار كرده ايد يا بد . انسجام در يگانتان هست اگر ديديد كه وحدت در تمام يگان شما هست ، علامت موفقيت شماست البته شما در مطرح كردن يگان بايد موثر باشيد چون در روحيه رزمندگان اثر دارد ولي براي خدا اين كار را بكنيد . هر چه يگانتان بيشتر مطرح باشد بهتر است اما نه به قيمت كوبيدن ديگران بلكه يك طوري مطرحش بكنيد كه همه با هم باشند انشاءالله .

قيامت و خانواده شهدا

زنان شهدا ء آنچنان جلوه ايي بگيرند كه تمام زنان گريه كنند به عظمت آنها

عزيزم اين دنيا را نبين . دنياي ديگري هست : فردا جلوي تو را مي گيرند . خدا مي داند چند تا از خانواده شهدا را نگاه كردم . اول بچه هاي يتيم را وآن خانواده صبور را دلم تنگ شد . بعد يادم به روز قيامت افتاد گفتم . روز قيامت وضع ديگري است . امروز ما به حال آنها غصه مي خوريم فردا آنها به حال ما غصه مي خورند . زنان شهدا ء آنچنان جلوه ايي بگيرند كه تمام زنان گريه كنند به عظمت آنها ، آن برادري كه نتوانسته به زندگي برسد و سر و سامان دهد و عمرش را در سپاه گذرانده است . فردا كه پرده ها كنار مي رود مي بينيم كه سامان با كيست و چه كسي سامان دارد .

در دفاع توان مطرح نيست

اگر دشمن يك ميليون برابر ما توان داشته باشد و ما يك باشيم وظيفه داريم در مقابل او بايستيم
در مسئله دفاع بحث توان مطرح نيست اگر دشمن يك ميليون برابر ما توان داشته باشد و ما يك باشيم وظيفه داريم در مقابل او بايستيم.

كانال هدايت و رحمت

هر چيزي كه بر ما نازل مي شود از كانال ائمه و رهبران حق نازل مي شود


رابطه بين ما و خداي تبارك و تعالي وجود مقدس امام زمان و ائمه عدل هستند . هر چيزي كه بر ما نازل مي شود از كانال ائمه و رهبران حق نازل مي شود . و هر چيزي نازل نمي شود مگر اينكه از كانال امام زمان بگذرد و چيزي بر اين جهت نازل نمي شود مگر اينكه از كانال رهبر انقلاب بگذرد اگر شما فكر كنيد كه غير از اين راه ديگري براي معادت هست نيست تمام اين حرفهاي رهبر انقلاب رحمتهاي خداست .

هدايت ما و خيرات ما همه چيز ما در گرو اطاعت از رهبر است و هر چه بيشتر مطيع باشيم معرفت ما بيشتر است.

بسيجي ها عطر گل هستندتنها خداوند قدر اين ملت را مي داند

بسيجي ها مانند عطر گل اند همانطوري كه از چندين كيلو گل مقدار كمي عطر بدست مي آيد . هزاران نفر بايد حركت كنند تا يكي از آنها بسيجي شود .تنها خداوند قدر اين ملت را مي داند ... اميدوارم كه در آينده نه چندان دور چه ما باشيم يا نباشيم اسلام به اوج قدرت برسد به شكلي كه همه منتظر ظهور امام (عج) باشند و همه بسيجي شوند . هر يك از اين بسيجي ها نشانه اي براي ظهور امام زمان اند . و هر چه تعداد ايشان زيادتر شود نشانه هاي ظهور بيشتر مي شود خدا كند ائمه اطهار دست ما را نيز بگيرند و در بين اين بسيجيان قرارمان دهند و ما هم با اينها محشور شويم گاهي فكر مي كنم كه اگر روز قيامت همه اينها از جلومان عبور كنند و ما بمانيم خيلي زشت است . انشاءالله كه ائمه دست همه ما را بگيرند.

برنامه ريزي كنيد

مسئول خوب آن نيست كه زياد كار بكند . آن است كه حساب شده و متدبرانه كار بكند

كم كار كنيد ولي حساب شده باشد و مسئولين زياد خودشان را در اجراء نيندازند . مسئول خوب آن نيست كه زياد كار بكند . آن است كه حساب شده و متدبرانه كار بكند . كساني هستند زياد كار نمي كنند اما زياد كار ايجاد مي كنند . شما برنامه ريزي كنيد .

***

تبليغات يكي از عيبهايش اين است كه كارش زياد و موثر امّا معلوم نيست .

***

اگر شما ده مجله را بدانيد به كجا مي دهيد و حساب شده باشد ،بهتر از اينكه ده هزار تا بخش شود و يكي از آنها سفره شود و بقيه نيز مشخص نباشد چه مي شود .

***

تبليغات خودش به آموزش احتياج دارد و آن برادرهايي كه در آموزش كار مي كنند بايد خودشان نيز آموزش ببينند كه در برخورد با افراد چه كار بايد بكنند . برادراني كه 3 يا چهار سال در تبليغات هستند تجربيات خود را مستقل كنند وآموزش بدهند چه اشكال دارد در يك منطقه اي به 5 نفر آموزش دهند ما فكر مي كنيم حتماً براي 500 نفر بايد باشد.

