شهيد حاج‌ قاسم‌ حسينيان‌

هنرمند شهيد حاج‌ قاسم‌ حسينيان‌ فومني‌ مقدم‌ فرزند شادروان‌ محمدحسين‌ و نجمه‌پور صفار فومني ‌به‌ سال‌ 1340 در شهر فومن‌ ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. دوران‌ خردسالي‌ او كه‌ تمام‌ شد، وارد مدرسه‌گرديد و پس‌ از گذراندن دوره تحصيلات‌، موفق‌ به‌ أخذ ديپلم‌ فني‌‌ گرديد.
از آنجايي‌ كه‌ در رشته‌ي‌ فني‌ تحصيل‌ كرده‌ بود، مدتي‌ را به‌ تعميرات‌ راديو و ضبط‌ گذراند و علاوه‌ بر آن‌، علاقه‌ي‌ فراواني‌ به‌ هنر تئاتر داشت‌ و عاشقانه‌ در وادي‌ هنر تئاتر گام‌ نهاده‌ بود. وي‌ با بازي‌ در نمايش‌ «آب‌»، به‌ طور جدي‌ وارد عرصه‌ي‌ بازيگري‌ شد و سپس‌ در نمايش‌هاي‌ «حديث‌عشق‌»، «سورپريز»، «سند»، «كاپيتالاسيون‌» و «سراب‌» به‌ ايفاي‌ نقش‌ پرداخت‌ و نشان‌ داد كه‌ داراي‌استعداد و پشتكار فراوان‌ است‌. او از بازيگران‌ تواناي‌ گروه‌ تئاتر «ابوذر» فومن‌ بود و خيلي‌ زود موردتوجه‌ اقشار مختلف‌، بويژه‌ هنرمندان‌ شهرستان‌ فومن‌ قرار گرفت‌.
شهيد حسينيان‌ گرچه‌ در صحنه‌ي‌ تئاتر موفق‌ بود، اما هيچ‌ وقت‌ از حضور در جبهه‌هاي‌ نور عليه ‌ظلمت‌ غافل‌ نماند. از واحد بسيج‌ سپاه‌ فومن‌ بود كه‌ عازم‌ جبهه‌هاي‌ جنگ‌ شد و سرانجام‌ در بيست‌ وچهارم‌ خرداد 1367 در منطقه‌ي‌ عملياتي‌ شلمچه‌ (واقع‌ در غرب‌ خرمشهر)، در نقش‌ يك‌ رزمنده‌ دلاور، پا به‌ صحنه‌ي‌ خون‌ و شهادت‌ گذاشت‌ و با سرافرازي‌، شهد شيرين‌ شهادت‌ را گوارا نوشيد و عاشقانه‌ و سبكبال‌، به‌ سوي‌ معبود خويش‌ به‌ پرواز درآمد. اين‌ شهيد بزرگوار و ديگر شهداي‌ والامقام‌ اين‌ خطه‌ از گيلان‌ زمين‌، جان‌ شيرين‌شان‌ را در پيكار با دشمن‌، به‌ درگاه‌ خداوند هديه ‌كردند و با تحمل‌ رنجها و زحمت‌ها، درس‌ بزرگي‌ به‌ انسانهاي‌ آزاده‌ و حق‌ طلب‌ دادند. روحشان‌ شادو هدفشان‌ جاويد.
بسم رب الشهدا
عنوان خاطره : عشق پرواز
خاطرات همواره زنده كننده افكار و حالات انسانها بوده است خاطره اي كه ذكر خواهم كرد يكي از تصاوير زيباي زندگي گذشته ام مي باشد و در ذهن من از جايگاه خاصي برخوردار بوده و مرا در رويارويي با مسائل جامعه كمك و راهنمايي مي كند چرا كه دور شدن از افكار و آرمانهاي بلند شهيدان سرافرازمان ما را بسوي قهقرا سوق خواهد داد در سالهاي دهه 60 بخصوص اواسط اين دهه شهر هاي كشور چهره اي جنگي داشت من آن موقع در هنرستان مشغول تحصيل بودم طي آن سالها بطور مداوم تعدادي از بچه ها به جبهه مي رفتند و تعدادي برمي گشتند و ما كه در فراق جبهه مي سوختيم از حال و هواي مناطق جنگي از آنان سئوال مي كرديم عاقبت خداوند توفيق داد مدتي هر چند كوتاه در خدمت رزمندگان اسلام بوديم اما خاطره من مربوط به پشت جبهه و مسجد ولي عصر بالا محله فومن مي باشد موقعي كه از هنرستان تعطيل مي شدم به مسجد بالا محله مي رفتم هرز گاهي موفق مي شدم چهره زيبا و نوراني حاج قاسم حسينيان را زيارت كنم او كه در حد فاصل عملياتي جبهه به شهر بر مي گشت جايي جز مسجد نمي شناخت سيماي منور او حكايت از عشقي سوزناك مي كرد از ديدار او سير نمي شدم دلم مي خواست هر چه بيشتر او را ببينم هر چند آن موقع هنوز اسم او را هم بدرستي نمي دانستم و ايشان هم اصلا مرا نمي شناخت زيبا رخش مطابق اوصاف رخسار جوانان اهل بهشت بود آنگاه كه غرق مناجات بود تماشايي مي نمود او كه آرامش پشت جبهه را غنيمت مي شمرد به راز و نيازي اسرار آميز با خدا مشغول بود كبوتر روحش در قفس تن بال و پر مي زد برق چشمان عاشق و نگاه نافذش شوق فراوان به وصال دوست را باز گو مي كرد و زمزمه عارفانه اش آرزوي شهادت بود عاقبت در واپسين روزهاي حماسه 8 سال دفاع مقدس به سال 67 در عمليات پيروز مندانه بيت المقدس وعده حق تجلي يافت زماني كه خبر شهادت و بر جا ماندن پيكر پاكش روي خاك گرم جبهه رسيد براي من تازگي نداشت گويي اين خبر مدتها پيش به من رسيده بود .

خلاصه زندگي نامه شهيد:

حاج قاسم در 3 خرداد 1340 در يك خانواده مذهبي كه از نظر اقتصادي در حد متوسط بود پا به عرصه وجود نهاد . پسري مهربان و قدر دوستي ها را مي دانست از همان دوران نوجواني كتابهاي بر عليه رژيم مطالعه مي كرد كه من شاهد اين موضوع بودم و يادم مي آيد كه كتابها را در زير كمد آشپزخانه پنهان مي كرد و من فقط نگران بچگي و سادگي او بودم كه شايد او را فريب دهند ولي او همچنان محكم و استوار بود تا اينكه ديپلم گرفت و مصادف شد با سرنگوني رژيم كه در اين امر بسيار فعاليت مي كرد و شبها در جلسات شركت مي كرد . و به كمك محرومان در شهر و روستاهاي اطراف مي شتافت كه سرانجام انقلاب به پيروزي رسيد ولي او همچنان به هدف مقدس اهميت ميداد تا اينكه جنگ تحميلي درگرفت و در تمام دوران جنگ و خدمت سربازي هميشه در جبهه و خط مقدم جبهه بود و با توجه به اينكه بارها آسيب ديده بود ولي هرگز شكايتي نداشت و مدام به جبهه ميرفت و در سال 66 مشرف به حج شد و در آنجا هم دست از فعاليت خود بر نمي داشت و طبعا دستور قرآن در برائت از مشركين حج شركت ميكرد و آنچه داريد كه نبايد رخ ميداد و در بهار سال قبل اينكه يكسال از رجعت حج او بگذرد در ظهر روز 67/3/23 در شن زار شلمچه همچون مولاي خود حسين(ع) با لب تشنه جان به جان آفرين تسليم كرد و به كمال رسيد و بعد از گذشت هشت سال در پاييز سال 1374 پيكر مقدس به ميهن بازگشت و دوران انتظار بسر رسيد. السلام عليكم و رحمته ا... و بركاته
فعاليتهاي مهم شهيد:
الف) فعاليتهاي مهم عبادي و معنوي شهيد:( نماز شب، تلاوت قرآن ،دعا، ذكر ،شركت در مراسم سوگواري، روزه، حج و ...)خدا را شاهد مي گيرم كه قلبش براي اسلام و قرآن مي تپيد و با تمام وجود و بدون توجه به ماديات علاقه داشت و خلاصه بگويم كه يكي از حاجيان جمعه خونين مكه در سال 66 بود و اين حضور را سعادتي براي خود ميدانست.
فعاليتهاي مهم سياسي ،اجتماعي شهيد: ( انجمن هاي اسلامي ،ستادهاي نماز جمعه ،شركت در تظاهرات ،پخش اعلاميه ،شركت در تاسيس موسسات خيريه و صندوق قرض الحسنه، شوراي محل و...) از فعاليتهاي مهم سياسي ،اجتماعي كه جهت پيشبرد و تبليغ انقلاب محسوب مي شد شركت گسترده داشتند ولي بياد گمنام خدمت مي كردند.
فعاليتهاي مهم علمي ،فرهنگي و هنري شهيد: (تاليف، تدريس، شعر، مداحي، طراحي ،خطاطي ،فيلمنامه نويسي، تشكيل كلاس عقيدتي، آموزش قرآن ،احكام مداحي و...) تشكيل كلاسهاي عقيدتي هفته اي يكبار در منزل شخصي و آموزش قرآن و همچنين علاقه مند بودن ايشان در برنامه هنري تئاتر كه خود يكي از بازيگران تئاتر محسوب ميشد.
بارزترين خصوصيات اخلاقي شهيد با ارائه نمونه رفتاري: راز داري او به انقلاب و مسائل و مشكلات اجتماعي بود و منطقي بودن او در برخوردها با گروههايي كه چندين بار براي اينجانب سوال بر انگيز بود كه ميپرسيدم برادرم مسير شما با فلان شخصي فرق مي كند شما چه رابطه اي با آنها داريد جواب ميدادند اشتباه نكن . بايد با همه رفاقت و دوستي و همنشيني داشت . شايد كه اين دوستي ها به صلاح انقلاب باشد. شخص تغيير عقيده دهد و به انقلاب پايبندد و اين يكي از ويژه گي هاي ايشان بود كه مي توان گفت در بين همه قشرها از محبوبيت خاصي برخوردار بود و همه به صداقت او ايمان داشتند.
خاطرات والدين /همسر/ فرزند/ همرزم. استفاده از خاطرات موجود در آرشيو بنياد و در صورت ضرورت مراجعه به همرزم ،اعضا خانواده ،معتمدين محل و... زندگي ساده و بي آلايش خاطرات محسوب ميشود . قانع و كم توقع بودن او خاطره است و بسيار تميز پوشي اهميت ميداد . استفاده از بوي خوش و لازم ميدانست حقيقتا هيچ وقت لباس را بدون اطو به تن نمي كرد و به زيبايي موي خود بسيار اهميت ميداد خاطره از ايشان ،اينكه بارها لباس تازه خود را به ديگران مي بخشد . بدون اينكه كسي متوجه شود و با درآمد زندگي كه از راه تعميرات وسايل برقي بدست مي آمد احتياجات ديگران را برطرف مي كرد.
شهيد: هرگز خود را وابسته به دنيا نميديد . هر چند كه بسيار علاقمند به خانواده بود .ولي علاقه او به قرآن و اسلام بيشتر بود . او هرگز نمي توانست راز نهاني خود را با كسي بگويد . ميتوان گفت راز داري او متانت او آرام صحبت كردن او ،مظلومانه راه رفتن او ،معطوف و مهرباني او و خلاصه كلام اينكه همه صفات خوبان كه در آنها نهفته است حاكي از وصيت حاج قاسم بود و تنها اثر فرهنگي ايشان اينكه در تواتري بنام حديث عشق بازي كردند كه در آنجا نقش يك روحاني سيد رزمنده داشتند كه پرچم لا الا ا... بر دوش داشت و به شهادت رسيد و اما تنها يادگاري از ايشان اينكه در تاريخ 67/2/20 و 67/2/27 به جاي مانده و نوشته است كه حدودا يك ماه قبل از شهادت خود نوشته بود . روزگاران به افتخار مي گذرد و من به سامان نظاره مي كنم كه آنجا از بينايي چيزي بر من نمانده و اين نگاه كمال را مي بينم . كمال انسان است كه از خود كه با روح و روان به كمال و يقين خواهد رسيد.
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:54  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد رحمت‌ حسين‌زاده‌

سرباز وظيفه‌ شهيد رحمت‌ حسين‌زاده‌ گل‌افزاني‌ به‌ سال‌ 1338 در روستاي‌ گل‌ افزان‌ شهرستان فومن در يك‌ خانواده ‌زحمتكش‌ پا به‌ عرصه‌ي‌ گيتي‌ نهاد. دوران‌ كودكي‌ او به‌ سرعت‌ گذشت‌ و او بعد از وارد شدن‌ به‌مدرسه‌، تحصيلات‌ خود را تا قبولي‌ پايه‌ي‌ چهارم‌ ابتدايي‌ ادامه‌ داد و پس‌ از آن‌ به‌ كار آزاد پرداخت‌.
در تاريخ‌ 18/10/66 به‌ خدمت‌ مقدس‌ سربازي‌ اعزام‌ شد و بعد از دوره‌ي‌ آموزشي‌، از جمعي‌ لشكر58 تكاور ذوالفقار به‌ مناطق‌ جنگي‌ اعزام‌ گرديد و به‌ مصاف‌ با دشمنان‌ اين‌ مرزوبوم‌ پرداخت‌. درخطوط‌ مقدم‌ جبهه‌، بعنوان‌ «آر پي‌ چي‌ زن‌» خدمت‌ مي‌كرد و به‌ مبارزه‌ با عراقي‌ها مي‌پرداخت‌، تااينكه‌ سرانجام‌ در تاريخ‌ سي‌ويكم‌ تير 1367 در منطقه‌ي‌ شمالي‌ سومارـ نفت‌ شهر، مفقود گرديد . اين‌ شهيد بزرگوار پس‌ از گذشت‌ 19 سال‌ از جنگ‌ تحميلي‌، همچنان‌ گمنام‌ (مفقود الجسد) بوده‌ و بدين‌ خاطر، مزار يادبودي‌ از براي‌ او در زادگاهش‌ بنا كرده‌اند.
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:51  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد عاشور حسين‌زاده‌

شهيد عاشور حسين‌زاده‌ ملاري‌ فرزند محمد به‌ سال‌ 1345 در محله‌ي‌ ملار روستاي‌ سياهرود از توابع‌ دهستان‌ آليان‌ شهرستان فومن پا به‌ عرصه‌ي‌ وجود نهاد. پس‌ از به‌ پايان‌ رسانيدن‌ تحصيلات‌ ابتدايي‌، وارد مدرسه‌ راهنمايي‌ شد و تا پايه‌ي‌ دوم‌ راهنمايي‌ به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
پس‌ از چندي‌ به‌ خدمت‌ فراخوانده‌ شد و پس‌ از دوره‌ آموزشي‌، به‌ مدت‌ بيست‌ ماه‌ در مركز آموزشي‌ چمخاله‌ لنگرود، به خدمت‌ و آموزش‌ مشغول‌ گرديد. شهيد حسين‌زاده‌، از تيپ‌ 29 نبي‌اكرم‌(ص‌) گردان‌ فتح‌، به‌ مناطق‌ جنگي‌ اعزام‌ شده‌ بود كه‌ پس‌ از رشادت‌ها و دلاوري‌هاي‌ بسيار، سرانجام‌ درچهارم‌ شهريور 1366 در جزيره‌ مجنون‌ بر اثر اصابت‌ تركش‌ به‌ شهادت‌ رسيد و سرخ‌ گون‌ به‌ لقاي‌الهي‌ شتافت‌.مزار این شهید در روستای مسجدپیش آلیان فومن می باشد.
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:49  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد علي‌ حسين‌زاده‌

پاسدار شهيد علي‌ حسين‌زاده‌ فرزند ذكريا به‌ سال‌ 1337 در يك‌ خانواده‌ مذهبي‌ در روستاي‌ سند پايين شهرستان فومن‌ پا به‌ هستي‌ گذاشت‌.
در سال‌ 1344 جهت‌ فراگيري‌ دروس‌ ابتدايي‌، به‌ دبستان‌ ابتدايي‌ روستاي‌ سندبالا رفت‌ و دروه رهنمایی تا سوم‌راهنمايي‌ را در مدرسه‌ راهنمايي‌ توحید فومن أخذ نمود و براي‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ در رشته‌ي‌ فني‌ حرفه‌اي‌، به‌ رشت‌ رفت‌ و در سال‌ 1358 مدرك‌ ديپلم‌ فني اتومکانیک گرفت‌.
اين‌ شهيد علاوه‌ بر تحصيل‌ علم‌، از كمك‌ و مساعدت‌ به‌ پدر و مادر در كارهاي‌ كشاورزي‌ دريغ‌ نمي‌ورزيد. همزمان‌ با فرياد امت‌ ايران‌ در برابر رژيم‌ پهلوي‌، او جزو نخستين‌ كساني‌ بود كه‌ نداي‌ حق‌طلبانه‌ امام‌ خميني‌ (ره‌) را لبيك‌ گفت‌ و در اعتراضات‌ و راهپيمايي‌ها شركت‌ مي‌كرد.
پس‌ از پيروزي‌ انقلاب‌، شهيد حسين‌زاده‌ فعاليت‌هاي‌ فرهنگي‌ ـ اجتماعي‌ خود را از سنگر مسجد سند پايين‌ آغاز نمود. در اين‌ مرحله‌ حدود يكصد جلد از كتابهاي‌ استاد مطهري‌ و ديگر اساتيد را جهت‌ گسترش‌ فرهنگ‌ ديني‌، به‌ كتابخانه‌ مسجد اميرالمومنين ‌(ع‌) سند پايين‌ دایر نمود كه‌ مورداستفاده‌ بسياري‌ از نوجوانان‌ و جوانان‌ آن‌ روستا قرار گرفت‌ و با فراخواني‌ نسل‌ جوان‌ جهت‌ اداي‌ فرايض‌ ديني‌ مانند: نماز، دعاي‌ كميل‌
در سال‌ 1359 لباس‌ سبز نهاد سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامي‌ شهرستان‌ فومن‌ را بر‌ تن‌ كرد و از اينكه ‌يك‌ پاسدار بود، هميشه‌ افتخار مي‌نمود. با شروع‌ جنگ‌ تحميلي‌ در صحنه‌هاي‌ مختلف‌ جبهه‌ جنگ‌ حضور پيدا نمود و از خود رشادتها نشان‌ داد، تا اينكه‌ سرانجام‌ در ارديبهشت‌ ماه‌ 1361 در عمليات‌ بيت‌المقدس‌ طراح‌ خرمشهر شركت‌ نمود و پس‌ از درگيريهاي‌ بسيار، براثر اصابت‌ خمپاره‌، در تاريخ‌ دوازدهم‌ ارديبهشت‌ 1361 به‌ شهادت‌ رسيد.
پيكر پاك‌ آن‌ شهيد بي‌سر را در بيست‌ و دوم‌ ارديبهشت‌ ماه‌، در گورستان‌ سند پايين‌ فومن به ‌خاك‌ سپردند.
در قسمتي‌ از وصيت‌ نامه‌ اين‌ شهيد مي‌خوانيم‌:
بسم رب الشهداء والصديقين
اي اهل ايمان سلاح جنگ برگيريد، آنگاه دسته دسته يا همه به يكبار براي جهاد و بيرون رويد. دفاع از حق و جنگيدن بر عليه باطل راهي است انتخابي و مسلمان با شهادت خويش گواهي ميدهد كه حق و اسلام پايدار و شيطان و خصم دون رسوا و از بين رفتني است و شهادت راهي است كه مسلم در رابطه با خداي خود و عقيده خويش اين مرگ با شرافت را انتخاب مي كند. مرگ باد بر كساني كه چنين مرگ سرخي را لبيك گفته و براي او لبخندي حسين گونه زدند.
در جبهه نبرد حق و باطل از آغاز آفرينش انسان با به قتل رسيدن حضرت هابيل شروع شده و باطل (شيطان) فاجه هاي غم انگيزي را در طول تاريخ بشريت بوجود آورده است و خود را به گونه هاي مختلفي پديدار نموده است و در مقابل حق و پيام آوران مكتب حيات بخش توحيدي سينه سپر كرده مانند فرعون در مقابل حضرت موسي ابوسفيان و قريش در مقابل حضرت محمد (ص) و يزيد در مقابل حضرت حسين ثارالله در اين قرن شيطان بزرگ آمريكا در مقابل نائب بر حق امام زمان (عج) حضرت خميني اين منجي كشته طوفان زده قرن و پيامبران و رسولان آمده بودند كه راه سعادت كه همانا سبيل خدا و طريق او و گردن نهادن به احكام الهي و رسيدن به سعادت عظماء كه رب العالمين مكررا در قرآن ياد مي كند و انسانها را دعوت به آن نموده است.
بعنوان مثال يكي از واژه هاي مقدس اسلام قربان و قرباني است كه با خداي بزرگ پيمان مي بنديم كه هر گاه تو امر فرمودي (به وسيله ولي امر) بجاي گوسفند خودمان فرزندانمان و تمام آنچه در دنيا متعلق به ما است در راه اجراي دين تو و دستورات الهي تو به قربان گاه خواهيم رفت كه مسلم هر آنچه دارد در تو اي ستارالعيوب به او عطا كرده اي بوسيله اي مي سازد در راه رسيدن به تو و در مواقع ضروري از هر كدام از اين وسايل به نحو احسن استفاده مي نمايد. خدايا مي دانم كه مقام ثروت زيبائي خانواده و... سدهايي براي آزمايش و امتحان مخلوق ناتوان خود قرار داده اي كمك مان كن بتوانيم آزمايشات مشكل تو را به راحتي پشت سر بگذاريم و به اصل خود كه همانا اي خداي بزرگ تو مي باشي برسيم، و براي رسيدن به الله ابتدا بايد او را باور داشت باور داشت كه پيامبر رسول اوست و برگزيده او و باور داشت كه او حاضر و ناظر به اعمال ما است و باور بدارد كه خدايي هست و او حاضر و ناظر به اعمال ما است و باور داشتي او گردن نهادن به فرمان او همانا پياده نمودن احكام روح بخش اوست و عاشقانه مخلصانه دستورات قرآن را اجرا نمايد كه خداوند درباره كساني كه عاشقانه به او و دستورات او گردن مي نهند
اما در اين دنيا كفر زده و طاغوت زده تنها چيزي كه از دلهاي انسانهاي گمراه بيرون است. نه اينكه به فكر او و پياده نمودن احكام الهي او كه از طريق پيامبران آورده شده باشند بلكه كمر همت بسته و تصميم قاطع گرفته اند كه اسلام و اسلاميت را نابود و خيال نكنيد كه يك ميليارد مسلمان چقدر مسيحي و پيروان ديگر پيامبران هست نه آنچه در همين پيروان مكتب توحيدي اصلا وجود ندارد اجراي احكام الهي است و در اين دنيا شيطا ن زده و مصيبت زده الخصوص براي مسلماني كه گرسنه زير گنج هاي طلاي سياه خوابيده و صهيونيست كافر از اين صالح برنده مسلماني بر عليه اسلام و خودشان استفاده مي كنند و تمام نواميس امت اسلامي را بازيچه دست خود كرده اند و در اين دنيا طاعون زده صداي يك پير مومن يك مسلمان از تبار حسين بلند شده و انقلابي به همت امت شهيد پرور پيرو تشيع سرخ را برانداخته تمام جنايتكاران و سردمداران كفر جهاني بر عليه اين انقلاب بر خاسته اند و هر روز با حيله هاي مختلف و ظريفي واردعمل مي شوند و گاهي به نام آزادي اسلام استقلال به ما حق از رهبريت ديني مي زنند گاهي خود را قيم بشر مي خوانند تحريم اقتصادي مي كنند تبليغات سوء مي كنند حمله نظامي مي كنند جنگ داخلي راه مي اندازند اما كفر جهاني بداند كه ان الباطل كان زهق و ما در اين برهه از زمان برخود واجب دانستيم كه بر عليه سردمداران كفر و النهاد به شرك بجنگيم و به ياري حق بشتابيم و اگر نتوانيم دشمن را از بين ببريم لااقل با خون خويش او را رسوا كنيم لكن ضمن خداحافظي نكاتي به شما اي پيروان اسلام و انقلاب اي دوستداران حضرت امام خميني و اي امت شهيد پرور يادآوري مي كنيم به حرف امام با جان و دل توجه نمائيد و او را تنها نگذاريد.
نكند شيطان در جنايتهاي مختلف و حتي با اسم اسلام و اسلاميت و با الفاظي فريبنده شما را بفریبند و وحدت شما امت اسلامي را متلاشي كند كه خواست تمام ابر جنايتكاران از امريكا و شوروي و اسرائيل و... و غيره گرفته ... از امام جلوتر و يا عقب ترنمانید و توجه داشته باشيد كه بايد در زمان غيبت حضرت مهدي(عج) از امام معصوم (يعني ولايت فقيه) كه در اين زمان امام خميني پيروي نمائيد. عزيزان من از انقلاب توقع نداشته باشيد كه نان كم شده شكر قند گوشت نداريم براي نشر احكام الهي و قطع استثمار و استعمار و استكبار بايد تمام مشكلات را تحمل نمود چون آنها نمي خواهند ما استقلال سياسي فرهنگي نظامي اقتصادي داشته باشيم لهذا توطئه مي كنند و بايد نيرنگهاي باطل فشارهاي شيطان بزرگ كوچك صبر و استقامت داشته باشيد. مثل اصحاب صدر اسلام باشيد و هرگز به نداي ذلت با جاهلان كور و احمق لبيك نگفتند و توجه داشته باشيد كه هيچوقت حادثه كربلا و فاجعه كربلا از فكر و ذهنتان بيرون نرود و هر لحظه آماده باشيد كه به نداي هل من ناصر ينصرني حسين (ع) لبيك بگوئيد و در هر كجا ظلمي ديديد دين را در خطر ديديد بر عليه ظالمان بشوريد و هر جا ديديد كه حاكمان بنام اسلام مي خواهند به اهداف معصوم خويش بر سينه و دين را وسيله به بند كشيدن شما تحريف مي نمايند فرياد بر آوريد و كاخ ظلم و تزوير نيرنگ را بر سر اولياء الشيطان ويران كنيد. عزيزان من نگذاريد دستاوردهاي انقلاب را يك عده منحرف و جاهل به نام كمونيست مجاهد خلق مردمي و... به هدر بدهند و
بدانيد كه خط گروهكهاي منحرف داخلي بيشتر از دشمن خارجي است و هر كجا و هر زمان ديديد اين ملحدان اين مزدوران شرق و غرب اين ملي گراهاي ضد دين مشغول توطئه چنيني هستند دست آنها را قطع كنيد و اصلا نگذاريد در فكر توطئه چيني باشند به دوستان و خانواده ام توصيه مي كنم بجاي گريه كردن براي من دعا كنند كه خداوند گناهانم را ببخشد و جزء كشته شدگان در راه خداوند انقلاب را جزء شهدا محسوب و با شهيدان صدر اسلام محشور گرداند اين جنگي كه در راه او كرده و جان خود را گذاشته ايم جزء جهاد مقدس بحساب بياورد. اي خانواده بزرگوارم و اي پدر و مادر عزيزم خوشحال باشيد كه فرزندي در راه خدا امام حسين امام زمان داده ايد و براي امام دعا و انقلاب كار و تلاش كنيد و با دعاهاي شما وفاداري شما به انقلاب و امام انقلاب را تا ظهور حضرت مهدي عج به جبهه رفتيم انشاءالله كه خداوند شهدا را جزء سربازان اين منجي بزرگ قرار بدهد. عزيزان من همانطور كه امام خميني فرموده است مساجد را خالي نگذاريد و اگر هر ناراحتي و گرفتاري داريد برويد مسجد حل كنيد.
والسلام عليكم و رحمته الله و بركاته 16/12/60
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:48  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد يعقوب‌ حسيني‌

استوار دوم‌ شهيد يعقوب‌ حسيني‌ بوييني‌ فرزند معروف‌ به‌ سال‌ 1332 در روستاي‌ بويين‌ شهرستان فومن چشم‌ به‌جهان‌ گشود. پس‌ از پايان‌ دوره‌ تحصيل‌ كه‌ تا پايه‌ سوم‌ راهنمايي‌، بيشتر ادامه‌ نيافت‌، مدتي‌ در كاركشاورزي‌ فعاليت‌ نمود و پس‌ از آن‌ به‌ خدمت‌ رفت‌.
ديري‌ نپاييد كه‌ در ارتش‌ نيروي‌ زميني‌ ثبت‌ نام‌ بعمل‌ آورد و بعنوان‌ كادر در ارتش‌ مشغول‌ خدمت‌گرديد. مدتي‌ در پادگان‌ منجيل‌ خدمت‌ مي‌كرد و در اين‌ شهر بسر مي‌برد، تا اينكه‌ با شروع‌ جنگ‌ تحميلي‌، به‌ لشكر 16 زرهي‌ قزوين‌ منتقل‌ گرديد و از آنجا به‌ جبهه‌هاي‌ جنوب‌ اعزام‌ گرديد. شهيدحسيني‌ در گردان‌ مهندسي‌ مشغول‌ فعاليت‌ بود، تا اينكه‌ در سيزدهم‌ تير 1360، جهت‌ حمل‌ باطري‌به‌ منطقه‌ عملياتي‌ رفته‌ بود كه‌ پس‌ از بازگشت‌ از مسير، در جاده‌ سوسنگرد ـ حميديه‌، خودروي ‌ايشان‌ واژگون‌ شده و شهيد حسيني‌ به‌ سختي‌ مجروح‌ مي‌شود كه‌ بلافاصله‌ او را به‌بيمارستان‌ منتقل‌ نموده‌ و در همان‌ جا‌ به‌ شهادت‌ مي‌رسد.مزار این شهید در گلزار شهداء بویین فومن می باشد.
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:44  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد حسن‌ حسين‌پور

سرباز وظيفه‌ شهيد حسن‌ حسين‌پور گوراب‌پسي‌ فرزند محمد حسن‌ به‌ سال‌ 1342 در روستاي‌ گوراب‌پس‌ پايين‌ شهرستان فومن به‌ دنيا آمد. پس‌ از اين‌ دوران‌ کودکی، وارد مدرسه‌ گرديد و تا قبولي‌ چهارم‌ ابتدايي‌ به‌ تحصيل‌ مشغول‌ گشت‌.
پس‌ از ترك‌ تحصيل‌، به‌ كار كشاورزي‌ پرداخت‌، دراین دوران بود که اینکه ازدواج نمود و تا اينكه‌ در پاييز سال‌ 1362 به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌و پس‌ از گذراندن‌ دوره‌ آموزشي‌، در لشكر 58 تكاور ذوالفقار مستقر گرديد. در اين‌ هنگام‌ كه‌ بخشي‌ از مناطق‌ كشور به‌ اشغال‌ نيروهاي‌ بعثي‌ درآمده‌ بود، شهيد حسين‌پور از اين‌ لشكر، بسوي‌ جبهه‌هاي‌جنوب‌ شتافت‌ و در اين‌ ناحيه‌ از كشور به‌ مبارزه‌ با متجاوزين‌ تا دندان‌ مسلح‌ پرداخت‌. سرانجام‌ درهفدهم‌ اسفند 1362 در منطقه‌ دهلران‌ از توابع‌ استان‌ ايلام‌، بر اثر اصابت‌ تركش‌ به‌ درجه‌ي‌ والاي‌شهادت‌ دست‌ يافت‌ و به‌ ديدار محبوبش‌ شتافت‌.مزار این شهید در روستای کلفت پایین فومن می باشد.
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:42  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد مصطفي‌ حسني‌نژاد

بسيجي‌ شهيد مصطفي‌ حسني‌نژاد فرزند اسماعيل‌ به‌ سال‌ 1345 در شهر فومن‌ پا به‌ هستي‌ گذاشت‌. دوران‌ كودكي‌ خود را در دامن‌ مادري‌ مومنه‌ و پدري‌ زحمتكش‌ سپري‌ نمود، تا اينكه‌ در مهر سال‌ 1352 وارد مدرسه‌ شد در اين‌ دوره‌، همگام‌ با شروع‌ كسب‌ دانش‌، درصدد كسب‌ معرفت‌ نيز برآمد و نماز برپا مي‌داشت‌ و حتي‌ روزه‌ هم‌ مي‌گرفت‌ و اين‌ عمل‌ حسنه‌ را از خانواده‌اش‌ كتمان‌ مي‌نمود.
با پيروزي‌ انقلاب‌ اسلامي‌، وارد مقطع‌ راهنمايي‌ در مدرسه‌ توحيد شد و پس‌ از آن‌، دوره‌ نظري‌ را در دبيرستان‌ شهيد جعفر تيغ‌نورد، تا سال‌ سوم‌ ادامه‌ داد. با آغاز دفاع‌ مقدس‌، مصطفي‌ در مدرسه‌ي‌عشق‌ ثبت‌ نام‌ نمود و از واحد بسيج‌ سپاه‌ فومن‌ عازم‌ جبهه‌ گرديد. او در طول‌ جنگ‌، چهار مرتبه‌ به‌مناطق‌ جنگي‌ اعزام‌ شد و حضورش‌ در مناطق‌ غرب‌ كشور (كردستان‌) و جنوب‌ (خوزستان‌) بسيار مشهود بود.
در حضور سبزش‌ در مناطق‌ عملياتي‌، دو مرتبه‌ مجروح‌ گرديد و حتي‌ يك‌ بار نيز توسط‌ منافقين‌، مورد ضرب‌ و شتم‌ قرار گرفت‌. اين‌ شهيد بزرگوار، سرانجام‌ در بيست‌ و سوم‌ دي‌ 1365 در عمليات‌كربلاي‌ 5 در جبهه‌ي‌ شلمچه‌، از ناحيه‌ي‌ سروگردن‌ به‌ شدت‌ مجروح‌ شد و بلافاصله‌ به‌ شهادت‌رسيد. مزار این شهیددر گلزارشهداء فومن می باشد.
شهيد حسني‌نژاد ارادت‌ و احترام‌ ويژه‌اي‌ به‌ مسجد ولي‌ عصر(عج‌) بالامحله‌ داشت‌ و مقيد به‌خواندن‌ نماز جماعت‌ در آن‌ مسجد بود. در كنار فعاليت‌هاي‌ فرهنگي‌ ـ سياسي‌ بسيج‌، در سپاه‌ فومن‌نيز حضوري‌ فعال‌ داشت‌. در همه‌ي‌ امور، رضاي‌ خدا را در نظر مي‌گرفت‌ و رسيدگي‌ به‌ امور محرومين‌،از برنامه‌هاي‌ ثابتش‌ بود. احترام‌ به‌ والدين‌ را بر خود واجب‌تر از هر چيز ديگري‌ مي‌دانست‌ وخصوصاً به‌ مادر، عشق‌ فراوان‌ مي‌ورزيد.
اين‌ دانش‌آموز بسيجي شهيد، جزو شهداي‌ هنرمند اين شهرستان‌ ‌ نيز محسوب مي‌شود. فعاليت‌ نمايشي‌ خودرا در گروه‌ تئاتر «ابوذر»، با ايفاي‌ نقش‌ «كرد» در نمايشنامه‌ي‌ «در سوگ‌ دولتو»، نوشته‌ي‌ مهدي‌ عبداللهي‌ و كارگرداني‌محمدعلي‌ پورجاني‌ آغاز نموده‌ بود و در چندين‌ نمايشنامه‌، به‌ ايفاي‌ نقش‌ پرداخته‌ بود .
در گوشه‌اي‌ از وصيت‌نامه‌اش‌ مي‌خوانيم‌:
«...برادران دانش آموز شما آینده اسلام هستید . شما روی آن میزی نشسته اید که صدها نفر در سر همان میزها نشسته بودند و یا شهید شدند و یا در جبهه دارند می رزمند . از شما به عنوان یک همکلاسی می خواهم که اسلام را فراموش نکنید . وخدا را در همه جا حاضر به اعمال خود قراردهید و گناه نکنید. پدر و مادر عزیزم اگر چه نتوانسته ام برای شما فرزند خوبی باشم ولی امیدوارم که از من راضی باشید . ای امت مسلمان ای عزیزان حزب الله نماز جمعه ر افراموش نکنید زیرا نماز جمعه نمایش قدرت اسلام است. ».
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:40  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد ابراهيم‌ حسن‌ زاده‌

شهيد ابراهيم‌ حسن‌‌زاده‌ پيژدهي‌ فرزند غلامحسن‌ به‌ سال‌ 1347 در شهرستان‌ فومن‌ ديده‌ به‌ جهان‌گشود. دوران‌ كودكي‌ را در محله‌ي‌ شهر بيجار شهر فومن‌ گذراند و پس‌ از آن‌ وارد دبستان‌ دولتي گرديد و تا پايه‌ پنجم‌ ابتدايي‌ به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
پس‌ از آن‌ در كنار خانواده‌ ماندگار گرديد و پس‌ از پيروزي‌ انقلاب‌ بود كه‌ به‌ عضويت‌ نهاد بسيج‌ فومن ‌درآمد و در اين‌ نهاد انقلابي‌ به‌ فعاليت‌ پرداخت‌. با وجود سن‌ كم‌، در بسيج‌ حضوري‌ فعال‌ داشت‌ و در حوزه‌ تبليغاتي‌ اين‌ نهاد، حضوري‌ سبز داشت‌. از كودكي‌، نماز خواندن‌ و روزه‌ گرفتن‌ را وظيفه‌ خود مي‌دانست‌ و با بجاي‌ آوردن‌ فرايض‌ ديني‌، احساس‌ رضايت‌ مي‌نمود. به‌ نماز اهميت‌ بسيار مي‌داد و در بجاي‌ آوردن‌ آن‌ در منزل‌ و حتي‌ در مدرسه‌ كه‌ نگارنده‌ خود، شاهد برنامه‌هاي‌ عباديش‌ بوده‌، بسيار اهتمام‌ مي‌ورزيد.
بيش‌ از سيزده‌ سال‌ نداشت‌ كه‌ عشق‌ و علاقه‌ي‌ خاصي‌ به‌ جبهه‌ پيدا كرده‌ بود و هميشه‌ به‌ پدر و مادرش‌ مي‌گفت‌:‌ من‌ لياقت‌ شهادت‌ را ندارم،‌ ولي‌ اگر شهيد شدم‌، ناراحت‌ نشويد. من‌ كه‌ از امام‌ حسين‌ (ع‌) و 72 تن‌ از يارانش‌، برتر نيستم‌، بنابراين‌ برايم‌ لباس‌ سياه‌ نپوشيد و گريه‌ و زاري‌ نكنيد.
اين‌ شهيد بزرگوار از آنجايي‌ كه‌ علاقه‌ي‌ وافري‌ به‌ جبهه‌ و شهادت‌ داشت‌، سرانجام‌ از طرف‌ واحد بسيج‌ سپاه‌ فومن‌، خود را به‌ ميادين‌ نبرد در جبهه‌هاي‌ حق‌ عليه‌ باطل‌ رسانيد و در مناطق‌ جنگي‌غرب‌ كشور مستقر شد. با اينكه‌ سن‌ كمي‌ داشت‌، ولي‌ همپاي‌ ديگر رزمندگان‌، براي‌ حراست‌ و پاسداري‌ از اسلام‌ و اين‌ مرز و بوم‌، شجاعانه‌ مي‌جنگيد و حضوري‌ مداوم‌ در جبهه‌ داشت‌ تا اينكه‌سرانجام‌ در اول‌ آبان‌ 1362 در عمليات‌ والفجر 4 در منطقه‌ي‌ مريوان‌، بر اثر اصابت‌ تركش‌ خمپاره‌به‌ ناحيه‌ي‌ سر، به‌ آرزوي‌ خود، يعني‌ «شهادت‌» دست‌ يافت‌ و به‌ گلگون‌ كفنان‌ تاريخ‌ پيوست‌.پيكر پاكش‌ به‌ زادگاهش‌ منتقل‌ گرديد و در طي‌ مراسمي‌ باشكوه‌، تشييع‌ و در نهايت‌ در گلزار شهداي‌ فومن‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.
شهيد حسن‌زاده‌ از نظر خصوصيات‌ اخلاقي‌، مهربان‌ و با گذشت‌ بود. به‌ معارف‌ اسلامي‌ توجه‌ خاصي‌ داشت‌ و اهل‌ ريا و ظاهرسازي‌ نبود. به‌ خانواده‌ و همچنين‌ ديگران‌ كمك‌ مي‌كرد و مورد توجه‌ اهالي‌ محل‌ بود. علاقه ‌خاصي‌ به‌ خواهران‌ و برادران‌ خود داشت‌ و به‌ ايشان‌ توصيه‌ مي‌كرد كه‌ همواره‌ به‌ ياد خدا باشند و رضايت‌ او را در نظر بگيرند. به‌ خواهران‌ خود سفارش‌ مي‌نمود كه‌ هميشه‌ حجاب‌ خود را رعايت‌ كنند و با اين‌ كار، ارزش‌ زن‌ را محترم‌ شمرند.
وصيت‌ نامه‌اي‌ دارد كه‌ در بخشي‌ از آن‌ آمده‌ است‌:
«... پدر و مادرم‌، برايم‌ لباس‌ سياه‌ نپوشيد. در راه‌اسلام‌، شهيد شدن‌ آرزوي‌ ماست‌... و شما را از روحانيت متعهد جدا نكند كه اگر چنين كردند ان روز بدبختي مسلمانان و روز جشن ابر قدرتهاست حضورتان را در جبهه هاي حق بر عليه ثابت نگه داريد ...اي‌ جوانان‌ مبادا در حالت‌ بي‌تفاوتي‌ بميريد كه‌ علي‌اكبر در راه‌پدرش‌ امام‌ حسين‌(ع‌) با هدف‌ شهيد شد».
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:21  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
شهید شهرستان فومن > سید قدیر حجازیان


شهيد سيد قدير حجازيان‌

ستوان‌ يكم‌ شهيد سيد قدير حجازيان‌ فرزند شادروان‌ سيد محمود به‌ سال‌ 1323 در روستاي ‌گوشلوندان‌ شهرستان فومن قدم‌ به‌ عرصه‌ي‌ گيتي‌ گذارد. پس‌ از گذران‌ دوران‌ كودكي‌ وارد مدرسه‌ شد و تا قبولي‌ ششم ‌ابتدايي‌ قديم‌ به‌ تحصيل‌ پرداخت‌. اين‌ شهيد گرانقدر بعدها توانست‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ داده‌ و موفق‌ به ‌أخذ مدرك‌ سيكل‌ گردد.
شهيد حجازيان‌ وارد ارتش شد و سالها بعنوان‌ كادر و با درجه‌ي‌ ستوان‌ يكمي‌، در نيروي‌ زميني‌ ارتش‌، مشغول‌ به‌ انجام‌ خدمت‌ می نمود. در سالهاي‌ پاياني‌ زندگيش‌ در لشكر 81 باختران‌ به‌ خدمت‌ مشغول‌ بود كه‌ از اين‌ يگان‌ به‌ مناطق‌ جنگي‌ اعزام‌ شد و در نهايت‌ در تاريخ‌ اول‌ مرداد 1367 در قصر شيرين‌ ازتوابع‌ استان‌ كرمانشاه‌ بر اثر اصابت‌ تركش‌، به‌ شهادت‌ رسيد و به‌ جمع‌ شهداي‌ هشت‌ سال‌ دفاع‌مقدس‌ پيوست‌. مزار وی در گلزار شهداء گوشلوندان فومن می باشد.
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:16  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد قدير حبيبي‌

شهيد قدير حبيبي‌ گوراب‌ پسي‌ فرزند محمد به‌ سال‌ 1347 در روستاي‌ گوراب‌پس‌ شهرستان فومن متولد شد. دوران‌كودكي‌ را در زادگاهش‌ سپري‌ نمود و پس‌ از آن‌ به‌ مدرسه‌ي‌ محل‌ خود رفت‌ و تا قبولي‌ پايه‌ي‌ چهارم‌ ابتدايي‌ به‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
پس‌ از اين‌ مدتي‌ براي‌ كمك‌ به‌ خانواده‌، به‌ امور كشاورزي‌ روي‌ آورد، تا اينكه‌ سن‌ خدمتش‌ فرارسيد و خود را براي‌ رفتن‌ به‌ سربازي‌ مهيا ساخت‌. دوره‌ آموزشي‌ را گذراند و بعد از آن‌، از تيپ‌ 40گردان‌ 175 سراب‌، رهسپار مناطق‌ جنگي‌ گرديد و به‌ كمك‌ رزمندگان‌ اسلام‌ شتافت‌. شهيد حبيبي‌ مدتي‌ در سنگرهاي‌ جبهه‌ در مبارزه‌ با متجاوزين‌ عراقي‌ بسر مي‌برد، تا اينكه‌ سرانجام در هيجدهم‌ تير 1367در منطقه‌ي‌ جنگي‌ شرهاني‌ عراق‌، پيكرش‌ مفقود شد.
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:14  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد امير حبيب‌ پناه‌

سرباز يكم‌ شهيد امير حبيب‌ پناه‌ شكالگورابي‌ فرزند عباس‌ به‌ سال‌ 1344 در روستاي‌ شكالگوراب‌ شهرستان فومن پايين‌ ديده‌ به‌ جهان‌ گشود.
اين‌ شهيد بزرگوار تا پايه‌ي‌ سوم‌ راهنمايي‌ به‌ تحصيل‌ ادامه‌ داد و پس‌ از آن‌ در امور كشاورزي‌ و همچنين‌ مدتي‌ در كار آزاد بود. در سال‌ 1363 به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ و خود را به‌ جمع‌ ديگر مشمولان‌ وظيفه‌ آن‌ سال‌ رسانيد. شهيد حبيب‌ پناه‌ پس‌ از پشت‌ سر گذاشتن‌ مراحل‌ آموزشي‌، ازلشكر 21 حمزه‌ لويزان‌ تهران‌ به‌ جبهه‌هاي‌ نور عليه‌ ظلمت‌ اعزام‌ شد و در كنار ديگر رزمندگان‌، دربرابر تجاوزات‌ ارتش‌ عراق‌ ايستادگي‌ نمود. مدت‌ زيادي‌ از حضور سبزش‌ در ميادين‌ نبرد نگذشته ‌بود كه‌ سرانجام در بيست‌ و دوم‌ تير 1363 در منطقه‌ي‌ شرهاني‌ عراق‌، بدست‌ نيروهاي‌ بعثي‌ به‌ شهادت‌ رسيدو بر اثر اصابت‌ تركش‌ دشمن‌، سرخ‌ گون‌ به‌ لقاي‌ الهي‌ شتافت‌. مزار وی در گلزار شهداء فومن می باشد.
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:12  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
شهید شهرستان فومن > شهيد سيد رحيم‌ چشم‌ برزمين‌