وصيت نامه شهدا را با آب معرفت بايد نگاشت

يك خروار وصيت نامه شهدا را رها مي كنيم . به هر كجا كه رفت باداباد


يك خروار وصيت نامه شهدا را رها مي كنيم . به هر كجا كه رفت باداباد . خدا مي داند هر كدام از اينها با آب طلا كه چه عرض كنم ،با آب معرفت بايد نگاشت .

از نيروهاي مسلح پشتيباني كنيد

وظيفه شما اين است كه پشتيباني مردم را به نيروهاي مسلح برسانيد

يكي از وظايف برادران تبليغات است كه از نيروهاي مسلح پشتيباني كنند . وظيفه شما اين است كه پشتيباني مردم را به نيروهاي مسلح برسانيد . نامه دانش آموز9،8،7، ساله كه نوشته است اين را از دست ندهيد ،دقيق بنويسيد روي برگها بنويسيد ،جوابش را بنويسيد . مطرح كنيد در نماز جمعه ها ، اين رابطه را ياد داشت كنيد و پشتيباني نيروي مسلح را متقابلاً به مردم برسانيد .

ذوق و سليقه در تبليغات

مارش نظامي بزنيد حال بياوريد بچه ها را

در تبليغات ذوق و سليقه خيلي مهم است در بعضي از جا ها و قرارگاه ها كه مي رويم . ماشين زانو مي زند چون حال و شور پيدا مي كند ... موسيقي دو نوع داريم موسيقي رزم و موسيقي بزم . خدا موسيقي رزم را حلال و موسيقي بزم را حرام كرده . مارش نظامي  بزنيد حال بياوريد بچه ها را.

واحد تبليغات را رزمي كنيد

اگر جنگي كرديد واحدتان را سيل بند و خروشان مي شود

شما نيروهاي تبليغاتي دور از عمليات نباشيد يك واحد تبليغات رزمي باشيد در اين صورت نيروها نيز جذب شما مي شوند . اگر واحد بيحال باشد و ستادي باشد كه كار نكند . بچه ها جذب نمي شوند و بچه هاي ما جنگي هستند . اگر جنگي كرديد واحدتان را سيل بند و خروشان مي شود و اگر بي حال باشيد هيچكس جذب شما نمي شود.

معنويات پيچيده شده به سختيها

يك شب رفتم لشكر عاشورا (دزفول ) گردانهايي كه در بيابان بود اصلاً عرفات بود اينها هر شب عرفات دارند

هر چه رفاهيات بيشتر باشد طبيعتاً اين است كه در معنويات اثر مي كند طبيعي اش اين است كه در معنويات اثر كند سعي نكنيم رفاهيات را زياد بكنيم در حد معمول وقتي من در اتاقي نشسته ام كه تلويزيون و يخچال بود كولر بود فلان همه  چيز عين خانه مردم ، خوب ديگر صحبت از خيلي چيز ها نيست توفيق نماز شب مي رود و توفيق تلاوت قرآن مي رود . يك شب رفتم لشكر عاشورا (دزفول ) گردانهايي كه در بيابان بود اصلاً عرفات بود اينها هر شب عرفات دارند.

مردانه بايستيم

بايد كسي كه آمد به جبهه و مشغول شد فكر رفتن نكند و فعلاً مردانه بايستيم و جنگ را به پايان برسانيم

برادران اگر شعار جنگ جنگ تا پيروزي سر دهيم . بايد كسي كه آمد به جبهه و مشغول شد فكر رفتن نكند و فعلاً مردانه بايستيم و جنگ را به پايان برسانيم . و بعد فكر رفتن بكنيم و جداً بايد مردانه به ايستيم و بعد فكر رفتن بكنيم اين كه من 3 ماه مي مانم – 6 ماه مي مانم اصلاً اين فرصت برنامه ريزي نمي دهد كه كمر را محكم ببنديم تا زماني كه جنگ هست شما هم باشيد مي گوئيد مشكلات است كي مشكل ندارد آيا مشكل بالاتر از مشكل اسلام هست يا نه كه مشكلات را ببلعد.

برنامه ايجاد كنيد

برنامه اي ايجاد بكنيد كه روح لشكرها و يگان زنده بماند

سعي داشته باشيم درصدد اين باشيم كه برنامه اي ايجاد بكنيد كه روح لشكرها و يگان زنده بماند . هميشه يك مسئله به پا كنيد مسئله كه احساس را زنده بكند . برنامه هاي متنوع داشته باشيد كه روحيه بدهد به بچه ها

***

خط مشي تبليغاتي شما اتصال به رهبري باشد شما نگاه كنيد روز سالگرد انقلاب چند نكته مهمي را به عنوان خط به شما داده اند اين را رويش كار كنيد . خط است و قوت قلب است فرمودند كه ما كي و كجا اعتماد به نفت داشته ايم كه حالا گفته اند اگر نفت تان برود شما هم مي رويد . از همان روز اول ما با اعتماد به خداي تبارك و تعالي حركت كرديم .

چرا تصادفات زياد است

ظهر كه هست راننده ها دنبال غذا آوردن، دنبال وسائل آوردن و هميشه در راهند

اي برادراني كه فرياد مي كشيد چرا تصادفات زياد است ؟ كدام برنامه ريزي را براي بخش موتوري خود داريد ؟ ظهر كه هست راننده ها دنبال غذا آوردن هستند . دنبال وسائل آوردن و هميشه در راهند .

وحدت را حفظ كنيم


دشمن اكثرش بر همين محور دارد كار مي كند يعني گروههاي منافق موجود الان همهء آنها سرمايه گذاري روي اين محور مي كنند

توطئه هاي استكبار خيلي عجيب است . مي خواهند اختلاف بيندازد . الان در ايران هم مشغول برنامه ريزي هستند مثل زمان مشروط ،علما را به دسته تقسيم مي كنند مثلاً يكدفعه سنتي مي خواهند و طرفدار اسلام اصيل اند و يك عده هم گرايش به چپ دارند . تلقين مي كنند عجيب وحركات دشمن اكثرش بر همين محور دارد كار مي كند يعني گروههاي منافق موجود الان همهء آنها سرمايه گذاري روي اين محور مي كنند كه اين دو گروه را بجان هم اندازند و ماها بايد با بينش الهي امروز هر كاري كه خلاف وحدت باشد نكنيم ... همه با همديگر باشيم . اگر با هم باشيم اختلاف حل مي شود.

فرق بين خوراك مادي و معنوي

خوراك شكم مي رسد ولي خوراك مغز ،علم و روح را بايد دنبالش رفت

خوراك شكم مي رسد ولي خوراك مغز ،علم و روح را بايد دنبالش رفت . نروي نمي آيد خدا خودش اين طوري مقدر كرده مي گويد تا نروي به تو نمي دهم .

اثر ملاقات و ديدن علما شخصي كه جهل روز عالم نبيند قسي القلب مي شود . و ديدار علما و رفت آمد با علماء خودش رقت قلب مي آورد .

***

سخنان ائمه اطهار روايات آنها را اينها را بخوانيم و سعي كنيم كه انشاءالله گرد وغبارهايي كه بر دلمان منشيند اينها را برطرف كنيم .

حوصله چيست ؟

عرب به اين چينه دان مرغ مي گويد حوصله...

عرب به اين چينه دان مرغ مي گويد حوصله ... ببينيد سنگ هم كه مي رود پائين چينه دان هضمش مي كند . دانه گندم و جو و هر چه مي رود هضمش مي كنند ما بايد يك چنين چينه داد داشته باشيم . مسائل اجتماعي – مسائل فردي را ببريم توي اين چينه دان (حوصله ) و با حوصله آنرا نرمش كنيم اگر خوردش نكنيم هضم نمي شود . باطن اعمال در روز قيامت ظاهر مي شود
آخرت جداي از اين ساعت ما نيست ،آخرت همين است منتها حقيقت اين ساعت ما است ... الان اين لقمه اي را كه من برمي دارم مي گذارم در دهانم روز قيامت همين است كه تبديل به بهشت و جهنم مي شود منتهي حقيقتش در آن عالم بروز مي كند . تمام اين كارها يك حقيقتي دارد يك ظاهري دارد . يك باطني دارد ،باطنش در قيامت ظاهر مي شود.

طريق احتياط


احتياط امروز اين است كه در جبهه باشد مثلاً شك مي كند كه امروز احتياط اين است كه در جبهه باشم يا احتياط در اين است كه درس بخوانم

اگر كسي محتاط باشد بخواهد طريقه احتياط را بگيرد . احتياط امروز اين است كه در جبهه باشد مثلاً شك مي كند كه امروز احتياط اين است كه در جبهه باشم يا احتياط در اين است كه درس بخوانم احتياط كدام است . اگر بخواهد احتياط بكند مرد محتاطي باشد ،احتياط اين است كه در جبهه باشد . اگر هم بگويد خوب درس مهم است ، خوب مگر احتياط كفايي نيست كه يك عده اينجا باشند چرا من ملا بشوم بگذار من اينجا ضايع بشوم برادر من ملا شود.

تاثير حضور روحانيون در جبهه


رزمندگان وقتي يك روحاني را در كنار خودشان مي بينند احساس آرامش مي كنند

ديدي كه دشمن به روحانيت ما دارند همان ديدي است كه ما روي بعثي ها خط مي دهند به عراقيها . آنها هم مي گويند كه اين روحانيون هستند كه به اين جوانها خط مي دهند . اينها هستند كه اينها را در جبهه نگه داشته اند و قضاوتشان تا اندازه ايي به جاست . رزمندگان وقتي يك روحاني را در كنار خودشان مي بينند احساس آرامش مي كنند و فرمانده هان مي گويند هر جا يك روحاني را ببينيم مي گوئيم آنجا فتح شده است.

***

شيطان مسائل پشت جبهه را خيلي بزرگ جلوه مي دهد . اگر نروي چه خواهد شد ؟ ! خدا مي داند هيچ نخواهد شد ،هيچ!

ادامه عمليات شكر گزاري به درگاه خداست


خداوند بعد از كربلاي 4 كربلاي 5 را عنايت كرد . كه ما شكر گزاري كنيم

خداوند بعد از كربلاي 4 كربلاي 5 را عنايت كرد . كه ما شكر گزاري كنيم بدرگاه او . و شكرگزاريش به اين است كه ما ادامه بدهيم عمليات را . اگر خداي ناكرده وقفه ايي ايجاد شود در عمليات ما ناشكري كرده ايم . ناسپاسي كرده ايم و خدا نعمتش را مي گيرد.