شهيد سيدرحيم‌ چشم‌ بر زمين‌

شهيد سيد رحيم‌ چشم‌ بر زمين‌ فرزند شادروان‌ سيدحسين‌ به‌ سال‌ 1347 در روستاي‌ رودبار چيره‌ شهرستان فومن،در خانواده‌اي‌ زحمتكش‌ دیده به جهن گشود. دوران‌ كودكي‌ را در كنار خانواده‌ سپري‌ نمود و در سن‌ پنج‌ سالگي‌ بود كه‌ وجود نازنين‌ پدر را از دست‌ داد و طعم‌ يتيمي‌ را چشيد.
تحصيلات‌ خود را در مدرسه‌ رودبار چيره‌ گشت‌ آغاز نمود و فقط‌ تا پايه‌ سوم‌ ابتدايي‌ به ‌تحصيل‌ پرداخت‌ و در حد خواندن‌ و نوشتن‌ اكتفا نمود. پس‌ از آن‌ به‌ خاطر برخي‌ از مشكلات‌، به ‌كار كشاورزي‌ و دامداري‌ مشغول‌ شد، تا اينكه‌ با گذشت‌ زمان‌، بعنوان‌ مشمول‌ سپاه‌ به‌ خدمت‌ مقدس‌سربازي‌ احضار گرديد و بعد از گذراندن‌ دوره‌ آموزشي‌ 45 روزه، عازم‌ مناطق‌ جنوب‌ و از سربازان‌گردان‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ عليه‌ السلام‌ شهرستان‌ فومن‌ از لشكر 105 قدس‌ گرديد كه‌ فرماندهي‌ آن‌ برعهده‌ سردار مجيد مرآت‌ حقّي‌ بود.
شهيد چشم‌ بر زمين‌، مدت زيادي‌ از حضور سبزش‌ در اين‌ گردان‌ نگذشته‌ بود، تا اينكه‌ سرانجام‌ در طي‌ماموريتي‌ كه‌ به‌ اين‌ گردان‌ تحت‌ فرماندهي‌ سردار مرآت‌ در عمليات‌ نصر4 در منطقه‌ي‌ ماووت‌ عراق‌داده‌ شده‌ بود، طي يك‌ درگيري‌ با نيروهاي‌ بعثي‌، مورد اصابت‌ گلوله‌ مستقيم‌ دشمن‌ قرار گرفت‌ ، در تاريخ‌ ششم‌ تير 1366 به‌ فيض‌ شهادت‌ نايل‌ آمد و به‌ كاروان‌ شهدا‌ پيوست‌.
جسدش‌ بعد از چند روز به‌ زادگاهش‌ منتقل‌ گشت‌ و در نهايت‌ در گورستان‌ رودبار چيره‌ گشت‌ به‌خاك‌ سپرده‌ شد.
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:10  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد محمد حاجتي‌

شهيد محمد حاجتي‌ قلعه‌ كلي‌ فرزند كاسگل‌ به‌ سال‌ 1346 در روستاي‌ قلعه‌كل‌ فومن چشم‌ ‌ به‌ جهان‌ گشود. دوران‌ كودكي‌ را در زادگاهش‌ سپري‌ ساخت‌، تا اينكه‌ وارد مدرسه‌ گرديد و تا قبولي ‌پايه‌ي‌ دوم‌ راهنمايي‌ به‌ ادامه‌ي‌ درس‌ و تحصيل‌ پرداخت‌. هفده‌ ساله‌ بود كه‌ از واحد بسيج‌ سپاه‌ ‌فومن‌ به‌ جبهه‌هاي‌ جنوب‌ اعزام‌ گرديد و با وجود سن‌ كم‌، در سنگرهاي‌ ميادين‌ جنگ‌، حاضر شد.
اين‌ شهيد بزرگوار كه‌ پيش‌ از اعزام‌ به‌ جبهه‌، در پايگاه‌ مقاومت‌ بسيج‌ شهيد دستغيب‌ فومن‌ فعاليت‌ وآراسته‌ به‌ صفات‌ انساني‌ و اخلاق‌ اسلامي‌ گشته‌ بود، در منطقه‌ي‌ جنگي‌ دهلران‌ از توابع‌ استان‌ ايلام‌ مي‌جنگيد كه‌ سرانجام‌ در پنجم‌ اسفند 1362 بر اثر اصابت‌ تركش‌ توپ‌ به‌ سر، به‌ درجه‌ي‌ والاي‌شهادت‌ دست‌ يافت‌ و بدين‌ طريق‌ به‌ ديدار محبوبش‌ شتافت‌.
در فرازي‌ از وصيت‌نامه‌ي‌ اين‌ شهيد عزيز مي‌خوانيم‌:
بسمه تعالي
برادران تا مادامي كه جبهه احتياج به نيرو دارد بر همه واجب است كه جبهه ها را گرم نگهدارند.
مادرم اگر مرا شهيد كردند اگر تكه هاي بدنم را از زير تانك بيرون آوردند اگر با خمپاره مرا ريز كردند و اگر مرا با رگبار سوراخ سوراخ كردند تو گريه مكن و آن شيري كه به من دادي حلالم كن.
و همچون خانواده هاي ديگر شهدا صبر داشته باشيد يا آرام باشيد آنچه براي ما مهم است حمايت از اسلام و رفع شر اين حزب جنايتكار كافر بعث است
تنها آرزوي من اين است كه اولين شهيد خانواده باشم.
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:6  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
شهید شهرستان فومن > شهيد سيد رحيم‌ چشم‌ برزمين‌


شهيد سيدرحيم‌ چشم‌ بر زمين‌

شهيد سيد رحيم‌ چشم‌ بر زمين‌ فرزند شادروان‌ سيدحسين‌ به‌ سال‌ 1347 در روستاي‌ رودبار چيره‌ شهرستان فومن،در خانواده‌اي‌ زحمتكش‌ دیده به جهن گشود. دوران‌ كودكي‌ را در كنار خانواده‌ سپري‌ نمود و در سن‌ پنج‌ سالگي‌ بود كه‌ وجود نازنين‌ پدر را از دست‌ داد و طعم‌ يتيمي‌ را چشيد.
تحصيلات‌ خود را در مدرسه‌ رودبار چيره‌ گشت‌ آغاز نمود و فقط‌ تا پايه‌ سوم‌ ابتدايي‌ به ‌تحصيل‌ پرداخت‌ و در حد خواندن‌ و نوشتن‌ اكتفا نمود. پس‌ از آن‌ به‌ خاطر برخي‌ از مشكلات‌، به ‌كار كشاورزي‌ و دامداري‌ مشغول‌ شد، تا اينكه‌ با گذشت‌ زمان‌، بعنوان‌ مشمول‌ سپاه‌ به‌ خدمت‌ مقدس‌سربازي‌ احضار گرديد و بعد از گذراندن‌ دوره‌ آموزشي‌ 45 روزه، عازم‌ مناطق‌ جنوب‌ و از سربازان‌گردان‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ عليه‌ السلام‌ شهرستان‌ فومن‌ از لشكر 105 قدس‌ گرديد كه‌ فرماندهي‌ آن‌ برعهده‌ سردار مجيد مرآت‌ حقّي‌ بود.
شهيد چشم‌ بر زمين‌، مدت زيادي‌ از حضور سبزش‌ در اين‌ گردان‌ نگذشته‌ بود، تا اينكه‌ سرانجام‌ در طي‌ماموريتي‌ كه‌ به‌ اين‌ گردان‌ تحت‌ فرماندهي‌ سردار مرآت‌ در عمليات‌ نصر4 در منطقه‌ي‌ ماووت‌ عراق‌داده‌ شده‌ بود، طي يك‌ درگيري‌ با نيروهاي‌ بعثي‌، مورد اصابت‌ گلوله‌ مستقيم‌ دشمن‌ قرار گرفت‌ ، در تاريخ‌ ششم‌ تير 1366 به‌ فيض‌ شهادت‌ نايل‌ آمد و به‌ كاروان‌ شهدا‌ پيوست‌.
جسدش‌ بعد از چند روز به‌ زادگاهش‌ منتقل‌ گشت‌ و در نهايت‌ در گورستان‌ رودبار چيره‌ گشت‌ به‌خاك‌ سپرده‌ شد.
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:3  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد هادي‌ چوپاني‌

شهيد هادي‌ چوپاني‌ قلعه‌رودخاني‌ فرزند مهدي‌ به‌ سال‌ 1342 در روستاي‌ قلعه‌رودخان‌ شهرستان فومن گام‌ به‌ گيتي‌نهاد. دوران‌ كودكي‌ را سپري‌ نمود و پس‌ از آن‌ وارد مدرسه‌ گرديد و تا قبولي‌ سوم‌ نظري‌ به‌ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
شهيد چوپاني‌ در مدرسه‌ شهيد جانپرور گوراب‌ پس‌ مشغول‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ بود كه‌ داوطلبانه‌ ازواحد بسيج‌ سپاه‌ فومن‌ عازم‌ جبهه‌هاي‌ حق‌ عليه‌ باطل‌ گرديد. اين‌ شهيد بزرگوار در منطقه‌ي‌ مريوان‌ كردستان‌ در حال‌ جنگ‌ با متجاوزين‌ بود كه‌ در چهاردهم‌ خرداد 1363 در روستاي‌ انجيران‌ اين‌ منطقه‌، توسط‌ اشرار مسلح‌ و غيرقانوني‌ حزب‌ كومله‌ به‌ شهادت‌ رسيد و به‌ كاروان‌ عظيم‌ شهيدان‌پيوست‌ و جاودانه‌ شد.

در بخشي‌ از وصيت‌نامه‌ي‌ اين‌ شهيد والامقام‌ مي‌خوانيم‌:

بسم الله الرحمن الرحيم
با درود و سلام فراوان بر حضرت مهدي (عج) و با سلام برهبر كبير انقلاب اسلامي نايب برحق امام زمان (عج) حضرت امام خميني و با سلام برشهداي گرانقدر اسلام از كربلاي حسين زهرا تا كربلاي سرخ ايران و سلام بر امت شهيد پرور و قهرمان اسلام .
مادر عزيزم من اينگونه وصيتنامه ام را برايتان يادگار مي گذارم .
مادر جان از براي من زحمات بسياري كشيده اي تا مرا جوان كرده اي و شايد آرزوهاي زيادي براي آينده ام پيش بيني كرده باشي ولي مادر عزيز و پدر مهربان از جسم من چشم بپوشيد و بروح من فكر كنيد من بسوي جبهه حق عليه باطل مي شتابم . مادر جان تو بعد از من نگراني را زياد به خود را مده چون من راهي را ميروم كه بهتر ين مژده ها را براي انسان به ارمغان مي آورد .
ارمغان شهادت :
اگر شهادت بسوي اين بنده گناهكار آمد آنرا با آغوش باز مي پذيرم و براين پذيرش افتخار ميكنم . از شما ميخواهم كه به سفارشات من خوب توجه كنيد . اي خانواده من اگر جنازه ام بدست شما رسيد ديگر براي من ناراحت نباشيد و براي شهدائي گريه كنيد كه جنازه آنها بدست خانواده شان نرسيده است و هنوز هم خانواده آنها چشم به راه هستند و اگر حتي يك استخوان من براي شما آمد باز ناراحت نباشيد و گريه كنيد براي حسين (ع) كه علي اصغر شش ماهه اش را در راه ايزد يكتا از دست داد و اما اگر هيچ اثري از جنازه ام را دريافت نكرديد باز هم ناراحت نباشيد وخود را بجاي مادران شهداي مفقودالاثر قرار دهيد و در خاتمه چند سفارش كوچك ولي پر بار برايتان به يادگار ميگذارم اميدوارم به آن عمل كنيد .
اي پدر و اي مادر من براي سلامتي و طول عمر رهبر كبير هميشه بدعا باشيد و نكند بعد از من خداي ناخواسته زياد ناراحت باشيد و به اين امام بزرگوار ناسزا بگوئيد چون اين حكومت حكومت حضرت مهدي است ونماز تان را سر وقت به پا داريد و بعد از نماز امام امت را دعا كنيد و ظهور حضرت مهدي را از خدا بخواهيد و در خاتمه براي آمرزش گناهان من از خدا طلب آمرزش كنيد والسلام
به اميد پيروزي نهائي اسلام بر تمامي كفر جهاني .
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:1  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
شهید بهمن چمن زار

مطلبی ازسراسر- استانها -شهرها-روستاها وصیتنامه و زندگینامه شهدا و ایثارگران- جانبازان -آزادگان- رزمند گان- خاطرات شهیدان در دست ما نیست
لطفا مطالب و اطلاعات خود را در اختیار ما قرار دهید
شهرستان لاهیجان

داود صیاد

 

+ نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 20:16  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
ما تسلیم ظلم نمى‌شویم. تسلیم زورگوییها و گستاخیهاى وقیحانه‌ى امریکا و قدرتهاى متّحد امریکا نمى‌شویم. قرآن به ما یاد داده است که حرف حق را با قدرت بزنیم و بر آن پافشارى و اصرار کنیم و نیرویمان را براى آن بسیج نماییم. خداى متعال هم برکت خواهد داد و کمک خواهد کرد؛ همچنان که سرنوشت ما در این پانزده سال ماجراى حماسى ملت ایران این را اثبات مى‌کند. امام خامنه ای در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه  1372/06/25


 سوره مبارکه فصلت آیه 30
إِنَّ الَّذینَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلائِکَةُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتی کُنتُم توعَدونَ ?30?
به یقین کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است!» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل می‌شوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است!

 

سوره مبارکه ابراهیم آیه 27
یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذینَ آمَنوا بِالقَولِ الثّابِتِ فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَفِی الآخِرَةِ ? وَیُضِلُّ اللَّهُ الظّالِمینَ ? وَیَفعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ ?27?
خداوند کسانی را که ایمان آوردند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار می‌دارد؛ هم در این جهان، و هم در سرای دیگر! و ستمگران را گمراه می‌سازد، (و لطف خود را از آنها برمی‌گیرد)؛ خداوند هر کار را بخواهد (و مصلحت بداند) انجام می‌دهد

+ نوشته شده در  شنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:46  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
نامه دختر شهید 'محمد ناصری'


نامه دختر شهید "محمد ناصری" به پدر شهیدش تنها یک نامه نیست، بلکه درد دل دختری است که دوری از پدر و شرایط جامعه باعث شده است این گونه دردناک با پدر خود سخن بگوید.

به نوشت? وبلاگ "پلاک شهادت" در تازه ترین پست مطالبش ، دردنامه ای را از دختر شهید ناصری درج نموده است که دختر این شهید والامقام باپدرش نجوا میکند.در ادامه ، متن این نامه در اختیار کاربران قرار گرفته است.

متن نامه زهرا ناصری به پدرش:

«بابا جان باز سلام؛ ای پدر جان منم زهرایت؛ دختر کوچک تو ؛ ای امید من و ای شادی تنهای من ؛ به خدا این صدمین نامه بود؛ از چه رویی تو جوابم ندهی.

یاد داری که دم رفتن تو، دامنت بگرفتم ؛ من تو را می گفتم پدر این بار نرو ؛ من همان روز، بله فهمیدم سفرت طولانیست ؛ از چه رو، ای پدرم تو به این چشم ترم هیچ توجه نکنی ؛ به خدا خسته شدم، به خدا خسته شدم.

به خدا قلب من آزرده شده ؛ چند سالیست که من منتظرم ؛ هر صدایی که ز در می آید ؛ همچو مرغی مجروح؛ پا برهنه سوی در تاخته ام؛ بس که عکست به بغل بگرفتم ؛ رنگ از روی من و عکس تو رفته پدر؛ من و داداش رضا بر سر عکس تو دعوا داریم؛ او فقط عکس تو را دیده پدر ؛ با جمال تو سخن می گوید

مادرم از تو برایش گفته؛ او فقط بوی تو را، ز لباست دارد ؛ بس که پیراهنت بوییده ؛ بس که در حال دعا روی سجاده تو اشک فشان نالیده ؛ طاقتش رفته دگر، پای او سست شده، دل او بشکسته.

به خدا خسته شدم، به خدا خسته شدم؛ پدرم گر تو بیایی به خدا من ز تو هیچ تقاضا نکنم

لحظه ای از پیشت جای دیگر نروم ؛ هر چه دستور دهی من بلافاصله انجام دهم؛ همه دم بر رخ ماهت، بوسه زنم ؛ جان زهرا برگرد، جان زهرا برگرد.

دائما می گوییم مادرم هر که رفته سفر برگشته؛ پدر دوست من، پدر همسایه، پدران دیگر ؛ پس چرا او سفرش طولانیست ؛ او کجا رفته مگر ؛ او که هرگز دل بی مهر نداشت ؛ او که هر روز مرا می بوسید؛ او که می گفت «برایش به خدا دوری از ما سخت است»؛ پس چرا دیر نمود.

آری من می دانم که چرا غمگین است؛ علت تأخیرش من فقط می دانم؛ آخر آن موقع ها، حرف قرآن و خدا و دین بود؛ کربلا بود و هزاران عاشق؛ همه مسئولین چون رجایی و بهشتی بودند؛ حرف یک رنگی بود؛

ظاهر و باطن افراد ز هم فرق نداشت؛ همه خواهرها زیر چادر بودند؛ صحبت از تقوا بود؛ همه جا زیبا بود؛

جای رقص و آواز ، همه جا صوت قرآن می آمد؛ همه خط ها روشن، خوب و خوانا بودند؛ حرف از ایمان بود؛

حرف از تقوا بود.

اما امروز پدر، درد و دل بسیار است؛ همه آنچه به من می گفتی، رنگ دیگر دارد یا بسی کم رنگ است؛

خط کج گشته هنر؛ بی هنران همگی خوب و هنرمند شدند؛ کج روی محبوب است.

در مجالس و سخنرانی ها جای زیبای شهیدان خالیست؛ یا اگر هست از آن بوی ریا می آید.

حرف از آزادی است، حرف از رابطه با امریکاست؛ آری من می دانم، علت اندوه تو اینست بابا؛ پدرم من این بار می نویسم که اگر برگشتن ز برایت سخت است ما بیاییم برت؛ تو فقط آدرست را بنویس؛ در کجا منزل توست؛ مادرم می داند؛ او به من می گوید پدرت پیش خداست؛ در بهشتی زیبا، با همه همسفرانش آنجاست؛ خانه اش هم زیباست.

حضرت خامنه ای هم می گفت «دخترم غصه نخور پدرت خندان است؛ دوستت می دارد؛ تو اگر گریه کنی پدرت هم به خدا می گرید؛ همه شب لحظه خواب پدرت می آید؛ صورتت می بوسد؛ دست بر روی سرت می کشد».

من از آن لحظه دگر شاد و خوشحال شدم؛ از خدا می خواهم؛ تا که جان در تنم است؛ تا حیاتی باقیست

رهبرم چون پدری بر سر من زنده بود؛ چهره زیبایش، چون جمال تو، شاد و پرخنده بود؛ من به تو قول دهم

که دگر از این پس؛ این همه اشک و غم از دیده نریزم بابا؛ همچون مادر، دیگر از فراق غم تو؛ نیمه شب نوحه و زاری نکنم؛ تو فقط ای پدرم؛ از خدایت بطلب که من و مادر و این امت اسلامی؛ همگی چون تو پدر، راهمان راه شهیدان باشد؛ دائما بر سر ما سایه رهبر و قرآن باشد؛ پدرم خندان باش پدرم خندان باش.»

+ نوشته شده در  شنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:6  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

شهیدعبدالحسین چالکش محمدی

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:46  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد محمدرضا جهاني‌پور

سرباز وظيفه‌ شهيد محمدرضا جهاني‌پور كمامردخ‌ فرزند محرمعلي‌ به‌ سال‌ 1345 در فومن‌ ديده‌ به‌جهان‌ گشود. بعد از تولد و سپري‌ شدن‌ گذر زمان‌، در سن‌ هفت‌ سالگي‌ وارد مدرسه‌ شد و به‌ خاطرمسائل‌ و مشكلات‌ آن‌ دوره‌، فقط‌ تا پايه‌ي‌ چهارم‌ ابتدايي‌ موفق‌ به‌ تحصيل‌ شد.
بعد از تحصيل‌، وارد بازار گرديد و در كنار پدر به‌ كار ميوه‌ فروشي‌ پرداخت‌، تا از اين‌ راه‌ هميار خانواده‌ باشد و مفيد واقع‌ شود. 18 ساله‌ بود كه‌ به‌ خدمت‌ فراخوانده‌ شد و در خدمت‌، به‌ مناطق‌جنگي‌ اعزام‌ گرديد.
او از يگان‌ لشكر 88 زاهدان‌، داوطلبانه‌ به‌ مناطق‌ جنگي‌ اعزام‌ شد، چرا كه‌ مي‌دانست‌ به‌ وجود او درآنجا بيشتر احتياج‌ دارند. مدتي‌ در جبهه‌ بسان‌ ديگر رزمندگان‌ به‌ مبارزه‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ درمورخه‌ 2/8/65 به‌ سختي‌ مجروح‌ شد و سرانجام‌ بعلت‌ عفونت‌ و خونريزي‌ ناشي‌ از جراحت‌ ‌، در تاريخ‌ يازدهم‌ آبانماه‌ 65‌ به‌ جمع‌ شهدا پيوست‌ كه بعد از انتقال‌ پيكرش‌ به‌ فومن‌، در گلزارشهداي‌ فومن‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:45  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد محمد جهاني‌

سرباز وظيفه‌ شهيد محمد جهاني‌ فرزند تقي‌ به‌ سال‌ 1339 در روستاي‌ سيدآباد شهرستان فومن از يك‌ خانواده ‌مذهبي‌ و كشاورز، به‌ دنيا آمد. پس‌ از طي‌ دوره‌ كودكي‌، وارد مدرسه‌ شد و تا أخذ مدرك‌ سيكل‌(سوم‌ راهنمايي‌) به‌ تحصيل‌ پرداخت‌. پس‌ از پايان‌ تحصيلات‌، در سال‌ 1359 وارد دوره‌ خدمت ‌سربازي‌ گرديد و طي‌ مراحلي‌، به‌ جبهه‌هاي‌ جنوب‌ اعزام‌ گرديد.
در جبهه‌هاي‌ جنوب‌، در منطقه سوسنگرد بود كه‌ سرانجام‌ در بيست‌ و دوم‌ مهر 1359 بر اثر اصابت‌گلوله‌ توپ‌ بر روي‌ سنگروی، به‌ شهادت‌ رسيد . اين‌ شهيد گرانقدر، از خود يك‌ پسر و يك‌ دختر به‌ يادگار گذاشت . که پسر وی در سن 16 سالکی فوت نمود.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:43  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد بهروز جهانباز

شهيد بهروز جهانباز گوشلونداني‌ فرزند علي‌اصغر به‌ سال1340 در روستاي‌ گوشلوندان‌ شهرستان فومن گام‌ به‌گيتي‌ نهاد. در كانون‌ گرم‌ خانواده‌ به‌ رشد و كمال‌ رسيد و بعد از سن‌ هفت‌ سالگي‌، دوران‌ تحصيل‌ خود را در محل‌ سكونت‌ خود، آغاز‌ نمود و با مدرك‌ قبولي‌ ششم‌ ابتدايي‌ قديم‌، از ادامه‌ي‌ تحصيل‌صرف‌ نظر كرد.
پس‌ از تأسيس‌ جهادسازندگي‌، وارد اين‌ نهاد انقلابي‌ گرديد و در آن‌ مشغول‌ به‌ فعاليت‌ گرديد. در مورخه‌ 25/3/67 از ستاد جهادسازندگي‌ استان‌ به‌ جبهه‌ اعزام‌ شد، تا از اين‌ راه‌ به‌ خدمت‌ بپردازد. اين‌ جهادگر مبارز، در همه‌ حال‌ آمادگي‌ و شجاعت‌ خود را نشان‌ داد، اما طولي‌ نكشيد كه‌ در منطقه‌ عملياتي‌ جزيره‌ مجنون‌ بر اثر پاتك‌ دشمن‌ به‌ تاريخ‌ چهارم‌ تير 1367 مفقودالاثر گرديد و به‌ مقام‌ والاي‌ شهادت‌ نايل‌ آمد. پيكربجا مانده وی در منطقه جنگی‌ در فروردين‌ ماه‌ 83 شناسايي‌ گرديد‌ و در بيست‌ و چهارم‌ فروردين‌ همان‌ سال‌، پيكرش‌ در گلزار شهداي‌ گوشلوندان‌ به‌خاك‌ سپرده‌ شد.از این شهید 4 فرزند 3 پسر و یک دختر به یادگار مانده.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:41  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد عظيم‌ جوان‌ طلب‌

سرباز يكم‌ شهيد عظيم‌ جوان‌ طلب‌ فرزند رمضان‌ به‌ سال‌ 1345 در روستاي‌ ماكلوان‌ پايين‌ شهرستان فومن به‌ دنيا آمد. دوران‌ خردسالي‌ را پشت‌سر گذاشت‌، تا اينكه‌ وارد دبستان‌ دولتي‌ محل‌ خويش‌ گرديد و پس‌ از آن‌،‌ دوره‌ راهنمايي‌ را پشت سر نهاد و تا أخذ مدرك‌ سيكل‌ به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
پس‌ از ترك‌ تحصيل‌، به‌ ياري‌ خانواده‌ كشاورز خود شتافت‌ و مدتي‌ در امور كشاورزي‌ فعاليت‌ نمود تاوقتي‌ كه‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ و در آنجا‌ به‌ انجام‌ وظيفه‌ پرداخت‌. پس‌ از پايان‌ دوره‌ آموزشي‌، از لشكر 16 زرهي‌ قزوين‌ به‌ منطقه‌ عملياتي‌ ابوغريب‌ اعزام‌ شد .
شهيد جوان‌ طلب‌ مدتي‌ در اين‌ منطقه‌ جنگي‌ بود كه‌ سرانجام‌ در بيست‌ و يكم‌ تير 1367، يعني‌درست‌ شش‌ روز قبل‌ از اعلام‌ پذيرش‌ قطعنامه‌ 598 شوراي‌ امنيت‌ از سوي‌ ايران‌، به‌ هنگام‌ بمباران‌ شيميايي‌ دشمن‌ در اين‌ منطقه‌، به‌ شهادت‌ رسيد و به‌جمع‌ شهداي‌ اسلام‌ پيوست‌.مزار این در بقعه متبرکه روستای کلرم می باشد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:39  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهید منصور جنتی شفتی

فرزند شادروان محمد به سال 43 در روستای طالقان شفت چشم به جهان گشود پدرش یکی از متولیان وخدمتگزاران بقعه امامزاده ابراهیم شفت بود با برادرش شادروان حسن جنتی که آن نیز مدتی از متولیان این بقعه بود این خانواده بعد ها به شهر فومن آمده ودر این شهربه اقامت نمودندشهید جنتی در چنین خانواده مذهبی رشد ونمو یافت وپس از طی دوران کودکی تا پایه سوم نظری دررشته علوم انسانی به پیش رفت پس از دوران تحصیل طولی نکشید که از طرف واحد بسیج سپاه فومن به جبهه اعزام شد ودر استان خوزستان مستقر گردید مدتی در تیپ شهید باهنر حمیدیه اهواز به سر برد وبعد هم به منطقه جنگی خرمشهر اعزام شد ودر این شهر که آن وقت به اشغال مزدوران صدامی در آمده بود به مبارزه پرداخت سرانجام در دوازدهم اردیبهشت 61 در این شهر در عملیات بیت المقدس بعلت ترکش خمپاره به شهادت رسید وبه خیل کاروان شهدا پیوست .مزاراین شهید در فومن می باشد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:37  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد احمد جمالي‌نژاد

پاسدار شهيد احمد جمالي‌نژاد نصرالله‌ آبادي‌ فرزند شادروان‌ غلامحسين‌ و رقيه‌ نعمتي‌ كمايي‌ در‌ فروردین ماه 1242 هنگامی که نهضت خونین جمهوری اسلامی ایران برهبری حضرت امام خمینی آغاز گردید کودکی چشم بجهان گشود که او را احمد نام نهادند در آن سالهای کور و سیاه احمد در خانواده ای بدنیا آمد که از نظر اقتصادی و مادی در وضع بسیار بدی بودند که حتی شهید بزرگوار بارها بر اثر بیماری با مرگ دست و پنجه نرم نمودند و از همان ایام کودکی ایشان با سختی و رنج فراوان روبرو گشتند مرگ پدر و یتیمی بر دوش احمد بسیار سنگینی میکرد پس‌ از سپري‌ شدن‌ دوران‌ كودكي‌، اين ‌شهيد وارد مدرسه‌ گرديد و تا پايه‌ي‌ دوم‌ راهنمایي‌ به‌ تحصيل‌ پرداخت‌.تا دوران انقلاب ایشان در دوران انقلاب در راهپیمائیها و تظاهرات نقش بزرگی را بر عهده داشت بعد از تشکیل بسیج و آغاز تجاوز دشمن به خاک مقدس ایران اسلامی ایشان وارد بسیج شدند . وی داوطلب از بسیج ؟ راهی جبهه جنوب گردیدند در منطقه شلمچه در عملیات رمضان شرکت کردند با علاقه شدیدی که ایشان به عملیات داشت به عنوان اولین نیرو جهت پاکسازی و باز کردن محور جهت عملیات به روی مین رفت و پای راست آن شهید بزرگوار قطع گردید و نامبرده را به یکی از بیمارستانهای تهران منتقل کردند و مدت سه ماه در آن بیمارستان بستری بودند و روحیه احمد در بیمارستان به حدی زیاد بود که تعجب همه پرسنل بیمارستان را واداشت ایشان در بیمارستان آنقدر از روحیه بالائی برخوردار بود که هر روز به اتاق مجروحان دیگر میرفت و به آنها روحیه می داد بعد از بیمارستان دوباره به بسیج رفت و در قسمت اعزام نیرو شروع به کار کرد و شمار زیادی نیرو به جبهه اعزام نمودند مدتی بعد ایشان به عنوان عضو رسمی سپاه در آمد و در قسمت دبیرخانه شروع به کار کردند ایشان زمانی که در سپاه فومن بودند علاقه زیادی داشت که دوباره به جبهه برود ولی سپاه مخالف میکرد بنابراین مجبور شد که از سپاه فومن به ستاد مرکزی سپاه به تهران برود و در آنجا خدمت کردند و چون شور علاقه ای که به جبهه داشت و اصرار زیادی که داشت به جبهه های حق علیه باطل شتافت و در لشکر 25 کربلا اعزام گشت چون شهید قبلا در لشکر 25 کربلا بودند و در همان لشکر مجروح شده بود و علاقه زیادی به لشکر 25 کربلا داشت و به قسمت تخریب رفتند ایشان در قسمتهای مختلف لشکر فعالیت داشتند از جمله اطلاعات عملیات ،قواصی ،تخریب و مهندسی رزمی و آخرین مسئولیت ایشان معاونت گردان مهندسی رزمی بود از سال 64 ایشان مداوم در جبهه بودند تا سال 67 و چند بار هم دوباره مجروح شدند و در چندین عملیات شرکت کردند از جمله عملیات کربلای 1 و 2 عملیات نصر 2 و 3 و4 سرانجام در تاریخ 30/3/67 در تهاجم عراق به شلمچه ایشان شهید گردیدند و در همانجا که پایش قطع گردیدو در همانجا شهید گردیدو چون عراق تهاجم خود را از چند محور شروع کرده بود جنازه اش در منطقه باقی ماند و بعد از قطعنامه 598 جنازه ایشان توسط نیروهای ایرانی پیدا گردید و از آنجا به تهران تشیع و از تهران به روستای شنبه بازار در کنار دیگرشهداء به خاک سپرده شد .ازاین شهید والامقام 3 فرزند به یادگارمانده که هر سه تن دختر می باشد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:31  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد محمد جمالي‌نژاد

پاسدار شهيد محمد جمالي‌نژاد نصرالله‌ آبادي‌ فرزند غلامحسين‌ به‌ سال‌ 1328در روستای شیرترفومن ديده‌ به‌ جهان‌گشود. با محبت‌ها و مهرباني‌هاي‌ مادر و تلاش‌ پدر، بزرگ‌ شد، تا اينكه‌ وارد مدرسه‌ گرديد و تاقبولي‌ ششم‌ ابتدايي‌ قديم‌ به‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
شهيد محمد جمالي‌نژاد پس‌ از موفقيت‌ در مقطع‌ ابتدايي‌، ادامه‌ي‌ تحصيل‌ نداد و در كنار خانواده‌ به‌كار و فعاليت‌ پرداخت‌. پس‌ از مدتي‌ ازدواج‌ نمود و تشكيل‌ خانواده‌ داد. زمان‌ سپري‌ شد، تا اينكه‌ به‌عضويت‌ سپاه‌ پاسداران‌ شهرستان‌ اسلام‌ شهر استان‌ تهران‌ درآمد و در اين‌ نهاد انقلابي‌ به‌ فعاليت‌پرداخت‌.
ديري‌ نگذشت‌ كه‌ از اين‌ نهاد عازم‌ جبهه‌ گرديد و به‌ جنگ‌ با عراقي‌ها پرداخت‌. مجاهدت‌هاي‌زيادي‌ در اين‌ راه‌ از خود نشان‌ داد، تا اينكه‌ سرانجام‌ در تاريخ‌ بيست‌ و دوم‌ فروردين‌ 1362 در منطقه‌ي‌ شمال‌ فكه‌، در حال‌ درگيري‌ با نيروهاي‌ دشمن‌،بشهادت رسید وپیکر وی در بهشت‌ زهراي ‌تهران‌ در جوار ديگر شهداي‌ آن‌ ديار به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. در حال حاضر‌ همسر وسه‌ فرزند اين‌ شهيدبزرگوار، در تهران‌ سكونت‌ دارند. والدین وی که ساکن روستای شیرتر فومن ساکن بودند هردو درفانی را وداع گفتند.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:29  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد علي‌اكبر جمالي‌

شهيد علي‌اكبر جمالي‌ ملسكامي‌ فرزند محرم‌ به‌ سال‌ 1341 در روستاي‌ ملسكام‌ شهرستان فومن ديده‌ به‌ جهان ‌گشود. دوران‌ كودكي‌ را طي‌ نمود وو عرصه علم دانش شد پس‌ از آن‌ با مشكلات‌ و تلاش‌ بسيار توانست‌، ديپلم‌ بگیرد. پس‌ از دوره‌ تحصيل‌ مدتي‌ بيكار بود، تا اينكه‌ به‌ خدمت‌ رفت‌.
دوره‌ آموزشي‌ را طي‌ كرد و پس‌ از آن‌ در گردان‌ 290 مراغه‌ ازتوابع‌ استان‌ آذربايجان‌ غربي‌ مستقر گرديد. مدتي بعد در برابر هجوم‌ وحشيانه‌ كافران‌ بعثي،‌ به‌ بانه‌ي‌ استان‌ كردستان‌ اعزام‌ شد و در آنجاا به‌ مبارزه‌ پرداخت‌. سرانجام‌ در شانزدهم‌ مرداد 1364 توسط‌ مزدوران‌ داخلي‌ حزب‌ كومله‌ كردستان‌ به‌شهادت‌ رسيد .مزار این شهید در روستای ملسکام فومن می باشد.

وصيتنامه شهيد علي اكبر جمالي

بسم الله الرحمن الرحيم
پروردگارا آنقدر غرق در گناه و فساد بوده ام كه اكنون قدرت اينكه قلم بدست گيرم ووصيت را بنويسم ندارم چون معتقدم فقط پاكان وزاهدان خدا لياقت شهيد شدن را دارند .
بارالها زياد در تلاش بوده ام تا در مسير تو باشم و براي تو بنده اي مخلص باشم هر چند كه لطف تو شامل من بوده و سر افكنده ام و اميد بخشش دارم .
اي خدا اي پرورش دهنده محمد و فاطمه و اي ايجاد كننده علي و حسن و حسين دردمندم دل شكسته ام و روحم از شدت درد مي سوزد و بدان اميدم كه اين جان بي ارزشم را كه بهاي باز پس دادن گناها نم بيش نيست با ياري ات در راه اسلام قرار دهي تا شايد براي محو شدن گناهانم كفاره اي باشد و يا تو به اي را پذيري و بيامرزي مرا كه در هر حال به تو محتاجم و نااميد نيستم زيرا بنده تو هستم و مي دانم كه خداي من ارحم الراحمين است .
قرار بده مرا از سپاهت كه براستي سپاهيان تو پيروزند و قرار بده مرااز حزب خودت زيرا كه پيروان حزب تو از رستگارانند .
برادران و خواهران مسئله مهم و اساسي كه امروز در جامعه ما در حال حاضر بيشتر رسوخ كرده و خود من بسيار در آن غوطه ور بودم ظن بد به ديگران مي باشد كه سوء اين ظن خبالث نفس است و اين مسئله يكي از القائات شيطان مي باشد چون كه معتقدم جز خدا و با كمك و علائم غيبي خدا هيچ انساني از وجود انسان ديگر آگاه نيست بنابراين چگونه انسان مي تواند چيزي را كه نمي داند در حق ديگري معتقد باشد... و اما پدر عزيز بيش از اندازه براي شما ايجاد نارضايتي نمودم و فرزندي لايق براي شما ها نبودم مرا ببخشيد و از من راضي باشيد تا خدا هم از من خوشنود گردد و مرا بيامرزد .
خواهر عزيز همچون فاطمه زهراسلام الله عليه درمقابل سختيها و گرفتاريها استوار باش هر چند كه هستي و هر موقع بياد من افتادي در ازاء گريه كردن دستهايت را هر چه مي تواني به سوي خدا بلند كن و خدا را همچون ديگر خواهران شكر كن . پايان
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:27  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد اصلان‌ جمالخواه‌

ديپلم‌ وظيفة‌ شهيد اصلان‌ جمالخواه‌ مركيه‌ فرزند قهرمان‌ به‌ سال‌ 1340 در روستاي‌ خشكنودهان ‌پايين‌ شهرستان فومن در يك‌ خانواده‌ مذهبي‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. پس‌ از گذران‌ دوران‌ كودكي‌، وارد مدرسه‌ شد و در سال‌ تحصيلي‌ 59 ـ 58 موفق‌ به‌ اخذ ديپلم‌ اقتصاد اجتماعي‌ از دبيرستان‌ شهيد شهرام‌ طلوعي‌گرديد.
پس‌ از اخذ ديپلم‌ به‌ خدمت‌ فراخوانده‌ شد. پس‌ ازطي‌ دوره‌ آموزشي‌، رهسپار جبهه‌ به منطقه بوکان اعزام شد. چندروزي‌ در مياندوآب‌ جهت‌ ديدن‌ آموزش‌ مقدماتي‌مستقر و سپس‌ در عمليات‌ بوكان‌ شركت‌ نمود، وتپه‌هاي ‌استراتژيكي‌ بوكان‌ که در دست حزب كومله‌ و دمكرات‌ بود پس‌ از چند روز درگيري‌ مورخه‌6/7/60 این منطقه را آزاد کردند..
اين‌ شهيد بزرگوار پس‌ از مدتي‌ استقرار در بوكان‌، راهي‌ باختران‌ شد و پس‌ از آن‌ به‌ گيلان‌ غرب‌ رفت‌.پس‌ از چند روز‌، جهت‌ مستقر شدن‌ در كوههاي‌ باغ‌ كوه‌ سرپل‌ ذهاب‌، در تاريخ‌ بيستم‌ ارديبهشت‌1361 به‌ سوي‌ آن‌ ناحيه‌ شتافت‌ و مدتي‌ از حضور وي‌ در آن‌ ناحيه‌ گذشت‌، تا اينكه‌ شهيد مذكور همراه‌ بافرمانده‌ گروهان‌ و فرمانده‌ دسته‌ و يك‌ نفر درجه‌دار و دو نفر از سربازان‌، جهت‌ شناسايي‌ تپه‌ تق‌ تق‌سرپل‌ ذهاب‌، به‌ آن‌ سوي‌ مي‌روند و‌ در ساعت‌ 30/5 دقيقه‌ دهم‌ تير 1361 در ناحيه‌اي‌ موسوم‌ به‌«سرتنگ‌» واقع‌ در نزديكي‌ نوار مرزي‌ ايران‌ و عراق‌، با مزدوران‌ بعثي‌ درگير مي‌شوند كه‌ در آن‌ درگيري‌، جمالخواه‌ مفقود و همراهانش‌ نيز به‌ اسارت‌ نيروهاي‌ دشمن‌ درمي‌آيند.
وصيت‌ نامه‌اي‌ دارد كه‌ در بخشي‌ از آن‌ آورده‌ است‌: «اي‌ امت‌ شهيد پرور و قهرمان‌، دنباله ‌روي‌ امام‌خميني‌ باشيد و امام‌ را تنها نگذاريد و به‌ گروهك‌هاي‌ منافقين‌ و تمامي‌ ايادي‌ دشمن‌ در داخل‌، حتي‌فرصت‌ فكر كردن‌ ندهيد...».