قضاوت بي جا در جنگ


قضاوت راجع به جبهه كار ساده اي نيست

امام مي گويد هر كسي مي رود جبهه نيايد بگويد جبهه آنچنان و آنچنان است من و شما از مسائل جنگ نمي فهميم متخصصين نظامي هستند كه مسايل جنگ را مي فهمند اگر خداي نا كرده بواسطه گفته هاي ما كسي سست شود و به جبهه نيايد ما مسئول تام پيامدهاي آن هستيم . بياييم يك گوشه كار را ببينيم و بگوئيم آنچنان است . قضاوت راجع به جبهه كار ساده اي نيست و اين سفارش را كه از امام سوال مي كنند وظيفه روحانيون در جبهه چيست . مي گويند اينها بايد قيام بكنند به پاسخگوئي مسائل شرعي رزمندگان و ارشاد آنها.

عظمت روحانيت در جنگ
امروز تمام بسيجيان در كنار خودشان خون رنگين عزيز روحاني را كه مخلوط به خون خودشان مي شود را مي بينند

آنچه كه مشهور است و پرونده روحانيت نشان مي دهد .اعتراف همه است كه تبليغات دشمن بر عليه روحانيت است اگر نبود فعاليت آنها در جبهه اين تبليغات موثر واقع مي شد امروز تمام بسيجيان در كنار خودشان خون رنگين عزيز روحاني را كه مخلوط به خون خودشان مي شود را مي بينند اين را كه نمي شود محبتش را از دل خارج كرد ، در صحنه هاي مقدم جبهه هر كجا بروي روحاني وجود دارد ما چند روز پيش با برادر شمخاني نشسته بوديم در كنار همين كانالي كه هست در پنج ضعلي كه اخيراً فتح كردند من ديدم هر ماشيني كه رد مي شود يك روحاني درش هست اين يك عظمتي است براي روحانيت و اميدواريم امام زمان اين عظمت را براي ما نگه دارد.

ثبت خاطرات

حيف است كه اين معجزات و اين بارقه هاي هدايت و اين آثار ارزنده توحيد و اين گنجينه هاي هدايت و ديانت از دسترس تاريخ دور بماند

ما بايد قضاياييكه در جبهه ها واقع مي شود ثبت كنيم حيف است كه اين معجزات و اين بارقه هاي هدايت و اين آثار ارزنده توحيد و اين گنجينه هاي هدايت و ديانت از دسترس تاريخ دور بماند و نسلهاي آينده بهره مند نگردند ما كه مي دانيم اينگونه صحنه ها كه از صدر اسلام براي ما مانده است تا چه اندازه در ساختن ما و مردم ما موثر بوده پس چرا اجازه دهيم كه اين آيات الهي در سينه ها و خاطر ه ها مدفون باشد.

تبسم در راه خدا


كسي كه بر برادر مومنش آفرين بگويد خداوند اين آفرين را تا روز قيامت براي او مي نويسد

برادران صبحها كه از خواب بلند مي شويد و در روي برادرتان تبسم مي كنيد و او را شادمان مي كنيد خداي داند كه چه ثوابي براي شما در آخرت هست ،خداوند در روز قيامت شما را شادمان مي كند ،كسي كه بر برادر مومنش آفرين بگويد خداوند اين آفرين را تا روز قيامت براي او مي نويسد ،ما در دل بايد از اعمال خود غمگين و محزون باشيم ولي در چهره تبسم داشته باشيم تا شادمان كنيم افراد را .

خير خواهي
هميشه خير خواه باشيم ولو در عالم ذهنمان چون عالم ذهن مقدمهء عالم عمل است

ما اگر نمي توانيم اعمال خير بسيار بزرگ را مثل آزادي فلسطين انجام دهيم لااقل آرزو كنيم اين خيلي سرمايه خوبي است كه ما هميشه خير خواه باشيم ولو در عالم ذهنمان چون عالم ذهن مقدمهء  عالم عمل است و ما نه تنها بايد خير خواه شخص شويم بلكه بايد خير خواه دولت نيز بشويم خير خواه مسئولين كشورمان باشيم ،خير خواه اسلام عزيز باشيم

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 5:7  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 

 

878767 متن وصیت نامه دو شهید + عکس ها

متن وصیت نامه دو شهید + عکس ها

وصیت نامه شهدا برای خداندن وصیت نامه ها به ادامه مطلب بروید …

تصویر سمت راست شهید عادل عظیم‌خانی

شهید عادل عظیم‌خانی در وصیتنامه‌اش نوشته بود: روی قبرم مثل برادر فتحعلی‌زاده گِلی باشد، زیرا در شهرمان کسانی هستند که نان روزمره خود را نمی‌توانند پیدا کنند و در زیر سقف‌های گِلی زندگی می‌کنند.

به گزارش فارس، جنگ بود و می‌دیدند که مردم با جان و دل به جبهه کمک می‌کنند، هر کسی هر چه توان داشت، به جبهه کمک می‌کرد؛ از یک تخم‌مرغ گرفته تا بعضی‌ها که اموال‌ و املاکشان را پای پیروزی انقلاب اسلامی گذاشته بودند.

می‌دیدند که برخی از مردم در روستاها به سختی خرج و مخارج زندگی را در می‌آوردند؛ چقدر درک عمیقی داشتند آنهایی که این روزها ناظر بر کارهای‌مان هستند؛ درک عمیق داشتند که مبادا سنگ قبری بر مزارشان ‌گذاشته شود، در حالی که سقف خانه‌های مردم‌شان گِلی است.

شهید «عادل عظیم‌خانی»، شهیدی از شهر خوی استان آذربایجان غربی است که در گلزار شهدای شهرشان آرمیده است. مزار شهیدان عادل عظیم‌خانی و محمد فتحعلی‌زاده، برای تک تک ما پیام دارد و خدا آن روز را از ما بگیرد که شرمنده شهدا باشیم.

 
6465 متن وصیت نامه دو شهید + عکس ها
مزار شهید «عادل عظیم‌خانی»

بر سر مزار شهید «عادل عظیم‌خانی» نوشته شده است: روی قبرم مثل برادر فتحعلی‌زاده گِلی باشد، زیرا در شهرمان کسانی هستند که نان روزمره خود را نمی‌توانند پیدا کنند و در زیر سقف‌های گِلی زندگی می‌کنند.

76767 متن وصیت نامه دو شهید + عکس ها
مزار شهید مهندس «محمد فتح‌علی زاده»

و اما شهید مهندس «محمد فتحعلی‌زاده» این چنین وصیت کرده بود: «سر قبرم، سنگ قبر برایم نسازید و قبری بسیار ساده و گِلی و یک تکه حلبی کوچک نباتی بگذارید تا یادتان همیشه باشد که هنوز در حلبی آبادها و روستاهای دور افتاده‌مان، مادران و خواهران و برادران و پدران‌مان حسرت غذای روزانه را می‌کشند».

به گزارش توانا، شهید عادل عظیم خانی در اول دی ماه ۱۳۴۴ در خانواده مذهبی چشم به جهان گشود؛ وی چهارمین فرزند خانواده بود. دوران تحصیلی را تا مقطع ابتدایی در دبستان شهید مدرس و راهنمائی را در مدرسه شهید سلامت‌بخش و دوره دبیرستان را در دبیرستان مدنی تا سوم نظری طی کرد.

زمانی که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) به پیروزی رسید، او نوجوان بود و به صفوف مردم پیوست؛ او در سال ۱۳۵۸ بنا به فرمایش حضرت امام خمینی (ره) با تشکیل ارتش بیست میلیونی در انجمن مدرسه و پایگاه‌های سپاه به فعالیت پرداخت. از سال ۵۹ فعالیتش گسترده شد و مسئولیت‌هایی در پایگاه‌های سپاه به وی واگذار کردند.

عادل در پاییز سال ۱۳۶۱ به جبهه حق علیه باطل اعزام از مرز عقیده و ایمان به پاسداری پرداخت و چندین بار از ناحیه دست، سینه و پا مجروح و جانباز شد. او در عملیات‌های «والفجر مقدماتی» و «والفجر هشت» حضور داشت و طی این عملیات‌ها یکی از دست‌هایش از کار افتاد.

او دارای روحیه عالی بود و در راه خدمت به امام و اسلام از هیچ کوششی دریغ نمی‌کرد؛ بی باکی و نترسی او هنگام عملیات زبانزد یاران رزمنده‌اش بود؛ هنگامی که مسئولیت قائم مقامی گردان را بر عهده داشت، شب تا صبح به همسنگرانش سرکشی می‌کرد و با شوق بسیار و تواضع آنان را دلگرم می‌‌نمود.

عارفی وارسته و عاشقی خداجو بود، در دست‌گیری مستضعفان و نیازمندان کوشش می‌کرد، دوستانش می‌گفتند: «عادل خواب شهادت خودش را دیده بود و می‌دانست در عملیات کربلای ۸ شهید خواهد شد».

و سرانجام عادل در عملیات «کربلای هشت» در منطقه شلمچه پس از نبردی دلاورانه در تاریخ ۲۲ فروردین سال ۱۳۶۶ به شهادت رسید.