وصیت نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحيم
با درود به رهبر كبير انقلاب اسلامي و با درود به تمامي شهداي انقلاب اسلامي ايران و با درود به تمامي رزمندگان انقلاب و با درود به امت شهيد پرور ايران. درود به تمامي بازماندگان شهداي جنگ تحميلي و با درود بر شهداي جنگ تحميلي كه عاشقانه عزيزترين و با ارزش ترين دارايي هاي خود را بر كف اخلاص گذارده و براي معامله با خداي خود عاشقانه به تجارتي بزرگ دست زدند و به اميد پيروزي هر چه زودتر اسلام بر كف جهاني و به اميد پيروزي هر چه زودتر رزمندگان اسلام بر عليه كفر صدامي.
اينجانب ديپلم وظيفه ارسلان جمالخواه فرزند ولي قهرمان جمالخواه درحاليكه چند روزي به عمليات مانده است به قرار زير وصيت مي كنم:
اي امت شهيد پرور و قهرمان توصيه هاي چند با شما دارم همچنان استوار مقاوم باشيد 2 ـ دنبال روي انقلاب امام خميني باشيد و امام را تنها نگذار. 3 ـ به گروههاي منافق و محارب و تمامي اياد و دشمن در داخل حتي فرصت فكر كردن ندهيد آنها را به شدت سركوب كنيد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
اصلان جمال خواه
61/3/20
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:24  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد ايرج‌ جليلي‌

سرباز وظيفه‌ شهيد ايرج‌ جليلي‌ آلاله‌ گورابي‌ فرزند احمد به‌ سال‌ 1344 در روستاي‌ آلاله‌گوراب فومن ‌ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. پس‌ از طي‌ دوران‌ خردسالي‌، وارد مدرسه‌ گرديد و تا قبولي‌ اول‌ راهنمايي‌ به‌پيش‌ رفت‌. پس‌ از دوره‌ دانش‌آموزي‌، با والدين‌ خود در امور كشاورزي‌ مساعدت‌ مي‌كرد و در اين‌ زمينه‌ به‌ تلاش‌ مي‌پرداخت‌.
در فروردين‌ ماه‌ 1366 به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ و پس‌ از گذراندن‌ مراحل‌ آموزشي‌، در لشكر 88زرهي‌ زاهدان‌ مستقر شد. پس‌ از مدتي‌ از اين‌ لشكر به‌ منطقه‌ عملياتي‌ سومار اعزام‌ شد و در اين‌منطقه‌ از مناطق‌ جنگ‌ زده‌ كشور، به‌ مبارزه‌ با متجاوزين‌ عراقي‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ در بيست‌ و ششم‌ شهريور 1366 در طي‌ عملياتي‌ به‌ شهادت‌ رسيد.و پیکر وی در منطقه مفقود گردید.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:23  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد بهروز جعفري‌پور

سرباز دوم‌ وظيفه‌ شهيد بهروز جعفري‌پور فرزند حسن‌ به‌ سال‌ 1343 در روستاي‌ باغبانان‌ شهرستان فومن از مادري‌آذري‌ زبان‌ زاده‌ شد.
دوران‌ كودكي‌ را سپري‌ ساخت‌ و پس‌ از طي‌ اين‌ دوره‌، وارد دبستان‌ محل‌ خويش‌ گرديد و تا پايه‌پنجم‌ ابتدايي‌ به ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌. بعد از ترك‌ تحصيل‌، جهت‌ رفاه‌ بيشتر خانواده‌ به‌ كار و تلاش‌ روي‌ آورد و مدتي‌ بعنوان‌ كارگر روزمزد به‌ كار پرداخت‌، تا اينكه‌ در سال‌ 1367 به‌ خدمت‌مقدس‌ سربازي‌ فراخوانده‌ شد.
در هيجدهم‌ بهمن‌ ماه‌ اين‌ سال‌ وارد خدمت‌ گرديد و پس‌ از طي‌ مراحل‌ آموزشي‌، در لشكر 30 گرگان‌مستقر شد و بعد هم‌ به‌ منطقه‌ي‌ دشت‌ عباس‌ منتقل‌ گرديد. در آخرين‌ روزهاي‌ بهار سال‌ 1369 كه‌ دراين‌ منطقه‌ بسر مي‌برد، بعلت‌ عارضه‌ي‌ تنفسي‌ كه‌ داشت‌ دچار مشكل‌ گرديد و سرانجام‌ در اول‌خرداد همان سال، براثر گرمازدگي‌ و عوارض‌ ناشي‌ از آن‌ به‌ لقاءالله‌ پيوست‌ و به‌ شهادت‌ رسيد. این شهید تنها فرزند ذکور خانواده بود.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:21  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد محمود جعفري‌

سرباز وظيفه‌ شهيد محمود (فردين‌) جعفري‌ گل‌افزاني‌ فرزند محمد به‌ سال‌ 1347 در يك‌ خانواده‌ مومن‌ و زحمتكش‌ به‌ دنيا آمد. تحصيلات‌ خود را در زادگاهش‌ شروع‌ نمود و تا قبولي‌ دوم‌ راهنمايي ‌به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌، پس‌ از آن‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ و در تاريخ‌ 15/1/66 از لشكر 88 زرهي‌ زاهدان‌، تيپ‌ 2 خاش‌ به‌ مناطق‌ جنگي‌ اعزام‌ شد. در مجموع‌ سه‌ بار به‌ مناطق‌ جنگي‌ اعزام‌ شده‌ بود كه‌ براي‌ سومين‌ بار پس‌ از رشادت‌ها و جهاد در راه‌ خدا، سرانجام‌ در تاريخ‌ بيست‌ و ششم‌ اسفند 1366 در منطقه‌ي‌ سومار بر اثر اصابت‌ تركش‌ مجروح‌ شد و براثر شدت‌ جراحات‌ وارده‌،به شهادت رسید.مزار این شهید در گلزار شهر فومن می باشد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:16  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد رسول‌ جعفري‌

طلبه‌ بسيجي‌ شهيد رسول‌ جعفري‌ فرزند محمدحسن‌ به‌ سال‌ 1342 در شهر فومن‌ ديده‌ به‌ جهان‌گشود. در آغاز هفتمين‌ از پاييز عمر، راهي‌ مدرسه‌ شد و تا مقطع‌ متوسطه‌، تا پايه‌ چهارم‌ رشته‌ي‌ اقتصاد به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌. پس‌ از آن‌، وارد حوزه‌ علميه‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السلام‌رشت‌ شد و پس‌ از مدتي‌، وارد حوزه‌ علميه‌ قم‌ گرديد و نزد اساتيد بزرگي‌ چون‌: حضرت‌ آيت‌الله‌حاج‌ شيخ‌ محمدتقي‌ بهجت‌ فومني‌ دام‌ ظله‌ تلمذ نمود. در سالهاي‌ انقلاب‌ اسلامي‌، هم‌ صدا با اهالي‌ شهر، به‌ صفوف‌ مبارزين‌ پيوست‌ و نقش‌ فعالي‌ داشت‌، بطوريكه‌ دو مرتبه‌ بدست‌ مزدوران‌ و منافقين‌ كوردل‌ مورد ضرب‌ وشتم‌ قرار گرفت‌.
بعد از پيروزي‌ انقلاب‌ به‌ عضويت‌ نهاد بسيج‌ شهر فومن‌ درآمد و تا سال‌ 1363 در اين‌ نهاد به‌ فعاليت‌پرداخت‌. او علاوه‌ در بسيج‌، وارد جهاد سازندگي‌ (واحد عمران)‌ و همچنين‌ كميته‌ انقلاب‌ اسلامي‌شهرستان‌ فومن‌ نيز گرديد و در اين‌ دو نهاد نيز مشغول‌ به‌ فعاليت‌ شد.
در سالهاي‌ 61 ـ 60 كه‌ نماز جمعه‌ در شهرستانها، تازه‌ آغاز به‌ برپايي‌ كرده‌ بود، شهيد جعفري‌ در برگزاري‌ اين‌ فريضه‌ي‌ الهي‌ بسيار تلاش‌ مي‌كرد و در كنار دوستان‌ صميمي‌اش‌ مانند: شهيد حسن‌روحي‌، شهيد مصطفي‌ حسني‌نژاد، شهيد محمود پوشيده‌ نامجو و شهيد علي‌ باقري‌، به‌ فعاليت‌هاي‌سياسي‌ ـ اجتماعي‌ ـ فرهنگي‌ مي‌پرداخت‌.
پس‌ از شروع‌ جنگ‌ تحميلي‌، شهيد جعفري‌ در نهاد بسيج‌ آموزش‌ نظامي‌ ديد و سپس‌ بصورت‌داوطلبانه‌، از پايگاه‌ بسيج‌ شهيد حجت‌ نظري‌، به‌ سوي‌ جبهه‌ شتافت‌. اين‌ شهيد بزرگوار حدود 27ماه‌ را در جبهه‌ها گذراند و رشادت‌ها از خود نشان‌ داد، تا اينكه‌ در آخرين‌ اعزامش‌ در تاريخ‌16/10/65 كه‌ در واقع‌ آخرين‌ وداع‌ او بود، سرانجام‌ در بيست‌ و سوم‌ دي‌ همان سال در منطقه‌ عملياتي‌شلمچه‌ به‌ شهادت‌ رسيد و آسماني‌ شد. اين‌ شهيد با حالات‌ روحاني‌ و معنوي‌ كه‌ داشت‌، از چهره‌اي‌بشاش‌ و اخلاقي‌ نيكو برخوردار بود. ايمان‌ و اخلاص‌ در چهره‌اش‌ موج‌ مي‌زد. هميشه‌ سعي‌ مي‌كردم اطرافيان‌، به‌ خصوص‌ پدر و مادر را از خود راضي‌ نگه‌ دارد. در كنار تحصيل‌ و فعاليت‌هاي‌ انقلابي‌ ومذهبي‌، به‌ پدر در تأمين‌ امورات‌ زندگي‌ ياري‌ مي‌رساند و مقيد به‌ نماز جماعت‌ در مسجد بالا محله‌[1] و همچنين‌ عضو فعال‌ شركت‌ كنندگان‌ در كلاسهاي‌ قرآني‌ تكيه‌ مهديه‌ (عج‌) نيز بود.
در قسمتي‌ از آخرين‌ سفارشات‌ اين‌ شهيد در وصيت‌نامه‌اش‌ آمده‌ است‌: «...نماز را در اول‌ وقت‌بخوانيد. حضور در نماز جماعت‌ و جمعه‌ را از ياد نبريد. به‌ مسائل‌ ديني‌ و احاديث‌ و قرآن‌ اهميت‌دهيد و در آنها تأمل‌ كنيد. به‌ بندگان‌ خدا خدمت‌ كنيد و اعمال‌ خير در راه‌ خدا انجام‌ دهيد...».

" خصوصيات اخلاقي شهيد "

شهيد رسول جعفري، سرشار از نشاط وطراوت جواني بود و شعار آزادي طلبي در وجودش تن هر ظالمي را مي لرزاند. چهرة بشّاش و رفتار همه پسندش زبانزد عامّ و خاص بود. كردار درست و اخلاص در عمل را در تمامي مراحل زندگي، سرلوحة كارش قرار داده بود. سعي مي كرد، اطرافيانش به خصوص پدر و مادر را از خود راضي و خشنود نگهدارد! در كنار تحصيل و آموختن علم، به پدر در تأمين معاش زندگي و به مادر در كارهاي خانه ياري مي رساند. تقيّد بسياري به نماز جمعه و خواندن نماز جماعت در مسجد بالا محلّه فومن داشت. رسول، يكي از شركت كنندگان مستمر در كلاسهاي آموزش قرآن بود و ساير جوانان محل را نيز به اين سمت، ترغيب مي كرد. شهيد جعفري از پيروان راستين سالار شهيدان و از ارادتمندان ويژه حضرت زهرا (س) بود و اكثراً در مراسم آن اسوه هاي پاك ديني پيش قدم مي شد و براي احياء و زنده نگه داشتن ياد آن سلاله هاي ديني خادمانه و با دل و جان در آن مراسم معنوي مشاركت مي نمود. او، در اوايل انقلاب به جهت علاقه به امام و حراست از دستاوردهاي انقلاب در شمار مبارزان متعهّد به اسلام و انقلاب قرار گرفت و به رويارويي با گروهكهاي منافق پرداخت و بارها نيز توسط آن كوردلان مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
" دوست ندارم در محضر شهدا شرمسار باشم "
" نقل از پدر گفتگو با فرزند شهیدش "
پس از چند مرحله حضور در جبهه ها آخرين بار، چند روزي براي مرخصي به منزل آمد. در همين بين از ايشان خواستم تا مصاحبتي با هم داشته و از مكنونات قلبي خود پسرم را آگاه سازم. سپس از علاقة خود به وي و آنكه بعد از من بزرگتر خانه مي باشد، صحبت كردم و با توجّه به آنكه چند بار به منطقه اعزام شده و دِين خود را نيز تا حدّي ادا نموده بود، خواستم كه از رفتن مجدّد ايشان به جبهه ها جلوگيري نمايم تا در كنار خانواده باشند. زماني كه صحبتهايم به پايان رسيد، شروع به صحبت نمود و در جواب، چنين گفت:
"پدر جان، با آنكه علاقه و عشق بسياري به شما و خانواده ام دارم امّا من هدفم را انتخاب كرده ام! آري، اگر به واقع، پيرو امام و انقلاب هستيم، نبايد سنگر جبهه و جنگ را خالي بگذاريم! نگران تحصيلم نيز نباشيد! چون، اگر توفيق پيدا كردم، تحصيلات خود را نيز ادامه خواهم داد! امروز، وقت عمل است و اين امتحان الهي است و دوست دارم، در اين آزمون سربلند بيرون بيايم و اگر شما حاضريد كه در روز قيامت در محضر شهدا شرمسار و سرافكنده باشم، از رفتن من به جبهه و اداء وظيفه منصرف مي شوم، ولي اين را بدانيد، در هر فرصتي كه پيش بيايد، تلاش مي كنم تا در راه خدا شهيد شده و براي حفظ اسلام و انقلاب جانفشاني نمايم."
بعد از اتمام صحبتهاي رسول، سخت مبهوت شدم و از اينكه چنين درخواستي از ايشان كرده ام، خجالت كشيدم.
عاقبت به پسرم گفتم:
از اينكه نسبت به راهي كه در پيش گرفته اي و به آرمانهاي انقلاب اين قدر، مقيّد و پايبند هستي، بسيار خرسندم و هرگز به خود اجازه نخواهم داد تا سربازي از سربازان اسلام را براي دنياي خويش از اهدافش منصرف كنم و اميدوارم به آرزويي كه در دلت پرورانده اي نائل شوي و خداوند مرا لايق كند تا امانتدار خوبي باشم.
او، در آخرين ديدار خود رو به من كرد و گفت: پدر جان، چون اين بار شهيد خواهم شد، ديگر منتظر نباشيد! سپس، رفت و بعد از چند روز مژدة وصالش به جايگاه افلاكيان به ما رسيد و من خدا را شاكر شدم كه موجبات عروجش به سوي رب العالمين مهيا شد.
از اين جانب راضي باشيد و براي شهادتم دعا كنيد! چون بالاخره همگي ما بايد از دنيا هجرت كنيم چه بهتر كه اين هجرت با شهادت و در راه خدا باشد! به اميد پيروزي اسلام و سلامتي امام.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:15  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد سليمان‌ جعفري‌

ستوانيار سوم‌ شهيد سليمان‌ جعفري‌ نصرالله‌ آبادي‌ فرزند محمدباقر به‌ سال‌ 1328 در روستاي ‌باغبانان‌ قدم‌ شهرستان فومن به‌ جهان‌ گذارد. كودكي‌ او در كنار پدري‌ زحمتكش‌ و مادري‌ مهربان‌ و صبور سپري‌ شد،تا اينكه‌ براي‌ كسب‌ دانش‌ راهي‌ مدرسه‌ گرديد.
دوره‌ ابتدايي‌ را در زادگاهش‌ سپري‌ ساخت‌ و پس‌ از آن،‌ دوره‌ راهنمايي‌ را به‌ پايان‌ رساند و بعد هم‌‌ تا سال‌ اول‌ دبيرستان‌ به‌ تحصيل‌ ادامه‌ داد. پس‌ از آن‌، در تاريخ‌
15/12/1347 به‌ خدمت‌رفت‌ و خدمت‌ خود را به‌ پايان‌ رسانيد. پس‌ از خدمت‌ به‌ ارتش‌ پيوست‌ و در ارتش‌ ماندگار شد، تا اينكه‌ بعد از شروع‌ جنگ‌ تحميلي‌، براي‌ دفاع‌ از حريم‌ كشور اسلامي‌، از تيپ‌ 84 پياده‌ خرم‌آباد بسوي‌ مناطق‌ جنگي‌ اعزام‌ شد و بعد از مدتي‌ جنگ‌ با بعثي‌ها، سرانجام‌ در نهم‌ تير 1364 در منطقه‌ي‌ ميمك‌ بر اثر اصابت‌ تركش‌ خمپاره‌ دشمن‌ به‌ شهادت‌ رسيد و آسماني‌ گشت‌.

خاطرات همسر شهید

چند روزی بود که از منطقه به خانه آمده بود و آرامش دل نشینی در منزل حاکم شده بود . همین بین یکی از روزها که در منزل بودیم خبر شهادت یکی از همسایگان را به همسرش رساندند و ایشان از غم فراق شهید شیون و زاری می کردند آنقدر صدای شیون و ناله هایش بلند بود که کاملا بگوش می رسید . شهید سلیمان جعفری با دیدن این صحنه بسیار نا راحت شد و رو به من کرد و گفت : خانم هرگز از شما راضی نخواهم بود اگر روزی خبر شهادتم را برایتان بیاورند و شما اینگونه شیون و زاری کنید . می خواهم به من قول بدهید که هیچگاه صدای زاری شما را کسی نشنود . و باید آنقدر تودار باشید تا اینکه باعث آرامش مرا فراهم آورده باشید . آنروز که ما این مسیر را انتخاب کردیم به تمامی مسائل که پیش روی ما بود فکر کردیم و حال نیز از اینکه خدمتگذار اسلام و کشورم هستیم بی هیچ تردیدی احساس افتخار می کنم . آری سفارش شهید همیشه آویزه گوشم بود و آنروز که خبر شهادت ایشان را آوردند . طبق سفارش شهید نگذاشتم کسی صدای ناله ها و شیون مرا بشنود . زیرا گفته های ایشان وصیتی بود که در زنده بودنش به ما گفت و پس از شهادتش نیز بر ما واجب بود که به آن عمل کنیم
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:13  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد ابراهيم‌ جعفري‌

معلم‌ شهيد ابراهيم‌ جعفري‌ بوييني‌ فرزند محمد به‌ سال‌ 1326 در روستاي‌ بويين شهرستان فومن‌ در خانواده‌اي‌ مذهبي‌ ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. دوره‌ ابتدايي‌ تا ششم را در زادگاه‌ خود به‌ پايين‌ برد و پس‌ از آن‌، دوره‌ متوسطه‌ را در شهر فومن‌ گذراند و موفق‌ به‌ أخذ مدرك‌ ديپلم‌ طبيعي‌ گرديد.
پس‌ از گرفتن‌ ديپلم‌، به‌ خدمت‌ مقدس‌ سربازي‌ اعزام‌ شد و در يكي‌ از روستاهاي‌ آذربايجان‌ غربي‌، خدمت‌ خود را به‌ پايان‌ رساند. بعد از خدمت‌، مدتي‌ بعنوان‌ آموزگار، در مدارس‌ روستاها به‌ تدريس‌ پرداخت‌ و بدنبال‌ آن،‌ موفق‌ به‌ أخذ ليسانس‌ بازرگاني‌ گرديد و بعنوان‌ دبير، در دبيرستان‌هاي‌ رشت‌ تدريس‌ نمود.
شهيد جعفري‌ درطي‌ دوران‌ تحصيل‌، دردها و رنج‌هاي‌ مردم‌ ستمديده‌ را از نزديك‌ لمس‌ نمود و ازهمان‌ سالها، به‌ فعاليت‌هاي‌ سياسي‌ پرداخت‌. در آن‌ سالهاي‌ خفقان‌ و فشار، به‌ ويژه‌ از سال‌ 1343 در بيداري‌ و افشاي‌ جنايت‌ رژيم‌ پهلوي‌، روز و شب‌ فعاليت‌ مي‌كرد، تا جايي‌ كه‌ در سال‌ 1353، سازمان‌اطلاعات‌ و امنيت‌ كشور (ساواك‌) و مامورين‌ امنيتي‌ شاه‌، در تعقيب‌ وي‌ بودند تا او را دستگير كرده‌و زنداني‌ نمايند.
او در سالهاي‌ پيش‌ از انقلاب‌، در راهپيمايي‌ها و تشكيل‌ سخنراني‌ها، نقش‌ عمده‌اي‌ داشت‌ و درمحيط‌ خفقان‌ رشت‌ و ديگر شهرهاي‌ گيلان‌ مانند: فومن‌، صومعه‌سرا و بندرانزلي،‌ بر عليه‌ رژيم‌طاغوت‌ به‌ سخنراني‌ مي‌پرداخت‌ و فعاليت‌هاي‌ انقلابي‌ مي‌كرد.
اين‌ معلم‌ مبارز، تا سالهاي‌ انقلاب‌ به‌ مبارزه‌ خود با رژيم‌ پهلوي‌ ادامه‌ داد، تا اينكه‌ سرانجام‌ در روزپنج‌شنبه‌ هفتم‌ دي‌ سال‌ 1357، به هنگام‌ راهپيمايي‌ در خيابان‌ لاكاني‌ رشت‌، براثر ضربات‌ پي‌ در پي‌ باتون‌ مامورين‌ امنيتي‌، بيهوش‌ شد كه‌ پس‌ از انتقال‌ به‌ بيمارستان‌ كوروش ‌سابق‌ (دكتر حشمت‌ كنوني‌) و بعد از عمل‌ جراحي‌، بعلت‌ خونريزي‌ زياد جان‌ به‌ جان‌آفرين‌ تسليم ‌نمود و بدين‌ طريق‌ به‌ شهادت‌ رسيد. فرداي‌ آنروز به‌ خاطر اعتراض‌ نسبت‌ به‌ شهادت‌ او، تظاهرات‌پراكنده‌اي‌ در سطح‌ رشت‌ صورت‌ گرفت‌ و اجتماعي‌ مقابل‌ بيمارستان‌ دكتر حشمت‌ تشكيل‌ شد. مردم‌ خواستار تحويل‌ پيكر اين‌ دبير جوان‌ شدند، اما پليس‌ به‌ مخالفت‌ با آنان‌ پرداخت‌ كه‌ به‌ دنبال‌آن‌، تظاهراتي‌ از محل‌ كارخانه‌ پپسي‌ كولا در خيابان‌ امام‌ خميني‌ فعلي‌ (پهلوي‌ سابق‌)، ميدان‌ فرهنگ‌ (24 اسفند سابق‌)، چهارراه‌ ميكاييل‌ صورت‌ گرفت‌ كه‌ در اين‌ روز نيز دوتن‌ شهيد و تعدادي‌ مجروح‌ شدند. پس‌ از اين‌، پيكر مطهر شهيد جعفري‌ كه‌ اولين‌ معلم‌ شهيد گيلان‌ و اولين‌ شهيد‌ انقلاب‌ رشت‌ تلقي‌ مي‌شد، توسط‌ آمبولانس‌ به‌ فومن‌ منتقل‌ و در زادگاهش‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. روحش‌ شاد وراهش‌ مستدام‌ باد.
شهيد جعفري‌ در آموختن‌ تعليم‌ و تربيت‌ دانش‌آموزان‌، بسيار كوشا و حريص‌ بودند. صداقت‌ وصميميت‌ و اخلاص‌ در كارها، از ويژگيهاي‌ بارز ايشان‌ بود. تا جايي‌ كه‌ در توان‌ داشتند، به‌ محرومان‌جامعه‌ كمك‌ مي‌كردند. داراي‌ اخلاق‌ اسلامي‌ خوبي‌ بودند و در عمل‌ به‌ احكام‌ اسلامي‌، اهميت ‌زيادي‌ مي‌دادند. اوقات‌ فراغت‌ خود را با‌ كارهاي‌ بيهوده‌ و بي‌ارزش‌ سپري‌ نمي‌كردند، بلكه‌ به ‌مطالعه‌ي‌ كتابهاي‌ مذهبي‌ و نهج‌البلاغه‌ و همچنين‌ به‌ حفظ‌ آيات‌ قرآن‌ مي‌پرداختند.

«خاطرات پسر عموي شهيد»

روز تاسوعاي سال 1357 امام اعلاميه صادر فرموده بودند. كه مردم در راهپيمايي سراسري كشور شركت نمايند، من به اتفاق شهيد جعفري و دوستانش به راهپيمايي رفتيم در هنگام راهپيمايي شهيد جعفري رو به من نمود و همچنين به يكي از ديگر از دوستانش گفتند كه در طرفين من قرار بگيريد زيرا ساواك و ماموران شاه مرا زير نظر دارند و مي خواهند مرا دستگير نموده يا ضربه اي به من وارد نمايند در جوابش فرمودم مگر شما از شهيد شدن مي ترسيد گفت: نخير اما من مي خواهم خوب بميرم تا اينكه چند روز بعد شنيدم كه در هنگام سخنراني در راهيمايي به آرزويش رسيد و ديگر اينكه در زمان طاغوت در آن جو فشار و خفقان كه در مملكت حاكم بود ايشان فعاليت مذهبي و سياسي زيادي بر عليه حكومت شاه داشتند و شديدا رژيم كمونيستي را محكوم مي كردند و مي فرمودند به حرفهاي اينان گوش ندهيد اينها مي خواهند دين در جامعه نباشد و مي خواهند به هر صورتي شده در جامعه نفوذ كنند تا به اسلام ضربه بزنند ايشان قاطعانه در مقابل عقايد كفر و الحاد ايستادگي مي كردند و مرا از اوضاع احوال كشوردر تاريخ اسلام آشنا مي ساختند و ديگر اينكه رو به من فرمودند گفتند: اگر من سكوت كنم و تو سكوت كني چه كسي مي خواهد برخيزد اگر همه با هم باشيم و گوش به فرمان امام خميني(ره) بدهيم انشاءا... طاغوت سرنگون مي شود، و ديديم اصولا حركت در گيلان از شهادت شهيد جعفري اوج گرفت و روند حركت كلا تغيير كرد حقيقت اين موضوع براي همه مشخص است و سراسر مطبوعات را متوجه امت انقلابي مردم مسلمان در گيلان نمود و شهرستانهاي مختلف گيلان جهت سرنگون نمودن رژيم خشم و انزجار خود را نسبت به شهادت شهيد جعفري ابراز نمودند.
ـ فعاليتهاي قبل و حين انقلاب معلم شهيد ابراهيم جعفري بوئيني
شهيد جعفري در سالهاي خفقان از سال 1343 در بيداري و افشاي جنايات پهلوي شب و روز فعاليت مي كرد، وي دانش آموزان و دوستانش را به مكتب انسان ساز اسلام و به خواندن كتاب هاي مذهبي آشنا مي كرد و در موقع انقلاب فرصت را غنيمت مي شمرد و در تشكيل راهپيماييها و سخنرانيها نقش بسيار عمده اي داشت و در محيط خفقان رشت و در چندين شهر ديگر استان نظير فومن ـ بندرانزلي ـ صومعه سرا بر عليه رژيم طاغوت به سخنراني پرداخت و در پخش اعلاميه هايي كه از جانب امام خميني(ره) صادر مي شد نقش فعال داشت.
ـ هر گونه خاطره و نكته جالبي را كه در رابطه با ايشان بنظر مي رسد براي ثبت در تاريخ خونبار انقلاب اسلامي و ارائه الگو و اسوه به نسل هاي آينده مرقوم فرمائيد.
در آموختن تعليم و تربيت دانش آموزان بسيار كوشا و حريص بود، صداقت و صميميت و اخلاص در كارها از ويژگيهاي بارز ايشان بود تا آنجايي كه در توان داشتند به محرومان جامعه كمك مي كردند وي اوقات فراغت خودشان را به مطالعه كتابهاي مذهبي و حفظ آيات قرآن مجيد، نهج البلاغه، و احاديث مي پرداختند، داراي اخلاق اسلامي خوبي بودند و در عمل به احكام اسلامي از واجبات، تا مستحبات اهميت زيادي مي دادند و در مجالس مذهبي و اجتماعي شركت فعال داشتند و مقلد امام خميني(ره) بودند و با شهادت خود عملا آنرا به اثبات رساندند.

آخرين صحبتهايي كه از ايشان (قبل از شهادت بیادمانده)

خطاب به پدر و مادرش كرد، و گفت از من راضي باشيد ديگر تحمل زنده ماندن را ندارم من مي دانم كه شهيد خواهم شد، امام را تنها نگذاريد به فرمان و پيام هاي او گوش كنيد و در راهپيماييها حضور فعال داشته باشد و در عمل به احكام اسلام و قرآن غفلت نكنيد و همچنين به مادرش گفت شما 6 پسر داريد نمي خواهيد يکي را در راه خدا قرباني كني، انشاءا... به ياري خدا حكومت طاغوت به زودي سرنگون مي شود، امام خميني(ره) به ايران مي آيد و حكومت اسلامي تشكيل مي دهد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:12  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد مهدي جان پرور

شهيد مهدي جان پرور در سال 1340 در روستای گورابپس شهرستان فومن چشم به دنيا گشود در يك خانواده مذهبي و نسبتا محروم به دنيا آمد شهيد مهدي در همان اوايل كودكي علاقه خاص به مسائل مذهبي داشت در بيشتر مجالس سوگواري شركت داشت نمازهاي خود را سر وقت مي خواند وي دوران تحصيلات ابتدائي در مدرسه گوراب پس گذراند و براي ادامه تحصيلات به روستاي شالماء رفته و با معدل بسيار عالي مدارك سيل را اخذ نمود و براي ادامه تحصيل به دبيرستان امير كبير (شهيد كديور) شهرستان فومن رفته و مدرك ديپلم خود را زماني كه انقلاب شكوهمند اسلامي به رهبري امام خميني اوج گرفته بود اخذ نمود بعد از اخذ ديپلم شروع به فعاليت براي پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام نمود و جزء اولين كساني بود كه شعار مرگ بر شاه و درود بر خميني را بر ديوار گوراب پس نقش نمود و با كمك برادران دست به تشكيل انجمن اسلامي زد و مجالس ديني و قرآن براي خواهران و برادران مي گذاشت و دائما سعي مي نمود تا انقلاب به پيروزي نهايي برسد و به مردم محروم تا حد توان كمك مي نمود شهيد مهدي جانپرور هنوز مقداري از وقتش به خدمت سربازي مانده بود اما بنا به تکلیف تصميم گرفت به خدمت اعزام شود او بعد از آموزش داوطلبانه به جبهه ها اعزام گرديد از آنجائيكه خودش تعريف مي كرد و نيز از فرمانده اش و برادران رزمنده ديگر شنيده شده در بيشتر عمليات شركت داشت بويژه در حمله فتح المبين شهيد مهدي از آنجائيكه در دفترچه خاطرات خود بيان كرده قسم خورده بود كه تا آخرين قطره خونش با صداميان بجنگد وي فرماندهي تانك مربوط به خودش را بعهده داشت و زماني خورشيد داشت غروب مي كرد به حمله ادامه داد از آنجائيكه فرمانده اش نقل مي كرد به او اصرار كردم كه تو بايد كارهاي دفتري را انجام بدهي و صلاح نيست كه تو به حمله بروي قبول نكرد و برادر رزمنده ديگري مي گفت كه شهيد مهدي جلوي ما بود ساعت 5 بود كه موشك صداميان به تانك وي اصابت كرد و تانك منفجر شد و شهيد مهدي سالم به زمين مي خورد كه ناگهان صداي برادر رزمنده اش را مي شنود و دوباره روي تانك مي رود كه در اين موقع مهمات تانك منفجر مي شود تا اينكه‌ در هفدهم‌ ارديبهشت‌ 1361 لاورانه جنگید ودر منطقه هویزه به فیض شهادت نائل گردید.
وصیت نامه شهید مهدی جان پرور
بسم رب شهدا و الصدیقین
با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و باسلام و درود بر شهیدان اسلام بالخص [بالأخص] شهیدانی که با ریختن خون وفدا نمودن جان خویش اسلام و انقلاب اسلامی را آبیاری نموده و دیگر بار حماسه خونین کربلا را در جبهه های غرب و جنوب ایران این سرزمین عاشقان خون گرامی داشتند . و بیاد سربازانی که برای هل من ناس [ناصر] ینصرنی حسین و امام امت حاضر را لبیک گفته وبا نیروی سرشماراز ایمان به قلب دشمن کافر و مرتد هجوم برده وبه دشمن بزدل و نادان و اربابشان فهماندند که این قانون الهی همیشه پایدار و استقرار پیدا کرد و کسانی مثل مطهریها و رجائی ها و مدنی ها بخاطر خود این انقلاب جان عزیز خویش را فدا نمودندوما هم که امانت خون آنها هستیم و باید باشیم لذا من هم بعنوان یک ، ایرانی ومسلمان وظیفه حفظ دانستم که این امانت را قبول نموده و تا آنجائیکه قدرتم ایفا می کند برای حفظ اسلام و پاسداری از انقلاب و مرز بوم ایران اسلامی بکوشم و با این شعار که تا آخرین قطره خونم ساکت نخواهم نشست و همگام با برادران دیگر رزمنده باید نیرویی که بر ضد اسلام برخیزد مبارزه خواهم نمود . چون انتخاب این راه آخرش به شهادت میرسد لذا وظیفه شرعی خود دانستم که سفارساتی را بعنوان وصیت نامه به پدر و مادر و برادران و خواهران و بطور کلی دوستان و آشنایان یاد آوری نمایم.
درود و سلام فراوان به پدر ارجمندم که همیشه مانند یک استاد راهی ترسیم نموده و در همان اول زندگیم سلام را درگوشم زمزمه کرد . بعد از اسلام به چنین پدری باید از زحماتش تشکر نمایم چون در تمام ملایمات و فراز و نشیب زندگی را تحمل نمود تا مارا به جایی برساند و بتواند . ما را فردی مسئول و آینده ساز مملکت عزیزمان بسازد. آری پدر جان موقع مقرر و وعده موعود فرا رسیده و آن امیدی که داشتند الآن دارد جامه عمل می پوشد و آن اینکه فرزندت بخاطر گرامی داشتن انقلاب حسین در جبهه علیه کافران حاضر گشته و اگر خدا قبول نماید. و شهادت را نصیب بنده نماید تنها خواهشم از شما این است که همانطوریکه سر افراز بودید سرتان بالا و خدای ناکرده هیچگونه ناراحتی به خود راه ندهید.
پدر جان: از اینکه زحمات زیادی را برای بزرگ کردن فرزندی چون من را کشیدید و شبها بدون اینکه خوابی را در چشمانت ببینی مرا از گزند سردی و گرمی حفظ کردی و بالاخره با تمام رنج و مشقت مرا به این درجه رساندی متشکرم . و از اینکه من حرفی جزء تشکر از شما را ندارم و جبران زحمتهای شما را نمی توانم بکشم مرا ببخشید . مادر جان هروز ما روز امتحان است . روزی که تمام موجودات و مهمتر از همه ما انسانها باید جوابگوی اعمال خودمان باشیم در حال فرارسیدن است واز طرفی چون هر روزه مشاهده می کنیم که برادران ما از پس این امتحان بخوبی بر می آیند و اگر به یاری خدا من نیز توانستم از این مسئولیت که بر دوشم گذاشته شده بر آیم و به خیل این برادران پیوندم آن روز باید روز شادی برای شما باشد چون شما و هر مادر دیگری موقعی شاد و خوشحال می گرددکه فرزندش به هدف نهائی خود برسد . مادر جان در روز تشیع[تشییع] جنازه ام عوض اینکه لباس سیاه به تن بپوشی لباس شادی بپوش ، چون روح من بیشتر شاد خواهد گشت؟ اینکه گریه نمایی بخند چون فرزندت به ارزش اعلایی رسیده و رسیدن با این مقام والا چیزی جز شادی را بهمراه نخواهد داشت دیگر عرضی ندارم و امیدوارم که خداوند صبر به شما عنایت بفرماید ؟ چند جمله ای به برادران و خواهران و دیگر خانوا ده هایم می نویسم . ضمن عرض سلام و دعا به تک تک عزیزان . خواهشمندم که همگام با دیگر برادران و خواهران در حفظ اسلام کوشا باشیم و هیچوقت اسلام و امام امت روی بر نگردانی . وهمیشه سروتان قوی و اتکا به خدا داشته باشید هیچوقت اجازه به دشمن جهت ا ینکه سر بجنباند ندهید و سرکوبشان نمائید در آخر سخنم را با سخنان امام علی (ع) و یک شعار که امیدوارم همیشه ورد زبانتان باشد به پایان می رسانم در مقابل دشمنان نهراسید . کنه دندانهایتان را بهم بفشارید و به قلب دشمن هجوم برید
انقلاب اسلامی ایران پیروز است چون ;روح الله دارد . یوم الله دارد . حزب الله دارد پاینده ایران :
بر قرار باد پرچم خونین اسلام به رهبری امام خمینی
30/1/60 مهدی جانپرور
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:10  توسط داود صیاد مالفجانی  | 



شهید علی ثابت قدم

شهيد علي‌ ثابت‌ قدم‌ قلعه‌ رودخاني‌ فرزند مراد به‌ سال‌ 1321 در روستاي‌ قلعه‌رودخان شهرستان فومن‌ به‌ دنيا آمد.دوران‌ كودكيش‌ را در محل‌ زادگاهش‌ سپري‌ نمود و پس‌ از آن‌، به‌ خواندن‌ و نوشتن‌ همت‌ گمارد و به ‌همين‌ مقدار اكتفا كرد.
دوره‌ نوجواني‌ و جواني‌ را در كار كشاورزي‌ و زراعت‌ گذراند و پس‌ از آن‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ و خدمت‌ دو ساله‌ خود را به‌ اتمام‌ رساند. در سالهاي‌ اوج‌ انقلاب‌، به‌ جمع‌ مردم‌ پيوست‌ و با آگاهي ‌كامل‌ و عشق‌ به‌ امام‌ و انقلاب‌، به‌ فعاليت‌هاي‌ انقلابي‌ روي‌ آورد. پس‌ از پيروزي‌ انقلاب،‌ از اعضاي‌ مؤثر انجمن‌ اسلامي‌ و پايگاه‌ بسيج‌ محل‌ بود، تا اينكه‌ با آغاز جنگ‌تحميلي‌ به‌ عضويت‌ سپاه‌ فومن ‌درآمد و در حفظ‌ دستاوردهاي‌ انقلاب‌، از هيچ‌ كوششي‌ دريغ‌ نورزيد.
بنابر احساس‌ وظيفه‌ و مسئوليتي‌ كه‌ در قبال‌ ميهن‌ مي‌كرد، در فروردين‌ 1361 داوطلبانه‌ به‌ جبهه ‌اعزام‌ شد و در استان‌ خوزستان‌ مستقر گرديد. شهيد ثابت‌ قدم‌، مدتي‌ در منطقه‌ي‌ خرمشهر كه‌ در آنوقت‌ به‌ اشغال‌ عراقي‌ها درآمده‌ بود، جنگيد، تا اينكه‌ در دوازدهم‌ ارديبهشت‌ 1361 در عمليات ‌بيت‌المقدس‌ به‌ فيض‌ شهادت‌ رسيد و عاشقانه‌ به‌ ديدار محبوبش‌ شتافت‌.

وصيت نامه پاسدار شهيد علي ثابت قدم

بسم الله الرحمن الرحيم
ما در مقعيتي قرار گرفته ايم كه نگهداري و گسترش دين پيش اسلام بدوش ما قرار گرفته است و بايد به نحو احسن از اين انقلاب اسلامي حمايت نمائيم و چون ياران حسين(ع) كه خونشان نهال اسلام را پرورش داد و ما هم بايد با قطره قطره خون خويش در اين زمان به رهبري حسين زمان حضرت امام خميني بايد نهال اسلام را آبياري نمائيم و چون ابر قدرتهاي شرق و غرب و ايادي داخلي و خارجيشان اسلام را سد راه منافع پليد شيطاني خويش مي دانند به جنگ اسلام آمده اند تا نگذارند نداي اين انقلاب به گوش مستضعفين جهان برسد و آنها را از بندگي ابر قدرتها نجات بدهد و اين ماموريت پليد شيطاني را به صدام بعثي كافر داده اند و من طبق وظيفه شرعي و اسلامي خويش كه امام فرمود بايد هر چه زودتر مسئله جنگ خاتمه پيدا كند به جبهه رفتم.اما پيام من به شما مردم هشيار اين است كه قدر رهبر خويش امام خميني را داشته باشيد و به رهنمودهاي اين مرد خدا توجه و عمل نمائيد مبادا بلائي را كه ياران امام علي(ع) بر سر اين امام بزرگوار آوردند شما هم همچون آن بي وفايان به حرفهاي امام توجه نكنيد و امام خميني را تنها نگذاريد و همچنين تقاضا دارم كه هميشه به امام و ولايت فقيه وفادار باشيد و مثل مردم كوفه خداي نكرده نباشيد و بايد مستحضر باشيد كه راه ما راه حق است و چه بكشيم و چه كشته بشويم پيروز و پيش خداي ما سپيد روي هستيم و انقلاب پستي و بلندي دارد كمبود دارد. جنگ دارد و در مقابل مشكلاتي كه در راه انقلاب است. صبر و مقاومت نمائيد تا بر مشكلات فائق آيند و همچنين متوجه باشيد كه مبادا ضد انقلابيون داخلي و خارجي اين كافران و مشكران از جدايي خبر دستاوردهاي اين انقلاب عظيم را به بازيچه و نابودي بكشند و تمام كساني كه از من بدي ديده اند مرا ببخشند و به من رضايت بدهند.
پيام من به والدين بزرگوار و ارجمندم اين است از اينكه در راه خدا شهيد گشته ام گريه و زاري نكنند چون والدين شهدا اينكه فرزندي تربيت كرده و در راه اسلام به قرباني داده اند اجز بزرگي دارند كه با ناراحتي شما اين ثواب مبادا نصيب شما نگردد. پيام من به همسرم اين است كه اي همسرم شما در اين مدت عمرم براي من يك همدم و همراهي محترم در راه رسيدن به خدا بوده اي و از اينكه براي خدمت به مسلمين مرا تشويق مي كردي از تو بسيار خوشنود و راضي مي باشم اما همسرم مسئوليت بزرگي در دوش تو است و آن تربيت بچه ها است و اميدوارم فرزندانم را طوري تر بيت كني كه جزء پيروان صديق امامان و معصومين و ولايت فقيه و ادامه دهنده راه شهدا باشند و سفارش من به پسرم علي ثابت قدم است از آنجائي كه روحانيت در مدت 1300 سال هميشه پرچمداران صديق اسلام بوده اند و اسلام را تا حالا زنده نگهداشته اند دوست دارم بعد از گرفتن ديپلم به حوزه رفته و تو نيز همراهي از اين غافله پرتلاش و كوشش در راه دين و اسلام باشي و پيام من به تو و ديگر فرزندانم اين است كه پيرو امامان و معصومين و ولايت فقيه باشيد و براي خدمت به اسلام و انقلاب از هيچ تلاش و كوششي دريغ ننمائيد و چون شما محصل هستيد به دوستان توجه داشته باشيد و در سنگر مدرسه و كلاس انقلاب و السلام را پاسداري نمائيد چون جامعه در آينده به شماها سخت نيازمند است و پيام من به دخترانم اين پست كه از زندگاني حضرت فاطمه(س) و زينب عليه السلام درس عبرت بگيرند و جزء خدمتگذاران به اسلام باشيد. اما پيام من به همرزمان اين است كه وحدت كلمه داشته باشند از اختلافات جزئي اجتناب كنيد كه سرانجام اختلاف نابودي است و به اسلام و امام و ولايت فقيه وفادار باشيد.
جان شما و جان امام.
با قطره قطره خونم مي نويسم خميني رهبر
وسلام مورخه 6/2/61
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:7  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد علي‌ تيغ‌نورد

شهيد علي‌ تيغ‌ نورد فرزند ولي‌ و جهان‌ خانم‌ هادي‌پور دزدكي‌ به‌ سال‌ 1346 در روستاي‌ شنبه‌ بازار شهرستان فومن تولد يافت‌. دوران‌ طفوليت‌ را در كنار پدري‌ زحمتكش‌ و مادري‌ مهربان‌ سپري‌ نمود، تا اينكه‌ راهي‌ مدرسه‌ شد.
اين‌ شهيد پس‌ از پشت‌سر گذاشتن‌ مقطع‌ ابتدايي‌ و راهنمايي‌، وارد دوره‌ متوسطه‌ گرديد و با پشتكاري‌ كه‌ در زمينه‌ي‌ تحصيل‌ داشت‌، موفق‌ به‌ أخذ مدرك‌ ديپلم‌ فرهنگ‌ و ادب‌ شد.
پس‌ از تحصيل‌، بعنوان‌ پاسدار مشمول‌ عازم‌ جبهه‌ شد، تا همانند ديگر رزمندگان‌ به‌ جهاد و مبارزه ‌پردازد و از حريم‌ كشور خود دفاع‌ نمايد. مدتي‌ در جبهه‌ها بسر برد، تا اينكه‌ سرانجام‌ در چهارم‌ فروردين‌ 1367 در منطقه‌ي‌ عملياتي‌ غرب‌ كشور عراق‌، در ناحيه‌اي‌ موسوم‌ به‌ «خرمال‌»، در طي‌ عمليات‌ والفجر 10، براثر تركش‌ به‌ بدن‌ به‌ شهادت‌ رسيد و در زمره‌ي‌ شهداي‌ اسلام‌ قرار گرفت‌.
در قسمتي‌ از وصيت‌ نامه‌اش‌ كه‌ در مورخه‌ 25/10/66 به‌ هنگام‌ اعزام‌ به‌ مناطق‌ عملياتي‌ نوشته‌ شده‌، آمده‌ است‌: «...پدر و مادر عزيزم‌، مي‌دانم‌ كه‌ برايم‌ خيلي‌ زحمت‌ كشيده‌ايد... مادر جان‌ مي‌دانم‌ تا سحر بر گهواره‌ام‌ نشسته‌اي‌ و بيداري‌ كشيده‌اي‌. قطعاً وظيفه‌ام‌ جبران‌ زحمات‌ تو بود، امامن‌ امانتي‌ بودم‌ از جانب‌ خدا و او امانتش‌ را از شما گرفت‌ و اميدوارم‌ كه‌ مرا ببخشي‌...ای شهیدان سر از تن جدا. وای ثاراله. مرا ببخش که هشت سال از جنگ گذشته و هشت سالی که هر روز یارانت را شهید می کنند ولی من رو سیاه و گناهکار تازه به کاروانت پیواسه ام . ای پسر شیر خدا مرا با یارانت محشور گردان و مرا جلوی شهدا ءسرشکسته نگردان. ».
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:4  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد رحمان‌ تيغ‌نورد

سرباز شهيد رحمان‌ تيغ‌نورد سياه‌ پيراني‌ فرزند رضا به‌ سال‌ 1339 در شهر فومن‌ تولد يافت‌. اين‌ شهيد بزرگوار پس‌ از طي‌ دوران‌ كودكي‌ و رفتن‌ به‌ مدرسه‌، تحصيل‌ خود را تا پايه‌ي‌ دوم‌ راهنمايي‌ به ‌پيش‌برد و پس‌ از آن‌ به‌ كار كشاورزي‌ و همچنين‌ كار بنايي‌ پرداخت‌.
بعد از مدتي‌، از طريق‌ ژاندارمري‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ فرستاده‌ شد، تا همانند ديگر هم‌ سن‌ و سالهاي‌ خود به‌ خدمت‌ پرداخته‌ و در اين‌ زمينه‌ حضوري‌ داشته‌ باشد. شهيد تيغ‌نورد پس‌ از دوره‌ آموزشي‌، به‌ تيپ‌ 55 هوابرد ـ آجوداني‌ شيراز پيوست‌ و از اين‌ تيپ‌ بود كه‌ به‌ مناطق‌ عملياتي‌ غرب‌ كشور اعزام ‌شد. او مدتي‌ در منطقه‌ي‌ غرب‌ در جبهه‌ به‌ مبارزه‌ با ارتش‌ عراق‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ سرانجام‌ در تاريخ‌ بيست‌ و دوم‌ مهر 1361 در منطقه‌ي‌ سومار در عمليات‌ مسلم‌ بن‌ عقيل‌ به‌ فيض‌ عظيم‌ شهادت‌ كه‌ تنها، «هنر مردان‌ خداست»‌ نايل‌ آمد و در نهايت‌، در گلزار شهداي‌ فومن‌، هم‌آغوش‌ خاك‌ گرديد.
بعد از شهادت‌ اين‌ بزرگوار،‌ به‌ پاس‌ فداكاري‌هايش‌ در ميادين‌ نبرد، دبستان‌ دولتي ‌محمدرضاشاه‌ سابق‌ شهر فومن‌ (تأسيس‌ 1330) به‌ نام‌ وي‌ نام‌ گذاري‌ شد.
ـ اين‌ عمليات‌ در دقايق‌ اوليه‌ بامداد نهم‌ مهر سال‌ 1361 با رمز «يا ابوالفضل‌ العباس‌ (ع‌)» در منطقه‌ عملياتي‌ غرب‌ سومارو ارتفاعات‌ مشرف‌ بر شهر مندلي‌ عراق‌، تحت‌ فرماندهي‌ قرارگاه‌ نجف‌ اشرف‌ آغاز شده‌ بود. در اين‌ عمليات‌، چندين‌ پاسگاه‌ ايراني‌ از لوث‌ وجود بعثيان‌ پاكسازي‌ شد و ضربه‌هاي‌ سختي‌ به‌ آنها وارد آمد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:2  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد جعفر تيغ‌نورد

شهيد جعفر تيغ‌نورد فرزند محمد به‌ سال‌ 1342 در فومن‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. هفت‌ ساله ‌بود كه‌ وارد مدرسه‌ شد و پس‌ از طي‌ دوره‌ ابتدايي‌، راهنمايي‌ و متوسطه‌ به‌ أخذ مدرك‌ ديپلم‌ رشته‌ي‌ فرهنگ‌ و ادب‌ نايل‌ آمد. با آغاز حركت‌ نوين‌ و انقلابي‌ مردم‌ مسلمان‌، نقش‌ ارزنده‌اي‌ داشت‌و در سالهاي‌ انقلاب‌، اعلاميه‌ها و نوشته‌هاي‌ ضدرژيم‌ را بر ديوارهاي‌ معابر عمومي‌مي‌چسباند.
پس‌ از شروع‌ جنگ‌ تحميلي‌، از سوي‌ نهاد بسيج‌ به‌ سوي‌ جبهه‌هاي‌ حق‌ عليه‌ باطل‌ شتافت‌ و عاشقانه‌ با متجاوزين‌ بعثي‌ به‌ مبارزه‌ پرداخت‌. اين‌ شهيد گرانقدر با حضوري‌ سبز و فعالي‌ كه‌ در جبهه‌ داشت‌، سرانجام‌ در دهم‌ ارديبهشت‌ 1361 در عمليات‌ پيروزمندانه‌ بيت‌المقدس‌ در طراح‌ خرمشهر، شربت‌ شهادت‌ را نوشيد و سرش‌ را فداي‌ اسلام‌ و انقلاب‌ نمود.
شهيد تيغ‌نورد در اوان‌ نوجواني‌ با نماز و قرآن‌ آشنايي‌ پيدا نمود و در تكيه‌ مهديه‌ فومن‌، به‌ نمازجماعت‌ مي‌ايستاد و به‌ فراگيري‌ كلام‌ خدا، مبادرت‌ مي‌ورزيد. صداقت‌ و صميميت‌ خاصي‌ داشت‌ و همواره مهربان‌ و آرام‌ بود. در سالهاي‌ پيش‌ از رفتن‌ به‌ جبهه‌، به‌ فعاليت‌ هنري‌ نيز پرداخت‌ و در نمايشنامه‌ها به‌ اجراي‌ نقش‌ مي‌پرداخت‌. فعاليت‌ هنري‌ را در سال‌ 1360 با گروه‌ «ابوذر» آغاز نمود و در نمايشنامه‌ «مسلمان‌ آنسوي‌ ديوار» نوشته‌ فاطمه‌ مشكيني‌ به‌ كارگرداني‌ محمدعلي‌ پورجاني‌، به‌ ايفاي‌ نقش‌ «محصل‌» پرداخت‌.
پس‌ از شهادتش‌ بود كه‌ دبيرستان‌ فردوسي‌ سابق‌ (تأسيس‌ 1338)، يعني‌ همان‌ مدرسه‌اي‌ كه‌ در آن‌ به‌ تحصيل‌ پرداخته‌ بود، به‌ نامش‌ نام‌گذاري‌ گرديد.