وصیت نامه شهید سید حبیب صادقی   عاشقانه تا شهادت  فرازی از وصیت نامه شهید برنسی  رضوان الشهدا   وصیت نامه شهید حسین خرازی  تبیان   پایگاه مقاومت بسیج شهید مدرس قمصر  وصیت نامه شهید محمدرضا    وصیت نامه شهید همت  مسافر نور   وصیت نامه شهید عبدالمهدی مغفوری   وصیت نامه شهید علمدار  پایگاه عشق   وصیت نامه شهید حمید باکری  راسخون   وصیت نامه  وب سایت شهدای سرزمین پاک ایران   زندگی نامه شهید محمد خیابانی  انجمن وبلاگ نویسان   وبلاگ شهیدان / خاطرات / پیام شهدا / زندگینامه / وصیت نامه /   وصیت نامه شهید حمید باکری  شهدا   وصیت نامه شهید محمد جهان آرا  عصر ایران   وصیت نامه شهید چمران  کلوب   همه چیز در مورد هویزه  زندگی نامه شهید غفار درویشی   وصیت نامه شهید علیرضاموحد دانش  Avinycom   وصیت نامه شهید امیر حاج امینی  Avinycom   متن وصیت نامه شهید باکری  بسم رب شهدا و صدیقین   جهان نیوز  وصیت نامه شهید وزوایی:امام را تنهانگذارید   آرشیومقالات > زندگی نامه شهدا  کهنه سرباز   وصیت نامه شهید «حاج همت»   شهید پلارک + عکس + وصیت نامه  سبز قامتان   وب سایت شهدای سرزمین پاک ایران  وصیت نامه شهید حجت الله رحیمی   زندگینامه وصیت نامه شهید محمد جهان آرا  Avinycom   وصیت نامه شهید زمان  موسسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان   وصیت نامه های شهدا   وصیت نامه شهید عباس بابائی  راسخون   زندگی نامه شهید علم الهدی  تبیان   کد وصیت نامه شهدا  ابزارهای وبلاگ مذهبی  عاشورا   وصیت‌نامه شهید محمد بروجردی  TabnakIR  تابناک   وصیت نامه شهید صنیع خانی  معرفی فرماندهان  عاشورا   وصیت نامه شهید حمید باکری  موسسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان   متن وصیت نامه شهید صیاد شیرازی   زندگی نامه شهید حاج محمد ابراهیم همت  صراط حق   شهیدان  زندگی نامه شهید حسین خرازی   مفیدنیوز :: متن وصیت نامه شهید احمد بروجردی   وصیت نامه یک شهید ۱۷ ساله  موسسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان   وصیت نامه ی شهدا  سفر نامه ی عشق   زندگینامه و وصیت نامه شهید نورعلی شوشتری   وصیت نامه شهید مهندس مهدی باکری  موسسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان   وب سایت شهدای سرزمین پاک ایران  وصیت نامه یک شهید گمنام   وصیت نامه بهاری شهید شمسایی  موسسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان  وصیت نامه شهید عباس بابائی  Avinycom   شهید رسول » متن وصیت‌نامه شهید رسول حیدری   حجاب در وصیت نامه شهیدان  فرهنگ نیوز   وصیت نامه شهید «حاج همت» فرمانده لشکر ۲۷ محمد   سرداران دفاع مقدس   وصیت نامه شهید محمد رضا کارور  فرمانداری شهرستان ورامین   وصیت نامه شهدا  ثباتوب سایت رسمی پایگاه بسیج قدر   وصیت نامه شهید محسن دین شعاری  موسسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان   وصیت نامه شهید ۱۲ساله شهید رضا پناهی  آپارات   وصیت نامه شهید ناصر کاظمی  وبلاگ شهیدان / خاطرات / پیام شهدا    روایت فتح  خاطرات و وصیت نامه شهید خرازی   وصیت نامه شهید محمد جهان آرا  GerdabIR  گرداب   زندگی نامه و وصیت نامه شهید شعبانعلی توکلی   وصیت نامه شهدا  شهدا   وصیت نامه شهید  شهدای شهر کومله   یادواره ۳۳ شهید اطلاعات عملیات شهرستان کاشان » وصیتنامه شهید سید    زیباترین ها  متنی تکان دهنده از وصیت نامه شهید شوشتری:   جمله ای تکان دهنده از وصیت نامه یک شهید  روایتگران نور   شـــهید جاویدالاثر  وصیت نامه یک شهید ۱۲ساله(خاک بر سر من)   وصیت نامه شهید حاج حسین خرازی  چفیه   وصیت نامه و زندگینامه سردار شهید حاج عباس محمد ورامینی  Avinycom   وصیت نامه شهید چمران خطاب به امام موسی صدر  Avinycom   یادواره ۳۳ شهید اطلاعات عملیات شهرستان کاشان » وصیتنامه شهید    نحوه شهادت و وصیتنامه شهید صیادشیرازی  Avinycom   وصیتنامه ی شهید حاج محمد ابراهیم همت  تبیان   شهیدان  زندگی نامه شهید حسن باقری   زندگینامه و وصیت نامه شهید محمد بروجردی  Avinycom   وصیت نامه شهید مصطفی ابراهیم مجد همراه خاطره ای از شهید آوینی   زندگی نامه شهدا   زندگی نامه شهید همت  مدیریارسایت جامع مدیریت   شهیدان  زندگی نامه سردار شهید محمد حسن طوسی   وصیت نامــه شهدا  پایگاه اطلاع رسانی رهروان شهدای شهرستان خرم آباد   وصیتنامهشهدا  کهنه سرباز   وصیت نامه شهید «حاج همت»  Avinycom   وصیت نامه شهید حاج احمد کاظمی  TabnakIR  تابناک   وصیت نامه شهدا  وبلاگ شهیدان / خاطرات / پیام شهدا / زندگینامه / وصیت

  زندگی نامه شهید دکتر محمود قندی  شهدای مهندسین فاوا   دفاع مقدس  زندگی نامه شهید مهدی باکری   سایت تخصصی و اطلاع رسانی دفاع مقدس  وصیت نامه های شهدا   وصیت نامه شهید حاج محمد ابراهیم همت  بیتوته   وصیت نامه شهید شیرودی  آپارات   بایگانی زندگینامه و وصیت نامه شهدا  Avinycom   وصیت نامه شهید ۱۲ ساله  موسسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان   وصیت نامه  شهید حاج احمد کاظمی  wwwShahidKazemiir   کتابخانه اینترنتی تبیان  کتابخانه وصیت نامه شهدا   بسیجی دیده بیدار عشق است  وصیت نامه شیرین یک شهید به چهار فرزندش   وصیت نامه شهید بابایی  وصیت   وصیت نامه شهید کاظمی  راسخون   وصیت نامه شهدا  پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت   یادواره ۳۳ شهید اطلاعات عملیات شهرستان کاشان » وصیت نامه شهید مفقود    وصیت نامه شهید صیاد شیرازی  تبیان   ”روی خـــط عاشــقی”  گفتار و وصیت نامه های شهدا   سردار شهید حاج حسین اسکندرلو  وصیت نامه شهدا   شهید محمدعلی شاهمرادی  وصیت نامه   زندگینامه و وصیت نامه سردار شهید مهدی زین الدین  Avinycom   «لاله های عاشق،غنچه های آسمانی»  «وصیت نامه ی چند شهید دانش آموز»   وصیت نامه شهید عباس بابایی  تبیان   سیاست ما عین دیانت ماست  وصیت نامه شهید حمید باکری   وصیتنامه سردار شهید عبدالحسین برونسی  مسجد ابوالفضل (علیه

 

==>> مشاهده متن وصیت نامه دو شهید + عکس ها . . .