وصیت نامه شهید

بسم رب الشهدا
مکتبی که شهادت دارد اسارت ندارد.(امام خمینی)
با درود به کوه استوار در مقابل ظلمها امام خمینی و تمامی جانثاران اسلام و شهدای گلگون کفن.به فرمان امام خمینی اسلحه بدوش میگیرم و برای مبارزه با جور و ظلم و تجاوز راهی شهر شهادت میشوم همانطور که رسول خدا فرمود(اشرف الموت -قتل الشهاده)شرافتمندترین مرگها شهادت است من نیز به ندای آنها پاسخ مثبت میدهم و سعادت در راه خدا و احیای حق مستضعفان را برگزیدم و باید بگویم رفتن از این دنیای فانی بدنیا ابدی هجرت از ییک زندگی سلول وار است بیک گلستان همیشگی .ولی من خود را لایق کشته شدن در این راه نمی بینم هنوز خیلی تا انسانیت واقعی شدن فاصله دارم عمری از ما گذشت و ما در خلاف مسیر حرکت کردیم و ارواح همگی شهدا وقتی آرام خواهد گرفت که اسلام در ایران و سپس در جهان مستقر شود و امام مهدی عج پرچم اسلام را در جهان به اهتزار در آورد و امیدوارم که عزیزان و نزدیکان آن روز را ببیند و از سربازان امام مهدی عج باشند اگر من در این راه کشته شدم
از دوستان واقعی و دلسوز به اسلام و همگی عزیزان تقاضا دارم در حق من دعا نمایید همه ما روزی آب گندیده ای بیش نبودیم و سرانجام ما نیز خاک شدن است چرا این جان را به جای اینکه رفته رفته به نابودی رسد و این تن قبل از اینکه بپوسد با خدا معامله نکنیم از امت مسلمان انتظار دارم اسلام را بشناسند و روحانیت را بشناسد و بشناسانند در نمازها و دعاهایتان امام این رهبر مستضعفان را یاد آور باشید بیاد خانواده شهدا و مستضعفان باشید چند کلمه با پدر و مادر عزیزم مادر جان خداحافظ خوشحال باش از اینکه فرزندت را در راه اسلام و استقرار ماندن کتاب مقدسمان و قران می دهی در ان دنیا فاطمه زهرا بانوی صدر اسلام از تو گله ندارد و در مقابلش رو سپید هستی.پدر جان در راه خدا اسماعیل های خود را آماده کن مبادا اگر فرزندت در راه الله حرکت کرد و شهید شد غمی به چهره مردانه اتا بنشیند شادان باش و بدان که شهادت یکی از اعضا خانواده باعث سربلندی و عزت شرف خانواده تو و اسلام می گردد والسلام علیکم .
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:50  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهید سيد محمد تقوي‌

سرباز وظيفه‌ شهيد سيدمحمد تقوي‌ ازبري‌ فرزندسيدهادي‌ به‌ سال‌ 1341 در روستاي‌ ازبرشهرستان فومن در يك‌ خانواده‌ مذهبي‌ پا به‌ هستي‌ گذارد.
پس‌ از طي‌ دوران‌ كودكي‌، تا پايه‌ي‌ پنجم‌ ابتدايي‌ در محل‌ سكونت‌ به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌ وپس‌ از آن‌ به‌ درخواست‌ پدر، در حوزه‌ علميه‌ي‌ آستانه‌ اشرفيه‌ به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ حوزوي‌ پرداخت‌.بعد از يكسال‌‌ و اندي‌، به‌ زادگاهش‌ برگشت‌ و در امور كشاورزي‌ با خانواده‌ مساعدت‌ نمود. در سال‌1360 به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ و پس‌ از طي‌ مراحل‌ آموزشي‌، از گروهان‌ يكم‌ گردان‌ 191 پياده‌ شيراز به‌ مناطق‌ جنگي‌ غرب‌ كشور (استان‌ كرمانشاه‌) اعزام‌ شد، تا اينكه‌ در منطقه‌ جنگي‌ نوسود ازتوابع‌ شهرستان‌ پاوه‌ مستقر گرديد.
حدود 22 ماه‌ از خدمت‌ خود را در اين‌ منطقه‌ از كشور سپري‌ نمود، تا اينكه‌ سرانجام‌ در سيزدهم‌ مرداد 1362، هنگامي‌ كه‌ براي‌ جابجايي‌ نگهبانان‌ خط‌ مقدم‌ جبهه‌ دست‌ به‌ كار شده‌ بود، مورد اصابت‌ تركش‌ خمپاره‌ دشمن‌ قرار گرفت‌ و به‌ درجه‌ي‌ والاي‌ شهادت‌ دست‌يافت‌.
شهيد تقوي‌ اخلاق‌ پسنديده‌اي‌ داشت‌ و با اهل‌ خانه‌ بسيار مهربان‌ بود. در امور كشاورزي‌ بسيار فعال‌ بود و به‌ فرايض‌ ديني‌ اهميت‌ خاصي‌ مي‌داد. به‌ نماز و روزه‌ توجه‌ بسيار داشت‌، بطوريكه‌ اين‌ دو فريضه‌اش‌ قضا نمي‌شد.
در قسمتي‌ از وصيت‌نامه‌اش‌ مي‌خوانيم‌: «من‌ اين‌ راه‌ را آگاهانه‌ انتخاب‌ نموده‌ام‌ و هيچ‌ اجباري‌ در كارنبوده‌ است‌. من‌ راه‌ حسينيان‌ را انتخاب‌ كرده‌ام‌. براي‌ مكتبم‌، ملتم‌ و مملكتم‌».
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:45  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد علي‌ اكبر تفكري‌

سرباز وظيفه‌ شهيد علي‌اكبر تفكري‌ خسروآبادي‌ فرزند كاسگل‌ به‌ سال‌ 1344 در روستاي‌ خسروآباد شهرستان فومن چشم‌ به‌ گيتي‌ گشود. تا قبولي‌ پايه‌ي‌ پنجم‌ ابتدايي‌ به‌ درس‌ و تحصيل‌ مشغول‌ شد و پس‌ از آن‌ راهي‌ تهران‌ گرديد و در اين‌ شهر به‌ كار خياطي‌ پرداخت‌. شهيد تفكري‌ تا هنگامي‌ كه‌ خدمتش‌ فرا نرسيده‌ بود، در اين‌ كار بود و پس‌ از آن،‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ و مدتي‌ از خدمت‌ خود را در لشكر 77 پيروزخراسان‌ گذراند.
در مهرماه‌ 1363 از اين‌ يگان‌ خدمتي‌، عازم‌ جبهه‌ گرديد و پس‌ از رشادت‌ها و دلاوري‌ها و حضوري‌ سبز در ميادين‌ جنگ‌، سرانجام‌ در روز دوشنبه‌ دوازدهم‌ خرداد 1365 كه‌ ‌ مطابق‌ بيست‌ وسوم‌ ماه‌ رمضان‌ و روز قدر نيز بود، در شهرك‌ زبيدات‌ عراق‌، براثر اصابت‌ تركش‌ گلوله‌ توپخانه‌ دشمن‌ به ‌درجه‌ي‌ والاي‌ شهادت‌ دست‌ يافت‌ و از اين‌ طريق‌ به‌ ديدار محبوبش‌ شتافت‌.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:43  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد هادي‌ تفكري‌

بسيجي‌ شهيد هادي‌ تفكري‌ چيراني‌ فرزند مختار به‌ سال‌ 1341 در روستاي‌ خداشهر شهرستان فومن زاده‌ شد. دوران‌ كودكي‌ را كه‌ سپري‌ كرد، وارد مدرسه‌ گرديد و پس‌ از گذراندن‌ سه‌ دوره‌ تحصيلي‌: ابتدايي‌، راهنمايي‌ و دبيرستان‌، موفق‌ به‌ كسب‌ مدرك‌ ديپلم‌ گرديد.
پس‌ از أخذ ديپلم‌، در يكي‌ از روستاهاي‌ شهرستان كرج‌، بعنوان‌ معلم‌ مشغول‌ تدريس‌ گرديد و مدتي‌ در اين‌شغل‌ شريف‌ بود. اين‌ شهيد بزرگوار از آنجايي‌ كه‌ عضو نهاد بسيج‌ بود و همكاري‌ تنگاتنگي‌ با اين‌ نهاد داشت‌، در تاريخ‌ بيست‌ و هشتم‌ تير 1364 از واحد بسيج‌ سپاه‌ فومن‌، بعنوان‌ نيروي‌ داوطلب‌ عازم‌ جبهه‌هاي‌ حق‌ عليه‌ باطل‌ گرديد و جنگ‌ را سرلوحه‌ همه‌ آموزش‌ها قرار داد. او بقاي‌ اسلام‌ را در گرو جنگ‌ و مبارزه‌ با كفار بعثي‌ مي‌ديد و عقيده‌ راسخش‌ را بر مبناي‌ جنگ‌ حق‌ عليه‌ باطل‌ پايه‌ريزي‌ كرده‌ بود. در اين‌ راستا، سرانجام‌ در هفتم‌ مرداد1364 در منطقه‌ي‌ عملياتي‌ اشنويه‌ ـ كلاشين‌، پيكرش‌ مفقود گرديد و به‌ شهادت‌ رسيد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:42  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد شمس‌‌الله‌ تسليمي‌

جانباز شهيد شمس‌الله‌ تسليمي‌ گوراب‌ پسي‌ فرزند بيت‌الله‌ به‌ سال‌ 1343 در دهستان‌ گوراب‌پس شهرستان فومن ‌قدم‌ به‌ عرصه‌ي‌ گيتي‌ نهاد. دوران‌ خردسالي‌ را سپري‌ نمود و پس‌ از آن‌ وارد مدرسه‌ شد و تا پايه‌ي‌ سوم‌ راهنمايي‌ به‌ درس‌ و تحصيل‌ مشغول‌ شد.
بعد از اين‌، به‌ امور كشاورزي‌ پرداخت‌ و مدتي‌ را در اين‌ كار سپري‌ نمود. بعد از گذشت‌ چند سال‌، تصميم‌ به‌ ازدواج‌ گرفت‌ و خانواده‌اي‌ مستقل‌ تشكيل‌ داد. اين‌ شهيد والامقام‌ همانند ديگر برادر شهيدش‌، خود را براي‌ خدمت‌ آماده‌ نمود و بعنوان‌ مشمول‌ سپاه‌، به‌ خدمت‌ مقدس‌ سربازي‌ رفت‌.پس‌ از گذراندن‌ دوره‌ آموزشي‌، به‌ كردستان‌ رفت‌ و ديري‌ نپاييد كه‌ از تيپ‌ يكم‌ لشكر 28 كردستان‌ به‌ مناطق‌ عملياتي‌ اعزام‌ شد. شهيد تسليمي‌ در بيست‌ و پنجم‌ اسفند ماه‌ 1363 در منطقه‌ عملياتي‌ سه‌راه‌ فتح‌ در حال‌ جنگيدن‌ با متجاوزين‌ بعثي‌ بود كه‌ در طي‌ بمباران‌ شيميايي‌ از سوي‌ ارتش‌ عراق‌، به‌ سختي‌ آسيب‌ ديد و عوارض‌ آن‌ تا سالها همراهش‌ بود، تا اينكه‌ پس‌ از سالها تحمل‌ رنج‌ عوارض ‌دردناك‌ شيميايي‌، سرانجام‌ در دوازدهم‌ بهمن‌ ماه‌ 1376 به‌ لقاءالله‌ پيوست‌ و شهيد شد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:40  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد عليرضا تسليمي‌

سرباز وظيفه‌ شهيد عليرضا تسليمي‌ گوراب‌پسي‌ فرزند بيت‌الله‌ به‌ سال‌ 1346 در دهستان ‌گوراب‌پس شهرستان فومن‌ ديده‌ به‌ هستي‌ گشود.
اين‌ شهيد گرانقدر پس‌ از طي‌ دوران‌ كودكي‌، وارد دبستان‌ محل‌ خود شد و تا قبولي‌ پنجم‌ ابتدايي‌ به ‌تحصيل‌ پرداخت‌. پس‌ از مدتي‌، به‌ تهران‌ رفت‌ و به‌ حرفه‌ي‌ ميكانيكي‌ ماشين‌هاي‌ سنگين‌ روي‌ آورد و چند سالي‌ در اين‌ حرفه‌ بود، تا اينكه‌ به‌ خدمت‌ مقدس‌ سربازي‌ فراخوانده‌ شد و خود را به‌ جمع‌ ديگر سربازان‌ رسانيد. شهيد تسليمي‌ پس‌ از گذراندن‌ مراحل‌ آموزشي‌، در لشكر 16 زرهي‌ قزوين ‌مستقر شد و از آنجا بود كه‌ به‌ جبهه‌هاي‌ نور عليه‌ ظلمت‌ اعزام‌ گرديد و نهايتاً در نوزدهم‌ ارديبهشت‌1365 در منطقه‌ي‌ شرهاني‌ عراق‌، براثر اصابت‌ تركش‌ خمپاره‌ دشمن‌، شربت‌ شهادت‌ نوشيد و به‌خيل‌ كاروان‌ شهداي‌ اسلام‌ پيوست‌.
شهيد تسليمي‌ در وصيت‌ نامه‌ي‌ خود، خطاب‌ به‌ پدر و مادرش‌ آورده‌ است‌: «به‌ پدر و مادر خويش‌ سفارش‌ مي‌كنم‌ كه‌، گرچه‌ فرزند براي‌ هر پدر و مادري‌ عزيز است‌، اما بايد در مرگ‌ عزيز خويش‌ توكل‌ به‌ خدا كند و در مصيبت‌، صبور و شكيبا باشد. خداوند به‌ صابران‌ اجر مي‌دهد. هرگز در غم‌شهادت‌ من‌ بي‌تابي‌ نكنيد كه‌ من‌ هرگز راضي‌ به‌ اين‌ امر نيستم‌...».
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:38  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد مهدي‌ ترابي‌

سرباز يكم‌ وظيفه‌ شهيد مهدي‌ ترابي‌ خداشهري‌ فرزند حسن‌ به‌ سال‌ 1338 در روستاي‌ خدا شهر دهستان‌ رودپيش‌ شهرستان فومن چشم‌ به‌ جهان‌ گشود.
پس‌ از طي‌ دوران‌ كودكي‌، وارد مدرسه‌ گرديد و تا أخذ مدرك‌ ديپلم‌ به‌ پيش‌ رفت‌. در كنار تحصيل ‌مدتي‌ در كنار خانواده‌اش‌، به‌ كشاورزي‌ مي‌پرداخت‌، تا اينكه‌ به‌ خدمت‌ رفت‌ و به ‌انجام‌ وظيفه‌ پرداخت‌. دوره‌ خدمت‌ اين‌ شهيد والامقام‌ مصادف‌ بود با اوايل‌ دوره‌ جنگ‌، از اينرو از لشكر 16 زرهي‌ قزوين‌ به‌ همراه‌ ديگر سربازان‌ اسلام‌، به‌ مناطق‌ جنگي‌ جنوب‌ كشور (استان‌ خوزستان‌) اعزام‌ شد و در منطقه‌ي‌ عملياتي‌ سوسنگرد مستقر شد. پا به‌ پاي‌ ديگر رزمندگان‌ به‌ مبارزه‌ با متجاوزين‌ عراقي‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ سرانجام‌ در پانزدهم‌ ديماه‌ 1359 در همان‌ منطقه‌ي‌ عملياتي‌ كه‌ درآن‌ مستقر شده‌ بود، به‌ فوز عظيم‌ شهادت‌ دست‌ يافت‌ و به‌ گلگون‌ كفنان‌ تاريخ‌ پيوست‌.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:36  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهیدحبیب تحریری

اطلاعات فردی
نام شهید
نام خانوادگی
تاریخ تولد
محل تولد
تاریخ شهادت
محل شهادت
عملیات
حبیب
تحریری
1320/7/45
فومن
13628/6/5
پیرانشهر
وضعیت تاهل
تعداد فرزندان
آخرین مسئولیت
عضویت
مزار شهید
محل دفن
مجرد
-
رزمنده
مشمول سپاه
گلزار شهداء
اشکلیت ماسوله

شهيد حبيب‌ تحريري‌ ماسوله‌ فرزند محمدتقي‌ به‌ سال‌ 1345 در روستاي‌ اشكليت‌ از توابع ماسوله شهرستان فومن ديده‌ به‌ جهان‌گشود. اين‌ شهيد بزرگوار تا قبولي‌ پايه‌ي‌ دوم‌ راهنمايي‌ به‌ تحصيل‌ مشغول‌ شد و پس‌ از آن‌، به‌ شغل‌دامداري‌ پرداخت‌.
بعد از مدتي‌، به‌ تهران‌ رفت‌ و در يكي‌ از كارگاههاي‌ اين‌ شهر مشغول‌ به‌ كار شد. در سال‌ 1364 به‌خدمت‌ سربازي‌ فراخوانده‌ شد و در مهرماه‌ اين‌ سال‌ بعنوان‌ پاسدار مشمول‌، از سپاه‌ پاسداران ‌انقلاب‌ اسلامي‌ شهرستان‌ فومن‌ به‌ سربازي‌ رفت‌. پس‌ از طي‌ مراحل‌ آموزشي‌ به‌ مناطق‌ جنگي‌ غرب‌ كشور اعزام‌ شد و به‌ جمع‌ ديگر رزمندگان‌ كه‌ در حال‌ مبارزه‌ با متجاوزين‌ بعثي‌ بودند، پيوست‌. شهيدتحريري‌ در آذربايجان‌ غربي‌ در پيرانشهر مشغول‌ انجام‌ وظيفه‌ بود كه‌ در بيست‌ و هشتم‌ شهريور1365 در عمليات‌ كربلاي‌ دو، به‌ فيض‌ شهادت‌ رسيد و به‌ ديدار محبوبش‌ شتافت‌.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:35  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهید عین اله تجددی

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:33  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد محمدتقي‌ تاجبخش‌

سرباز وظيفه‌ شهيد محمدتقي‌ تاجبخش‌ ‌ فرزند شادروان‌ چراغعلي‌ به‌ سال‌ 1345 در روستاي ‌اشكلن‌ شهرستان فومن ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. دوره‌ ابتدايي‌ را در زادگاهش‌ به‌ پايان‌ برد و پس‌ از آن‌ در مدرسه‌ راهنمايي‌ روستاي‌ خشكنودهان‌، نام‌نويسي‌ نمود و تا پاي‌ دوم‌ راهنمايي‌ به‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
پس‌ از اين‌ و بعد از ترك‌ تحصيل‌، در كنار خانواده‌ ماند و همراه‌ با خانواده‌ به‌ فعاليت‌ مشغول‌ گرديد. شهید در همان دوران نوجوانی پدرو مادرشان را از دست دادند زمان‌ سپري‌ شد، تا اينكه‌ سن‌ سربازي‌اش‌ فرارسيد و از طريق‌ ارتش‌، به‌ خدمت‌ مقدس‌ سربازي‌ رفت‌. پس‌ از دوره‌ آموزشي‌، از يگان‌ تيپ‌ 40 سراب‌ گردان‌ عمار به‌ جبهه‌ اعزام‌ شد و اهداف‌ خود را در جبهه‌ دنبال‌ نمود. شهيد تاجبخش‌ در جبهه‌، به‌ عنوان‌ «آر پي‌ چي‌ زن‌» انجام‌ وظيفه‌ مي‌كرد و به‌ مبارزه‌ با متجاوزين‌ بعثي‌ مي‌پرداخت‌، تا اينكه‌ در پنجم‌ مرداد 1366 در منطقه‌ي ‌عملياتي‌ ميمك‌، براثر اصابت‌ تركش‌ خمپاره‌، به‌ افتخار شهادت‌ نايل‌ آمد و از اين‌ طريق‌ به‌ وصال ‌رسيد. مزار مطهر این شهید گرانقدر در گلزار شهدای اشکلن فومن واقع می باشد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:31  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد مهدي‌ تائب‌

شهيد مهدي‌ تائب‌ آلاله‌گورابي‌ فرزند ابراهيم‌ به‌ سال‌ 1343 در روستاي‌ آلاله‌گوراب‌ شهرستان فومن تولد يافت‌. تحصيلات‌ خود را در زادگاهش‌ آغاز نمود و پس‌ از طي‌ دوره‌ ابتدايي‌، وارد مقطع‌ راهنمايي‌ گرديد و تا سال‌ دوم‌ به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌ و از آن پس، به‌ خاطر كمك‌ به‌ پدرش‌ در كار كشاورزي و تأمين‌ مخارج ‌خانواده،‌ از ادامه‌ي‌ تحصيل‌ باز ماند.
مدتي‌ از كار و تلاش‌ او در كنار خانواده‌اش‌ گذشت‌، تا اينكه‌ زمان‌ خدمتش‌ فرارسيد و بعنوان‌ مشمول ‌سپاه‌ (سرباز سپاه‌)، به‌ خدمت‌ مقدس‌ سربازي‌ رفت‌. در حين‌ خدمت‌ او كه‌ مصادف‌ با سالهاي‌ جنگ ‌ايران‌ و عراق‌ بود، به‌ مناطق‌ جنگي‌ اعزام‌ شد و دليرانه‌، از مملكت‌ و ناموس‌ خود به‌ دفاع‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ در بيست‌ و نهم‌ ارديبهشت‌ 1365 در منطقه‌ي‌ مهران‌ به‌ شدت‌ مجروح‌ شد. او را به‌ بيمارستان‌ نمازي‌ شيراز منتقل‌ كردند، اما براثر جراحات‌ شديد وارده‌ به‌ ناحيه‌ شكم‌، در اين‌ تاريخ‌ به‌ شهادت‌ رسيد و در نهايت‌، در گلزار شهداي‌ فومن‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.
شهيد مهدي‌ تائب‌ از نظر اخلاقي‌، فردي‌ مهربان‌ و با محبت‌ بود. كمك‌ به‌ مردم‌ از بارزترين‌ كارهاي‌ او در زندگيش‌ بود. از كار و تلاش‌ خسته‌ نمي‌شد و كار را براي‌ خود عيب‌ نمي‌دانست‌. در سختي‌ها صبور بود و به‌ جنگ‌ با مشكلات‌ زندگي‌ مي‌رفت‌. بار آخر‌ كه‌ به‌ منطقه‌ي‌ جنگي‌ مي‌رفت‌، گفت: ‌ آخرين ‌باري‌ است‌ كه‌ به‌ مرخصي‌ مي‌آيد و ديگر به‌ مرخصي‌ نخواهد آمد.
خانواده‌ تائب‌، غير از اين‌ شهيد، يك‌ جانباز (هادي‌ تائب‌) و يك‌ آزاده‌ (علي‌ تائب‌) نيز تقديم‌ ايران‌ عزيز نموده‌اند. هادي‌ تائب‌ جانباز ده‌ درصد بوده‌ و برادرش‌ علي‌ كه‌ مدت 25 ماه‌ و 9 روز (24/4/67 تا3/6/69) از عمرش‌ را در زندان‌هاي‌ عراق‌ گذرانده،‌ از آزادگان‌ مي‌باشد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:28  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد رمضانعلي‌ پورمحسن‌

سرباز وظيفه‌ شهيد رمضانعلي‌ پورمحسن‌ معافي‌ فرزند علي‌ به‌ سال‌ 1345 در روستاي‌ معاف‌ محله‌ رودپيش‌ شهرستان فومن در خانواده‌اي‌ كشاورز ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. دوران‌ كودكي‌ را پشت‌ سرگذاشت‌ و پس‌ از آن‌، جهت‌ تحصيل‌ دانش‌ وارد مدرسه‌ زادگاهش‌ شد و پس‌ از طي‌ دوره‌ ابتدايي‌، تا قبولي‌ پايه‌ي‌ دوم‌راهنمايي‌ به‌ درس‌ خواندن‌ پرداخت‌.
پس‌ از آن‌ به‌ امور كشاورزي‌ پرداخت‌ و مدتي‌ هم‌ در سر جنگلداري‌ شهرستان‌ رشت‌، مشغول‌ فعاليت ‌گرديد. پس‌ از مدتي‌ كار و فعاليت،‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ و پس‌ از مراحل‌ آموزشي‌، در گروهان‌ سوم‌گردان‌ 191 پياده‌ تيپ‌ 37 زرهي‌ شيراز مستقر گرديد. در پانزدهم‌ اسفندماه‌ 1364 به‌ استان‌ ايلام‌اعزام‌ شد و در منطقه‌ عملياتي‌ مهران‌ حضور پيدا نمود. اين‌ شهيد بزرگوار پس‌ از گذشت‌ حدودچهارماه‌، سرانجام‌ در هفدهم‌ دي‌ 1365 در يك‌ تاكتيك‌ پدافندي‌ در منطقه‌ي‌ جنگي‌ مهران‌ بر اثراصابت‌ تركش‌ به‌ ناحيه‌ي‌ سينه‌، جان‌ به‌ جان‌ آفرين‌ تسليم‌ نمود و سرخ‌ گون‌ به‌ لقاي‌ الهي‌ شتافت‌.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:26  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
شهید شهرستان فومن > حجت الله پور تقی

شهید حجت اله پورتقی
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:24  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

شهید پرویز پیمانی
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:21  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
شهید شهرستان فومن > اسماعیل پیر حیدری



شهيد اسماعيل‌ پيرحيدري‌


پاسدار شهيد اسماعيل‌ پير حيدري‌ گشتي‌ فرزند پيرحيدر به‌ سال‌ 1340 در نصرالله‌ محله‌ گشت شهرستان فومن ‌ پا به‌جهان‌ هستي‌ گذارد. تحصيلات‌ خود را تا قبولي‌ پايه‌ پنجم‌ ابتدايي‌ در سال‌ 1356 ادامه‌ داد و پس‌ ازپيروزي‌ انقلاب‌ شكوهمند، به‌ عضويت‌ رسمي‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامي‌ شهرستان‌ فومن‌ درآمد.
مدتي‌ دراين‌ نهاد انقلابي‌ به‌ فعاليت‌ پرداخت‌ و در طي‌ آن‌، خدمات‌ شايسته‌اي‌ از خود نشان‌ داد. پس‌ از آن‌، به‌ خاطر پاسداري‌ از اسلام‌ و انقلاب‌ همگام‌ با ديگر رزمندگان‌ در كسوت‌ مقدس‌ پاسداري‌ به‌جبهه‌ها اعزام‌ شد و پس‌ از چند مرحله‌ مبارزه‌ با دشمنان‌ دين‌ و ميهن‌، سرانجام‌ در اول‌ مرداد 1367در منطقه‌ي‌ عملياتي‌ شلمچه‌، بر اثر اصابت‌ تركش‌ به‌ درجه‌ي‌ والاي‌ شهادت‌ رسيد و از اين‌ طريق‌، به‌وصال‌ نايل‌ آمد.


+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:19  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد عظيم‌ پورنصيري‌

حجت‌الاسلام‌ شهيد عظيم‌ پورنصيري‌ فرزند عزيز به‌ سال‌ 1347 در روستاي‌ كردمحله‌ از توابع ‌دهستان‌ گشت‌ شهرستان‌ فومن‌، در خانواده‌اي‌ مذهبي‌ گام‌ به‌ گيتي‌ نهاد.
دوره‌ ابتدايي‌ را در دبستان‌ كردمحله‌ به‌ پايان‌ رساند و دوره‌ راهنمايي‌ را تا قبولي‌ سيكل‌، همزمان‌ با سالهاي‌ انقلاب‌ به‌ پايان‌ برد. در سالهاي‌ تحصيل‌، فعاليت‌هاي‌ فرهنگي‌ شياناني‌ را در مدرسه‌ راهنمايي‌ كردمحله‌ به‌ راه‌ انداخت‌ و پس‌ از اين‌، به‌ مبارزه‌ با گروهك‌هاي‌ ضد انقلاب‌ پرداخت‌ و درواقع‌، در زمره‌ فعالان‌ حركت‌هاي‌ انقلابي‌ ضد رژيم‌ ستمشاهي‌ بود. شهيد پورنصيري‌ از بنيانگذاران‌ پايگاه‌ مقاومت‌ بسيج‌ و از اعضاي‌ فعال‌ انجمن‌ روستاي‌ خود بود و فعاليت‌هايش‌ تا سالهاي‌ 1362همچنان‌ ادامه‌ داشت‌، تا اينكه‌ بعلت‌ علاقه‌ شديد به‌ دروس‌ حوزوي‌، در شهريور اين‌ سال‌ رهسپارحوزه‌ علميه‌ «مهدويه‌»رشت‌ گرديد و به‌ تحصيل‌ مقدمات‌ و‌ تهذيب‌ نفس‌ پرداخت‌. در سال‌ 1364 براي‌ ارتقاءمدارج‌ علوم‌ ديني‌ و علمي‌ به‌ تهران‌ رفت‌ و در مهرماه‌ همان‌ سال‌، در حوزه‌ علميه‌ شهيدبهشتي‌(شهادت‌ 7 تير 1360) كه‌ زير نظر سازمان‌ تبليغات‌ اسلامي‌ تهران‌ بود، مشغول‌ به‌ تحصيل‌ شد.
پس‌ از حدود يكسال‌ به‌ دليل‌ اعزام‌ پدر بزرگوارش‌ به‌ جبهه‌هاي‌ جنگ‌، به‌ ناچار به‌ گيلان‌ برگشت‌ و درحوزه‌ علميه‌ امام‌ جعفرصادق‌ عليه‌ السلام‌ رشت‌ به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ مشغول‌ گرديد. در بهمن‌ماه ‌1365 به‌ جبهه‌ جنوب‌ اعزام‌ شد و بعنوان‌ يك‌ بسيجي‌ دلباخته‌ امام‌ و همچنين‌ يك‌ تك‌ تيرانداز، درگردان‌ حضرت‌ حمزه‌(ع‌) به‌ مبارزه‌ با كفار بعثي‌ برخاست‌. پس‌ از حدود يكسال‌، مجدداً به‌ تهران‌ بازگشت‌ و در حوزه‌ علميه‌ شهيد بهشتي‌، درصدد كسب‌ معارف‌ اسلامي‌ برآمد، تا اينكه‌ در27/1/1367 براي‌ بار دوم‌، پس‌ از گذراندن‌ آموزش‌ نظامي‌ در سنندج‌، به‌ كاروان‌ امام‌ حسين‌ عليه‌السلام‌ پيوست‌ و عازم‌ مناطق‌ جنگي‌ غرب‌ گرديد.
اين‌ روحاني‌ مبارز پس‌ از مدتها جنگ‌ و ستيز با متجاوزين‌ بعثي‌، در تاريخ‌ بيست‌وسوم‌ خرداد 1367در عمليات‌ بيت‌ المقدس‌ هفت‌ براثر گرمازدگي‌ جانش‌ را از دست‌ داد و بدين‌ طريق‌ به‌ خيل‌ كاروان‌ عظيم‌ شهدا پيوست‌.
«از خصوصيات‌ بارز وي‌، تفكر و تأمل‌ در امور بود. علاقه‌منديش‌ به‌معارف‌ اسلامي‌، در وي‌ بسيار مشاهده‌ مي‌شد. نسبت‌ به‌ انجام‌ فرايض‌ عبادي‌، بسيار مقيد بود وارادت‌ خالصانه‌اي‌ نسبت‌ به‌ اهل‌ بيت‌ داشت‌. اخلاص‌ توام‌ با صداقت‌ در چشمانش‌ موج‌ مي‌زد...به ‌روزه‌هاي‌ مستحبي‌ اهميت‌ فراوان‌ مي‌داد و هميشه‌ نماز را در اول‌ وقت‌ و به‌ جماعت‌ مي‌خواند... اوتنها آرزويش‌، سربازي‌ امام‌ زمان‌ (عج‌) و شهادت‌ في‌سبيل‌الله‌ بود».
قسمتی از وصیت نامه شهید آمده ...بنده عاصی و گناهکار به پیروی از مولایم حسین (ع) این برگ را با کمال میل برگزیده و انتخاب نموده و متهورانه بسویش پر می گشایم و امید ازخدای سبحان جل واعلی دارم که این آرزوی قلبی ام را بر اساس صلاحش بر آورده فرماید که انشاءاله هم این طور خواهد شد اما درباره والدین همین قدر درباره قدردانی از شما اکتفا می کنم و امیدوارم خداوند بزرگ از شما تشکر کند . چرا که شما باعث شده اید بنده به طرف او یعنی خدا حرکت نمایم و به طرفش بی باکانه هجرت کنم . اما شما برادر و خواهران خوبم. برادرجان تنها سفارشی که خدمت شما دارم سعی کن همیشه دنبال حق باشی و کوشش نما که درسهایت موفق باشی و شخصی مفید برای جامعه اسلامی باشی و به شما خواهران خوبم سفارش می کنم میدانم شما پاکدامن و باعفت هستید تقاضادارم که بیش از این دنبال تقوا و پاکدامنی و عبادت خود باشید.




+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:14  توسط داود صیاد مالفجانی  | 



شهيد محمد پورطاعتي‌

معلم‌ بسيجي‌ شهيد محمد پورطاعتي‌ فومني‌ فرزند شادروان‌ تقي‌پور طاعتي‌ به‌ سال‌ 1345 در فومن‌ ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. شش‌ ساله‌ بود كه‌ وجود نازنين‌ پدر را از دست‌ داد و از آن‌ پس‌ در دامن‌ مادري‌ مهربان‌ و زحمتكش‌، ايام‌ را سپري‌ نمود.
مادر براي‌ درآمد خانواده‌ و تأمين‌ معاش‌، خياطي‌ مي‌كرد و محمد در چنين‌ خانواده‌اي‌ رشد نمود و در كنار سختي‌هاي‌ زندگي‌، به‌ كسب‌ علم‌ اشتياق‌ فراوان‌ نشان‌ داد و پس‌ از وارد شدن‌ به‌ مدرسه‌، دوره‌متوسطه‌ را در سال‌ 1363 در رشته‌ي‌ علوم‌ تجربي‌ به‌ پايان‌ رسانيد و در سال‌ 1364 موفق‌ شد كه‌ وارد دانشگاه‌ شهيد مدني‌ قم‌ گرديده‌ و در رشته‌ي‌ اللهيات‌ ادامه‌ تحصيل‌ دهد.
پس‌ از پيروزي‌ انقلاب‌ كه‌ مصادف‌ با سن‌ نوجواني‌ محمد و پيدايش‌ گروهك‌هاي‌ ضدانقلابي‌ بود، او در راستاي‌ اهداف‌ مقدس‌ اسلام‌ و پيش‌برد دستورات‌ رهبر انقلاب‌، به‌ مبارزه‌ برخاست‌ و در اين‌ راه‌،مورد تهديد و حتي‌ ضرب‌ و شتم‌ قرار گرفت‌. از جمله‌ فعاليت‌هاي‌ او در اين‌ ايام‌، مي‌توان‌ به‌ شركت‌ در مجالس‌ و مراسم‌ مذهبي‌ و كلاسهاي‌ قرآن‌ و انجمن‌هاي‌ اسلامي‌ و همچنين‌ نهاد بسيج‌ فومن‌ وشفت‌ اشاره‌ داشت‌.
در تابستان‌ سال‌ 1360 بود كه‌ راهي‌ جبهه‌ و شهر سنندج‌ گرديد و پس‌ از آن‌، به‌ مناطقي‌ چون‌: مريوان‌ و سردشت‌ اعزام‌ شد. در ششم‌ اسفندماه‌ 1365 در عمليات‌ مسلم‌ بن‌عقيل‌ در گردان‌ مالك‌، براثر تركش‌هاي‌ فراوان‌، يك‌ پاي‌ او مجروح‌ گرديد و با اين‌ همه‌، براي‌ رفتن‌ به‌ جبهه‌ بي‌تابي‌ مي‌كرد و با اينكه‌ در چندين‌ مرحله‌، مجروح‌ شده‌ بود باز هم‌ دست‌ از مبارزه‌ برنداشت‌.
براي‌ آخرين‌ بار، از سوي‌ واحد بسيج‌ سپاه‌ فومن‌ به‌ مناطق‌ جنگي‌ غرب‌ كشور اعزام‌ شد و همچنان‌ به‌ مبارزه‌ با متجاوزين‌ ادامه‌ داد، تا اينكه‌ سرانجام‌ در چهارم‌ فروردين‌ 1367، ايام‌ هجرانش‌ به‌ پايان ‌رسيد و به‌ وصال‌ معبود خويش‌ نايل‌ آمد.
اين‌ شهيد كه‌ در عمليات‌ والفجر 10 در حين‌ پاتك‌ دشمن‌ بعثي‌، مفقود شده‌ بود، آنقدر زير آفتاب‌سوزان‌ خرمال‌ عراق‌ (باني‌ بلوك‌)، چون‌ مولايش‌ امام‌ حسين‌ عليه‌ السلام‌ قرار گرفت‌، تا اينكه‌ غير از استخوان‌هاي‌ سوخته‌ و يك‌ پلاك‌، چيزي‌ از وي‌ بر جاي‌ نماند و پس‌ از گذشت‌ هشت‌سال‌، به‌زادگاهش‌ بازگردانده‌ شد و در گلزار شهداي‌ فومن‌، هم‌ آغوش‌ خاك‌ گرديد.
از خصوصيات‌ اخلاقي‌ اين‌ شهيد، مي‌توان‌ به‌ ساده‌ بودن‌ و بي‌تكبري‌ او اشاره‌ داشت‌. اخلاص‌ و صداقت‌ در چشمانش‌ حاكم‌ بود و با همه‌ به‌ نرمي‌ و عطوفت‌ رفتار مي‌كرد. نيايش‌ و دعا، جزوبرنامه‌هاي‌ مهم‌ و اساسي‌ زندگي‌ او قرار داشت‌ و به‌ فرايض‌ ديني‌ توجه‌ خاصي‌ داشت‌. از كودكي‌، در تكيه‌ مهديه‌ (معروف‌ به‌ تكيه‌ آقاي‌ اريب‌) شهر فومن،‌ قرآن‌ را فراگرفت‌ و بعدها خود، مربي‌ قرآن‌ شد.در مساجد حضوري‌ سبز داشت‌ و در برخي‌ از مساجد، مؤذن‌ نيز بود.
قسمتي‌ از وصيت‌نامه‌ي‌ اين‌ شهيد آمده‌ است‌: «... برادران‌ و خواهران‌ من‌، سعي‌ كنيد كه‌ پوينده‌ راه‌ اولياء و پيرو اسلام‌ و ولايت‌ باشيد و در زمان‌ حال‌، پيرو رهبر عظيم‌الشان‌ امام‌ خميني‌ باشيد. نكند در برابر مشكلات‌، خسته‌ و ملول‌ شويد كه‌ در راه‌ خدا، خستگي‌ معنا ندارد. ما بايد شكر گذارخداوند تبارك‌ و تعالي‌ باشيم‌ كه‌ ما را از زير دست‌ استبداد، ظلم‌، فساد و تباهي‌ رهانيد و هم‌ اكنون‌ زير پرچم‌ اسلام‌، زندگي‌ مي‌كنيم‌...».
«... خدارا فراموش‌ نكنيد كه‌ حاضر و ناظر است‌ و بر بندگان‌ خود، بي‌نهايت‌ رئوف‌ و مهربان‌ است‌. عدالت‌ وتقوا را در رابطه‌ با خود و دوستان‌ و همسايگان‌ و همكيشان‌ و غيرهمكيشان‌ رعايت‌ كنيد...».
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:9  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد سيد حمزه‌ پورحسيني‌

شهيد سيد حمزه‌ پورحسيني‌ گشت‌ رودخاني‌ فرزند سيدعلي‌ به‌ سال‌ 1347 در كمال‌ محله‌ گشت‌رودخان‌ شهرستان فومن قدم‌ به‌ جهان‌ گذارد. پس‌ از طي‌ دوران‌ خردسالي‌ وارد مدرسه‌ گرديد و تا پايه‌ي‌ دوم‌ ابتدايي ‌به‌ تحصيل‌ پرداخت‌ و به‌ همين‌ مقدار اكتفا نمود. بعد از آن‌ در مغازه‌ نانوايي‌ پدر مشغول‌ به‌ كار شد و چند سالي‌، دوشادوش‌ پدر به‌ كار پرداخت‌.
هيجده‌ ساله‌ بود كه‌ بعنوان‌ مشمول‌ سپاه‌، از طريق‌ سپاه‌ به‌ خدمت‌ رفت‌ و پس‌ از طي‌ مراحل ‌آموزشي‌، از تيپ‌ 52 قدس‌ گيلان به‌ مناطق‌ جنگي‌ غرب‌ كشور اعزام‌ شد. در جبهه‌ دوشادوش‌ ديگر رزمندگان‌ سلحشور به‌ مبارزه‌ با ارتش‌ اشغالگر عراق‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ در هشتم‌ فروردين‌ 1367 در منطقه‌ي‌ عملياتي‌ شانه‌ دره‌ عراق‌، در عمليات‌ والفجر 10 بر اثر اصابت‌ تركش‌، پاي‌ چپش‌ قطع‌ شد و براثر جراحات‌ وارده‌ شديد، به‌ فيض‌ شهادت‌ نايل‌ آمد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:6  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد هادي‌ پرهون‌

شهيد هادي‌ پرهون‌ فرزند محمود به‌ سال‌ 30/1/1342 در روستاي‌ سه‌ پيران‌ پايين (كسمايي‌) ‌ شهرستان فومن متولد گرديد.بعد از پشت‌ سر گذاشتن دوران‌ كودكي‌، وارد مدرسه‌ شد. مقطع‌ ابتدايي‌ را در دبستان‌ دولتي‌ زادگاهش‌ به‌ پايان‌ برد و بعد از گذراندن‌ دوره‌ راهنمايي‌، وارد دبيرستان‌ شهر فومن‌ گرديد و تا پايه‌ي ‌سوم‌ نظري‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ داد.
شهيد پرهون‌ بعد از اتمام‌ تحصيلات‌، بسان‌ بسياري‌ از هم‌ سن‌ و سالهاي‌ خود، به‌ خدمت‌ سربازي ‌رفت‌ و بعد از پايان‌ دوره‌ آموزشي‌، از تيپ‌ دو منطقه‌ زنجان‌، لشکر قزوین به‌ ميدان‌ جنگ‌ پا نهاد. رشادتها و دلاوري ‌هايش‌ در جبهه‌ها، او را در رده‌ي‌ فرماندهان‌ قرارداد و خيلي‌ سريع‌ به‌ فرماندهي‌ دسته‌ منسوب‌ گرديد.
اين‌ شهيد بزرگوار مدتي‌ در اين‌ سمت‌، موفق‌ عمل‌ مي‌نمود و ايفاي‌ نقش‌ مي‌كرد، تا اينكه‌ سرانجام‌ به‌ تاريخ‌ دوازدهم‌ اسفند1363در منطقه‌ي ابوغریب ‌انديمشك‌ به‌ شهادت‌‌ رسيد و بدين‌‌سان‌ به‌ وصال‌ حضرت‌ دوست‌نايل‌ آمد. روحش‌ شاد و راهش‌ پررهرو باد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:4  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد مرتضي‌ پيش‌بين‌

دانش‌آموز بسيجي‌ شهيد مرتضي‌ پيش‌بين‌ فرزند شادروان‌ طاهر به‌ سال‌1349 در روستای للكام شهرستان فومن قدم‌ به‌ جهان‌ گذارد.اين‌ شهيد بزرگوار همانند برادر شهيدش‌، پس‌ از طي‌ دوره‌ خردسالي‌، رهسپار مدرسه‌ شد و تا سال‌اول‌ نظري‌ به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
در زمان‌ تحصيل‌، سال اول‌ دبيرستان‌ بود كه از طرف‌ مدرسه‌ بعنوان‌ امدادگر به‌ پادگان‌ آموزشي‌ منجيل‌اعزام‌ شد و آموزش‌ نظامي‌ را در اين‌ پادگان‌ به‌ پايان‌ رسانيد. بعد از پايان‌ اين‌ دوره‌ و در زمان‌ اعزام‌ به ‌جبهه‌، به‌ خاطر پايين‌ بودن‌ سنش‌، پدر و مادرش‌ از رفتن‌ او به‌ جبهه‌ امتناع‌ ورزيدند، چه‌ اينكه‌ او در اين‌ وقت‌، فقط‌ پانزده‌ سال‌ بيشتر نداشت‌.
او كه‌ همانند برادرش‌، مبارزه‌ با متجاوزين‌ و دفاع‌ از ميهن‌ را در سر مي‌پروراند، سرانجام‌ با اصرارزياد و با اجازه‌ي‌ والدين‌ خود، در هشتم‌ مهرماه‌ 1366 از سوي‌ واحد بسيج‌ سپاه‌ فومن‌ به‌ مناطق‌جنگي‌ غرب‌ كشوراعزام‌ شد و اين‌ در واقع‌ آخرين‌ وداع‌ او با خانواده‌اش‌ بود. آري‌ شهيد پيش‌ بين‌ در تداوم‌ راه‌برادرش‌، به‌ سوي‌ جبهه‌ شتافت‌ و به‌ مبارزه‌ با مزدوران‌ بعثي‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ بعد از مدتي‌ كوتاه‌، در دوم‌ آذر 1366 در منطقه‌ي‌ ماووت‌ عراق‌ بر اثر اصابت‌ تركش‌ خمپاره‌ به‌ سر، به‌ مقام‌ والاي‌ شهادت ‌دست‌ يافت‌ و به‌ گلگون‌ كفنان‌ تاريخ‌ پيوست‌. يادش‌ گرامي‌ و راهش‌ پر رهرو باد. مزار اين‌ شهيد بزرگوار در جوار مزار برادر شهيدش‌ در گلزار شهداي‌ روستاي‌ كلفت‌ بالا قرار دارد. بنا به‌ اظهارات‌ خانواده‌ شهيد پيش‌بين‌: «وي‌ در دوران‌ راهنمايي‌ مي‌خواست‌، تحصيل‌ را رها كند و به‌ جبهه‌ برود، ولي‌ بعلت‌ سن‌ و سال‌ كم‌ او، خانواده‌ مانع‌ از اين‌ كار مي‌شوند. يك‌ شب‌ برادر شهيدش‌ اسماعيل‌ را درخواب‌ مي‌بيند كه‌ به‌ او مي‌گويد: من‌ كه‌ وظيفه‌ام‌ را انجام‌ دادم‌ تو چرا در خوابي‌، بيدار شو، دشمن ‌دارد مي‌آيد».
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:2  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد اسماعيل‌ پيش‌ بين‌

سرباز يكم‌ شهيد اسماعيل‌ پيش‌ بين‌ فرزند شادروان‌ طاهر به‌ سال‌ 1338 در روستاي‌ كلفت شهرستان فومن‌ درخانواده‌اي‌ مذهبي‌ ديدة به جهان گشود، پس‌ از گذران‌ دوره‌ كودكي‌، وارد مدرسه‌ گرديد و تا قبولي‌ سال‌ سوم‌ نظري‌ دررشته‌ اقتصاد به‌ پيش‌ رفت‌.
بعد از دوره‌ تحصيل‌ به‌ خدمت‌ مقدس‌ سربازي‌ اعزام‌ گرديد و پس‌ از دوره‌ آموزشي‌، بعنوان‌ سرباز نيروي‌ هوايي‌، در مهرآباد تهران‌ مستقر شد. بعد از مدتي‌ به‌ پادگان‌ اميديه‌ اهواز منتقل‌ گرديد وديري‌ نگذشت‌ كه‌ در بيست‌ و پنجم‌ اسفندماه‌ 1361 همراه‌ گروه‌ ضربت‌، از پايگاه‌ چهارم‌ شكاري‌رهسپار خط‌ مقدم‌ جبهه‌ گرديد.
اين‌ شهيد بزرگوار در مدت‌ حضور خود در جبهه‌ يك‌ بار مجروح‌ شد و از آن‌ جايي‌ كه‌ عاشق‌ وشيفته‌ي‌ شهادت‌ بود، بار ديگر در جبهه‌ حضور يافت‌ و رشادت‌ها از خود نشان‌ داد، تا اينكه ‌سرانجام‌ در بيست‌ وچهارم‌ ارديبهشت‌ 1362 در منطقه‌ عملياتي‌ فكه‌، به‌ همراه‌ دوست‌ ديرينه‌اش‌،شهيد ميرعيسي‌ محب‌احمدي‌ به‌ شهادت‌ رسيد و آسماني‌ شد. شهيد پيش‌ بين‌، شخصي‌ متدين‌، صميمي‌، صديق‌ و از نظر اخلاقي‌ بي‌نظير و بسيار عالي‌ بود. به‌ نماز توجه‌ خاصي‌ داشت‌ و به‌مناجات‌ و نيايش‌ علاقه‌مند بود. به‌ شهادت‌ عشق‌ مي‌ورزيد و در روزهاي‌ آخر زندگي‌، مشتاقانه‌منتظر شهادت‌ بود. از دوستان‌ صميمي‌ او مي‌توان‌ به‌ شهيد ميرعيسي‌ محب‌ احمدي‌ اشاره‌ داشت‌.اين‌ دو مدتها با هم‌ در ميادين‌ نبرد بودند و بزرگ‌ترين‌ آرزوي‌شان‌ اين‌ بود كه‌ با هم‌ به‌ شهادت‌ برسند و اينطور هم‌ شد. روحشان‌ شاد و راهشان‌ مستدام‌ باد.