 

برچسب ها :

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 3:40  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
 

سلام خدمت تمام دوستان

به وبلاگ بنده خوش آمدید 

ان شا الله مطالب رو دوست داشته باشید 

نظر یادتون نره 


 


+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 3:29  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

لیوان شیری را که از قبل آماده کرده بود سرکشید، پدرم زیر لب دعای افطار را زمزمه کرد و آرام گفت: قبول باشد.

این داستان ماه‌های مبارکی است که هر سال، فارغ از هر اتفاقی، ما را دور هم جمع می‌کند. ماه‌های مبارکی که آغاز و پایانش به دست طلوع و غروب خورشید رقم می‌خورد و هیچ قانونی جز قانون هستی، آن را اداره نمی‌کند. ساعت افطارش به ساعت اضافه‌کاری اداره ربطی ندارد و ساعت سحرش هم پیر و جوان نمی‌شناسد. ماهی که فرصت می‌دهد تا هم به خودمان برسیم و با خودمان خلوت کنیم، هم جویای احوال آشنایانی شویم که قدیم‌ترها با آن‌ها دوست بوده‌ایم!

ماه رمضان با آمدنش شیوه اغلب زندگی‌ها را دگرگون می‌کند، نوع تغذیه، الگوی استراحت و خواب، میزان ساعات کاری و حتی شیوه مصرف و خرید هم در این ماه تغییر می‌کند، در واقع، تغییر در سبک زندگی، یکی از سوغاتی‌های این ماه است که می‌تواند زمینه‌ساز تغییرات دیگر شود.

این سفره‌ها برای شما هم آشناست

از کمی قبل از غروب آفتاب، یک سفره با هزار رنگ چیده می‌شود. چای، شیر گرم، نان و پنیر و سبزی و گردو، گوجه و خیار، خرما، زولبیا و بامیه، شله زرد، سوپ و... تازه این بخش افطاری سفره است، شاید نیم ساعت دیگر قرار است كه زرشک‌پلو و مرغ، پلو و خورش با سالاد فصل و سالاد شیرازی و ماست و خیار و... در همین سفره به زحمت جا پیدا کنند. سفره‌ای که برای پنج مهمان چیده شده است، اما کفاف 50 نفر را هم می‌دهد!

روزی یک جزء قرائت قرآن؛ چند سالی بود که این قانون را همراه با تلویزیون یا رادیو اجرا می‌کردم، روز اول ماه مبارک، قرآنم را از کتابخانه در می‌آوردم و کنار تلویزیون می‌گذاشتم. هر روز سر یک ساعت مشخص، می‌نشستم و یک جزء قرآنم را می‌خواندم.

برای امسال در خانه‌ام قانونی وضع کرده‌ام، می‌خواهم سفره‌های افطارم ساده باشد و برای شام، یک نوع غذا بیشتر درست نکنم. شاید وقتی خویشاوندانم را برای افطار دعوت کردم و آن‌ها سادگی سفره‌ام را دیدند، خودشان هم، همین تصمیم را بگیرند. می‌خواهم با سادگی سفره‌ام، بگویم که دوست داشتم در ثواب روزه‌هایشان شریک شوم، بی هیچ تجمل و تکلفی. من می‌خواهم از خودم شروع کنم، شما چطور؟

رمضان، بهار قرآن

روزی یک جزء قرائت قرآن؛ چند سالی بود که این قانون را همراه با تلویزیون یا رادیو اجرا می‌کردم، روز اول ماه مبارک، قرآنم را از کتابخانه در می‌آوردم و کنار تلویزیون می‌گذاشتم. هر روز سر یک ساعت مشخص، می‌نشستم و یک جزء قرآنم را می‌خواندم. امسال اما تصمیم دیگری گرفته‌ام، می‌خواهم هر روز چند صفحه قرآن، همراه با معنی بخوانم، می‌خواهم به خودم اجازه دهم که قرآن در من اثر کند، می‌خواهم امسال شروعی شود برای این که در تمام سال قرآن بخوانم. اصلاً شاید با همسرم صحبت کردم تا کمی قبل از افطار و کمی بعد از سحر، همگی با هم قرآن بخوانیم. هر سال از دیگران می‌شنوم كه قرآن خواندن باید با تدبر و اندیشه باشد، از شما چه پنهان که گاهی در مهمانی‌ها یا در جمع دوستان، همین نکته را با لحنی آموزنده(!) به آن‌ها می‌گویم، اما دریغ از این که خودم انجامش دهم، ولی من امسال می‌خواهم از خودم شروع کنم، شما چطور؟

رمضان

 

ماهی برای بخشش

ماه رمضان، ما را به خودمان نزدیک‌تر می‌کند، اجازه می‌دهد کمی زلال‌تر و شفاف‌تر به خودمان نگاه کنیم. با کمی صداقت، سهم‌مان را از تمام اتفاقات ریز و درشت پیدا کنیم، ببخشیم و برای بخشیده شدن به دیگران فرصت دهیم. یک سالی می‌شود که از خواهرم خبری ندارم، از وقتی که چند اتفاق کوچک، فاصله‌ای بزرگ بینمان انداخت. حسابی دلتنگش شده‌ام، از دیگران سراغش را می‌گیرم، اما دلم آرام نمی‌شود.