+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:0  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد مجيد پير باوفا

سرباز وظيفه‌ شهيد مجيد پير باوفا فرزند بابا به‌ سال‌ 1345 در روستاي‌ حسين‌ كوه‌ شهرستان فومن تولد يافت‌. پس‌ ازرسيدن‌ به‌ سن‌ رشد و گذراندن‌ دوران‌ كودكي‌، وارد مدرسه‌ شد و پس‌ از پشت‌ سرگذاشتن‌ دوره‌ابتدايي‌ و راهنمايي‌، وارد دوره‌ متوسطه‌ گرديد و تا قبولي‌ سال‌ سوم‌ در رشته‌ي‌ اقتصاد به‌ ادامه‌تحصيل‌ پرداخت‌.
پس‌ از اين‌ به‌ خدمت‌ رفت‌ و بعد از گذراندن‌ دوره‌ آموزشي‌، از لشكر 21 حمزه‌ (سي) تهران‌ به‌ جبهه‌ اعزام‌گرديد و در جبهه‌، بعنوان‌ سرباز دسته‌ توپخانه‌ به‌ جنگ‌ با متجاوزين‌ مي‌پرداخت‌. در جبهه‌، آگاهانه‌ و باتوجه‌ به‌ خطرات‌ احتمالي‌ از سوي‌ دشمن‌، تا پاي‌ جان‌ به‌ مبارزه‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ در بيست‌ و يكم‌ تير 1367 به‌ هنگام‌ تك‌ دشمن‌، در منطقه‌ عملياتي‌ نهرعنبر براثر اصابت‌ تركش‌ خمپاره‌، به‌ شهادت‌ رسيد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 17:46  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد موسي‌ پورعيسي‌

سرباز وظيفه‌ شهيد موسي‌ پورعيسي‌ گيگاسري‌ فرزند يوسف‌ به‌ سال‌ 1342 در روستاي ‌خطيب‌گوراب‌ از توابع‌ دهستان‌ رودپيش‌ شهرستان‌ فومن‌ ديده‌ به‌ جهان‌ گشود.
دوران‌ كودكي‌ را كه‌ همراه‌ با ذوق‌ و شوق‌ و بازي‌هاي‌ كودكانه‌ بود، سپري‌ نمود، تا اينكه‌ وارد مدرسه‌شد و پس‌ از طي‌ دوره‌هاي‌ ابتدايي‌، راهنمايي‌ و متوسطه‌، موفق‌ به‌ كسب‌ ديپلم‌ فرهنگ‌ و ادب‌ گرديد. اين‌ شهيد بزرگوار در كنار تحصيل‌ به‌ امور كشاورزي‌ نيز مي‌پرداخت‌، تا اينكه‌ وقت‌ خدمت‌ به‌ ميهنش‌ فرا رسيد و به‌ خدمت‌ مقدس‌ سربازي‌ رفت‌. پس‌ از پشت‌سر گذاشتن‌ دوره‌ آموزشي‌ در ارتش‌، در تيپ‌ 55 هوابرد شيراز مستقر گرديد و پس‌ از مدتي‌ به‌ مناطق‌ جنگي‌كشور اعزام‌ شد. مدتي‌ در منطقه‌ عملياتي‌ سومار جنگيد، تا اينكه‌ سرانجام‌ در سي‌ و يكم‌ تير 1366در ارتفاعات‌ 402 اين‌ منطقه‌ بر اثر اصابت‌ تركش‌ به‌ كمر، به‌ فيض‌ عظيم‌ شهادت‌ نايل‌ آمد و از اين‌طريق‌ به‌ ديدار يگانه‌ معبود عالم‌ شتافت‌.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 17:45  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد محمدحسين‌ پورسميعي‌

سرباز وظيفه‌ شهيد محمدحسين‌ پورسميعي‌ گوشلونداني‌ شهرستان فومن فرزند شاهپور به‌ سال‌ 1344 در روستاي‌چيران‌ به‌ دنيا آمد. پس‌ از گذران‌ دوره‌ خردسالي‌ وارد مدرسه‌ گرديد و تا أخذ ديپلم‌ علوم‌ انساني‌ درسال‌ تحصيلي‌ 65 ـ 64 به‌ پيش‌ رفت‌.
پس‌ از دوره‌ تحصيل‌ ديري‌ نگذشت‌ كه‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ و در پاييز سال‌ 1365 داوطلبانه‌ در خدمت‌ سربازي‌ گام‌ گذاشت‌. در آبان‌ 1365 به‌ تهران‌ اعزام‌ گرديد و پس‌ از طي‌ مراحل‌ آموزشي‌ در لشكر 21 حمزه‌ تهران‌، به‌ منطقه‌ي‌ جنگي‌ دهلران‌ اعزام‌ گرديد. در دهلران‌ مدتي‌ بعنوان‌ ديده‌بان‌گردان‌ 140 مشغول‌ به‌ خدمت‌ شد و بعد از يك‌ دوره‌ مرخصي‌، دوباره‌ در منطقه‌ي‌ جنگي‌ حضوريافت‌ و در اين‌ مرحله‌ كه‌ در واقع‌ مرحله‌ آخر آمدن‌ او به‌ مرخصي‌ و ديدار با خانواده‌اش‌ بود، آخرين‌نامه‌ خود را نگاشت‌ و پس‌ از فرستادن‌ آن‌ براي‌ خانواده‌، چند روز بعد، يعني‌ در بيست‌ و هشتم ‌خرداد 1366 در عمليات‌ نصر 3 در منطقه‌ي‌ نهر عنبر به‌ درجه‌ي‌ رفيع‌ شهادت‌ نايل‌ آمد.
مطابق‌ مندرجات‌ و اسناد موجود در پرونده‌ي‌ اين‌ شهيد عزيز، ابتدا بعنوان‌ مفقودالاثر شناخته‌ شده ‌بود كه‌ بعد از شناسايي‌ پيكرش‌ در تابستان‌ 1373، مفقوديت‌ وي‌ ناديده‌ و نامبرده‌ بعنوان‌ شهيدمحسوب‌ گرديد. پيكر آن‌ شهيد در دوم‌ شهريور 1373 طي‌ تجسس‌ كميته‌ جستجوي‌ سازمان‌ يافته‌مفقودين‌، به‌ زادگاهش‌ منتقل‌ گرديد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 17:42  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد امير ارسلان‌ پوراديب‌

سرباز وظيفه‌ شهيد اميرارسلان‌ پوراديب‌ فرزند احمد به‌ سال‌ 1347 در روستاي‌ گل‌‌افزان‌ شهرستان فومن ديده‌ به‌هستي‌ گشود. دوران‌ كودكي‌ خود را در جمع‌ خانواده‌ گذراند و با حمايت‌ها و مراقبت‌هاي‌ پدر و مادر به‌ كمال‌ رسيد. مقطع‌ ابتدايي‌ را در زادگاهش‌ سپري‌ نمود و پس‌ از آن‌ به‌ دوره‌ راهنمايي‌ راه‌ يافت‌ و تا سال‌ اول‌ راهنمايي‌ به‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
پس‌ از رها كردن‌ تحصيل‌، مدتي‌ در نانوايي‌هاي‌ منطقه‌ مشغول‌ به‌ كار شد، تا اينكه‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ فراخوانده‌ شد و در نهايت‌ از يگان‌ تيپ‌ 40 سراب‌ نيروي‌ زميني‌ ارتش‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌، در تاريخ‌ 18/1/66 به‌ جبهه‌ اعزام‌ شد، تا مانع‌ پيشروي‌ متجاوزين‌ بعثي‌ به‌ حريم‌ ايران‌ گردد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 17:42  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد رحيم‌ پركوب‌

بسيجي‌ شهيد رحيم‌ پركوب‌ فرزند ميرزاحسين‌ به‌ سال‌ 1336 در روستاي‌ بويين‌ شهرستان فومن چشم‌ به‌ جهان ‌گشود. دوران‌ كودكي‌ را در كنار خانواده‌اش‌ سپري‌ ساخت‌ و پس‌ از آن‌ به‌ مدرسه‌ محل‌ خود رفت‌ و تا پايان‌ دوره‌ ابتدايي‌ به‌ تحصيل‌ پرداخت‌. در سالهاي‌ انقلاب‌ با نهضت‌ اسلامي‌ و دستاوردهاي‌ آن ‌آشنا گرديد و در راستاي‌ اهداف‌ والاي‌ انساني‌ و انقلابيش‌، پس‌ از پيروزي‌ انقلاب‌، به‌ نهاد بسيج ‌پيوست‌ و در اين‌ نهاد انقلابي‌ مشغول‌ فعاليت‌ گرديد.
مدتي‌ در بسيج‌ ماندگار گرديد و در كنار ديگر برادران‌ بسيجي‌، به‌ خودسازي‌ و تهذيب‌ نفس‌ پرداخت‌ و با احكام‌ و فرايض‌ اسلامي‌ آشنايي‌ پيدا نمود و خود را موظف‌ به‌ انجام‌ تكاليف‌ ديني‌ كرد. در اين‌ايام‌ كه‌ مصادف‌ با ماه‌هاي‌ آغازين‌ جنگ‌ تحميلي‌ بود، از طريق‌ واحد بسيج‌ سپاه‌ فومن‌ به‌ جبهه‌ اعزام‌ گرديد و خود را به‌ ميادين‌ نبرد رساند و شجاعانه‌ در مقابل‌ متجاوزين‌ ايستاد و مبارزه‌ نمود، تا اينكه‌ در دهم‌ ارديبهشت‌ 1361 در طراح‌ خرمشهر، براثراصابت‌ تركش‌ خمپاره‌، شهيد شد و به‌ مقام‌ والاي‌ شهادت‌ دست‌ يافت‌.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 17:40  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 
شهيد نادر پورمحمدعلي‌


 


شهيد نادر پورمحمدعلي‌ گراكويي‌ فرزند مطلب‌ به‌ سال‌ 1344 در روستاي‌ ملسكام‌ شهرستان فومن قدم‌ به‌ عرصه‌ي‌ گيتي‌ نهاد. دوران‌ خردسالي‌ را در آغوش‌ گرم‌ خانواده‌ سپري‌ نمود، تا اينكه‌ وارد مدرسه‌ شد و بعلت‌ پاره‌اي‌ از مشكلات‌، فقط‌ تا حد خواندن‌ و نوشتن‌ به‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
دوره‌ نوجواني‌ را همراه‌ با كار در امور كشاورزي‌ گذراند و پس‌ از آن‌، بعنوان‌ مشمول‌ سپاه‌، از طريق‌سپاه‌ فومن‌ به‌ خدمت‌ رفت‌ و به‌ انجام‌ وظيفه‌ پرداخت‌. دوره‌ خدمت‌ او مصادف‌ با دوره‌ جنگ‌ ايران‌ باعراق‌ متجاوز بود، از اينرو بسان‌ ديگر وظيفه‌ها، براساس‌ ضرورت‌ در مناطق‌ عملياتي‌ كشور حضورپيدا نمود و دوشادوش‌ ديگر رزمندگي‌ ارتشي‌، سپاهي‌ و بسيج‌ مردمي‌، براي‌ پاسداري‌ از حريم‌ ميهن‌در مقابل‌ تجاوز آشكار دشمن‌ بعثي‌ ايستاد، تا اينكه‌ سرانجام‌ در تاريخ‌ بيست‌ و سوم‌ دي‌ 1365 در عمليات‌ كربلاي‌ 5 در محل‌ شلمچه‌، بر اثر اصابت‌ تركش‌، شهيد شد و به‌ پايگاه‌ بلند و ملكوتي ‌شهادت‌ دست‌ يافت‌.
در وصيت‌نامه‌اش‌، چنين‌ آورده‌ است‌: ... شما پدر و مادر، در حق من خیلی زحمت کشیدید، من نتوانستم که زحمات شما را جبران کنم مرا حلال کنید و تو ای مادر عزیزم بعد از شهادتم گریه نکنیدو فقط برای امام حسین (ع) علی اکبر و علی اصغر گریه کنید و این اسلام است که باقی می ماند . از برادران و خواهرانم می خواهم مراحلال کنید و اعمال ، دستورات را اجرا نمائید. اسلامی رشد کنید و شما دوستان عزیزاز شما انتظار دارم که راهم را ادامه دهید».
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 17:33  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
 

شهید منوچهر پور محسن



اطلاعات فردی
نام شهید
نام خانوادگی
تاریخ تولد
محل تولد
تاریخ شهادت
محل شهادت
عملیات
منوچهر
پورمحسن
1347/6/3
شنبه بازار
1313/5/63
پاسگاه زيد
وضعیت تاهل
تعداد فرزندان
آخرین مسئولیت
عضویت
مزار شهید
محل دفن
مجرد
.
رزمنده
بسيج
گلزار شهداء
روستاي شنبه بازار

شهید منوچهر پور محسن درتاریخ 3/6/47 13در یک خانواده روستائی در روستای شنبه بازار فومن چشم به جهان گشود و دوران سال تحصیلی چهارم ابتدائی را در مدرسه شهید نادر مهدوی شنبه بازار به پایان رساند ولی بعلت علاقه زیاد به صنعت ، ترک تحصیل نمود ومدت سه سال در قسمت درب و پنجره سازی در فومن و روستای لولمان جوشکاری نمود از حسن اخلاق بخصوص در میان خانواده خود برخوردار بود جوانی سر بزیر و آرام بود بعلت علاقه به تشکیلات بسیج ، عضو بسیج شد و مدتی فعالیت در نهاد انقلابی با اینکه هنوز سنش کم بود جشمانش ضعیف ولی بعلت علاقه به نبرد با بعثی های کافر راهی ، جبهه های نور علیه ظلمت شد ایشان سه ماه در کردستان بودند بعد از پایان ماموریت به زادگاهش بازگشت و در طرح لبیک یا خمینی شرکت نمود و در مانور آزادی قدس در روستای شولم و بندر انزلی شرکت کرد و مدت کوتاهی بعد به اتفاق برادران رزمنده در تاریخ 24/11/62 بار دیگر راهی سر حداد جنگی شد . ایشان همیشه علاقه داشتند که در جبهه های جنوب و جائی که حمله باشد بماند لذا سه ماه در توپخانه شهید رجائی اهواز از آسمان جمهوری اسلامی حفاظت می کرد تا هواپیمای دشمن به حریم ایران تجاوز نکنند ماموریت ایشان در بهار سال 63 به پایان رسید و د رفصل کار و کشاورزی با پدر و مادرش کمک نمود کاری می کرد که در موقع رفتن به جبهه خانواده مزاحمش نشود .
شهید پور محسن موقعی که در روستای خود بود از خصوصیات اخلاقی خاصی بر خوردار بود. در مراسم مذهبی پشقدم می شد و خود بیشتر اوقات صحنه گرای اجتماع در مسجدبود در ماه رمضان سال 63 تا سحر بیدار می نشست و بلند گوی مسجد را روشن می کرد تا مردم بتوانند هنگام سحر بلند شوند به سوی منزل بر می گشت و بعد از خوردن سحریه مسجد برگشت تا اذان صبح می ماند و آنگاه بلند گو را خاموش می کرد و به منزل برمی گشت.
شهید منوچهر پور محسن سعی می کرد تا کسی را از خود ناراحت نکند و به حرفهای بزرگترها احترام می گذاشت با عمل خود سعی می نمود رضایت دوستان و اطرافیان را جلب نماید.
وی و پس از مجاهدتهایی که در راه دفاع از میهن اسلامی و شرف و ناموس کشورمان از خودشان دادند به تاریخ 13/5/63 در منطقه پاسگاه زیر در اثر اصابت ترکش به فیض بزرگ شهادت نائل آمدند مزار مطهر این شهید گرانقدر در گلزار شهدای شنبه بازارفومن در جوار دیگر شهدای این دیار واقع می باشد .این روستا اولین روستایی است که بشتر ین شهید را به این انقلاب هدیه نموده.

وصیت نامه شهید منوچهر پور محسن

بسم الله الرحمن الرحیم

خدا ان مومنان را که در صف جهاد کافران مانند سد اهنی همدست و پایدارند بسیار دوست میدارد
با سلام و درود بر روان پاک شهیدان گلگون کفن ایران و با سلام درود بی پایان بر رزمندگان اسلام که جانهای عزیزشان را بر کف دست نهاده و جهاد و نبرد میکنند و با سلام و درود بی پایان بر امام بت شکن زمان ابراهیم خلیل و با سلام و عرض ادب به حجت خدا که در جبهه ها با رزمندگان هست و امداد های غیبی را بر رزمندگان اسلام جاری میکنند تا کافران و ملحدان را از پای در اورند
اری همین امداد های غیبی ولی عصر بوده که انقلاب به پیروزی رسید و خواست خدا این است که روزی مستضعفان جهان وارثین زمین خواهد شد و اخر هم که انقلاب توسط این مردم رنج دیده و مستضعف صورت گرفت و بعد از 2سال جنگ بر ما تحمیل کردند و اما هر کسی که قدرت توانایی در جان داشته در این جبهه های انسانساز و دانشگاه علم رفته که این دین 1400ساله را زنده کند و ارزوی شان هم شهادت و پیروزی بوده است
اری به قول خمینی بزرگ ملتی که شهادت را سعادت بداند پیروز است و من بنا بر درخواست و اطلاعیه این پیر مرد جماران رهبر بت شکن که ندای جبهه ها را گفتند واجب کفایی است و من هم ایثار گرانه لبیک به ندای نایب مهدی و هستی بخش ضعفا دادم و تا کمکی از دست من بر اید در راه حق نثار کنم و امیدوارم که راهی را که برگزیده ام مورد قبول خداوند تبارک و تعالی باشد و بنده در خود چنین سعادتی را میبینم که در جبهه ان مقدار توانی که در برابر خودم میبینم هدیه به انقلاب اسلامی و به ملت شهید داده نمایم و انشاالله در جبهه شهادت نصیبم بشود و شربت شهادت بنوشم و خداوند انشاالله جز رهروان حسین ابن علی و ائمه برگرداند و خداوند بزرگ و گناهانم را ببخشد تا در وقت پاسخ به دعوت حق در انجا شرمساری حاصلم نشود از پروردگار عزیز میخواهم که پیروزی را از ان ملت ما که شهادت را سعادت میداند شود و دشمنان شرق و غرب باید بدانند ما از هیچ قدرتی نمیهراسیم و فقط ترس مان از خداست و این را باید صدام کافر و اربابش امریکای جانخوار بداند که با این کشتار ها و شهادت رساندن مردان حق هرگز عقب نشینی حاصل نخواهد شد و جنب و جوش ها بیشتر میشود و جانهای دیگر جای ان شهید مینشیند البته نه اینکه ما بگوییم به جبهه برویم فقط شهید شویم بلکه اولا جهاد با کفر و شرک مطرح است و بعد رسوا کردن دشمن با خون سرخ خویش همانگونه که امام بزرگوار و عزیزمان فرمودند اگر این جنگ 20سال هم طول بکشد باز مقاومت هست انهم تا پیروزی کامل حق بر باطل از پروردگار عزیز میخواهم که رزمندگان عزیز ما را پیروز گرداند و راه کربلا و قدس را بگشاید.
پروردگارا من این جان ناقابل را نصیب این جبهه های حق علیه باطل و فدای دین تو اسلام عزیز میکنم
و از تو میخواهم که گناهانم را ببخشی تا در روز قیامت شرمنده نشوم
و سلام به پدر و مادر و خواهر و برادرانم پدرم صبر و تحمل و پایداری کن و خدای را شکر نما حسین گونه به این ملت انقلابی کمک کن و تو مادرم سلام علیکم اری میدانستم که تو عشق و دیدار امدن مرا بدن سالم ارزو میکردی و اما من دوست دارم که شهادت را در اغوش بگیرم و با رنگین شدن کفن و تکه تکه شدن بدنم به محل برگردم
مادر جان مرا ببخش که نتوانستم ان زحمتی که در گهواره و غیره کشیدی جبران نمایم تو باید افتخار کنی که فرزندی را در راه انقلاب و دفاع ازمیهن اسلامی هدیه نمودی ای و مادرم ای ارامش بخش و ای مهربان ای کسی که زبان من توان سخن کفتن درباره تو را ندارد و هرچه فکر میکنم که سخنی بگویم اما نمیتوانم قدردانی از محبتهایت را نمایم
مادر جان ای فرشته خوبی ها بعد از من چشمهای معصومت را الوده به اشک مکن گریه برای من که بنده ای خطا کار و گنهکار بوده ام و جز زحمت برای تو چیزی دیگرنداشتم مکن جامه را سیه پوش و حجله دامادی فرزند خطاکار خود ماتم زده مباش و شیر پاکت را حلالم گردان و دعا کن که خداوند بزرگ گناهانم را بیامرزد و تو ای خواهرم همچون زینب بزرگ جهاد کن و زینب گونه باش که چهره دوم انقلاب پیام است و السلام علیکم و رحمه الله











+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 17:21  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهیدعلی اکبر پورملایی

اطلاعات فردی
نام شهید
نام خانوادگی
تاریخ تولد
محل تولد
تاریخ شهادت
محل شهادت
عملیات
علی اکبر
پورملایی
131/2/38
فومن
1327/6/60
سوسنگرد
وضعیت تاهل
تعداد فرزندان
آخرین مسئولیت
عضویت
مزار شهید
محل دفن
مجرد
-
رزمنده
سرباز
گلزار شهداء
فومن



سرباز يكم‌ تكاور شهيد علي‌اكبر پورملايي‌ فومني‌ فرزند شادروان يحيي‌ به‌ سال‌ 1338 در شهر فومن‌ به‌ دنيا آمد. دوران‌ تحصيل‌ را در زادگاهش‌ شروع‌ نمود و براي‌ كسب‌ علم‌ و پيشرفت‌ در اين‌ راه‌، همه‌ي‌ توان ‌خود را بكاربست‌، تا اينكه‌ سرانجام‌ موفق‌ به‌ كسب‌ مدرك‌ ديپلم‌ در رشته‌ فرهنگ‌ و ادب‌ گرديد.
پس‌ از دوره‌ تحصيل‌، به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ و بعد از پايان‌ دوره‌ آموزشي‌، از تيپ‌ 55 هوابرد(آجوداني‌) ارتش‌، جمعي‌ گردان‌ 101 شيراز، عازم‌ جبهه‌هاي‌ نور عليه‌ ظلمت‌ شد. مدتي‌ در جبهه‌ جزو نيروهاي‌ ويژه‌ تكاور بود و از اين‌ طريق‌، به‌ مبارزه‌ مي‌پرداخت‌، تا اينكه‌ سرانجام‌ در تاريخ‌ بيست‌ و هفتم‌ شهريور 1360 در جبهه‌ي‌ سوسنگرد، زماني‌ كه‌ در حال‌ انجام‌ وظيفه‌ خود بود، مورد اصابت‌ مواد منفجره‌ قرار گرفت‌ و به‌ شهادت‌ رسيد. پيكرش‌ بعد از شهادت‌ به‌ زادگاهش‌ منتقل‌ شد و درمراسمي‌ با شكوه‌ در گلزار شهداي‌ فومن‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 17:14  توسط داود صیاد مالفجانی  | 




شهيد علي‌ پيريوسفي‌
شهيد علي‌ پيريوسفي‌ فرزند بيت‌الله‌ به‌ سال‌ 1352 در روستاي‌ دارباغ‌ شهرستان فومن قدم به‌ جهان‌ هستي‌ گذارد.بعد از دوران‌ كودكي‌، پا به‌ مدرسه‌ نهاد و تا پايه‌ پنجم‌ ابتدايي‌ توانست‌ به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ بپردازد.
پس‌ از دوره‌ تحصيل‌، همراه‌ خانواده‌ به‌ امور كشاورزي‌ پرداخت‌ و در كنار كار، در پايگاه‌ بسيج ‌روستاي‌ خود، به‌ فعاليت‌ نيز مشغول‌ بود. زمان‌ سپري‌ شد، تا اينكه‌ اين‌ شهيد بزرگوار از نهاد سپاه ‌فومن‌ به‌ خدمت‌ اعزام‌ و بعنوان‌ نيروي‌ زميني‌ سپاه‌، از لشكر 16 قدس‌ گيلان‌ جهت‌ انجام‌ خدمت‌ به‌ استان‌ آذربايجان‌ غربي‌ رفت‌ و در شهرستان‌ بوكان‌ مستقر گرديد. چند ماه‌ در اين‌ منطقه‌ از كشور به‌ انجام‌ وظيفه‌ مشغول‌ بود، تا اينكه‌ در بيست‌ و ششم‌ مرداد 1373 در منطقه‌ي‌ ياغيان‌ (سلامت‌) بوكان‌، در كميني‌ كه‌ توسط‌ گروهك‌ ضدانقلاب‌ ترتيب‌ داده‌ شده‌ بود، مورد اصابت‌ چهار گلوله‌ قرار گرفت‌ و از اين‌ طريق‌ به‌ درجه‌ي‌ والاي‌ شهادت‌ دست‌ يافت‌.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 12:2  توسط داود صیاد مالفجانی  | 




شهيد محرمعلي‌ پورهمدم‌
شهيد محرمعلي‌ پورهمدم‌ مودگاني‌ فرزند همدمعلي‌ به‌ سال‌ 1342 در روستاي‌ مودگان‌ شهرستان فومن چشم‌ حق‌بين‌به‌ حقايق‌ جهان‌ گشود. در دوره‌ كودكي‌ به‌ همراه‌ خانواده‌ در روستاي‌ حسين‌ كوه‌ سكونت‌ اختيار نمودند. و پس‌ از طي‌ دوران‌ كودكي،‌ وارد مدرسه‌ گرديد و تا پايه‌ي‌ سوم‌ راهنمايي‌ به‌تحصيل‌ پرداخت‌. پس‌ از آن‌ در كنار خانواده‌، به‌ كار كشاورزي‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ خدمتش‌ فرارسيد وبه‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌.
پس‌ از گذراندن‌ دوره‌ آموزشي‌، بعنوان‌ سربازي‌ از نيروي‌ زميني‌ ارتش‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران،‌ در لشكر 16 زرهي‌ قزوين‌ مستقر شد، تا اينكه‌ پس‌ از جابجايي‌ كه‌ صورت‌ گرفت‌ به‌ منطقه‌ي‌ جنگي‌بستان‌ اعزام‌ گرديد و در اين‌ منطقه‌ از كشور، بعنوان‌ سرباز احتياط‌ به‌ كمك‌ رزمندگان‌ شتافت‌ و دركنار ايشان‌ به‌ مبارزه‌ پرداخت‌.
مدتي‌ از حضورش‌ مي‌گذشت‌، تا اينكه‌ در ظهر روز ششم‌ تير 1364 بر اثر جابجايي‌ و دستكاري ‌نارنجك‌ دستي‌ در يكي‌ از سنگرها، يكي‌ از نارنجك‌ها عمل‌ نمود و منجر به‌ جراحات‌ شديد وي‌ و در نهايت،‌ موجب‌ شهادت‌ اين‌ سرباز اسلام‌ گرديد.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 12:0  توسط داود صیاد مالفجانی  | 



شهيد محمدصادق‌ پورعيسي‌
شهيد محمدصادق‌ پورعيسي‌ گيگاسري‌ فرزند محمد به‌ سال‌ 1346 در روستاي‌ گيگاسر شهرستان فومن قدم‌ به‌ جهان‌ گذارد. وي‌ تا قبولي‌ پايه‌ي‌ دوم‌ راهنمايي‌ به‌ درس‌ و تحصيل‌ پرداخت‌ و به‌ همين‌ مقدار اكتفا نمود.
بعد از اين‌ به‌ عضويت‌ نهاد بسيج‌ درآمد و پس‌ از مدتي‌ فعاليت‌ در زمينه‌هاي‌ مختلف‌، در خردادماه ‌1363 از سوي‌ واحد بسيج‌ سپاه‌ فومن‌ به‌ منطقه‌ جنگي‌ جنوب‌ كشور اعزام‌ گرديد و در استان ‌خوزستان‌ مستقر شد. اين‌ شهيد والامقام‌ در مناطق‌ جنگي‌ اين‌ استان‌ در زمينه‌هاي‌ مختلف‌ به‌ انجام ‌وظيفه‌ مشغول‌ گرديد، از جمله‌ مدتي‌ را در واحد بهداري‌ ستاد لشكر 8 نجف‌ اشرف‌ اهواز گذراند و ازاين‌ طريق‌ به‌ كمك‌ رزمندگان‌ مي‌شتافت‌.
در بيست‌ و يكم‌ تير 1363 هنگامي‌ كه‌ قرار بود از مرخصي‌ چند ساعته‌ شهري‌ خود، جهت‌ استحمام‌ استفاده‌ كند، در بين‌ راه‌ ميل‌ به‌ شنا كردن‌ در آن‌ هواي‌ گرم‌ در وي‌ پيدا شد كه‌ متأسفانه‌ در رودخانه‌ي ‌كارون‌ غرق‌ شد و از اين‌ طريق‌ به‌ لقاءالله‌ پيوست‌.
در فرازي‌ از وصيت‌نامه‌اش‌ آورده‌ است‌: «من‌ در اين‌ برهه‌ حساس‌، وظيفه‌ شرعي‌ و ديني‌ خود دانستم‌ تا آنجايي‌ كه‌ بتوانم‌ وظيفه‌ خود را به‌ اسلام‌ و مسلمين‌ انجام‌ دهم‌...».
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 11:56  توسط داود صیاد مالفجانی  | 



شهيد ايوب‌ پورخوش‌ سعادت‌
دانشجو و طلبه‌ي‌ بسيجي‌ شهيد ايوب‌ پورخوش‌ سعادت‌ فرزند حسن‌ به‌ سال‌ 1340 در شهر فومن‌ در خانواده‌اي‌ متدين‌ تولد يافت‌. پس‌ از گذران‌ دوره‌ي‌ كودكي‌، وارد مدرسه‌ شد و تا سال‌ چهارم‌ متوسطه‌ به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
پس‌ از پشت‌ سرگذاشتن‌ سال‌ چهارم‌ دوره‌ متوسطه‌ كه‌ مصادف‌ بود با سال‌ 1357 و اوج‌ مبارزات‌ مردم‌ بر عليه‌ رژيم‌ پهلوي‌، در حالي‌ كه‌ 17 سال‌ بيشتر نداشت‌، با درك‌ و معرفت‌ فراوان‌ و همچنين ‌احساس‌ مسئوليتي‌ خطير، پا به‌ عرصه‌ي‌ مبارزه‌ و ايفاي‌ تعهد خويش‌ به‌ اسلام‌ و رهبري‌ حضرت‌ امام ‌نهاد.
نقش‌ خود را از طريق‌ نوشتن‌ مقاله‌هاي‌ پرشور و افشاگرانه‌، قرائت‌ آنها در مساجد شهر و گاهي‌بواسطه‌ تهيه‌ تابلو و تكثير اعلاميه‌هاي‌ امام‌ خميني‌(ره‌) و نصب‌ آنها در اماكن‌ عمومي‌ شهر، بصورت‌ مخفيانه‌ ايفا مي‌كرد و حضور او در تظاهرات‌ خياباني‌ سال‌ 57 كاملاً مشهود بود.
با پيروزي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ در بهمن‌ ماه‌ 57، به‌ جهت‌ پاسداري‌ از اين‌ انقلاب‌، مدتي‌ با نهاد كميته ‌انقلاب‌ اسلامي‌ شهرستان‌ فومن‌ كه‌ براي‌ نظارت‌ بر اماكن‌ عمومي‌ و مبارزه‌ با مفاسد تشكيل‌ شده ‌بود، همكاري‌ نمود. در سال‌ 1358 با استعداد و توانايي‌ علمي‌ كه‌ داشت‌، توانست‌ در دانشگاه‌ تربيت‌معلم‌ تهران‌، در رشته‌ي‌ كارشناسي‌ جغرافيا پذيرفته‌ شود. در مدت‌ يكسالي‌ كه‌ در دانشگاه‌ بود (تاپيش‌ از تعطيلي‌ دانشگاهها به‌ دستور امام‌)، عضو هسته‌ي‌ مركزي‌ انجمن‌ اسلامي‌ دانشگاه‌ مذكور بودو نقش‌ چشمگيري‌ در هدايت‌ فكري‌ دانشجويان‌ داشت‌.
با تعطيلي‌ موقت‌ دانشگاهها، مدت‌ يكسال‌ در دبيرستانهاي‌ شهرستان‌ فومن‌ به‌ تدريس‌ معارف‌اسلامي‌ پرداخت‌ و پس‌ از آن‌ به‌ خاطر علاقه‌اي‌ كه‌ به‌ كسب‌ معارف‌ اسلامي‌ و علوم‌ ديني‌ داشت‌، در آزمون‌ ورودي‌ مدرسه‌ عالي‌ شهيد مطهري‌ تهران‌ (سپهسالار سابق‌) شركت‌ نمود و موفق‌ به‌ تحصيل‌ در اين‌ مدرسه‌ي‌ عالي‌ شد و از دانشگاه‌ تربيت ‌معلم‌ انصراف‌ داد.
پس‌ از چندي‌ به‌ پيشنهاد نماينده‌ حضرت‌ امام‌در منطقه‌ي‌ فومن‌، اتحاديه‌ انجمن‌ اسلامي‌ دانش‌آموزان‌ را در اين‌ شهرستان‌ تأسيس‌ كرد و حضور وي‌ در اين‌ نهاد، منشاء تحولات‌ فكري‌ عظيمي‌ در ميان‌ نوجوانان‌، دانش‌آموزان‌ و دانشجويان‌ اين‌ سامان‌ شد.
پس‌ از شروع‌ جنگ‌ تحميلي‌ بود كه‌ فقط‌ به‌ تحصيل‌ علم‌ بسنده‌ نكرد، بلكه‌ داوطلبانه‌ عازم‌ جبهه‌ شد ودر ميان‌ رفت‌ و آمدهاي‌ پي‌ در پي‌، در چند عمليات‌ جنگي‌ شركت‌ نمود و حتي‌ از چند ناحيه‌ي‌ بدن‌نيز مجروح‌ گرديد و به‌ افتخار جانبازي‌ نايل‌ آمد.
بعد از جانبازي‌، سوداي‌ وصال‌ يار او را آزرده‌تر مي‌ساخت‌ و ديگر تاب‌ تحمل‌ اين‌ دنياي‌ مادي‌ را نداشت‌. براي‌ بار آخر به‌ سوي‌ ميادين‌ نبرد در جبهه‌هاي‌ حق‌ عليه‌ باطل‌ شتافت‌، تا آنكه‌ بعد از دلاوري‌ و رشادت‌ها، سرانجام‌ در هفتم‌ اسفند 1365 در عمليات‌ كربلاي‌ 5 در محل‌ شلمچه‌ به‌ پايگاه ‌بلند و ملكوتي‌ شهادت‌ دست‌ يافت‌ و آسماني‌ شد.
«وي‌ انساني‌ نجيب‌، دلسوز و خويشتن‌ دار بود و در عمل‌ اخلاص‌داشت‌. همچنين‌ در ازاي‌ كارهايي‌ كه‌ به‌ او محول‌ مي‌شد، هيچگونه‌ توقعي‌ نداشت‌. بهره‌گيري‌ از چشمه‌ حيات‌ بخش‌ قرآن‌ و جديت‌ در تحصيل‌ معارف‌ ديني‌، شخصيت‌ روحاني‌ و معنوي‌ او راتكامل‌ بخشيده‌ و از او، انساني‌ شايسته‌ و با فضيلت‌ ساخته‌ بود...در اوج‌ فعاليت‌ها و كارهاي‌ روزمره‌ خود، با شنيدن‌ نداي‌ اذان‌، دست‌ از كار مي‌كشيد و براي‌ خواندن‌ نماز به‌ سوي‌ مسجد مي‌رفت‌. نمازشب‌ و مناجات‌هاي‌ عاشقانه‌ي‌ ايوب‌ در سحرگاهان‌ جبهه‌، بسياري‌ را به‌ تحير وامي‌داشت‌. هميشه‌براي‌ انجام‌ دادن‌ موفقيت‌آميز امور محوله‌، به‌ معصومين‌(ع‌) متوسل‌ مي‌شد». نمی آید و جز در جان جای دیگر نمی نشیند، و آن عشق به خداست که رضوان الهی را بدنبال دارد. شما را به تبعیت ازمقام ولایت فقیه که ثمره خون تمامی شهیدان تاریخ است شفارش می کنم.

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين
اشهد ان الا اله الا الله و اشهدا ان محمد رسول الله و اشهد ان عليا ولي ا...
با سلام و درود به پيشگاه با عظمت حضرت ختمي مرتبت محمد ابن عبدا... (ص) و جانشين بحق او مظلوم تاريخ، حضرت علي (ع) و دخت گرانمايه آن مقام با عظمت كوثر اهل بيت حضرت فاطمه زهرا (س) و يازده دريه پاك آن حضرت ، بخصوص امام غائب اميد صالحان و مصلحان حضرت مهدي (عج) و نايب بر حقش حضرت امام خميني.
امروز كه به سرزمين عمر خود كه غبار بيست و پنج بهار بر آن نشسته است نظر مي كنم، متاعي جز خار حسرت براي چيدن آماده نمي بينم.
حسرت از دست دادن فرصت ها، كفران نعمت ها و غفلت ها.
حسرت پي نبردن به رمز و راز هستي ، حسرت نشناختن خود و خداي خود.
حسرت پند نگرفتن از تاريخ انسانها.
خداوند در اين مدت نعمت هاي بيشماري را به من عنايت نمود ولي من بنحو صحيح از آنها استفاده ننمودم.
يكي از اين نعمت ها، زندگي در جامعه اي است كه خانه اهل بيت است، و در كنار رهبري كه وارث تمامي پيامبران و فرياد همه مظلومان است و زندگي در فضايي كه از بوي خون . شهيدان. عطر آگين است.
اين نعمت شايسته را شكري عظيم مي بايست نمود كه ننموده ام،
نعمت ديگر خداوند به من داشتن پدر و مادري دلسوز و دوستدار اهل بيت است كه در دامن پر مهرشان هميشه آواي عشق حسين (ع) و انتظار مهدي (عج) را در گوشم زمزمه ميكردند.
پدر و مادري كه هيچگاه نتوانستم و نخواهم توانست پاداش زحمات بي دريغشان را بدهم، جز آنكه از خداوند برايشان طلب علو مقام و از ديار عزت نمايم.
نعمت ديگر الهي، توفيق تحصيل علوم اسلامي است تا او را بهتر بشناسم و از دعا الهي طاعته بگردم و دريغ از عدم استفاده صحيح از اوقات گرانبها و اساتيد گرانقدر و كتب گرانمايه اسلامي. خداوند به من نعمت هاي بي شمار ديگري نيز عنايت كرده است و اكنون در آتش حسرت عدم شكر اين نعمت ها مي سوزم. شايد با آب خون، آتش افروخته در جانم خاموش گردد.
اي برادران و اي خواهران
شما را به اخلاص در عمل و صبر و استقامت در طاعت و شكر نعمت سفارش مي كنم خدا را دوست بداريد. با عشق به لقاء او زندگي كنيد. به رحمتش اميدوار باشيد از رشته پيوند با درگاه الهي يعني ائمه معصومين عليهم السلام يك لحظه غافل نباشيد كه هر چه داريم بواسطه فيض وجود آنان است.
خود را وقف انقلاب اسلامي كنيد و آماده سربازي درهر يك از سنگرهاي خالي اين انقلاب باشيد.
جنگ را در سرلوحة برنامه هاي زندگيتان قراردهيد.
كينه دشمنان اسلام را در كنارحب الهي در دل خود بپرورانيد.
يك لحظه از امام عزيزمان كه عزت بخش مسلمين است ، غافل نباشيد،
عزيزان دانش آموز را به بلند همتي وتلاش بي وقفه در جهت خودسازي علمي، اخلاقي، اجتماعي سفارش مي كنم. شما بايد پيام رسان آرمان شهيدان براي تمامي تشنگان روي زمين باشيد. بايد بار غم همه مستضعفان را بر دوش خود احساس كنيد. بازوي اسلام و انقلاب اسلامي و رهبر عزيزمان باشيد .
از مسئولين عزيز نظام جمهوري اسلامي عاجزانه خواستارم كه در كنار همه مشكلات به مسائل نسل جوان اهميت بيشتري بدهند، اينها سرمايه هاي آينده كشور و نهضت جهاني اسلام هستند. سعي كنيد امانتدار خوبي براي سربازان امام زمان (عج) باشيد.
اي امت حزب ا... با وحدت خود مشت محكمي بر دهان توطئه گران چپ و راست بزنيد و در مقابله با دسيسه هاي دنيا گرانه شياطين، به سيرة "هيهات مناالذله "‌امامانمان عمل نماييد . (كه مي نمائيد)
در صحنه حضور داشته و همواره ياور صديق اماممان باشيد.
و سخن آخر اينكه:
اي انسانها دنيا زيباست، آري زيباست و لكن زيباترين نيست.
دنيا را به بازي بگيريد و نگذاريد شما را به بازي بگيرد. از روي اين پل با سرافرازي بگذريد و ذلت پاي بندي به آن را بر خود حرام نمائيد.
سعي كنيد هميشه دنبال زيباترين باشيد، كه جز با عشق بدست نمي آيد. و جز در جان در جاي ديگر نمي نشيند، و آن عشق به خداست كه رضوان الهي را بدنبال دارد.
در پايان يكبار ديگر شما را به تبعيت از مقام ولايت فقيه كه ثمرة خون تمامي شهيدان تاريخ است، سفارش مي كنم
از همه كساني كه بنحوي حقي بر من داشته اند حلاليت طلبيده و انتظار عفو دارم اميدوارم كه از زندگي پر غفلت من عبرت بگيريد ودر دنيا با استفاده صحيح از نعمت هاي الهي، شكر گزار خداوند يكتا باشيد.
والسلام علي عبادا...الصالحين
جنگ جنگ تا پيروزي
مرگ بر آمريكا و شوروي و اسرائيل
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
***************************************
به نام خدا
امام مظلومان و مظلوم ترين امام، وصي بر حق رسول خدا (ص) حضرت علي (ع) مي فرمايد كه: اي مردم بر شما از دو چيز بيشتر مي ترسم طبيعت هواي نفس و زيادي آرزوها . طبيعت از هواي نفس دادن افسار به دست ديوي است كه جز به وادي ذلت رهنمونمان نخواهدشد. و او (علي) خود گفته است كه تبعيت هواي نفس انسان را از راه حق باز مي دارد و چه زيبا بيان حقيقت نموده است.
طولاني بودن آرزوها هم آخرت را از ياد انسان مي برد.
بحث روي همين قسم است اين چه آرزوهايي است كه آخرت را از يادمان مي برد؟
شناختن آنها خود قلبي سليم و دلي نوراني مي خواهد.
مگر انسان بي آرزو مي تواند زنده باشد؟‌ انساني كه آرزو نداشته باشد حركت نخواهد داشت و تلاش او بيهوده جلوه خواهد نمود. انسان به اميد زنده است، اميد رسيدن به آرزوهايي كه در دل خود جايي براي آنها باز نموده است.
اگر اينطور است پس چرا اين قرآن ناطق اين مظلوم ترين همه اعصار فرموده است كه: و اما طول الامل فيسني الاخرت
مشكل كار كجاست؟ آيا بايد تمامي آرزوهايمان را در بقچه اي ببنديم و در كناري نهيم تا به ياد آخرت باشيم آيا نمي توان هم مرگ را جلوي چشم خود ديد و هم آرزومند بود؟
و آيا نمي توان با آرزوهاي بسيار به استقبال مرگ رفت؟
به ذهن اين بنده گنهكار مي آيد كه آرزوها دو دسته اند دسته اول: آرزوهايي هستند كه حلقه هاي زنجير وابستگي به دنيا را محكم تر مي كنند و انسان را بنده رذائل و دشمن فضائل ميگردانند و طوق بردگي شيطان را در گردن انسان مي نهد و رابطه اش را با خدا با ملكوت اعلي و با معصومين عليه السلام مي گسلند. آرزوهايي كه توان رفتن از اين دنياي مادي را از انسان مي گيرند و وحشتناك ترين لحظات زندگي انسان را لحظاتي مي گردانند كه به ياد مرگ مي افتد.
آرزوهايي كه حب دنيا را در دل انسان جاي مي دهد و لذات مادي را در جلوي چشم انسان بي اندازه بزرگ جلوه گر مي سازد.
آرزوهايي كه...
دسته دوم: آرزوهايي هستند كه خود با آخرت در ارتباطند آرزوهايي كه جز با ياد آخرت و با عنايات مالك يوم الدين تحقق نمي پذيرند.
آرزوهايي كه با بودن زنداني چون اين تن خاكي اصلاً وقوع نمي پذيرند.
آرزوهايي كه آمادگي و توان انسان را براي رفتن به ديار باقي بيشتر مي كنند.
آرزوهايي كه زاد و توشه اي لازم جهت اين سفر پرخطر از خدا طلب مي نمايند.
آرزوهايي كه...
آنچه مسلم است دسته اول از آرزوها آخرت را از ياد انسان مي برند.
انساني كه به دنيا چسبيد و دنيا را مكان اقامت يافت ديگر توان گذر از آن را نخواهد داشت و دوست دارد كه هرجا مي رود دنياي خود را با خود ببرد و اين امري است نشدني، و او فقط بايد اعمال خود را از اين دنيا با خود ببرد و نه بيشتر.
ولي دسته دوم آرزوها انسان را با مرگ مأنوس مي كند. با روز جزا پيوند مي دهد. حساب و كتاب را به ياد انسان مي آورند...
و حتماً منظور استاد فصاحت و بلاغت و اسوه تقوا و پرهيزگاري همان آرزوهاي دسته اول است و اين به قرينه ادامه خطبه كه درباره مزمت دنياست سعي مي نمايد.
حال اين سوال پيش مي آيد كه چه آرزوهايي بايد داشت. انسان بي آرزو توان انجام يك زندگي شاداب و پرتلاش و كوشش را نخواهد داشت، و نا گريز است كه ايده آل هايي را براي خود از متن تعاليم اعتقادي خود بيرون آورده و به صورت آرزو درآورد تا عامل حركت او گردد، و در اين ميان تكليف من بسيجي چيست؟
چه آرزوهايي بايد داشته باشم تا دنيا را فراموش كرده و به ياد آخرت باشم و در عين حال شاداب و باطراوت تا آخرين لحظه حيات به انجام وظيفه مشغول باشم؟
خدايا در شناخت اين آرزوها ياريم كن. آمين يا رب العالمين.
صبح روز پنج شنبه
17/7/65

***************************************
خاطرات دوستان شهید
بسمه تعالي
نماز شب و مناجات شبانه
در چادر گروهي كه حداقل 15 نفر در آن استراحت مي كردند همگي از فرط خستگي و گرماي طاقت رسايش كه روزها بالاي 50 درجه در شط علي مي تابيد شب ها به خواب سنگيني فرو مي رفتيم اما شهيد بزرگوار ايوب پور خوش سعادت عشق او به معبودش مانع از اين بود كه تمام شب و سحر را در خواب غفلت فرو رود. لذا در هنگام سحر بدون اينكه حتي يك نفر از هم چادرهايش متوجه شوند به راز و نياز مشغول مي شد و من هم بعضي از سحرها از طنين صداي دلنشين نماز شب او بيدار مي شدم و بر مقام وحال او غبطه مي خوردم و بعدها يكي از مسئولان تداركات گردان ما (گردان حضرت ابوالفضل (ع) لشكر قدس گيلان) بنام پاسدار محمود قبله نما براي من نقل كرد كه شهيد ايوب پور خوش سعادت را بيشتر سحرها براي وضوي نماز شب مشاهده كرده است.

****************************
بنام خدا
بنده با اين شهيد بزرگوار در اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانش آموزان آشنا شدم و تمام پيشرفتهاي علمي و اخلاقي خود را مديون آن مي دانم شهيد جاويد ايوب پور خوش سعادت علاوه بر حضور مستمر به عناوين مختلف در جبهه جنگ،‌در پشت جبهه با تحصيل درس حوزه اي و دانشگاهي (دانشجوي مدرسه عالي شهيد مطهري) منشاء كارهاي علمي و فرهنگي بسيار زياد و مستمر ثمر براي اين شهرستان بوده است. او با تاسيس نهاد مقدس اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانش آموزان در سال 58 تشكيلات بزرگ دانش آموزي و بعضا دانشجويي را در شهر پايه گذاري كرد و با جذب و برنامه ريزي و سازماندهي تشكل بخشيدن به اين آينده سازان در داخل و بيرون مدرسه, در جهت رشد و تربيت و آگاهيهاي علمي, اخلاقي, اجتماعي آنها از هيچ تلاشي و كوششي فرو گذار نمي كرد، بطوريكه بسياري از آنها متعهدين و متخصصين اين دوره مي باشند خلاصه كلام اينكه به جرات ميتوانم بگويم كه بنظر اينجانب و ديگر دوستان كه با او آشنا بوده اند اولين و تنها شخصيتي است كه براي نسل دانش آموز و دانشجو اين شهر با انگيزه، بدون چشم داشتي و براي رضاي خدا فعاليت و تلاش نمود.
از خلوص و نماز شب اين شهيد
در آخرين سفر اين شهيد به جبهه كه مصادف با مرحله سوم عمليات كربلاي 5 بود وبه قول خود اين شهيد مي گفت آمده ام كه ديگر بر نگردم و مزد خود را از خداوند بگيرم و همانطور هم شد يكي از شبها با او و يكي از دوستان در چادر خوابيده بوديم و بايد صبح به گردان خودم بر مي گشتم قبل از نماز صبح از خواب كه بيدار شدم ديدم جاي شهيد خالي است براي اينكه ما بيدار نشويم و زمزمه هاي عارفانه و عاشقانه او را نشنويم به چادر بغلي رفته بود تا با خداوند خويش خلوت كرده و نماز شب و دعا و مناجات را با خلوص بيشتري به درگاه الهي هديه كند. اين عمل خالصانه در جبهه و در پشت جبهه بسيار از او ديده شده است اعمال, رفتار و گفتار شهيد ايوب پور خوش سعادت در جبهه و پشت جبهه بگونه اي با اخلاق اسلامي عجين شده بود نمونه يك الگوي سازنده براي دانش آموزان و دانشجويان محسوب مي شود.
از ديگر خاطرات اين بنده درباره اين شخصيت كم نظير در اين شهر، جدا نشدن اين شهيد با كتاب و كتاب خواندن است. او كه خود يك دانشجو ـ طلبه بود هنگاميكه به جبهه مي رفت در وسائل شخصي خود حتما تعدادي كتاب همراه داشت و حتي در آخرين سفر خود به جبهه هرگاه گردان خارج از برنامه هاي عادي خود بسر مي برد و بچه هاي گردان در حال خودشان بودند، او هم معمولاً با بچه ها بازي و تفريح مي كرد ولي همه و هميشه وقت خود را صرف اين كارها نمي كرد و كتاب را برمي داشت و به مطالعه و تغذيه فكري خود مي پرداخت. به همه بچه ها مي گفت هنگاميكه به جبهه مي آئيد درس،‌ كلاس ، كتاب و دانشگاه را فراموش نكنيد. در اثر مطالعات زياد و خواندن قرآن و نهج البلاغه و تفاسير آنها قدرت و تواناي فكري او بحدي رسيده بود كه دست نوشته هاي آن شهيد كه بعضي از آنها با وصيت نامه او منتشر شد مؤيد اين مطلب است.
آخرين خاطره
در سال 65 عمليات بزرگ كربلاي 5 در منطقه شلمچه انجام گرفت. يكي از شبهاي مرحله سوم عمليات كه در آن چند گردان از لشكر قدس استان گيلان و لشكرهاي ديگر استانها در آن شركت داشتند. نبرد سنگيني بين بچه هاي ما و نيروهاي عراقي درگرفت كه تا صبح ادامه داشت. ابتدا عمليات با پيشروي بچه هاي ما همراه بود و به جلو رفتيم و درگيري آنچنان شديد بود كه بين بچه ها ي ما و سربازان عراقي فاصله اي چنداني وجود نداشت و حتي قاطي شده بوديم. ولي به دستور فرماندهان نظامي مجبور به عقب نشيني شديم. درحين برگشت اين شهيد با اصابت تير يا تركش (به قول يكي از دوستان) از حركت به عقب بازماند و منطقه آنقدر شلوغ شد كه پيدا كردن هم ديگر بسيار مشكل بود هنگاميكه به عقب برگشتيم ديدم كه همراه بچه ها نيست و حتي پشت بيمارستان صحرايي دنبال او گشتم اما نتوانستم پيدايش كنم براي ما مسجل شد كه او مفقود شده است تا اينكه در مورخه 23/10/73 با خبر شديم پيكر پاكش را پيدا كرده اند او خدمتگزاري گمنام و بي ادعا كه پاداش خدمتش را در رضوان الهي مي جست انسان بي ريا، مخلص، متواضع و فروتن در مقابل شدايد صابر در زندگي شخصي خود قانع و ساده زيست و تسليم محض در برابر فرامين الهي و خلاصه كلام اينكه آينه تمام نماي يك مومن بالله بود روح بزرگ طلبه دانشجوي بسيجي شهيد ايوب پور خوش سعادت به ملكوت اعلي پيوست و به لقا معبودش شتافت
روح و روانش شاد و خدا او را با آقا و مولاي ابا عبدالله الحسين محشور فرمايد والسلام
************************************
سيري در روحيات شهيد خوش سعادت
از ويژگيهاي بارز ايوب اخلاص در عمل بود. هيچگونه توقعي در ازاي كارها و انجام مسئوليتهاي طاقت فرسا و شبانه روزي خويش نداشت. چه بسا در آمد ماهها تدريس در آموزش و پرورش را صرف هزينه هاي فرهنگي و ساختن ايمان و اخلاق جوانان مي كرد.
بسيار از ساعات فراغت خويش را در كنار دانش آموزان سپري مي كرد مثال يك خدمتكار نظافت كرده و در امور ساختمان اتحاديه همانند نجار و بنا كار مي كرد گاهي چنان گرد و غبار بر چهره و لباسش مي نشست كه اطرافيان شرمنده تواضع و اخلاصش مي شدند. در اوج فعاليتها و كارهاي روزمره خويش وقتي نداي اذان را مي شنيد دست از كار مي كشيد و اطرافيان را نيز به اين سنت حسنه فرا مي خواند. چنان غرق در نماز مي شد گويي روح در بدن ندارد. به گفته چند تن از دوستان نزديكش؛ چهره ايوب در هنگام قنوت كاملا متحول و بسيار ديدني بود علاوه بر نمازهاي واجب به نوافل و مستحبات كاملا پايبند بود. نماز شب و مناجاتهاي عاشقانه ايوب در سحر گاهان جبهه بسياري را به تحير وا مي داشت در دل شب عروج كرده آنقدر خاضعانه اشك مي ريخت كه اطرافيان از حالات عارفانه اش غبطه مي خوردند. در مجالس سوگواري اهل بيت، زماني كه مصيبت ها و آلام خاندان عصمت و طهارت خصوصا ابا عبدا...الحسين را مي شنيد از شدت اندوه صداي ناله و گريه اش اهل مجلس را متحير و منقلب مي كرد. هميشه در انجام و توفيق بسياري از امور، به معصومين متوسل مي شد.
روحيات معنوي او در ميدانهاي رزم الگوي عملي براي بسيجيان بود نمازهاي عاشقانه و دعاهاي خالصانه اش "اللهم ارزقنا توفيق الشهادت في سبيلك" تهجد و مناجات شبانه، قرائت قرآن و نهج البلاغه و تدبر در آنها از مهمترين امورات وي در جبهه بود. او خوب مي دانست كه براي لقاء يار بايد جد و جهد كرد و لياقت شوق حضور كسب نمود و لباس تقوا را زينت روح و جان كرد ز خويشتن گذشت و متاع في الله شد.

*************************************

" خصوصيات اخلاقي شهيد از زبان دوستان "
وي انساني نجيب، دلسوز و خويشتن دار بود و در عمل، اخلاص داشت. همچنين در ازاي كارهايي كه به او محوّل مي شد هيچگونه توقّعي نداشت. بهره گيري از چشمة حيات بخش قرآن و جدّيت در تحصيل معارف ديني، شخصيت روحاني و معنوي او را تكامل بخشيده و از او انساني شايسته و با فضيلت ساخته بود. با درايت و آينده نگري به اين مهم پي برده بود كه تداوم انقلاب اسلامي نيازمند هدايت و سازندگي نسل آينده است، بنابراين اتّحاديه انجمن هاي اسلامي دانش آموزان شهرستان فومن را تأسيس كرد. حضور وي در اين نهاد، منشأ تحوّلات فكري عظيمي در بين نوجوانان و دانش آموزان اين شهر شد.
در اوج فعّاليّتها و كارهاي روزمرة خود، با شنيدن نداي اذان دست از كار مي كشيد و براي خواندن نماز به سوي مسجد مي رفت. نماز شب و مناجاتهاي عاشقانة ايوب در سحرگاهان جبهه، بسياري را به تحيّر وا مي داشت. هميشه براي انجام دادن موفّقيت آميز امور محوّله، به معصومين (ع) متوسّل مي شد.
" با توكّل بر خداوند بيانيّه امام را مي خوانم "
يك روز ايوب و ديگر دوستان پيرو خط امام، بيانيه اي را تنظيم نمودند كه مضمون آن، فرمايشات امام و فراخواني مردم براي مقابله با رژيم ستم شاهي بود. قرار بر آن شد كه يكي از برادران انقلابي بيانيه را بعد از نماز مغرب و عشاء پشت بلندگوي مسجد، قرائت نمايد. رأس زمان تعيين شده، خود را به مسجد رسانديم ولي تا آن زمان، هنوز كسي را براي خواندن بيانيه مشخص نكرده بودند. نبايد اين حقيقت را ناديده گرفت كه فشار و خفقان موجود از سوي رژيم ملعون، آن قدر زياد بود كه انجام دادن چنين كار بزرگي آن هم در آن شرايط، شجاعت و صلابت شايان توجّهي را مي طلبيد. بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء ناگهان متوجه شدم، شهيد ايوب با اقتدار و اعتماد به نفس، بيانيه را به دست گرفت و با صداي رسا و قلبي عاشق و شجاعتي هر چه تمامتر شروع به خواندن بيانيه از پشت بلند گو كرد. در همين زمان، بچه هاي مسجد با صلوات و تكبير اين حماسه آفريني و شور انقلابي ايوب را تكميل كرده و با سر دادن "تا خون در رگ ماست، خميني رهبر ماست" و "مرگ بر شاه خائن" فضاي مسجد را كاملاً دگرگون ساختند! دقايقي طول نكشيد كه نيرو هاي امنيّتي رژيم، سر رسيده و با مردم درگير شدند و بعد از چند ساعت در گيري به لطف خداوند، همة دوستان از معركه گريختند ولي آن شب، شهيد ايّوب پور خوش سعادت يكي از جلوه هاي ايثار و شجاعت و ايمان به آرمانهاي انقلاب را با زيباترين شكل ممكن، به سايرين نشان داد و به ما آموخت كه براي رسيدن به يك هدف والا و خداپسندانه نبايد از هيچ قدرتي هراس داشت و زيباترين چيزها جز با عشق ورزيدن به دست نمي آيد.********************************************************

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 3:34  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
 

شهيد لطيف‌ پسنديده‌
معلم شهيد لطيف‌ پسنديده‌ بوييني‌ فرزند شعبانعلي‌ به‌ سال‌ 1341 در روستاي‌ بويين شهرستان فومن‌ متولد شد. از آنجايي ‌كه‌ در سن‌ هفت‌ سالگي‌ به‌ همراه‌ خانواده‌ در روستاي‌ شنبه‌بازار ساكن‌ شده‌ بودند، لذا دوره‌ ابتدايي‌ رادر اين‌ روستا به‌ پايان‌ رسانيد و پس‌ از آن‌، دوره‌ راهنمايي‌ و دبيرستان‌ را در شهر فومن‌ گذراند.
در سالهاي‌ اوليه‌ دوره‌ متوسطه‌ او كه‌ همزمان‌ با اوج‌ مبارزات‌ مردمي‌ به‌ رهبري‌ حضرت‌ امام‌ بود، درتظاهرات‌ و راهپيمايي‌ها شركت‌ فعال‌ داشت‌، تا اينكه‌ انقلاب‌ اسلامي‌ در 22 بهمن‌ ماه‌ سال‌ 1357پيروز گرديد و در پي‌ آن‌ شماري‌ از نهاد و انجمن‌ها، از جمله‌ انجمن‌ اسلامي‌ دانش‌آموزان‌ به‌ جهت‌ برخورد با حركات‌ منحرفين‌ در مدارس‌ شكل‌ گرفت‌ و شهيد پسنديده‌ نيز در اين‌ ايام‌، يكي‌ از اعضاي ‌فعال‌ انجمن‌ مدرسه‌ خود، يعني‌ دبيرستان‌ كديور فعلي‌ گرديد.
در 31 شهريور ماه‌ 1359 كه‌ ارتش‌ مزدور عراق‌ شروع‌ به‌ تجاوز به‌ خاك‌ ايران‌ نمود و در پي‌ آن‌، امام ‌فرمان‌ تشكيل‌ نهاد بسيج‌ را در سراسر كشور دادند، شهيد پسنديده‌ از همان‌ ابتداي‌ تشكيل‌ اين‌ نهاد،وارد آن‌ گرديد و بعد هم‌ يكي‌ از اعضاي‌ فعال‌ و مهم‌ پايگاه‌ مقاومت‌ بسيج‌ روستاي‌ شنبه‌بازار شد. دراين‌ پايگاه‌ بود كه‌ شهيد پسنديده‌ به‌ فعاليت‌هاي‌ فرهنگي‌ ـ مذهبي‌ پرداخت‌ و كلاسهاي‌ قرآن‌ و گروه ‌سرود براي‌ بچه‌هاي‌ محل‌ تشكيل‌ داد. علاوه‌ بر اينها، شهيد پسنديده‌ عشق‌ و علاقه‌ي‌ وافري‌ به ‌شركت‌ در جبهه‌ و جنگ‌ داشت‌، از اينرو در پاييز سال‌ 1362 زماني‌ كه‌ در مركز تربيت‌ معلم‌ زنجان ‌مشغول‌ تحصيل‌ و همچنين‌ فعاليت‌هاي‌ فرهنگي‌ و مذهبي‌ بود، اجازه‌ شركت‌ در جبهه‌ را گرفت‌ و ازآنجا به‌ فومن‌ مراجعه‌ و از نهاد بسيج‌ اين‌ شهرستان‌، به‌ منطقه‌ي‌ جنگي‌ مريوان‌ اعزام‌ گرديد.
پس‌ از دريافت‌ فوق‌ ديپلم‌ آموزش‌ ابتدايي‌ در سال‌ 1363، وارد نهاد آموزش‌ وپرورش‌ گرديد و درمدارس‌ بويين‌ زهرا، مشغول‌ تدريس‌ شد. بعد از يك‌ سال‌ تدريس‌، در تابستان‌ سال‌ 1364 براي‌ دومين‌ بار، براي‌ اعزام‌ به‌ جبهه‌ اقدام‌ نمود و اين‌ بار به‌ اشنويه‌ اعزام‌ شد. در اين‌ منطقه‌ بود كه‌ درعمليات‌ قادر شركت‌ نمود و دست‌ چپش‌ براثر اصابت‌ گلوله‌ مجروح‌ گرديد.
اين‌ شهيد از آن‌ جايي‌ كه‌ عاشق‌ جبهه‌ و جنگ‌ بود، نتوانست‌ آرام‌ بگيرد، لذا براي‌ سومين‌ بار، سفر به‌سوي‌ ديار عاشقان‌ نمود و اين‌ بار از واحد بسيج‌ بويين‌ زهرا، به‌ جبهه‌هاي‌ جنوب‌ رهسپار شد و به‌مبارزه‌ با متجاوزين‌ پرداخت‌. مدت‌ زيادي‌ از رفتن‌ او به‌ اين‌ منطقه‌ نگذشته‌ بود كه‌ در بيست‌ و هفتم‌خرداد ماه‌ 1365، در جبهه‌ي‌ فاو هدف‌ گلوله‌هاي‌ دشمن‌ بعثي‌ قرار گرفت‌ و به‌ فيض‌ شهادت‌ نايل‌ آمد.
در بخشي‌ از وصيت‌نامه‌ي‌ شهيد پسنديده‌ كه‌ آنرا در پادگان‌ قدس‌ شهر سنندج‌ به‌ تاريخ‌ 31/4/1364 به نگارش در آورده‌، مي‌خوانيم‌: «...به‌نام‌ خداوند بخشنده‌ مهربان‌. خداوندي‌ كه‌ حي‌ است‌ و قادر، تواناست‌ و حاضر، كريم‌ است‌ ورحيم‌... حال‌ اي‌ انسان‌ چرا خلق‌ شده‌اي‌؟ از براي‌ چه‌ به‌ اين‌ جهان‌ آمده‌اي‌؟ آيا هدفي‌ در آفرينشت‌ نهفته‌ است‌؟
جوابش‌ روشن‌ است‌، زيرا انسان‌ در اين‌ جهان‌، سير كمالي‌ دارد و هدف‌ آفرينش‌ هم‌ به‌ كمال‌ رسيدن ‌است‌... اي‌ عزيزان‌ بدانيد، رمز پيروزي‌ اسلام‌ و مسلمين‌، در سايه‌ وحدت‌ است‌ و هرگز متفرق ‌نشويد و چنگ‌ به‌ حبل‌ و ريسمان‌ الهي‌ بزنيد... در پايان‌ از پدر و مادرم‌، خواهرانم‌ و برادرم‌ و زن‌داداشم‌ مي‌خواهم‌ كه‌ مرا حلال‌ كنند و براي‌ آمرزش‌ من‌ دعا كنند و...»   
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:55  توسط داود صیاد مالفجانی  | 




شهيد محمود پالاش‌
پاسدار شهيد محمود پالاش‌ فرزند شادروان‌ احمد به‌ سال‌ 1340 در گربه‌كوچه‌ي‌ شهر فومن‌، چشم‌ به‌جهان‌ هستي‌ باز كرد. بعد از طي‌ دوران‌ خردسالي‌، وارد مدرسه‌ شد و پس‌ از گذراندن‌ دوره‌ ابتدايي‌، راهنمايي‌ و متوسطه‌، به‌ أخذ ديپلم‌ حسابداري‌، در خرداد ماه‌ 1359 نايل‌ آمد.
در اوج‌ مبارزات‌ سالهاي‌ انقلاب‌، در تظاهرات‌ و راهپيمايي‌ها حضوري‌ فعال‌ وگسترده‌ داشت‌ و حتي‌يكبار، به‌ هنگام‌ راهپيمايي‌ دستگير و بعد از 24 ساعت‌ آزاد گرديد. بعد از پيروزي‌ انقلاب‌، در سلك‌مقلدين‌ حضرت‌ امام‌ خميني‌ (ره‌) درآمد و در تحكيم‌ مباني‌ اعتقادي‌ و ايماني‌ خويش‌ گامهاي‌ مفيدي‌ برداشت‌. پس‌ از تشكيل‌ نهاد بسيج‌، وارد اين‌ نهاد شد و پس‌ از آن‌ نيز به‌ طور رسمي‌، به‌ عضويت‌ نهاد سپاه‌ فومن‌ درآمد و در آن‌ به‌ ارايه‌ خدمات‌ پرداخت‌. پس‌ از شروع‌ جنگ‌ تحميلي‌، به‌دفاع‌ از ايران‌ اسلامي‌ و ارزشهايي‌ كه‌ به‌ آنها سخت‌ پايبند بود، همت‌ گماشت‌ و در اين‌ راستا، به‌جبهه‌ پاي‌ نهاد.
مدتي‌ كه‌ در جبهه‌ها حضور داشت‌، مسئوليت‌هاي‌ متعددي‌ را برعهده‌ داشت‌ كه‌ از جمله‌ي‌ اين‌ مسئوليت‌ها مي‌توان‌ به‌ فرماندهي‌ محور پيرخضران‌ كردستان‌ اشاره‌ نمود. شهيد پالاش ‌در ماههاي‌ پاياني‌ حضورش‌ در جبهه‌، در منطقه‌ي‌ مريوان‌ مستقر بود و فرماندهي‌ آن‌ محور را برعهده‌ داشت‌، كه‌ در پانزدهم‌ خرداد 1366 در حين‌ آموزش‌ نظامي‌ نيرو، براثر انفجار نارنجكي‌ كه ‌در دستش‌ بود، از ناحيه‌ي‌ پهلو آسيب‌ ديد و بر اثر خونريزي‌ داخلي‌ زياد، شربت‌ شهادت‌ نوشيد و سرخ‌گون‌ به‌ لقاي‌ الهي‌ پيوست‌.
پيكر اين‌ فرمانده‌ شجاع‌ و الگوي‌ اخلاق‌ را به‌ زادگاهش‌ منتقل ‌كردند و در طي‌ مراسمي‌ باشكوه‌، در گلزار شهداي‌ فومن‌ به‌ خاك‌ سپردند. شهيد پالاش‌ نمونه‌ يك‌ جوان‌ مسلمان‌ بود كه‌ به‌ واسطه‌ تربيت‌ در خانواده‌اي‌ مذهبي‌، تعهد به‌ اسلام ‌و تقوا را در روح‌ خود، آن‌ چنان‌ پرورش‌ داده‌ بود كه‌ در انجام‌ فرايض‌ ديني‌، هيچ‌ گاه‌ احساس‌ سستي‌ به‌ خود راه‌ نمي‌داد. وي‌ در بسيج‌، تلاش‌هاي‌ فرهنگي‌ و تبليغاتي‌ بسياري‌ را با‌ همت‌ ساير برادران ‌بسيجي‌ انجام‌ مي‌داد و چون‌ سربازي‌ شجاع‌ به‌ جنگ‌ با پليديها مي‌رفت‌.
امروزه‌ پايگاه‌ بسيجي‌ واقع‌ در روبروي‌ سپاه‌، در مسجد امام‌ جعفرصادق‌ (ع‌) به‌ نام‌ وي‌ نام‌گذاري‌ گرديده‌ و مشغول‌ فعاليت‌ است‌ كه‌ تا پيش‌ از شهادت‌ او‌، با نام‌ پايگاه‌ بسيج‌ بلال‌ حبشي‌ شناخته‌ مي‌گرديد.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:48  توسط داود صیاد مالفجانی  | 

 




شهيد علي‌ بيدل‌
سرباز وظيفه‌ شهيد علي‌ بيدل‌ كلاشمي‌ فرزند ستار به‌ سال‌ 1348 در روستاي‌ خرم‌ بيشه‌ دهستان ‌رودپيش‌ شهرستان فومن پا به‌ جهان‌ هستي‌ گذارد. پس‌ از گذران‌ دوران‌ طفوليت‌ وارد مدرسه‌ گرديد و پس‌ از چندسال‌ تحصيل‌، به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ و بسان‌ هم‌ سن‌ و سالهاي‌ خود، پا به‌ اين‌ دوره‌ نهاد.
اين‌ شهيد در 18/1/66 از نيروي‌ زميني‌ ارتش‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ به‌ عنوان‌ نيروهاي‌ مخصوص‌، به‌ منطقه‌ي‌ عملياتي‌ شمال‌ غرب‌ اعزام‌ گرديد و دليرانه‌ به‌ مبارزه‌ با متجاوزين‌ عراقي‌ پرداخت‌، تااينكه‌ در بيست‌ و يكم‌ تير 1367 در منطقه‌ي‌ پنجوين‌ عراق‌ براثر درگيري‌ با مزدوران‌ بعثي‌ به‌ شهادت‌رسيد.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:41  توسط داود صیاد مالفجانی  | 



شهيد برارجان‌ بياباني‌
سرباز وظيفه‌ شهيد برارجان‌ بياباني‌ گشتي‌ فرزند حسن‌ به‌ سال‌ 1339 در روستاي‌ قلعه‌رودخان‌ شهرستان فومن ديده ‌به‌ جهان‌ گشود. پس‌ از طي‌ دوران‌ كودكي‌، وارد مدرسه‌ شد و در حد خواندن‌ و نوشتن‌ به‌ تحصيل‌ پرداخت‌ و به‌ همين‌ مقدار اكتفا نمود. بعد از اين‌ به‌ كار كشاورزي‌ روي‌ آورد و در اين‌ كار، كمك‌ حال‌خانواده‌ خويش‌ گرديد.
پس‌ از مدتي‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ و مدتي‌ از دوره‌ خدمت‌ خود را در مشهد گذراند. ديري‌ نپاييد كه‌ از لشكر 77 پيروز استان‌ خراسان‌ به‌ سوي‌ جبهه‌ اعزام‌ گرديد و در روزهاي‌ آغازين‌ جنگ‌ تحميلي‌، در مناطق‌ جنگي‌ كشور حاضر گرديد،‌ تا اينكه‌ سرانجام‌ در نهم‌ آبان‌ 1359 در منطقه‌ي‌ دزفول‌ به‌درجه‌ي‌ شهادت‌ نايل‌ آمد. پيكر اين شهيدرا توسط هواپيما بسوي مقصد حمل مي كردند كه هواپيما سقوط مي كند و پيكر اين شهيد شناسايي نمي شود . اين شهيد محل اعزامش به منطقه جنك از مشهد بود پيكر وي را در قطعه شهدا جنك در خواجه ربيع بخاك مي سپارند.خانواده وي بعداز پيگيري از مفقود شدن اين شهيد از لشكر محل اعزام متوجه مي شوند و پيكراين شهيد رادر قبرستان خواجه ربیع مشهد دفن شده و براساس مدارک شناسايي مي كند.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:37  توسط داود صیاد مالفجانی  | 







زندگي نامه پاسدار شهيد علي بهرامي

"يا ايها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيته مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي."

در سال 1346 در روستاي خشكنودهان از توابع شهرستان فومن در خانواده اي باايمان وليكن فقير فرزندي متولد شد كه او را علي ناميدند. نامي كه بعدها او ثابت كرد لياقتش را داراست. گويا برگزيدن نام "علي" براي او بدون دليل نبود. زيرا ميبايست پيرو راه شهيد محراب حضرت علي (ع) اولين اختر تابناك امامت و ولايت باشد و او نيز در محرابي خونين دعوتش را لبيك گويد. پدرش ندرت بهرامي كه از شاگردان مرحوم حجت الاسلام حاج كاظم ناصح بود بدون اينكه بداند قلم تقدير در كتاب زندگي اين طفل چه وقايع شگفت انگيزي نگاشته و چه حوادث خطيري براي او تعيين نموده است بتربيت ديني و اخلاقي او پرداخت و روح بزرگش را با قرآن تطهير نمود و با اسلام عجين كرد و علي را با مسائل اسلام آشنا ساخت و از همان اوان كودكي در چهره اش معصوميت و درخشندگي خاص فدائي كه حاكي از علوّ روح بزرگش بود پديدار گشت. شهيد علي بهرامي در سال 1352 در دبستان ابتدائي روستاي خشكنودهان مشغول درس خواندن شد. دوران تحصيلات ابتدائيش مانند ديگر بچه هاي همسن و سالش گذشت و دوران راهنمائي تحصيلي را هم در مدارس راهنمائي خشكنودهان و زيده گذرانيد. زمان دوران راهنمائي تحصيلي او مصادف با شروع انقلاب اسلامي ايران بود. لذا او با توجه به ضمير روشن و پاكش به صفوف تظاهركنندگان و مخالفين رژيم پيوست و مخلصانه در خدمت انقلاب براي پيروزي تلاش مي كرد و سعي وافر داشت كه بين برادران دانش آموز وحدت ايجاد كرده و آنان را با هم متحد سازد و بشركت در تظاهرات تحريك و تشويق كند. پس از اينكه سپيده صبح پيروزي از سرخي خون رنگ فلق بر امت ايران دميد و نهال انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني در 22 بهمن سال 57 بر زمين نشاند همزمان با پيروزي انقلاب سازمانها و گروههاي فرصت طلب سياسي و ضدانقلاب همچون قارچ سمّي يكي پس از ديگري شروع به ظهور نمودند و بسياري از افراد همسن و سال علي را به علت نشئت فكري و ناآگاهي نسبت به ماهيت آنها تحت تأثير شعارهاي فريبنده آنها شد و به سوي آنها جلب شدند. ولي او كه ميدانست مارهاي زخم خورده هر لحظه در كمينند تا نيش زهرآگين شان را بر پيكر انقلاب فرود آورند لذا در سطح مدرسه به فعاليت چشمگيري پرداخت و با آنها به مبارزه پرداخت و تمامي سعي خويش را در برپايي تشكيلات انجمن اسلامي نمود و با كمك بعضي از دوستان موفق به تأسيس انجمن اسلامي دانش آموزان در سطح مدرسه شدند و توانستند امكانات فرهنگ مدرسه را بدست خود گرفته و امور فرهنگي را در جهت افشاي توطئه ها بكار برند. تا صداي ضدانقلاب را در مدرسه خفه كنند و علي در اين حركت اينقدر مؤثر بود كه لرزه به قلب طرفداران گروهك ها مي نمود. لذا او را زير رگبار تهمت و ناسزا مي گرفتند. ولي اين شهيد عاشق از رويارويي با آنها باكي نداشت. پس از پايان دوران راهنمائي تحصيلي براي اينكه بتواند بيشتر به انقلاب و امت اسلامي خدمت بكند در سال 1361 وارد سپاه پاسداران شهرستان فومن شد.

در اين موقع بود كه ميثاقي ناگسستني با قرآن و امام بست و سرنوشت خويش را كه همان شهادت در راه خدا بود انتخاب كرد. عاشقانه و مخلصانه مأموريتهايي كه از طرف سپاه به او محول مي شد انجام ميداد. بعداز فراگرفتن تعليم نظامي عازم سرحداد جنگي شد. قلب او مملو از عشق به حسين (ع) و ياري به ياران خدا بود. از آنجائيكه ابتدا در سپاه قسمت مخابراتي مشغول خدمت بود حدوداً دو سال در اين بخش تخصص يافته بود. اما چون هميشه خود را يك بسيجي ميدانست و دوست داشت در كنار بسيجيان خدمت كند، به همين دليل از سپاه مأموريت گرفت تا اينكه در پادگان امام علي هرات آموزش تخصصي تاكتيك بمدت چهار ماه تعليم و بعد از فارغ شدن در آنجا بعنوان مسئول آموزش نظامي تاكتيك واحد بسيج سپاه پاسداران قرار گرفت و از آن پس در خدمت پايگاه هاي مقاومت قرار گرفت بعنوان يك بسيجي. بسيجي كه تمامي همّ و غم او احياي دين اسلام بود و ماهها عمر خود را با عده اي از جان بركفان سپاه و بسيج در قله هاي سربه فلك كشيده و سرماي خشك آسمان سرسبز كردستان گذراند و از آن پس از جبهه غرب كردستان به جبهه جنوب اهواز منتقل شد و گويا اين روزها بود كه روح او عروج كرده و جسم خاكي او در انتظار شهادتش بود. با توجه به اينكه پايان مأموريتش بود و در اين موقع بعنوان قائم مقام لشكر قدس بود ضرورت بر اين ديد كه عمليات كربلاي پنج را شركت نمايد.در مورخ 20/10/65 گويا در ايجاد زمينه تدارك نيرو براي عمليات از شوشتر به دزفول ميرفت كه دشمنان بعث كافر او را مورد بمباران موشكي خود قرار دادند. آن چيز يكه سالها آرزويش را در قلب خود ميپروراند به آغوش كشيد و به لقاء الله پيوست.

يادش گرامي، روانش شاد و راه سرخش مستدام باد
*****************

در وصیت نامه این شهید می خوانیم

ان الله يحب الدين بما تلون في سبيله صفاكانهم بنيان مرصوص سوره صف آيه 4 خدا آن مومنان را كه در صف جهاد كافران مانند سدّ آهنين همدست پايدارند بسيار دوست ميدارد.


الذين اذا اصابتهم مصيبته قالوا انالله و انا اليه راجعون آنانكه چو به حادثه سخت و ناگوار دچار شوند صبوري به پيشه گرفته گويند ما بفرمان خدا آمده بسوي او رجوع خواهيم كرد.
با سلام و درون بيكران بر روح تلاتم امام امّت خميني عزيز رهبري كه با صبر و شكيبايي بينظير مردم را به راه حق خواند و آنان را از زير چكمه ستمگرا دوران نجات داد و هم اكنون تمام مستضعفان و محرمان دنيا چشم اميد به اين پير قهرمان توخته اند رهبري كه با دستي لرزان و زندگي ساده مشيت تمام ابر جنايتهاي قرن را به لرزه در آورده رهبري كه ملت را از لب پرتگاه نيستي و پرتگاه فساد و پرتگاه ... نجات داد و آنان را به صعود واداشت و رهبري كه هر گاه مشكلي براي مملكت اسلامي ايجاد مي‌شود با يك سخنراني ان مشكل را هر چقدر هم بزرگ باشد. بسادگي حل مي‌كند و بالاخره رهبري كه حيات و زندگي افتخار آفرين ما مديون از خود گذشتگيهاي اوست.و با درود به روان پاك كليه شهيدان راه حق وآزادي شهيداني كه با خون خود درخت تنومند اسلام را آبياري كردند و افتخار براي امّت‌ها را ‎آفريدند.و با سلام بر تمام رزمندگان اسلام كه در جبهه هاي حق عليه باطل حماسه مي‌آفرينند و تمام ابر جنايتكاران را به حيرت واداشته اند.چند كلامي با تو مادر مهربان و دلسوزم مادري كه شب به بالين من نشستي تا مرا به اين حد رساندي اي مادر از تو مي‌خواهم كه مرا حلال كني و اگر پسرت شهيد شد هرگز راضي نيست كه تو يك قطره اشك بریزی و حتي لباس عزا بپوشي اگر خدا لياقت ديد ارش را به اين بنده حقيرش دادتو اي مادر لباس شادي بپوش و بدان كه من امانتي بودم از طرف خدا به تو و اكنون وقت آن رسيده كه اين امانت را پس دهي و بايد بداني كه امانت دار صالحي هستي باز هم ميگويم گريه كردن يعني شادماني دشمن و شادماني تو يعني عزاي دشمن و بدان كه بجاي گريه كردن بايد پيروامام و راه شهيدان را ادامه دهي و سخني با تو پدر بزرگوارم اي پدر گرامي اگر من به تو بد كردم اگر نافرماني از طرف من سر زد مرا حلال و هرگز قطره يا اشك نريز وخوشحال باش كه چنين فرزندي داشتي و هرگز از امام و روحانيت مبارز و در خط امام جدا نشود هميشه تو و مادرم دعاگوي امام عزيز باشيد و در آخر از تمام خويشاوندان ودوستان مي‌خواهم كه اوّل از همه مرا عفو و بخشش كنند و هرگز از امام و روحانيت مبارز جدا نشوند و بدانند جدايي از امام وروحانيت و پيروي نكردن از آنان يعني نيستي، يعني سقوط در پرتگاه فساد.از خداوند اوّل طلب مغفرت مي‌كنم و دوّم مي‌خواهم كه منحرفين را اگر قابل هدايتند هدايت و اگر قابل هدّايت نيستند نيست و نابود بگرداند. به اميد بر افراشته شدن پرچم خونين اسلام در عرشه كيستي و به اميد نابودي تمام مستكبران و جهانخواران دنيا اين شعار هرگز فراموش نشود.خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار عمر ما بكاهو بر مر او بيفزا الهي آمين

****************
شهید علی بهرامی و فرهاد صدقی 

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:34  توسط داود صیاد مالفجانی  | 




شهيد مرتضي‌ بهداد
سرباز وظيفه‌ شهيد مرتضي‌ بهداد خليل‌ سرايي‌ فرزند محرمعلي‌ به‌ سال‌ 1358 در روستاي‌ زیده شهرستان فومن‌ در خانواده‌اي‌ مذهبي‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. بعلت‌ مشكلات‌ اقتصادي‌ تا پايه‌ي‌ چهارم‌ ابتدايي‌ به‌تحصيل‌ پرداخت‌ و پس‌ از آن‌ به‌ كار كشاورزي‌ روي‌ آورد.
پس‌ از مدتي‌ به‌ عنوان‌ سرباز نيروي‌ انتظامي‌، در هنگ‌ مرزي‌ ميرجاوه‌ زاهدان‌ مستقر گرديد و مدتي‌ را در اين‌ ناحيه‌ به‌ خدمت‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ در بيست‌ و دوم‌ مهرماه‌ 1379 بعلت‌ درگيري‌ با اشرار مسلح‌ و قاچاقچيان‌ كه‌ از نوار مرزي‌ پاكسان‌ وارد خاك‌ ايران‌ شده‌ بودند، در ارتفاعات‌ كوه‌ سفيد ميرجاوه‌ زاهدان‌ به‌ سختي‌ مجروح‌ گرديد و بعد هم‌ بر اثر خونريزي‌ شديد و عوارض‌ ناشي‌ از آن‌ به‌شهادت‌ رسيد.
بنياد شهيد استان‌ سيستان‌ و بلوچستان‌، پيكرش‌ را ازطريق‌ هواپيما به‌ رشت‌ منتقل‌ ساخت‌ و در نهايت،‌ در روز پنج‌شنبه‌ بيست‌ و هشتم‌ مهر همان‌ سال،‌ در مزار شهداي‌ كلرم‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:29  توسط داود صیاد مالفجانی  | 




شهيد هادي‌ بهجت‌
جانباز شهيد هادي‌ بهجت‌ بوييني‌ فرزند شادروان‌ قدرت‌‌الله‌ به‌ سال‌ 1340 در شهر فومن‌ ديده‌ به‌جهان‌ گشود. شهيد بهجت‌ پس‌ از طي‌ دوران‌ كودكي‌ و ورود به‌ مدرسه‌، تا پايه‌ پنجم‌ ابتدايي‌ به‌تحصيل‌ پرداخت‌ و پس‌ از آن‌، به‌ شغل‌ كفاشي‌ روي‌ آورد.
پس‌ از مدتي‌ كار و تلاش‌ به‌ خدمت‌ مقدس‌ سربازي‌ فراخوانده‌ شد و از جمعي‌ لشكر 16 زرهي‌ قزوين‌ به‌ مناطق‌ جنگي‌ اعزام‌ شد و در كنار ديگر رزمندگان‌ كه‌ با اقتدار و تحمل‌ فشارها، در برابر متجاوزين‌ ايستادگي‌ و مبارزه‌ مي‌كردند، ايستاد و به‌ مبارزه‌ پرداخت‌. در بيست‌ و ششم‌ مهرماه‌ 1360 بود كه‌ در منطقه‌ي‌ عملياتي‌ سوسنگرد، در حين‌ درگيري‌ با دشمن‌ به‌ سختي‌ مجروح‌ گرديد و او را بلافاصله‌ به‌ بيمارستان‌ سوسنگرد منتقل‌ كردند. پس‌ از آن‌ بعنوان‌ جراحات‌ وارده‌ و تنگي‌ نفس‌، به‌ افتخار جانبازي‌ 25 درصد نايل‌ آمد و با همان‌ وضعيت‌ در كنار همسر و دو فرزندش‌ به‌ ادامه‌ي‌ زندگي‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ سرانجام‌ در سي‌ و يكم‌ مرداد 1378 در بيمارستان‌ رازي‌ رشت‌ بر اثر همان ‌عوارض‌ دوران‌ جنگ‌، رخت‌ از اين‌ دنياي‌ مادي‌ كشيد و پس‌ از تحمل‌ درد و رنج‌ فراوان‌، به‌ فيض‌ شهادت‌ نايل‌ گرديد و در نهايت‌، در گلزار شهداي‌ فومن‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:24  توسط داود صیاد مالفجانی  | 