همیشه منتظر بودم كه او یک قدم بیاید تا من صد قدم به سویش بروم و آشتی کنیم، اما امسال می‌خواهم خودم این یک قدم را بردارم. شاید او صد قدم نیاید، اما این یک قدم من، ارزش صدها قدم را دارد. شماره همراهش را از برادرم گرفته‌ام. خجالت می‌کشم که زنگ بزنم، اما می‌خواهم برایش یک پیام بفرستم، بنویسم «سلام آبجی، نماز و روزه‌هاتون قبول. دلم براتون تنگ شده، برای افطار منتظرتون هستم، منتظر همتون». من می‌خواهم از خودم شروع کنم، شما چطور؟

فرصتی برای خلوت

از قبل از افطار شروع می‌شود، تا آخر شب هم ادامه دارد، تازه اگر تکراری‌هایش را هم بخواهید دنبال کنید تا وقت سحر می‌توانید پیش بروید، سریال‌های ماه رمضان را می‌گویم. دست صدا و سیما درد نکند، مبادا خیال کنید می‌خواهم زحمت آن‌ها را زیر سوال ببرم، هرگز! فقط می‌خواهم بگویم مبادا این سریال‌ها شما را غرق در تلویزیون کند، تا جایی که یادتان برود، درهای آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده شده و تا آخرین شب بسته نمی‌شود.

مبادا سریال‌های ماه رمضان شما را غرق در تلویزیون کند، تا جایی که یادتان برود، درهای آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده شده و تا آخرین شب بسته نمی‌شود.

می‌خواهم بگویم حیف است که تمام ساعاتِ این ماه عزیز، پای تلویزیون بگذرد. رمضان فرصتی است برای خلوت کردن با خود و فکر کردن درباره خداوند و خلقت و خویشتن. من می‌خواهم وقت‌های ماه رمضان امسالم را عادلانه تقسیم کنم، هم درونم را تماشا کنم و گاهی خلوت گزینم، هم بیرونم را ببینم و گاهی با دیگران همراه شوم. من می‌خواهم از خودم شروع کنم، شما چطور؟

خوردنی‌ها و نخوردنی‌ها

سحر

اگر تصمیم گرفته‌اید برای سحری، کباب، جوجه‌کباب، ماهی، کوکو سبزی یا کتلت درست کنید، بهتر است در تصمیم‌تان تجدیدنظر کنید، چرا که این غذاها به دلیل خشکی که دارند، شما را دچار عطش می‌کنند، در عوض بهتر است سراغ غذاهای دیرهضمی بروید که تا چند ساعت در معده شما دوام می‌آورند. مثل چی؟ مثل حبوبات، غلات، خرما و حلیم (حالا راز آن صف‌های طولانی جلوی حلیم فروشی را فهمیدید!) از موز و بادام هم غافل نشوید؛ با توجه به طولانی بودن روز، تا دلتان می‌خواهد میوه، سبزی‌های آبدار، کاهو، خیار، هندوانه و خربزه بخورید؛ اگر خوب دقت کنید می‌بینید که در این فهرست خبری از چای نیست! به این سبب که چای موجب افزایش میزان ادرار و دفع مواد معدنی مورد نیاز بدن، در طول روز می‌شود. هنگام سحر دست از سر نمکدان هم بردارید و این قدر روی غذاها یا میوه‌ها نمک نپاشید، این همه شوری برای دفع شدن، نیاز به آب دارد، از ما گفتن بود!

ماه رمضان

افطار

از آنجا که معده‌تان نزدیک 19 ساعت است که رنگ غذا ندیده است، کمی صبور باشید خوردن سه لیوان آب یخ، درست است که تشنگی را برطرف می‌کند، اما در عوض شما را دچار معده درد و بی‌حالی می‌کند، با یک نوشیدنی ولرم شروع کنید، شیر گرم یا چای رقیق با خرما، انتخاب‌های خوبی است، برای افطاری نان و پنیر و سبزی، گوجه و خیار، کمی سوپ یا آش کافی است.

دور غذاهای چرب و پرحجم را خط بکشید که این غذاها سبب هنگ کردن معده‌تان خواهد شد! به یاد دارید که برای سحری غذاهای دیرهضم خورده بودید، حالا وقت خوردن غذاهای زودهضم است، غذاهایی که حاوی قند و آرد سفید و زود هضم هستند، شله‌زرد هم جزو غذاهای زود هضم است.

شام

بهتر است وعده شام همراه افطار باشد، این را هم بگوییم که افطار به خودی خود، یک وعده غذایی کامل است. از خوردن غذاهای ادویه‌دار هم خودداری کنید که سبب می‌شود تا فردا شب همین موقع احساس عطش داشته باشید، در عوض غذاهای بخارپز و آب‌پز، انتخاب‌های خوبی برای شام هستند، فعلاً از غذاهای چرب و سرخ کرده هم خبری نیست! تا زمان قبل از خواب، مقدار زیادی آب، آب‌میوه و میوه استفاده کنید تا آب مورد نیاز بدنتان هم تأمین شود.

+ نوشته شده در  سه شنبه یکم مرداد ۱۳۹۲ساعت 5:34  توسط داود صیاد مالفجانی  |