شهيدذبيح‌الله‌ بكند
شهيد ذبيح اله بكند در سال 1345 در يك خانواده مذهبي از روستاي ازبر فومن واقع در استان گيلان زاده شد نام پدر او خدابخش و مادرش زهرا بود. پدرش كشاورز تنگدستی بود كه با داشتن زمين مزروعي به ندرت و به زحمت از عهده مخارج خانواده در می آمد شهيد ذبيح اله در سال 1351 وارد آموزشگاه ابتدايي لاكان شد كه اكنون همان آموزشگاه به نام وي نامگذاري شده است در دوره ابتدايي با موفقيت و بدون توقف گذراند و در سال 1356 وارد دوره راهنمايي در يكي از روستاهاي منطقه شفت مشغول به تحصيل دوره سه ساله راهنمايي را نيز بدون توقف گذرانيد در سال 1359 وارد دبيرستان در خرداد ماه سال 1360 موفق به اخذ ديپلم فرهنگ‌ و ادب‌ گرديد وي فردي باهوش و پر حافظه بود و علاقه زيادي به مطالعه و تحقيق از خود نشان مي داد نهايتا در پانزدهم ديماه 1364 وارد خدمت وظيفه نظام گرديد وي علاقه مندي خود را با رفتن به جبهه هاي نبرد نسبت به رهبر عظيم الشان انقلاب اسلامي امام خميني (ره) و نظام و مملكت از خود نشان مي داد در ارسال نامه ها جملاتي مانند «اگر سرمان برود تا آخرين نفس از وطن و ميهن مان دفاع مي كنيم و از هيچ چيز ترسي نداريم»
پس از آموزش از 21 حمزه تهران به منطقه جنگي خوزستان جبهه شرهاني واقع در خاك عراق اعزام شد و مشغول نبرد با صداميان گرديد در روز پانزدهم ديماه 1365 با اصابت خمپاره به ديدار لقاءالله شتافت و به اوج افتخار ابدي نائل شد و شربت شهادت را نوشيد.
ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجن

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:20  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
*

شهيد سيد حسين‌ بقايي‌ نژاد
طلبه‌ پاسدار شهيد سيد حسين‌ بقايي‌نژاد فومني‌ فرزند سيد مصطفي‌ به‌ سال‌ 1343 در شهر فومن‌، درخانواده‌اي‌ مذهبي‌ چشم‌ حق‌ بين‌ به‌ جهان‌ گشود.
تحصيلات‌ خود را همانند برادر شهيدش‌ سيد حسن‌ تا پايه‌ي‌ سوم‌ دبيرستان‌ در رشته‌ي علوم‌ تجربي ‌ادامه‌ داد. پس‌ از آن‌ براي‌ فراگيري‌ احكام‌، اصول‌ و مباني‌ مكتب‌ اسلام‌ وارد حوزه‌ علميه‌ گرديد و بعدهم‌ به‌ عضويت‌ رسمي‌ سپاه‌ پاسداران‌ فومن‌ درآمد. مدتي‌ در اين‌ نهاد مشغول‌ فعاليت‌ بود، تا اينكه‌ ازطريق‌ اين‌ نهاد عازم‌ جبهه‌ گرديد و جبهه‌ را مكاني‌ براي‌ تزكيه‌ نفس‌، آرامش‌ وجود و رسيدن‌ به‌ آمال ‌و آرزوهاي‌ خويش‌ دانست‌.
اين‌ عاشق‌ اسلام‌ و امت‌، پس‌ از حضوري‌ سبز و فعال‌ در ميادين‌ نبرد، درست‌ به‌ فاصله‌ چند روز بعداز شهادت‌ برادرش‌، در تاريخ‌ بيست‌ و سوم‌ دي‌ 1365 در منطقه‌ي‌ شلمچه‌ براثر اصابت‌ تركش‌ به ‌ناحيه‌ي‌ پهلو و شكم‌ به‌ شهادت‌ رسيد و به‌ لقاءالله‌ پيوست‌. پيكرش‌ پس‌ از چند روز، توسط‌ پدرش‌ در تهران‌ شناسايي‌ و بعد از انتقال‌ به‌ فومن‌، تشييع‌ و در گلزار شهداي‌ فومن‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.
شهيد بقايي‌نژاد از نظر اخلاقي‌، مهربان‌ و خوش‌ اخلاق‌ و بسيار متدين‌ بود. به‌ فرايض‌ ديني‌ و واجبات‌ توجه‌ داشت‌ و مزين‌ به‌ اخلاق‌ اسلامي‌ بود. هميشه‌ سعي‌ مي‌كرد كه‌ كارهايش‌ در راه‌ خدا وبراي‌ خدا باشد. گوشه‌اي‌ از وصيت‌ نامه‌اش‌ چنين‌ رقم‌ خورده‌ است‌: «واي‌ به‌ حال‌ كسي‌ كه‌ دين‌ را وارونه‌ جلوه‌ دهد. آنچه‌ را كه‌ خودتان‌ امر و نهي‌ مي‌كنيد، بهتر عمل‌ كنيد. بايد بدانيم‌ كه‌ همه‌ عالم‌،محضر خداست‌ و ما نيز در محضر خدا هستيم‌. آنچه‌ را عمل‌ مي‌كنيد، فقط‌ براي‌ رضاي‌ خدا انجام ‌دهيد. هميشه‌ پيرو ولايت‌ فقيه‌ باشيد.»
درقسمتی از وصیت نامه شهید می خوانیم
.... ... وای به حال کسی که دین را وارونه جلوه دهد. آنچه را که خودتان امر و نهی می کنید بهتر عمل کنید. باید بدانیم که همه عالم محضر خداست. ما نیز در محضر خداهستیم . آنچه را عمل می کنید فقط برای رضای خداانجام دهید. مثل همیشه پیرو ولایت فقیه باشید . خدارا، خدارا، چه در بیرونتان و چه در درونتان هرگز فراموش نکنید . و همیشه از خدا بخواهید که در خدمت به دین اسلام باقی بمانید و تا آخرین لحظات حیات خویش همیشه و همه حال از اسلام و انقلاب اسلامی تلاش و کوشش و پاسداری کنید.
وصیت ناه شهید
بسم الله الرحمن الرحيم
"الذين آمنو و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عند الله و اولئك هم الفائزون"
"آنانكه ايمان آوردند و از وطن هجرت گزيدند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد كردند، آنها را نزد خدا مقام بلندي است و آنان رستگاران دو عالمند."
با حمد و سپاس بر پروردگار عالميان، كه بهترين تسبيح و تمجيد مخصوص اوست و با سلام بر اولياء و اوصياء خدا علي الخصوص فاطمه زهرا (س) سيده نساء العالمين و امام المتقين علي (ع) و با سلام بر سيدالشهداء آقا امام حسين (ع) آموزگار ايثارگران و عاشقان راه خدا و با تحيات الهي بر امام الانس و الجن، حجه ابن الحسن العسكري (عج) كه با ظهورش كجي ها، راست و خود محوري ها به راه قرآن برميگردد، و بالاخره سلام بر رهبر كبير انقلاب كه از فريادش، خفتگان بيدار گشته و ظالمين بلرزه مي افتد و سلام بر شهداي عزيز اسلام از صدر اسلام تا امروز.
بارالها، اي تنها معبودي كه همه چيز از تو و بازگشت همه بسوي توست. اي تنها کسی كه به تمام درونها و سرها آگاهي و از قلبها باخبري. اي خدائي كه تمام اعمال بايد براي رضاي تو باشد، اكنون كه در حال نوشتن وصيت نامه هستم، تو ميداني كه در درونم چه ميگذرد و توجه دلم به چه چيز است. تو خود ميداني كه چه كساني در اين مدت در كنارم بودند و حال نيستند و در بستر آرميده اند و شفايشان را فقط از تو مي خواهند و به مصلحت تو ميانديشند.
الها، نمي دانم بعداز نوشتن وصيت جسم غرق در گناه و معصيت من چه مي شود. ميدانم لياقت شهادت را ندارم ولكن خدايا تو آنچه عطا ميفرمايي، لياقت مي بخشي، خدايا در روز قيامت و در آن عالم برزخ، رسوايم مفرما. همين مرا بس كه در نزدت شرمسارم. اميدم به توست. خودت بهتر از من از درونم آگاهي و خواسته ي درونيم را ميداني. خدايا شهادت را نصيبم فرما.
اين را ميدانم كه اگر شهيد گشتم بسوي تو مي آيم و در عزت رحمتت قرار مي گيرم و غير از شهادت نميدانم چه حسابي را بايد پس بدهم.
خودت ميداني مرا همين بس كه تو آگاهي براي چه به جبهه آمده ايم. خواسته ام بخدا وابسته باشم و غير از تو به ديگري توسل نجويم. نه لفظي دارم و نه كلامي كه بتوانم به بهترين نحو تو را ستايش نمايم. هرچه هست از عنايت توست.
چه بسا با اعمال بدم از رحمتت دور گشته ام. ولي مهر و لطفت مرا متوجه خود ساخته و در تمام گرفتاريها بفريادم رسيده اي.
اي عزيزان، اي بزرگان، اي مؤمنين و اي مسلمين، آنچه را كه مي خواهم وصيت كنم، قرآن و نهج البلاغه قبل از هر وصيتي سفارش فرموده اند. از حضرت رسول (ص) وصيت شده كه بايد از قرآن و عترتش پيروي كرد. از علي (ع) و فاطمه زهرا (س) آمده است كه بايد از امام زمان (عج) پيروي كرد و در غياب ايشان از ولايت فقيه.
اي مردم، همه حلالها و حرامها، كجيها و راستيها در قرآن سفارش شده است و آنچه موجب تقرب بخدا و دوري از اوست آمده است. بايد به اينها چنگ بزنيد. بصورتي كه در ميانتان حاكم باشند. سعي و مجاهدت كنيد به آنچه از سوي خدا به شما امر شده است، جامه عمل بپوشانيد. از روي هوي و هوس عمل نكنيد. طبق موازين قرآن عمل كنيد.
اي برادران، بدانيد آنچه ما را از وادي عبادت و بندگي دور مي افكند يا جهلمان است و يا اسير هوي و هوس گشتن ما.
شماها كه قرآن را با دليل و برهان محكم پذيرا گشته ايد، بر احكام و اوامرش محكم عمل كنيد. در مقابل دشمنان اسلام در هر كجا ميباشند هوشيار و بيدار باشيد. مبادا دينتان مورد تجاوز قرار گيرد. جز در راه حق، كه نوري است بسوي پروردگار عالميان، راهي ديگر را نپذيريد.
اي خواهران و برادران، دين اسلام به شخص نيست، اسلام آن است كه از سوي رسول خدا (ص) و ائمه معصومين گفته شده است. مبادا بخاطر شخصي از دين روي گردان گرديد. واي بحال كسي كه دين را وارونه جلوه دهد. آنچه را كه خودتان امر و نهي ميكنيد، بهتر عمل كنيد. بايد بدانيم و بفهميم كه همه عالم محضر خداست و ما نيز در محضر خدا هستيم. آنچه را عمل مي كنيد
فقط براي رضاي خدا انجام دهيد.
اي همكيشان، هم دينان، همانطوريكه ديگر شهدا سفارش كرده اند من نيز درباره رهبرم سفارش مي كنم. براستي بدانيد كه ما اين نعمت بزرگ الهي را نشناخته ايم و تنها خدا مي داند كه او كيست و امام زمان (عج)، آنچه را من مي دانم اين است كه در دين او استوار گشتم و پيرو و مقلد او گشتم. شما نيز چنين باشيد. امام ما بحث وارث حسين (ع) است.
در عالم خواب، شهدا را خواب ديدم كه در نماز به امام اقتدا كرده اند و با او بركو؟ رفتند. يك لحظه او را رها نكنيد و انديشه دست كشيدن از او را به خودتان راه ندهيد. آنچه را كه امر ميفرمايد مو به مو عمل كنيد كه: "اطيعوا ... و اطيعوالرسول و اولي الامر منكم" تا آنجا كه توان داريد شكرگذار اين نعمت الهي باشيد. مبادا كفران نعمت كنيد و او از ميانتان برود.
اي جميع برادران حزب ا... آنطوريكه خشنودي و رضاي خداست، عمل كنيد. مثل هميشه كه در صحنه بوديد و امروز هم كه هستيد، باز باشيد. آنچه كه لطف پروردگار عالم در آن كثير است، از آن شماست.
مثل هميشه پيرو ولايت فقيه باشيد. خدا را، خدا را، چه در بيرونتان و چه در درونتان، هرگز فراموش نكنيد و هميشه از خدا بخواهيد كه خدمت به دين اسلام باقي بمانيد و تا آخرين لحظات حيات خويش هميشه و در همه حال از اسلام و انقلاب اسلامي با تلاش و كوشش پاسداري كنيد. توسل جستن به ائمه معصومين اين انوار الهي را كه عامل هدايت بسوي كمال حقيقي هستند را بشما سفارش مي كنم.
دعاهايتان را در مساجد و علي الخصوص در مهديه هايتان برگزار كنيد. از خدا تعجيل در ظهور آقا امام زمان (عج) را خواهان باشيد. او به اذن پروردگار عالميان خواهد آمد. ولي خواستنتان نه با زبان بلكه بايد با عمل باشد. زيرا امروز عمل ماست كه ايشان را محجوب كرده است. پس بايد عمل با اخلاق و صدق و صداقت انجام داد تا آقا بيايد. چونكه جهان شيعه در انتظار اوست. همه شما را به نيت اخلاص، عمل به اخلاص، تقوي، صبر و پاسداري سفارش مي كنم.
جوانان و نوجوانان را گرم در آغوش بگيريد و حالت جذب بخود داشته باشيد نه دفع. واي بر آنانيكه خود را در تاريكي فرو برده اند. اكنون كه نور خدا در تجلي است، خودتان را نجات دهيد و از تاريكي بيرون آئيد و از آنانيكه اين دنيا را گذراندند پند و عبرت بگيريد.
عزيزان، برادران و خواهران، طبق سفارش قرآن بين خودتان مهربان باشيد و با كفار به شدت مقابله كنيد. واي به ديده ايكه ظالم را مي بيند كه بر مظلوم ظلم مي كند و خود را به نديدن زند. و واي بر شنونده اي كه فرياد مظلوم را شنيده و خود را به نشنيدن بزند. واي به دينداري كه دينش را به يغما ميبرند و او دست روي دست گذاشته باشد و تماشا كند. براستي اينگونه افراد چگونه بايد جواب بدهند. اي كسانيكه بانگ الله اکبررا مي شنويد، از خانواده هاي شهداء، مفقودين و مجروحين، پند بگيريد و هجرت كنيد. واي از آن روزيكه خانواده هاي شهداء، همسران شهداء شاكي شوند. و واي از آن ساعتي كه رهبر ما و قرآن ما و امام زمان از ما شاكي باشند. اكنون شهدا به مقصد رسيده اند. همان مكاني كه همه بايد بيايند. (از چند روز دنيا به جهان بقاء) پس خوشا به حال آنانكه در حال سفر آنچه را كه بايد ميكردند در طاعت و بندگي، كردند و بنده ي خدا شدند. راستي چه زيباست كه در بهترين لحظات بندگي جسم را هديه كنيم و در راه خالق كه صاحب همگي ماست، خونمان ريخته گردد. آنهم با شور و عشق.
خدايا آن مرگي را كه حضرت علي (ع) بهترين مرگ ميدانست نصيب ما بفرما. اي خانواده هاي شهداء، اي بزرگواراني كه بزرگي شما در نزد پروردگار عالميان است، شما در نزد پروردگار عزت داريد. سفارشي ندارم مگر اينكه عزتتان را حفظ كنيد. چنانكه صبر كرده ايد بازهم صبر كنيد و استقامت كنيد كه از صبر و استقامت شما دشمن به زانو افتاده است. اگر از اينجانب كوتاهي ديده ايد و تاكنون به آنچه كه فرزندان شما وصيت كرده اند عمل نكرده ام طلب عفو دارم.
شما خانواده هاي شهداء مپنداريد كه لحظه اي نبوده شما را ببينم و بي تفاوت باشم. خدا از درونم آگاه است كه وقتي ساك بدست مي گرفتم و به مرخصي مي آمدم احساس ديگري داشتم. اميدوارم كه در نزد خداوند تبارك و تعالي و ائمه معصومين و عزيزان شهدا در روز قيامت سربلند باشم.
و اما خواهرانم و پدرم، هرگاه برايم دلتنگ شديد به ياد خانواده هاي شهداي ديگر باشيد. خواهرم به هنگاميكه تدريس ميكني، به دانش آموزان ياد بده كه چرا بايد قلم گرفت و برعليه چه كسي بكار برد. و تو اي پدرم كه برايم زحمت كشيدي. بخاطر وجودت از خدا شكر ميكنم. خدايا مرا جزء شهدا قرار ده. آمين يا رب العالمين
بنده خدا سيدحسين بقائي 

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:16  توسط داود صیاد مالفجانی  | 




شهيد سيد حسن‌ بقايي‌نژاد
بسيجي شهيد سيدحسن بقايي‌نژاد فرزند سيد مصطفي‌ به‌ سال‌ 1348 در يك‌ خانواده‌ مذهبي‌ در شهر فومن‌ به‌ دنيا آمد. تحصيلات‌ خود را با علاقه‌ و پشتكاري‌ كه‌ داشت‌ تا سال‌ سوم‌ متوسطه‌ در رشته‌ علوم‌ تجربي‌ ادامه‌ داد. سپس‌ از طريق‌ نهاد بسيج‌ شهرستان‌ فومن‌، عازم‌ جبهه‌هاي‌ نبرد نور عليه‌ ظلمت‌ گرديد، تا عشق‌ خود را به‌ دين‌ اسلام‌ و انقلاب‌ اسلامي‌ به‌ اثبات‌ برساند. هفده‌ سال‌ بيشتر نداشت‌ كه‌ جبهه‌ و جنگ‌ را تجربه‌ كرد و يادگرفت‌ كه‌ چگونه‌ اسلحه‌ را بايد بدست‌ گرفت‌ و از مملكت‌ دفاع‌ نمود.
او بسيار پرشور و پر تلاش‌ بود، اما طولي‌ نكشيد كه‌ در روز بيست‌ و يكم‌ دي‌ سال‌ 1365 در منطقه ‌عملياتي‌ شلمچه‌ در طي‌ درگيري‌ با نيروهاي‌ دشمن‌ به‌ فيض‌ عظيم‌ شهادت‌ رسيد و به‌ ديدار حق ‌شتافت‌. مزار مطهر و گلگون‌ كفن‌ اين‌ شهيد بزرگوار در گلزار شهداي‌ اين‌ شهر واقع‌ است‌.
شهيد بقايي‌نژاد تديّن‌ ديني‌ را در كانون‌ مذهبي‌ خانواده‌ فراگرفت‌ و در همان‌ بدو جواني‌ باكلام‌ خدا مأنوس‌ شد. او بقاء خود را در احياء دين‌ اسلام‌ مي‌ديد و رسالتش‌ را ايثار در راه‌ خدا مي‌دانست‌. از پيروان‌ راستين‌ خط‌ امام‌ محسوب‌ مي‌شد و اعتقاد شديدي‌ به‌ آرمانهاي‌ انقلاب‌ و امام‌ داشت‌. اخلاقي‌ نيكو داشت‌ و هرگز از او رفتاري‌ ناشايست‌ و ناپسند ديده‌ نشد.
وصيت نامه شهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
"اي گرويدگان بدين اسلام شما بمانند آنانكه راه كفر و نفاق پيمودند نباشيد كه گفتند اگر برادران و خويشان ما به سفر نرفته و يا بجنگ حاضر نمي شدند و بجنگ راه نمي افتادند (آري) اين آرزوهاي باطل را خدا حسرت دلهاي آنان خواهد كرد و خداست كه زنده مي گرداند و ميميراند (به هروقت و هر سبب كه ميخواهد) اگر در راه خدا كشته شده يا بميرد در آن جهان به آمرزش و رحمت خدا نائل شويد و آن بهتر از هر چيزيست كه در حيات دنيا براي خود فراهم خواهد آورد.
از آنجا كه وظيفه هر انسان مؤمن، مسلمان است كه وصيتنامه اي داشته باشد من نيز بنا به وظيفه ام وصيت نامه ام را مي نويسم.
سپاس و ستايش بيكران از آن او كه هستي بخش جهان است و پديدآورنده انسان و درود بي پايان به فرستادگان پاك و برگزيده اش كه به راهنمائي جهانيان فرستاد تا پيام فطرت پذيري را بر همگان فرو خوانند و درود بي شمار بر خاتم پيام آوران حضرت محمد (ص) و امامان پاك و برگزيده از دودمانش و درود و سلام به محضر امام بزرگ و آرمان امام خميني و سلام به ارواح پاك شهداي عزيز اسلام كه با ريخته شدن خونشان راه چگونگي زيستن را به ما ياد دادند و ما را با فرهنگ شهادت آشنا ساختند. "دنيا درياي عميقي است كه انسانهاي زيادي در آن غرق مي شوند." (صحيفته البحار)
اگر كسي شنا بلد نباشد وقتي به دريا بيفتد غرق مي شود. همه چيز هم در دريا وجود دارد. نهنگ هست، ماهي هاي آدم خوار و غيره ولي اگر قايق باشد درون قايق مي نشينيد و نمي ترسيد و از دريا هم استفاده مي كنيد.
ما به اين درياي بيكران آمده ايم كه خودمان را از غرق شدن نجات دهيم. اين را بدانيد كه اصولاً در اين دنيا لذتي وجود ندارد. مثلاً خيال ميكنيد خوردن و آشاميدن و چيزهاي ديگر لذتند. نه چنين نيست. شما وقتي كه گرسنه مي شويد براي شما دردي پيش مي آيد غذا مي خوريد آن درد از بين مي رود. لذا غير از اينهاست. براي انسان لذت در حقيقت يابي و حقيقت جوشي براي يك انسان لذت قرب به خداست. براي يك عاشق لذت خلوت كردن با معشوقت خوردن و آشاميدن و خوش گذراني (لذت) نيست. اين دنيا يعني معصيت. يعني بلا. چرا نبايد اين لذتهاي دنيوي را از خودمان دور كنيم. همش بفكر خوشگذراني باشيم. بايد مواظب تك تك اعمالمان باشيم. مگر ما مرگ را قبول ندارم. مگر روز رستاخيز را قبول نداريم. پس چرا بايد بفكر اعمالمان نباشيم.
خدايا تو رئوفي و مهربان. پس از گناهان گذشته ما درگذر. سپاس و ستايش بر تو خداييكه جبهه را نصيبم كردي كه تا از جبهه استفاده كنم. خدايا حال فقط بفكر گناهان گذشته ام مي باشم. ولي به كرمت اميدوارم. عزيزان مواظب باشيد كه خداوند تك تك شما را امتحان مي كند كه قرآن در مورد زيادي ميفرمايد بشر را امتحان مي كنيم كه تا به خدا و ماهيتش را بفهمانند و در سوره عنكبوت ميفرمايد: "احب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لايفتنون و لقد فتنا الذين من قبلهم"
"انسان خيال مي كند همين مقدار كه مي گويد ايمان دارم بس است نه امتحان مي شود..."
بلي انسان ين چنين است. انسان براي امتحان بدنيا آمده است. خدايا نمي دانم آن اندازه مسئوليتي را كه در قبال خون شهداء و اين امام عزيز داشتم خوب انجام داده ام يا نه. انشاء ا... مورد قبول درگاهت قرار گرفته باشد و اي هموطنان مبادا خون اين شهداي عزيزمان را پايمال كنيد كه در آخرت يقه تان را ميگيرند. بايد به اين خونهائي كه ريخته شده تك تك جواب دهيد. همگي بايد در اين دنيا احساس مسئوليت كنيم وگرنه واي به حالمان... رفتن به جبهه را فراموش نكنيد كه اسلام بخونهاي پاك شما نيازمندست در صفوف نماز جماعت را پر كنيد.
اينك صحبتي چند با خانواده عزيزم...
پدرم و خواهران و برادرانم. مادر بزرگم و اي اهل خانواده ام من مهماني بيش در ميان شما نبودم و بايد دير يا زود از اين دنيا هجرت مي كردم. چه خوب شد كه زود رفتم. بلي اين خواست خداوند متعال بود. پس هيچ نگران نباشيد. فقط توكل به خداوند كنيد. خواهرانم ميدانم كه دوري من براي شما مشكل است و همچنين كه خودتان مصيبت زده بوديد كه بار مصيبت شما زياد شد، ولي چاره چيست بايد تحمل كرد. من در مقابل علي خوش روش و ديگر شهداي فرمانده هيچ نيستم.
خواهرانم هنگام برخورد با مصيبت و ناراحتي تنها خشنودي خدا را درنظر بگيريد و قدم را از حدود الهي فراتر نگذاريد. خواهرانم از صديقه خوب مواظبت كنيد و از زحمتهايي كه براي من مي كشيديد ممنونم و شما را فراموش نمي كنم و در درون قلبم قرار داريد.
و اي پدرم مي دانم كه در طول زندگيم برايم خيلي زحمت كشيده ايد و چه رنجهايي را تحمل كرده ايد. اكنون بعداز رفتن من فقط بفكر خدا باشيد. اگر نافرماني از من ديده ايد مرا به بزرگيتان ببخشيد. شما را دوست دارم و فراموش نخواهم كرد.
و برادرم سيدحسين از زحمتهايي كه برايم كشيده ايد خيلي تشكر مي كنم و شما را فراموش نمي كنم. اين دلم در كنار شماست. ضمناً فراموشتان نشود اگر مقداري تربت كربلا داريد به گلويم بگذاريد و مرا در گلزار شهداء بخاك بسپاريد و همگي اهل خانواده را توصيه به صبر و استواري مي كنم.
نيايش...
خدايا مبادا مرا با دشمنانت قرار دهيد كه آن روز در مقابل شهداء خجل و سرپايين باشم. خدايا من بتو اميدوارم چونكه تو بخشنده و مهرباني. خدايا اميدوارم كه اين خونهائي كه از من ريخته است به درگاهت قبول كرده و مرا با شهداء محسوب كني. بارالها ما را در رمز قيامت روسياه و شرمنده مگردان. خدايا اين پير جماران را براي به احتزاز درآمدن پرچم جمهوري اسلامي در سرتاسر جهان تا انقلاب مهدي نگهدار. خدايا به خانواده هاي شهداء، اسراء و جانبازان صبر و استواري عطا بفرما.
بنده حقير گناهكار سيدحسن بقائي نژاد





















+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:2  توسط داود صیاد مالفجانی  | 




شهيد جمشيد بشكول‌
شهيد جمشيد بشكول‌ فرزند شادروان‌ يوسف‌ به‌ سال‌ 1348 در شهر فومن‌ در خانوادهاي‌ زحمتكش‌و مذهبي‌ ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. او سومين‌ فرزند متولد شده‌ خانواده‌ و در حقيقت،‌ اولين‌ فرزند اين‌خانواده‌ بود، زيرا دو فرزند اول‌ خانواده‌ به‌ علت‌ بيماري‌، در سنين‌ كودكي‌ جسم‌ پاكشان‌ ياراي‌ تحمل‌ اين‌دنياي‌ فاني‌ را نداشتند و هر دو، ديده‌ از جهان‌ فرو بستند.
شهيد بشكول‌ در سن‌ هفت‌ سالگي‌ وارد مدرسه‌ گرديد و مقطع‌ ابتدايي‌ را در دبستان‌ امام‌ جعفرصادق‌(ع‌) به‌ پايان‌ برد. پس‌ از آن‌ وارد دوره‌ راهنمايي‌ در مدرسه‌ راهنمايي‌ تحصيلي‌ پاسداران‌گرديد و پايه‌ اول‌ راهنمايي‌ را در سال‌ تحصيلي‌ 62 ـ 61 به‌ پايان‌ برد و پس‌ از آن‌ وارد پايه‌ دوم‌گرديد، ولي‌ متأسفانه‌ سال‌ دوم‌ او با قبولي‌ همراه‌ نبود و وي‌ در خردادماه‌ 1363 از ادامه‌ي‌ تحصيل‌ صرف‌نظر نمود و به‌ همين‌ مقدار اكتفا كرد.
پس‌ از ترك‌ تحصيل،‌ در كنار خانواده‌ ماندگار گرديد و تا حد توان‌ به‌ ياري‌ و كمك‌ خانواده‌ در امورزندگي‌ مي‌پرداخت‌. در اين‌ ايام‌ كه‌ مصادف‌ به‌ تجاوزات‌ رژيم‌ بعث‌ عراق‌ و اشغال‌ بخشي‌ از كشور توسط‌ صدام‌ بود، شهيد بشكول‌ به‌ عضويت‌ پايگاه‌ بسيج‌ شهيد حجت‌ نظري‌ درآمد و در اين‌ پايگاه‌ به‌ فعاليت‌هاي‌ متعدد پرداخت‌ و در كنار آن‌، به‌ تقويت‌ روحيه‌ي‌ حزب‌ اللهي‌ و همچنين‌ تهذيب‌ نفس‌و خودسازي‌ نيز اهتمام‌ ورزيد.
شانزده‌ ساله‌ بود كه‌ از روي‌ عشق‌ و علاقه‌، توجه‌ خود را به‌ جبهه‌ و ميادين‌ نبرد معطوف‌ ساخت‌ و بدين‌ ترتيب‌ در بهار سال‌ 1364 از سوي‌ واحد بسيج‌ سپاه‌ فومن‌ عازم‌ مناطق‌ جنگي‌ غرب‌ كشور گرديد. حضور اين‌ شهيد بزرگوار در ميادين‌ نبرد، تا آنجا ادامه‌ پيدا كرد كه‌ سرانجام‌ در هفتم‌ مرداد1364 در عمليات‌ قادر در منطقه‌ي‌ جنگي‌ كلاشين‌ ـ اُشنويه‌، در حالي‌ كه‌ بعنوان‌ يك «بي‌ سيم‌ چي‌»انجام‌ وظيفه‌ مي‌كرد، براثر اصابت‌ تركش‌ مفقودالاثر گرديد و بدين‌ طريق‌ به‌ جمع‌ شهداي‌ دفاع ‌مقدس‌ پيوست‌.
خانواده‌اش‌ پس‌ از شنيدن‌ خبر شهادت‌ فرزندشان‌، سالها بود كه‌ انتظار آمدن‌ او را مي‌‌كشيدند و همچنان‌ چشم‌ به‌ راه‌ اين‌ عزيز از دست‌ رفته‌اشان‌ بودند، چون‌ باورشان‌ بر اين‌ بود كه‌ جمشيد زنده‌ است‌ و سرانجام‌ خواهد آمد، ولي‌ جمشيد به‌ جمع‌ شهيدان‌ در راه‌ اسلام‌ پيوسته‌ بود و غريبانه‌ به‌ وصال‌ رسيده‌ بود.
شهيد بشكول‌ چهره‌اي‌ آرام‌، متواضع‌ و دلنشين‌ داشت‌ و هميشه‌، كمك‌ حال‌ پدر و مادر خود بود و در اوقات‌ فراغت‌، با پدر براي‌ انجام‌ كار به‌ بيرون‌ مي‌رفت‌. علاقه‌ي‌ شديد به‌ گل‌ و گياه‌ داشت‌ و با خريد گل‌ و گلدان‌، از آنها به‌ خوبي‌ نگهداري‌ مي‌نمود و حتي‌ پيش‌ از اعزام‌ به‌ جبهه‌، به‌ مادرش‌ در مورد آنها بسيار سفارش‌ مي‌نمود. با وجود سن‌ كم‌، از نظر اخلاق‌ سرآمد هم‌ سن‌ و سالهاي‌ خود بود. با رفتار و كردار خود، به‌ ديگران‌ درس‌ درست‌ زيستن‌ را مي‌آموخت‌. روحش‌ شاد و راهش‌ مستدام ‌باد.
گفتني‌ است‌ كه‌ خانواده‌ بشكول‌، پنج‌ سال‌ پس‌ از شهادت‌ جمشيد، حادثه‌ غم‌انگيز ديگري‌ را نيز تجربه‌ كردند و در اين‌ حادثه‌، پدر جمشيد و دو تن‌ از برادرانش‌ به‌ نامهاي‌: علي‌ و سيروس‌ به‌ جمشيد پيوسته‌ و رخت‌ از اين‌ عالم‌ هستي‌ بر بستند.
در زلزله‌ بامداد روز پنج‌ شنبه‌ 31 خرداد ماه‌ 1369 كه‌ وحشتناك‌ترين‌ زلزله‌ در تاريخ‌ ايران‌ به‌ شمار رفته‌، پدر اين‌ خانواده‌ به‌ همراه‌ دو فرزندش‌ در ابهر زنجان‌ بسر مي‌بردند كه‌ براثر اين‌ رويداد مخرب‌ طبيعي‌، جانشان‌ را از دست‌ دادند. در اين‌ شب‌ غم‌انگيز، جشن‌ ازدواج‌ علي‌ (بهزاد) بود كه‌متاسفانه‌ چنين‌ حادثه‌اي‌ روي‌ داد

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:55  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد سعيد بزرگي‌ راد
شهيد سعيد بزرگي‌ راد فرزند ابراهيم‌ و فاطمه‌ نجفقلي‌زاده‌ نفوتي‌ به‌ سال‌1344 در رشت‌ متولد شد. كودك‌ بود كه‌ به‌ آذربايجان‌ غربي‌ رفت‌ و به‌ همراه‌ خانواده‌ در شهرسلماس‌ اسكان‌ يافت‌.
به‌ سال‌ 1350 در اين‌ شهر وارد مقطع‌ ابتدايي‌ شد و پس‌ از اتمام‌ آن‌ در سال‌ 1355، به‌ شهر فومن‌ بازگشت‌. در سال‌ 1357 دانش‌آموز پايه‌ي‌ دوم‌ راهنمايي‌ مدرسه‌ راهنمايي‌ (توحيد كنوني‌) بود كه‌ انقلاب‌ اسلامي‌ به‌ رهبري‌ امام‌ خميني‌ (ره‌) به‌ پيروزي‌ رسيد. پس‌ از اتمام‌ دوره‌راهنمايي‌، دوره‌ متوسطه‌ را در دبيرستان‌ نوربخش‌ آغاز نمود و پس‌ از آن‌ به‌ فومن‌ آمد و در اين‌ شهرادامه‌ي‌ تحصيل‌ داد و موفق‌ به‌ مدرك‌ ديپلم‌ رياضي‌ فيزيك‌ گرديد و بعد هم‌ وارد دانشگاه‌ مشهد در رشته‌ي‌ الهيات‌ شد.
....سال‌ سوم‌ نظري‌ بود كه‌ از طريق‌ مدرسه‌، براي‌ ديدن‌ مناطق‌ جنگي‌ غرب‌ كشور، در يك‌ اردوي‌ دانش‌آموزي‌ ثبت‌ نام‌ كرد و با كاروان‌ دانش‌آموزي‌ به‌ مناطق‌ جنگي‌ كردستان‌ رفت‌. در آنجا جنايات‌ گروهك‌ها و احزاب‌ مخالف‌ جمهوري‌ اسلامي‌ را كاملاً با چشم‌ ديد و احساس‌ نمود كه‌ چگونه ‌رزمندگان‌ عزيز را در نهايت‌ قساوت‌ و ناجوانمردي‌ به‌ شهادت‌ مي‌رسانند.
مشاهده‌ي‌ آن‌ صحنه‌ها تاثير زيادي‌ بر حس‌ وطن‌پرستي‌ و روحيه‌ي‌ دشمن‌ ستيزي‌ سعيد گذاشت‌، از اينرو تصميم‌ گرفت‌ تا حضور خود در مناطق‌ جنگي‌ را به‌ مرحله‌ي‌ نمايش‌ بگذارد. به‌ اين‌ ترتيب‌، با كسب‌ اجازه‌ از خانواده‌ راهي‌ ميادين‌ نبرد گرديد و به‌ جبهه‌هاي‌ جنوب‌ و غرب‌ اعزام‌ شد. او كه‌ عضو بسيج‌ سپاه‌ پاسداران‌ فومن‌ بود، مدتها در جبهه‌ جنگيد، تا اينكه‌ سرانجام‌ در تاريخ‌ پنجم‌ مهر 1364در عمليات‌ قادر در محل‌ كلاشين‌ مفقود گرديد به‌ جمع‌ شهدا پيوست‌.
وصیت نامه شهید
بسم رب الشهداء و الصديقين
پروردگارا از تو مي خواهيم كه امام ما را حفظ بفرمايي و او را زنده و سالم تا انقلاب مهدي (عج) حتي كنار مهدي براي امت ما نگهدار باشي.
خدايا از تو خواستاريم گناهان ما رابريزي و تا گناهان ما را نريختي ما را از دنيا نبري.
بار الهي از تو مي خواهيم كه ما را در لغزشها نگهبان و نگهدار باشي.
پروردگارا از تو مي خواهيم كه به ما استقامت و بردباري در راه خودت را عنايت بفرمايي.
شما اي امت مسلمان ايران با شما نمي توانم چيزي بگويم زيرا شما امتحان خود را خوب پس داده ايد و ديگر احتياج به گفته اين بنده حقير نداريد. اين من هستم كه محتاج به دعاي شما هستم و اين شماييد كه بايد مرا دعا كنيد.
برادران و خواهران ديني، هيچگاه امام را تنها نگذاريد كه نگذاشته ايد و نمي گذاريد.
ولايت فقيه را نگهبان باشيد و امرش را در همه جا و همه وقت اطاعت كنيد. از روحانيت كه دژ مستحكم اسلام است هيچوقت به هيچ وجه جدا نشويد كه تاريخ ما نشان داده است هر گاه ما از روحانيت جدا شده ايم شكست خورده ايم از جمله شهيد مظلوم خودمان دكتر بهشتي كه تا چه حد از اين شخص بزرگ كه امام در موردش فرمود بهشتي يك ملت بود براي ملت ما. اين سخن را كمي بايد در آن تعقل و تفكر كنيم تا معني حقيقي اش را دريابيم اما خود نگاه كنيم كه تا چه حد توسط تبليغات دشمن بخصوص بني صدر ملعون و رجوي منافق، بر ضد اين شهيد بزرگوار صحبت مي كرديم چه فحشها و تهمتهايي كه به او زده شد اما چون راه اين شهيد در راه انبياء و ائمه اطهار بود همچون آنان در مقابل فحشها و تهمتها صبر را پيشه نمود و ديديم كه به فرموده امام بهشتي مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان بود و نكته اي كه در اين جملات نهفته است اين مي باشد كه اسلام به شخص كار ندارد و شخص فقط وسيله است و اصلش همان هدف مي باشد كه شهيد بهشتي هم همچون جد خود حضرت محمد صلي الله عليه و آله در آغاز انقلاب با تشكيل تشكيلات حزب جمهوري اسلامي و با تشكل دادن به تشكيلات كه با فرموده امام انجام پذيرفته همراه ديگر يارانش از جمله شهداي زنده هاشمي ـ خامنه اي مشتي محكم بر دهان دشمن زد كه هم اكنون هم در همين ايران بر عليه اين تشكيلات به فعاليت مشغولند كه لعنت خداوند بر آنان باد كه چنين كاري را حال آگاهانه يا ناآگاهانه در پيش گرفته اند و از خداوند بزرگ خواستاريم كه اينان را سرنگون بنمايد.
و اما برادران و خواهران بزرگوارم، بعنوان يك برادر كوچكتان مي خواهم عرض نمايم كه دائما به فكر خدا باشيد و لحظه اي از ياد خدا بدور نباشيد البته ذكر اين جمله بسيار آسان است اما در عمل بايد ديد كه چطور مي شود يعني اينكه تمام زندگيتان عبادت باشد و حتي چشم را بر روي هم گذاردن و قدم برداشتن و كوچكترين حرفي را زدن فقط و فقط و فقط و... در راه رضاي خداوند بزرگ باشد نه اينكه عبادت را در كنار زندگيتان قرار دهيد و اگر وقت كرديد نمازي به پاي داريد و بقيه را هر چه كه اين هواي نفس خواست عمل كنيد. و يادم مي آيد آن مجروحي كه در بيمارستان بود و در خواب امام زمان (عج) را ديد و سپس ديد كه در كنار قبر سيد الشهدا حاضر مي باشد و شهيد بهشتي و شهيد رجائي را مي بيند و از ايشان مي پرسد كه شما وضعتان چطوراست شهيد بهشتي پاسخ مي دهد كه وضع ما بسيار خوب است و از روزي خداوند بهره مند هستيم اما اينرا به شما بگويم كه در دنيا مواظب اعمال و رفتار خود باشيد كه در اين دنيا حتي آزار يك مورچه هم به حساب مي آيد و در ترازو قرار مي گيرد و همان مصداق دو‌آيه آخر سوره مباركه زلزال كه در همين مورد مي باشد پس مواظب باشيد كه حتي خطايي بسيار كوچك هم سر نزند.
و اما شما اي مادر و پدر عزيزم كه عمري را در راه تربيت كردن من گذرانديد از شما خيلي تشكر مي كنم اما مرا مي بخشيد كه نتوانستم در دنيا برايتان پاسخگوي آن محبتها باشم زيرا چه كنم كه مي بايست نداي هل من ناصرا ينصرني حسين زمانه را پاسخ مي گفتم و جان در كف همچون مولاي خود امام حسين عليه السلام و يارانش در صحنه نبرد حاضر مي شدم اما از شما مي خواهم كه عزاداري را فقط براي تمام شهدا برگزار نمائيد و براي من اين بنده سرتا پا گناه گريه و زاري نكنيد بلكه براي علي اكبر و علي اصغر امام حسين (ع) و براي قاسم بن حسن و ديگر ائمه اطهار كه در زير آزار و اذيت دشمن به شهادت رسيدند گريه نمائيد و با اين گريه خود مظلوميت حق را بنگريد و هدفتان را گرفتن حق قرار دهيد. و اما شما برادران و خواهرانم اميدوارم كه شما هم راه برادرانتان را به پيمايد و جايمان را خالي نگذاريد و با يك دست قرآن و با دست ديگر با سلاح علمي يا رزمي به جنگ عليه باطل از شما تقاضا دارم كه به مدت سه سال تمام نماز قضا برايم بخوانيد و در ضمن مدت چهار ماه و پنج روز هم برايم روزه قضا بجا آوريد و كفاره آنرا از پولم بپردازيد و در انتها به مقدار پانصد تومان بابت خمس برايم بپردازيد.
روايت هجران
بسم رب الشهداء و الصديقين
كاروان رمضان در حركت است تعداد زيادي از مشتاقان كوي حسيني و لبيك گويان پير خميني(ره) همچون ياران وفادار آقا ابا عبدالله الحسين(ع) عازم جبهه هاي حق عليه باطل هستند، سعيد عزيز هم جزء يكي از كاروانيان و از عاشقان و مشتاقان كربلا معلاست قبل از حركت همه در نماز پر صلابت و دشمن شكن جمعه به امامت حاج آقا صفوي امام جمعه محترم وقت شهرستان شركت كرده و به مواعظ حكيمانه او گوش دل مي سپاري. پس از اينكه قلوب همه بچه هاي كاروان مملو و سرشار از نور نماز و عبادت و مواعظ حكيمانه گرديد با عزمي راسخ با پرچمهاي سرخ و سبز و آبي كه جملات لا اله الا الله ـ الله اكبر و.. بر روي آن نقش بسته بود در دستهاي بچه ها به طرف ميدان شهر حركت كرده و امت وفادار امام (ره) و شهيد پرور به پشتيباني و وداع با فرزندان خود همراه گرديدند نهايتا پس از دقايقي سوار ميني بوسها شده و به طرف مقر اعزام به جبهه حركت كرديم، سعيد عزيز هم همچون دوستان ديگر در دريايي از تفكرات معنوي و سرشار از نورانيت و صفا بود، مادر مهربانش گفتند سعي كنيد با هم باشيد با هم نبرد كنيد با هم برگرديد. خلاصه كاروان رمضان با عزمي راسخ به طرف جهادي مقدس حركت كرد و پس از ساعتها به مقر اصلي خود در شهر سنندج رسيديم. پس از اقامت چند روزه در اين شهر به همراه ساير رزمندگان اسلام كه از ديگر شهرستانها اعزام گرديده بودند به سمت شهر اشنويه و در نهايت عبور از مرز اصلي كه قبلا به تصرف رزمندگان اسلام در آمده بود رفتيم، پس از اقامت 5 روزه در جنگلها و دره هاي سر سبز اشنويه عراق كه منتهي به پادگان سيدگان عراق مي شد، فرماندهان دلاور جبهه حق تصميم گرفتند كه عملياتي بنام قادر در اين منطقه انجام بدهند كه هدف آن از بين بردن تداركات و استحكامات و به تصرف در آوردن پادگان مذكور بود.
هر روز و ساعت كه به شروع عمليات نزديك مي شد چهره سرشار از خلوص و پر محبت سعيد عزيز برافروخته تر مي گشت.
در نهايت شب حمله فرا رسيد و بچه ها پس از اقامه فريضه مغرب و عشا و صرف شام با دلهايي آكنده از عشق به حسين(ع ) و از اينكه در دوراني قرار گرفته اند كه به نداي حسين گونه رهبر و مقتداي خويش لبيك بگويند، خدا را شاكرند.
از سعيد عزيز خواستم كه وصيتي بكند او در جواب گفتند «مرا مورد عفو و بخشش خود قرار دهيد و راه امام (ره) و شهيدان را فراموش نكنيد» و با هم پيمان بستيم كه اگر هر كدام مان به درجه رفيع شهادت نايل شديم ديگري را شفيع باشيم. همه يكديگر را به آغوش كشيده و نجوايي با هم داشتند و بعضي هم با خداوند بزرگ به مناجات مشغول شدند و حق تعالي را از اينكه توفيق شركت در اين جهاد عظيم را به آنان داده شاكر بودند.
لحظه حركت به سوي جبهه دشمن فرا رسيد، پس از 5 ساعت راهپيمايي در عمق خاك دشمن نهايتا دستور حمله صادر شد، از دو طرف سفير گلوله هاي گرم، فضاي جنگلهاي اشنويه عراق را مملو از دود و آتش كرده بود پس از چند ساعت نبرد با دشمن بعثي سعيد عزيز كه از كمك بي سيم چي هاي دسته ما بود اثري از او ديده نشد، و آن يار هميشگي و دوست مهربان كه چهره نوراني اش مملو از صفا و خلوص بود با قلبي سرشار از محبت اهل بيت و آقا ابا عبدالله الحسين عليهم السلام به ديدار معبود خويش شتافت و تكليف همه ما بازماندگان و ياران شهيدان را بس افزون كرد. ياد و خاطره همه شهيدان مظلوم جبهه و جنگ خاصه دانشجوي شهيدمان سعيد بزرگي راد هميشه پر رهرو باد.
و از خداوند بزرگ مسئلت داريم كه همه شهيدان را با امام خود در بهشت برين جاودانه گرداند.
با تشكر



















+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:52  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهید احمد بخشی شفاهی
در سال 1349 جوانی در روستای خشکنودهان از خانواده ای مذهبی و مستضعف بنام احمد دیده به جهان گشود ابتدا تولدش همراه با سختی و رنج های فراوان بود و اما همچون کوه مقاوم و استوار در برابر گرفتاریهای طاقت فرسا مقاومت کرد ، آری در دوران کودکی اش بود که برادر بزرگش بر حسب تصادف دیده از جهان فرو بست و مصیبتی سنگین را بر جای گذاشت . برای احمد خیلی سوزناک بود و اما نمی دانست که در آینده چه پیش خواهد آمد مدتها بود از داغ برادر می سوخت و اما چیزی نگذشت که پدر بزرگوارش نیز بر حسب تصادف جهان فانی را وداع گفت و سوگ عزا سراسر وجود خانواده شان را فرا گرفته بود وقلب احمد از مصائب مملو از خون گشته او جز صبر چیزی را نمی دید و در زندگیش توکل به خدا می کرد و اما به دلیل فوت پدر تحصیلات ابتدائی را ناتمام گذاشت و برای تامین مخارج زندگی به کار روی آورد.
احمد از سوز داغ پدر می سوخت زندگیش را در تلخی و سختی احساس می کرد زیرا خیلی برایش سنگین بود که بزودی دوستان دست یتیم نوازی بر سرش می کشند و از این بابت گردن خود را خم می کرد و آه عمیق می کشید. آری تنها امید خودش را از دست داده و تنها خوشحالیش مادر و دو برادر و خواهر کوچکش بود طولی نکشید که یک برادر بزرگترش آنان را تنها گذاشت و روانه تهران شد حال احمد است و کلبه غمگین ، پس از اینکه مدتها عمرش اینچنین سپری شد سرانجام تصمیم گرفت که برود تهران پیش برادر خویش . پس از اینکه مدتها در تهران زندگی سختی را گذراند ولی در اواخر سرو اوضاعی پیدا کرده بود و حداقل می توانست حرکتی در زندگیش داشته باشد و همیشه با بسیجی های همان محله به فعالیت برای پیشبرد اهداف عالیه جمهوری اسلامی تلاش کرد. چون عشق حسین(ع) را در سر می پرورید تصمیم گرفت که برای جبهه اعزام شود با توجه به اینکه برادر بزرگترش در جبهه حضور داشتند برای خودش یک وظیفه الهی می دانست که در جبهه حضور پیدا کند.
آری دوباره احمد از تهران به زادگاهش برگشت و با رضایت مادرش با بسیجی های این محله برای فرا گرفتن فنون آتش نظامی خودش را آماده کرد و بعد از فراگرفتن تعلیم نظامی با سپاهیان حضرت محمد(ص) درتاریخ 10/9/65 بعنوان آرپی چی زن عازم سرحداد مناطق جنگی شد . پس از تحمل آن همه مشکلات برای خودش افتخار می دانست که یک بسیجی است در اولین مرحله عملیات کربلای 5 شرکت کرد حدود 2ماه در جبهه حضورداشت یکی از برادران تعریف می کردند که یک شب قبل از عملیات وقتی نیروها را آوردند و تقسیم کردند اواخر شب بود هر کدام گوشه ای نشسته بودند زمزمه ها همه جا پیچیده بود . احمد هم گوشه ای نشسته بود قلبی محزون داشت و گریه می کرد شهید محافظت کار به او می گوید احمد جان چرا گریه می کنی ، احمد گفت می ترسم در این عملیات دوستان خوبم شهید بشوند و مرا تنها بگذارند ، می گویند شهید محافظت کار او را بغل کرده و بر پیشانیش بوسه داد.
آری جمعی از دوستان نزدیک احمد از جمله رحیم در آن عملیات به شهادت رسیدند . بعد از انجام عملیات ماموریت احمد به پایان رسیده بود و ایشان را مرخص کردند اما از آنجایی که عشق به شهادت آنچنان در وجودش اوج گرفته بود که او را لحظه ای آرام نمی گذاشت و اشک از دیدگانش همچون قطره های باران بر گونه هایش میچکید و کبوتر روحش به عالم ملکوت پرواز کرده بود و آرام نگرفت اصرار داشت که خودش را به قافلة عظیم شهدا برساند و بعد از یک هفته مرخصی خودش را به منطقه عملیاتی کربلای 5 شلمچه رسانید و در دوشادوش ظفرمندان سپاهیان اسلام در یک عملیات پیروز مندانه در تاریخ 30/11/65 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه براثر ترکش به مقام رفیع شهادت نایل آمد به آرزوی که مدتها بود انتظارش را می کشید رسید و کبوتر سبکبال روحش به آفاق آسمانی عروج کرد و نفس مطمئنه که عالیترین کمالش بود دست یافت و شربت مرحم دل را نوشید و به لقاءالله پیوست جایش عالی است. خداوند متعالی بگرداند.
گوشه‌اي‌ از وصيت‌نامه‌اش‌ مي‌خوانيم‌
«...سعی کنید به دنیا دل نبندید و خود را مهیای روز آخرت کنید ، هیهات که بیش از 15 سال عمرم گذشته و هنوز اندر خم یک کوچه ام زیرا نعمت هایی که خدا به من داده سپاسگزاری نکرده ام شرمنده ام خداوندا ترا به یگانگیت قسم می دهم که شهادت در راه اسلام را نصیبم کنی».

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:46  توسط داود صیاد مالفجانی  | 




شهيد صادق‌ بخت‌
سرباز وظيفه‌ شهيد صادق‌ بخت‌ فرزند ستار به‌ سال‌ 1343 در روستاي‌ كلفت‌ شهرستان فومن ديده‌ به‌ جهان‌ گشود.دوران‌ كودكي‌ را در كانون‌ گرم‌ خانواده‌ سپري‌ نمود، تا اينكه‌ وارد مدرسه‌ شد و تا پاي‌ چهارم‌ ابتدايي‌به‌ تحصيل‌ پرداخت‌. پس‌ از ترك‌ تحصيل‌، به‌ كار و تلاش‌ روي‌ آورد و مدتي‌ بعنوان‌ كارگر روزمزد مشغول‌ كار شد، تا اينكه‌ به‌ خدمت‌ رفت‌ و بعنوان‌ سرباز ارتش‌، دوره‌ سربازي‌ خود را در خراسان‌آغاز نمود.
پس‌ از مدتي‌ از لشكر 77 پيروز خراسان‌ به‌ منطقه‌ جنگي‌ استان‌ خوزستان‌ اعزام‌ گرديد و در پادگان ‌حميديه‌ اهواز اين‌ استان‌ مستقر شد. اين‌ شهيد والامقام‌ در چندين‌ مرحله‌ در جبهه‌هاي‌ نبرد، حضوري‌ فعال‌ داشت‌، تا اينكه‌ سرانجام‌ در هفدهم‌ اسفند 1363 در يكي‌ از بمباران‌ دشمن‌ بعثي‌ درخوزستان‌، براثر اصابت‌ تركش‌ جان‌ عزيزش‌ را از دست‌ داد و با مقام‌ والاي‌ شهادت‌ دست‌ يافت‌.
وصيت نامه شهيد صادق بخت
بسمه تعالي
پدر جان تو را به خدا ناراحت من نباشيد من هم مانند ديگر برادران پاسدار و ارتش بايد وظيفه شرعي خود را انجام داده و به جبهه جنگ عليه باطل بروم و با صدام و صداميان و دشمنان اسلام بجنگم و اميدوارم كه با پيروزي كامل قواي اسلام بر كفر بر گردم تنها آرزوي من اين است كه وقت نماز برايم دعا كنيد كه شهادت نصيبم شود خون من كه از ديگر برادران رنگين تر نيست اگر من امثال به جبهه نروم پس چه كسي بايد به جبهه برود و از اين آب و خاك مرزباني كند اميدوارم كه با ريختن اين قطره خون ناقابل خود تا در راه خدا خانواده خود را به خانواده ديگر شهدا ملحق كنم پدر جان باز هم مي گويم كه ناراحت نباشيد نه تنها شما بلكه تمام اعضاي خانواده نبايد ناراحت باشيد چون من راه راست و راه حق را پيش گرفته ام و اميدوارم كه به مقصد اصلي خود يعني شهادت برسم مادر مهربان و دلسوز از برادران و يگانه خواهرم نگهداري مي كند خداوندا تو را شكر مي كنم كه س از مدتها صبوري و بي تابي شهادت را نصيبم كردي پروردگارا ترا سپاس مي گويم كه بزرگترين و ارزشمندترين آرزوي اين بنده حقير و ذليل خود را برآورده كردي منافقين بدانند كه ما با شهيد شدنمان اعلاترين و ارزشمندترين ارزشها را از خداوند مي گيريم و آنها هيچ وقت اين ارزش خدائي را درك نخواهند كرد و در آخرت و براي هميشه در آتش دوزخ گرفتار خواهند شد كه در آن موقع توبه و پشيماني اثري ندارد.
پدر جان مي دانم وقتي خبر شهيد شدن من را به تو بدهند ناراحت مي شويد ولي خوشرويي خودتان را حفظ كنيد پدر جان اگر از اول هم يادتان باشد گفته بودي پسر جان تو حالا به سربازي نرو حالا من اين راه خودم را برگزيده ام تنها وصيت من به شما اين است كه در مجلس ختم من كسي گريه نكند چون اگر گريه نكند چون اگر گريه كند مرا از خود رنجانيده و آن روز را جشن بگيريد و شادي كنيد مادر جان مي دانم وقتي من را به دنيا آوردي 40 روز در تب مي سوختم و شبها با اشك و دعا به سوي خدا از خدا مي خواستي مرا نگه دارد. مادر جان آنقدر در حق برادرانم و يگانه خواهرم رنج كشيدي كه نمي توانيم يك روز رنج شما را جبران كنيم تنها وصيت من به شما مادر خوبم اين است كه صبر و بردباري را پيشه كنيد كه به خدا به خانواده هاي شهداء صبر مي دهد و من هم مي دانم كه شما حتما وصيت مرا بر آورده مي كنيد پدر جان ما يك امانتي هستيم كه بيشتر از ديگران نيستيم و هر وقت خدا خواست مي تواند امانت خود را پس بگيرد لذا من اين راه را انتخاب كردم وصيت من به تو اين است كه با صبر و شكيبائي بپذيري و در سوگ من اشك نريزي از من به شما اين وصيت است كه در هر كار در راه رضاي خدا قدم برداريد كه خداوند روزي رسان است دست از امام نكشيد و امام را ياري كنيد كه انشاءالله تا فتح قدس و تا ظهور امام همچنان پرچم اسلام در دست امام امت و توده مردم دلاور بماند و بدانيد ما به همه چيز خواهيم رسيد.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:44  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد علي‌ باقري‌
شهيد علي‌ باقري‌ سندي‌ فرزند كاظم‌ به‌ سال‌ 1346 در شهر فومن‌ چشم‌ به‌ ديده‌ جهان‌ باز كرد. پس‌ از طي‌ گذران‌ دوره‌ كودكي‌، جهت‌ تحصيل‌ علم‌ وارد مدرسه‌ گرديد و تا قبولي‌ سوم‌ راهنمايي‌ (سيكل‌) پيش‌ رفت‌.
پس‌ از دوره‌ تحصيل‌، مدتي‌ همراه‌ خانواده‌ بود، تا اينكه‌ وارد بازار كار گرديد و در يك‌ كارگاه ‌پنجرگيري‌ مشغول‌ به‌ كار شد. طولي‌ نكشيد كه‌ بعنوان‌ مشمول‌ سپاه‌، از نهاد سپاه‌ فومن‌ به‌ خدمت‌سربازي‌ رفت‌ و پس‌ از طي‌ مراحل‌ آموزشي‌، از لشكر 16 قدس‌ گيلان‌ به‌ سوي‌ جبهه‌ اعزام‌ شد و بعنوان‌ يكي‌ از سربازان‌ گردان‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ (ع‌) در مناطق‌ جنوبي‌ كشور مستقر گرديد.
اين‌ شهيد عزيز مدتي‌ در راه‌ اسلام‌ و مملكت‌، در جبهه‌ حضوري‌ فعال‌ و سبز از خود نشان‌ داد، تااينكه‌ سرانجام‌ در بيست‌ و سوم‌ ديماه‌ 1365 در منطقه‌ عملياتي‌ شلمچه‌ (كربلاي‌ 5)، بر اثر اصابت ‌تركش‌ به‌ ناحيه‌ي‌ كمر به‌ شهادت‌ رسيد و به‌ لقاءالله‌ پيوست‌. پيكرش‌ بعد از شهادت‌ توسط‌ ستادمعراج‌ الشهداي‌ اهواز به‌ زادگاهش‌ منتقل‌ گرديد و در طي‌ تشييع‌ باشكوه‌، بدون‌ غسل‌ در گلزار شهداي‌ فومن‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. روانش‌ از رحمت‌ الهي‌ شادمان‌ باد.
شهادت نامه
و لا تحسبن الذين قتلو في سبيل الله امواتا بل احيا عند ربكم يرزقون
مپنداريد آنانكه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه زنده اند و در پيشگاه خداوند روزي ميخورند.
ما سرنوشت جنگ را در ميدانهاي جنگ تعيين مي كنيم. شهيد رجايي
با درود به يگانه منجي عالم بشريت و نائب بر حقش امام خميني و همه خدمتگزاران جمهوري اسلامي و سلام بر شهيدان به خون خفته و خانواده محترم آنها كه با تقديم خونشان براي دفاع از اسلام و جمهوري اسلامي ايران انقلاب اسلامي ما را بيمه نموده و تمام پيكارگران جبهه هاي حق عليه باطل كه با رزم بي امانشان ابر قدرتهاي شرق و غرب را به عقب نشيني در مقابل حركت ترفند مردم ايران وا داشته اند اينجانب علي باقري اعزامي از فومن اين افتخار را پيدا نمودم كه به نداي امام خميني لبيك گفت و در جبهه هاي حق عليه باطل حضور پيدا نمودم و به آروزي خود كه شهادت بود رسيدم و انشاالله توانسته باشم دين خود را به اسلام و قرآن و انقلاب اسلامي ادا كرده باشم كاش چندين جان داشتيم و همه آنها را در راه اسلام عزيز فدا ميكرديم و خدا را شكر ميكنيم كه اين لياقت را پيدا كردم كه در اين برهه زمان از دين اسلام دفاع كنم اگر اين شهادتها نبود الان كشور ما و انقلاب ما چه وضعيتي پيدا ميكرد و به دست چه كسي مي افتاد؟ وقتي مي نويسيم كه در زمان طاغوت چطور امريكا و شوروي و انگليس و اسرائيل سرنوشت ما را در دست داشتند و آنهمه مستشاران خونخوار كشور ما را احاطه كرده بودند تن ما ميلرزد و بديهيست كه استقلال داشتن سرنوشت ما بدست خودمان بودن اين شهادتها را دارد پس مادر عزيز و پدر گرامي و فاميلها و دوستان از شهادت من ناراحت نباشيد زيرا كه بهترين مرگها شهادت در راه خداست و بقول اما عزيز ما چه بكشيم و چه كشته شويم پيروزيم پس شما مادرم ميدانم برايم زحمت كشيده ايد و ميدانم شما را خيلي اذيت كرده ام مرا ببخش و حلالم كن و انتظار دارم از شهادتم ناراحت نباشي امانتي بودم در نزد شما كه در بهترين موقع آن را به صاحبش پس داديد مبادا گريه و زاري شما باعث سوء استفاده منافقين و مخالفين جمهوري اسلامي قرار گيرد و خواهر تو هم بايد مثل زينب پيام آور خون من باشي و با حجابت ادامه دهنده راهم باشي زيرا حجاب تو از خون من رنگين تر است و دشمنان اسلام از حجاب شما ميترسند و از آشنايان و دوستان مي خواهم كه شئونات اسلامي را رعايت كنند و هدفشان پيروزي اسلام بر كافران بعثي باشد و همچنين ميخواهم كه در خط اسلام و انقلاب و ولايت فقيه حركت كند و همواره سخنان امام عزيز را آويزه گوش خود قرار دهند و پير جماران را تنها نگذارند و اگر او نبود معلوم نبود كه ما الان چه وضعي داشتيم و شهر هاي ما و مراكز فساد الان كشور ما را احاطه كرده بود و شب و روز در گناه و فتنه غرق بوديم پس بايد قدر امام عزيز ما را بدانيم و ابرقدرتهاي تجاوز گر شرق و غرب بداند تا موقعيكه تا جان بر كف آماده شهادتيم هر گز نمي توانند به اين كشور بازگردند و از خانواده ام مي خواهم برايم مراسم ساده برگزار كرده و يكماه روزه و يكسال نماز قضا دارم اداء نمايند. و در پايان به هر كسي بدي كرده ام مرا عفو نمايند و حلالم نمايند ما كه نتوانستيم به آروزي خود كه زيارت قبر امام حسين (ع) بود برسيم انشاالله بهمين زودي رزمندگان ما كربلا را باز مي كنند و ما را هم ياد كنيد.
بر قرار باد پرچم خونين اسلام در اقصي نقاط جهان
مرگ بر ابر قدرتها و جنايتكاران شرق و غرب
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
از عمر ما بكاه و بر عمر رهبر بيفزاي
و السلام 4/10/65





















+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:40  توسط داود صیاد مالفجانی  | 




شهيد حسين‌ باقرپناه‌
سرباز وظيفه‌ شهيد حسين‌ باقرپناه‌ كسگره‌اي‌ فرزند باقر به‌ سال‌ 1346 در روستاي‌ كسگره‌ شهرستان فومن چشم‌ حق‌بين‌ به‌ حقايق‌ جهان‌ گشود. پس‌ از طي‌ دوران‌ كودكي‌، وارد مدرسه‌ شد و تا قبولي‌ دوم‌ راهنمايي ‌به‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
اين‌ شهيد بزرگوار پس‌ از ترك‌ تحصيل‌، از آنجايي‌ كه‌ در خانواده‌اي‌ كشاورز متولد شده‌ بود، ابتدا به ‌كشاورزي‌ وسپس‌ به‌كارگري‌ پرداخت‌ و كار رابراي‌ خود عيب‌ نمي‌دانست‌.
پس‌ از مدتي‌ كار و تلاش‌، به‌ خدمت‌ رفت‌ و بعنوان‌ سرباز ارتش‌ به‌ خدمت‌ پرداخت‌. دوره‌ خدمتش ‌مصادف‌ با دوره‌ جنگ‌ تحميلي‌ بود، از اين رو در 20/7/1365 از لشكر 21 حمزه‌ تهران‌ به‌ جبهه‌ اعزام ‌شد و دوشادوش‌ ديگر رزمندگان‌ سلحشور، به مبارزه‌ با مزدوران‌ صدامي‌ ‌پرداخت‌، تا اينكه‌ سرانجام‌ در بيست‌ و يكم‌ تير 1367 به‌ هنگام‌ درگيري‌ با ارتش‌ عراق‌، در منطقه‌ عملياتي‌ زبيدات‌ عراق‌پيكرش‌ مفقود شد و به‌ شهادت‌ رسيد. شهيد نامبرده‌ تا تاريخ‌ 9/9/1382 جزو شهداي‌ مفقودالاثربه‌ حساب‌ مي‌آمد و با بررسي‌ كه‌ صورت‌ گرفته، از اين‌ تاريخ‌ جزو شهيد مفقودالجسد محسوب‌ مي‌شود.
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:32  توسط داود صیاد مالفجانی  | 



شهيد علي‌ بابايي‌
تكاور وظيفه‌ شهيد علي‌ بابايي‌ دزدكي‌ فرزند عزيزالله‌ به‌ سال‌ 1346 در محله‌ي‌ شهر بيجار شهر فومن ‌چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. اين‌ شهيد عزيز، پس‌ از گذران‌ دوره‌ كودكي‌، جهت‌ تحليل‌ علم‌ و دانش‌ واردمدرسه‌ شد.
دوره‌ ابتدايي‌ را در دبستان‌ دولتي‌ بهار (شهيد حق‌ وردي‌ بعدي‌) و دوره‌ راهنمايي‌ را در مدرسه‌ راهنمايي‌ تحصيلي‌ كوروش‌ (توحيد بعدي‌) به‌ پايان‌ برد، تا اينكه‌ وارد هنرستان‌ شهيد خليل‌ حيدري‌گرديد و تا سال‌ دوم‌ در رشته‌ي‌ برق‌ به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
شهيد بابايي‌ در طي‌ تحصيل‌، به‌ كار نيز مي‌پرداخت‌ و در اوقات‌ فراغت‌، در يكي‌ از نانوايي‌هاي شهر مشغول‌ مي‌شد‌ و از اين‌ طريق‌ تا حد توان‌ از مشكلات‌ خانواده‌ مي‌كاست‌. پس‌ از تحصيل‌ و كار بود كه‌ در سال‌ 1365 از طريق‌ ژاندارمري‌ فومن‌ به‌ خدمت‌ مقدس‌ سربازي‌ فراخوانده‌ شد. مراحل‌آموزشي‌ را در چهل‌ دختر شهرستان‌ شاهرود گذراند و بعد هم‌ از پرندك‌ تهران‌ به‌ اروميه‌ و سرانجام ‌در كردستان‌ مستقر گرديد.
اين‌ سرباز اسلام‌ پس‌ از حدود هشت‌ ماه‌ خدمت‌ و جنگ‌ با مزدوران‌ سرانجام‌ در صبح‌ روز سوم‌ مهر 1366 در منطقه‌ عملياتي‌ شمال‌ غرب‌، در سردشت‌، بر اثر درگيري‌ با منافقين‌ و آتش‌ توپخانه‌ ارتش‌ عراق‌ به‌ درجه‌ رفيع‌ شهادت‌ نايل‌ آمد و گلگون‌ كفن‌ به‌ ديدار حق‌ شتافت‌.
وصيت نامه شهيد علي بابايي
بسم ا... الرحمن الرحيم
«ان ا... اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون في سبيل » سوره توبه آيه 111
خدا جان و مال اهل ايمان را به بهاي بهشت خريداري كرد. آنها در راه خدا جهاد مي كنند كه دشمنان اين را بقتل رسانند و يا خود كشته شوند.
امروز كه به ديار عمر خود را كه گردابي از غبار گرفته يعني بيست سال پاييز بر آن نشسته است نگاه ميكنم متاعي جز خار حسرت و اندوه براي چيدن آماده نمي بينم.
پروردگارا : از تو مي خواهم كه امام ما را حفظ بفرمايي و او را زنده و سالم تا انقلاب مهدي (عج) حتي كنار مهدي براي امت ما نگهدار باشي.
حسرت پي نبردن در رموز راز خداوند اندوه نشناختن خود و خداي خود را در درد و رنج و پند نگرفتن از تاريخ انسانها.
پدر و مادر: اما شما اي مادر و پدر عزيزم كه همواره در راه تربيت كردن من گذاريد از شما خيلي تشكر و پوزش مي طلبم اما از شما مي خواهم كه عزاداري را فقط و فقط براي شهداء برگزار نماييد براي من اين بنده حقير و سرتا پا خطا و گناه گريه و زاري نكنيد بلكه براي علي اكبر و علي اصغر امام حسين (ع) و براي قاسم بن حسن و ديگر ائمه اطهار كه در زير آزار و اذيت و شكنجه دشمنان اسلام قرار گرفتن و شهادت رسيدن گريه وزاري كنيد و با اين گريه خود مظلوميت خود را بنگريد و هدف شما را فقط براي حق انجام دهيد.
اي برادران و اي خواهران: شما را به اخلاص در عمل و عبادت و صبر و پايداري در طاعت و سپاس سفارش مي كنم و اما برادران و خواهرانم بزرگوارم بعنوان يك برادر كوچكتر مي خواهم عرض نمايم كه دائما بفكر خدا باشيد و خدا را دوست بداريد و همچنين خود را وقف انقلاب و آماده سربازي در هر يك از سنگرهاي خالي اين نهاد كنيد و جنگ را برنامه هاي زندگيتان قرار دهيد. يك لحظه از امام عزيزمان كه عزت بخش تمام مسلمانان جهان است غافل نباشيد.
همچنين ورزش را نه براي قهرماني بلكه بايد براي بدست آوردن جسمي سالم در راه خدمت به وطن و تقويت روحيه تعاون و همكاري در خود و جامعه انجام بايد داد به همين منظور ورزشهاي گروهي را به ورزشهاي انفرادي ترجيح دادم.
از مسئولين عزيز نظام جمهوري اسلامي عاجزانه خواستارم نسل جوان را اهميت بيشتري بدهد اينها سرمايه هاي آينده اين كشور و نهضت جهاني اسلام هستند. سعي كنيد امانتدار خوبي براي سربازان امام زمان (عج) باشيد
روحانيت كه دژ مستحكم اسلام و قرآن است اما چون اين شهيد در راه انبيا و ائمه اطهار بود همچون آن شخص بزرگ در مقابل فحشها و تهمتها صبر را پيشه نمود و ديديم كه به فرموده امام بهشتي مظلوم زيست و مظلوم مرد و نكته اي كه در اين جملات نهفته است كه اسلام به شخص كار ندارد شخص وسيله است بلكه منظور هدف ميباشد كه شهيد بهشتي و شهيدان زنده هاشمي و خامنه اي مشتي محكم بر دهان دشمن زده و از خداوند بلند مرتبه خواستاريم كه آنا را سرنگون بگرداند.
و سخن آخر اينكه: دنيا را به بازي بگيريد نگذاريد كه دنيا شما رابه بازي بگيرد و روي اين پل با پيروزي و سرافرازي گامي بگذاريد و ذلت و پاشيدي بر آن را بر خود حرام نمائيد در اتمام يكبار ديگر شما را سفارش مي كنم از همه كسانيكه بنحوي حقي بر من داشته اند حلاليت طلبيد و انتظار عفو بخشش را دارم سپاس گذارم كه از زندگي بر غفلت من عبرت بگيريد و در دنيا با استفاده درست از نهضت پروردگار الهي شكر گذار خداوند يكتا باشيد.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:30  توسط داود صیاد مالفجانی  | 



شهيد حسين‌ افتدستا
سرباز يكم‌ شهيد حسين‌ افتدستا فرزند شادروان‌ عظيم‌ به‌ سال‌ 1342 در روستاي‌ گشت‌ رودخان‌ شهرستان فومن ديده‌ به‌ جهان‌ باز كرد. اين‌ شهيد بزرگوار، بسان‌ برخي‌ از ديگر هم سن سالهاي‌ خود، به‌ خاطر پاره‌اي‌ از مشكلات،‌ وارد مدرسه‌ نشد و از تحصيل‌ بازماند.


پس‌ از طي‌ دوره‌ كودكي‌ در كنار خانواده‌، وارد مرحله‌ نوجواني‌ گرديد و در اين‌ دوره‌ از زندگيش‌ به‌ كار كشاورزي‌ پرداخت‌ و از اين‌ طريق‌، كمك‌ حال‌ خانواده‌ شد. يازده‌ ساله‌ بود كه‌ وجود نازنين‌ مادر را از دست‌ داد و از آن‌ پس‌ زندگي‌ را با نبود مادر، سپري‌ نمود. با وجود مشكلاتي‌ كه‌ در آن‌ روزگار وجود داشت‌، با كار و تلاش‌ به‌ سن‌ جواني‌ رسيد، تا اينكه‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ فرا خوانده‌ شد و پس‌ از طي‌ مراحل‌ آموزشي‌، از سربازان‌ لشكر 28 پياده‌ كردستان‌ گرديد.
اين‌ سرباز اسلام‌ در مدت‌ خدمتش‌ به‌ درجه‌ي‌ سرباز يكمي‌ نايل‌ گرديد و با همان‌ درجه‌ به‌ انجام ‌وظيفه‌ مشغول‌ گرديد، تا اينكه‌ سرانجام‌ در چهارم‌ آذر 1362 در اثر درگيري‌ با دشمن‌ بعثي‌ و بر اثراصابت‌ گلوله‌ به‌ درجه‌ي‌ رفيع‌ شهادت‌ نايل‌ آمد و بدين‌ طريق‌، به‌ جمع شهداي‌ اسلام‌ پيوست‌.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:27  توسط داود صیاد مالفجانی  | 


شهيد اسماعيل‌ اماني بوئینی‌

سرباز وظيفه‌ شهيد اسماعيل‌ اماني‌ بوييني‌ فرزند گداعلي‌ به‌ سال‌ 1340 در روستاي‌ بويين‌ شهرستان فومن تولد يافت‌. دوران‌ كودكي‌ را در آغوش‌ گرم‌ خانواده‌ سپري‌ نمود، تا اينكه‌ براي‌ كسب‌ علم‌ و دانش‌ وارد مدرسه‌ شد و پس‌ از طي‌ مقطع‌ ابتدايي‌ و راهنمايي‌، تا پايه‌ي‌ اول‌ نظري‌ به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌.
پس‌ از وداع‌ با تحصيل‌، به‌ كار كشاورزي‌ روي‌ آورد و مدتي‌ در يكي‌ از كارخانه‌ها مشغول‌ كار گرديد، تا اينكه‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ اعزام‌ شد و پس‌ از مراحل‌ آموزشي‌، از سوي‌ ستاد لشكر 16 زرهي قزوين‌ به‌ مناطق‌ عملياتي‌ رهسپار گرديد. اين‌ رزمنده‌ فداكار و سلحشور در منطقه‌ي‌ عملياتي‌ فكه‌ بسر مي‌برد ودر آن‌ ديار در حال‌ مبارز بود كه‌ سرانجام‌ در دهم‌ ارديبهشت‌ 1365 در جنوب‌ فكه‌ براثر اصابت‌ تركش‌ خمپاره‌ به‌ شهادت‌ رسيد و به‌ ديدار حق‌ شتافت‌.
در قسمتي‌ از وصيت‌ نامه‌ي‌ شهيد اماني‌ آمده‌ است‌:
«آنچه‌ كه‌ باعث‌ حفظ‌ و نشر اسلام‌ شده‌ و مي‌شود، حمايت‌ از ولايت‌ فقيه‌ است‌. ولايت‌ فقيه‌، قلب‌ اسلام‌ است‌. بر همه‌ واجب‌ است‌، در حفظ‌ او كوشا باشند. ولايت‌ فقيه‌ يكي‌ از زيباترين‌ سروده‌ عالم‌ خلقت‌، بعد از حكومت‌ ائمه‌ خداست‌ كه‌ سنت‌ خداي‌ سبحان‌ و قادرمنّان‌ به‌ ملت‌ سلحشور و بي‌باك‌ ايران‌ اسلامي‌ و مسلمين‌ در اين‌ قرن ‌است‌...».

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:25  توسط داود صیاد مالفجانی  | 




شهيد الله‌ قلي‌ ايماندار

سرباز وظيفه‌ شهيد الله‌‌قلي‌ ايماندار گسكره‌اي‌ فرزند خاصعلي‌ به‌ سال‌ 1342 در روستاي‌ گسكره شهرستان فومن‌ تولد يافت.
دوران كودكي را در كنار خانواده اش سپري ساخت، تا اينكه در سن هفت سالگي وارد مدرسه شد و تا دوره متوسطه را با موفقيت به پايان برد و به كسب ديپلم اقتصاد موفق گرديد.
پس از پايان دوره تحصيل، مدتي به كار پرداخت و از طريق شغل بنايي به اقتصاد خانواده كمك كرد. ديري نگذشت كه از طريق ژاندارمري به خدمت سربازي رفت و پس از طي دوره آموزشي، در هنگ ژاندارمري مستقر شد. در اين ايام كه مصادف با جنگ تحميلي بود، بنابر ضرورت به مناطق جنگي اعزام گرديد و براي حراست و پاسداري از ميهن خويش، همپاي ديگر رزمندگان به نبرد با ارتش عراق پرداخت، تا اينكه در بيست و نهم خرداد 1363 در جزيره مينو براثر اصابت تركش خمپاره، شهيد شد و به خيل كاروان شهداي اسلام پيوست.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:22  توسط داود صیاد مالفجانی  | 



شهيد رحيم‌ الله‌ ايزدپناه‌

سرباز دوم‌ وظيفه‌ شهيد رحيم‌ الله‌ ايزدپناه‌ گشت‌ رودخاني‌ شهرستان فومن فرزند حاج‌ شمس‌ الله‌ به‌ سال‌ 1339 در روستاي‌ گشت‌ رودخان‌ در خانواده‌اي‌ متدين‌ و مذهبي‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. دوران‌ كودكي‌ را در كنارپدري‌ زحمتكش‌ و مادري‌ متدين‌ و نيكوكار سپري‌ ساخت‌ و تحت‌تأثير فضاي‌ معنوي‌ و مذهبي‌خانواده‌، شخصيت‌ او شكل‌ گرفت‌.
متأسفانه‌ به‌ خاطر پاره‌اي‌ از مشكلات‌ زندگي‌ كه‌ درآن‌ عصر گريبانگير بسياري‌ از اقشار جامعه‌ بود، نتوانست‌ وارد مدرسه‌ شود، از اينرو از تحصيل‌ بازماند و از دوره‌ نوجواني‌، به‌ كار دامداري‌ پرداخت‌.
ديري‌ نگذشت‌ كه‌ وقت‌ سربازي‌اش‌ فرارسيد و به‌ خدمت‌ سربازي‌ اعزام‌ گرديد. پس‌ از اتمام‌ دوره‌ سربازي‌، در سال‌ 1363 تصميم‌ به‌ ازدواج‌ گرفت‌ و تشكيل‌ خانواده‌ داد و وقتي‌ كه‌ ايران‌ عزيز، موردتهاجم‌ رژيم‌ بعثي‌ قرار گرفت‌، براي‌ دفاع‌ از ميهن‌ و حريم‌ مملكت‌، عازم‌ جبهه‌هاي‌ نبرد گرديد و درنهم‌ اسفند 1366 در منطقه‌ عملياتي‌ نهر‌ عنبر به‌ هنگام‌ استراحت‌ در سنگر، در اثر ريزش‌ سقف‌ سنگر ناشي‌ از شدت‌ بارندگي‌، در زير آوار ماند و به‌ شهادت‌ رسيد.
شهيد ايزدپناه‌ از نظر اخلاقي‌، بسيار مهربان‌ و خوش‌ اخلاق‌ بود و مردم‌ منطقه‌ نسبت‌ به‌ ايشان ‌علاقه‌ي‌ خاصي‌ داشتند. در اغلب‌ مجالس‌ مذهبي‌، به ويژه‌ عزاداري‌ سالار شهيدان‌ فعاليتي‌ گسترده‌ داشت‌ و از اعضاي‌ فعال‌ هيئت‌ عزاداري‌ روستاي‌ گشت‌ رودخان‌ بود. در سالهاي‌ انقلاب‌، از مبارزين ‌بود و فعاليت‌هاي‌ انقلابي‌ خود را در مساجد گشت‌ رودخان‌ تداوم‌ مي‌بخشيد. نسبت‌ به‌ امور ديني‌ و فرايض‌ فوق‌العاده‌ حساس‌ بود و واجبات‌ را به‌ نحو احسن‌ انجام‌ مي‌داد. از اين‌ شهيد، دختري‌ به ‌يادگار مانده‌ كه‌ چهل‌ روز پس‌ از شهادتش‌، متولد گرديد. وصيت‌ نامه‌اي‌ از او بجاي‌ نمانده‌، اما بطور شفاهي‌ توصيه‌هاي‌ لازم‌ را به‌ خانواده‌ خود كرده‌ بود. در آخرين‌ باري‌ كه‌ به‌ منطقه‌ جنگي‌ اعزام ‌گرديد، به‌ خواهر كوچك‌ خود گفته‌ بود: «خواهرجان‌ به‌ من‌ الهام‌ شده‌ كه‌ اين‌ سفر آخرم‌ خواهد بود و در اين‌ سفر، بازگشتي‌ نخواهد بود».
+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:18  توسط داود صیاد مالفجانی  | 




شهید بهروز انصافی
سرباز وظيفه‌ شهيد بهروز انصافي‌ فرزند كُرده‌ به‌ سال‌ 1345 در روستاي‌ مرخال‌ شفت‌ قدم‌ به‌ جهان ‌گذارد. پس‌ از پشت‌ سرگذاشتن‌ دوران‌ كودكي‌ وارد مدرسه‌ گرديد و توانست‌ تا پايه‌ چهارم‌ ابتدايي‌ به ‌تحصيل‌ بپردازد. پس‌ از تحصيل‌، مدتي‌ به‌ كار پرداخت‌ و بعد هم‌ به‌ سربازي‌ رفت‌ و به‌ انجام‌ وظيفه ‌پرداخت‌. در طي‌ خدمت‌ به‌ مناطق‌ عملياتي‌ كشور اعزام‌ شد و براي‌ حفظ‌ حريم‌ مملكت‌ اسلامي‌ به‌خطوط‌ مقدم‌ جبهه‌ شتافت‌. سرانجام‌ در تاريخ‌ بيست‌ و سوم‌ تير 1367 در حوزه‌ نفتي‌ بيات‌، پيكرش‌ مفقود شد و به‌ شهادت‌ رسيد.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:16  توسط داود صیاد مالفجانی  | 




شهيد رجب‌ انساندوست‌

بسيجي‌ شهيد رجب‌ (ابراهيم‌) انساندوست‌ فرزند محمود به‌ سال‌ 1337 در روستاي‌ كردآباد شهرستان فومن چشم‌ به‌جهان‌ گشود. دوران‌ كودكي‌ را پس‌ از ساكن‌ شدن‌ در محل‌ گربه‌ كوچه‌ي‌ شهر فومن‌، سپري‌ نمود و پس‌از گذران‌ دوران‌ كودكي‌، وارد مدرسه‌ گرديد.
پس‌ از طي‌ دوره‌ ابتدايي‌ و راهنمايي‌، موفق‌ به‌ اخذ مدرك‌ سيكل‌ شد و بعد از مدتي‌ به‌ قم‌ رفت‌ و دريكي‌ از كارخانه‌ي‌ پارچه‌بافي‌ اين‌ شهر مشغول‌ به‌ كار گرديد. در قم‌ با فعاليت‌هاي‌ گروه‌ جنگ‌ شهيد چمران‌ كه‌ توسط‌ ارتش‌ ساماندهي‌ شده‌ بود، آشنا شد. مدتي‌ بعد به‌ زادگاهش‌ برگشت‌ و با روحيه‌ي‌ انقلابي ‌و مذهبي‌ خود، به‌ عضويت‌ نهاد بسيج‌ شهرستان‌ فومن‌ درآمد. پس‌ از شروع‌ جنگ‌ تحميلي‌، در دوازدهم‌ اسفند ماه‌ 1360 از واحد بسيج‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامي‌ شهرستان‌ فومن‌، عازم‌ مناطق ‌جنگي‌ گرديد و بعد از يكسال‌ و اندي‌ حضور در جبهه‌، سرانجام‌ در دهم‌ ارديبهشت‌ 1361 در طراح‌ خرمشهر در عملياتي‌ موسوم‌ به‌ «بيت‌ المقدس‌» به‌ خيل‌ كاروان‌ شهداي‌ اسلام‌ پيوست‌ و بنابر وصيتش‌، در گلزار شهداي‌ فومن‌ در قطعه‌ شهدا به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.

شهيد انساندوست‌ در بخشي‌ از وصيت‌نامه‌اش‌ مي‌نويسد: «...اينجانب‌ رجب‌ انساندوست‌ فرزند محمود به‌ شماره‌ شناسنامه‌ 14 متولد سال‌ 1337 صادره‌ از حوزه‌ يك‌ فومن‌، از تاريخ‌ 12/12/1360كه‌ عازم‌ جبهه‌هاي‌ حق‌ عليه‌ باطل‌ شده‌ام‌، وصيت‌ مي‌نمايم‌... نكته‌اي‌ چند به‌ عنوان‌ وصيت‌، خدمت‌ پدر و مادر و همچنين‌ به‌ برادران‌ و خواهران‌ خود عرض‌ مي‌نمايم‌ كه‌: من‌ با ديده‌اي‌ باز، راه‌ خود راانتخاب‌ نموده‌ام‌. چون‌ معتقدم‌ فنا شدن‌ در راه‌ انقلابي‌ كه‌ پنجه‌ در پنجه‌ ابر جنايتكاران‌ شرق‌ و غرب‌افكنده‌ است‌ و داراي‌ اهدافي‌ بسيار والا مي‌باشد، خود يك‌ سعادت‌ و افتخار مي‌باشد...»
ما زنده‌ برآنيم‌ كه‌ آرام‌ نگيريم‌ موجيم‌ كه‌ آسودگي‌ ما عدم‌ ماست‌

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:14  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
 


شهید مصطفی اندرز

اطلاعات فردینام شهید نام خانوادگی تاریخ تولد محل تولد تاریخ شهادت محل شهادت عملیات
مصطفی اندرز 134/8/39 فومن 1359/7/1 آبادان

وضعیت تاهل تعداد فرزندان آخرین مسئولیت عضویت مزار شهید محل دفن
مجرد - رزمنده سرباز گلزار شهداء تطف رودآلیان


سرباز وظيفه‌ شهيد مصطفي‌ اندرز آلياني‌ فرزند احسان‌ به‌ سال‌ 1339 در روستاي‌ تطف‌رود آليان‌ شهرستان فومن در خانواده‌اي‌ كشاورز ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. تحصيلات‌ خود را تا پايه‌ي‌ پنجم‌ ابتدايي‌ در مدرسه‌ي‌ زادگاه‌ خود به‌ پايان‌ برد و دوره‌ ابتدايي‌ را تا شهريورماه‌ 1359 در دبستان‌ دولتي‌ ياسر (تأسيس‌1349) گذراند. بعد از تحصيل‌ مدتي‌ به‌ امور كشاورزي‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ ودر لشكر 77 پيروز خراسان‌ (رضوي‌) جاي‌ گرفت‌. اين‌ شهيد بزرگوار همزمان‌ با شروع‌ جنگ‌ تحميلي‌از سوي‌ يگان‌ خدمتي‌ پيروز خراسان‌ به‌ مناطق‌ عملياتي‌ كشور اعزام‌ شد و پا به‌ پاي‌ ديگر رزمندگان‌، دليرانه‌ براي‌ دفاع‌ از دين‌ و حريم‌ مملكت‌ اسلامي‌ جنگيد، تا اينكه‌ سرانجام‌ در تاريخ‌ اول‌ مهرماه ‌1359 در منطقه‌ي‌ سرپل‌ ذهاب‌ به‌ درجه‌ي‌ والاي‌ شهادت‌ دست‌ يافت‌ و به‌ لقاءالله‌ پيوست‌.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:11  توسط داود صیاد مالفجانی  | 



شهید سیدحسین اندایش

سرباز يكم‌ تكاور شهيد سيدحسين‌ اندايش‌ فرزند سيدعلي‌ به‌ سال‌ 1344 در تطف‌ رود آليان‌ شهرستان فومن ديده‌ به ‌جهان‌ گشود. پس‌ از پشت‌سر گذاشتن‌ دوران‌ طفوليت‌، وارد مدرسه‌ گرديد و تا قبولي‌ سوم‌ راهنمايي‌(سيكل‌) به‌ پيش‌ رفت‌.
پس‌ از تحصيل‌ وارد بازار كار گرديد و مدتي‌ بعنوان‌ كارگر يكي‌ از چلوكبابي‌هاي‌ تهران‌ مشغول‌ كارشد، تا اينكه‌ به‌ هنگام‌ سربازي‌، به‌ خدمت‌ سربازي‌ رفت‌ وپس‌ از مراحل‌ دوره‌ آموزشي‌، از تيپ‌ 55هوابرد جمعي‌ گردان‌ 146 شيراز عازم‌ ميادين‌ نبرد گرديد.
يازده‌ ماه‌ در جبهه‌ جزو نيروهاي‌ ويژه‌ تكاور بود، تا اينكه‌ سرانجام‌ در يازدهم‌ بهمن‌ ماه‌ 1365براثر اصابت‌ تركش‌، در منطقه‌ي‌ عملياتي‌ سومار(1) به‌ كاروان‌ عظيم‌ شهيدان‌ پيوست‌ و جاودانه‌ شد.
در بخشي‌ از وصيت‌نامه‌اش‌ آورده‌ است‌: «...مادرم‌ اگر انشاءالله‌ خدا بخواهد و شهيد شوم‌، از تومي‌خواهم‌ كه‌ هرگز غمي‌ به‌ دل‌ راه‌ ندهي‌ و از دوري‌ و رفتن‌ من‌ غمگين‌ و ناراحت‌ نشوي‌، بلكه‌ از تومي‌خواهم‌ كه‌ هر وقت‌ خبر شهادتم‌ را به‌ تو دادند، آرام‌ و صبور باشي‌...».

1ـ توضيح‌ اينكه‌ شهرهاي‌ سومار، نفت‌ شهر و مهران‌، در دوم‌ مهرماه‌ 1359 به‌ اشغال‌ ارتش‌ عراق‌ درآمده‌ بودند.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:8  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
شهید شهرستان فومن > شهید رحمت امانی



شهيد رحمت‌ اماني‌
شهيد رحمت‌ اماني‌ گيگاسري‌ فرزند غلامحسين‌ به‌ سال‌ 1337 قدم‌ به‌ جهان‌ گذارد. پس‌ از طي‌دوران‌ كودكي‌ وارد مدرسه‌ شد و پس‌ از چند سال‌ تحصيل‌ علم‌ و دانش‌، بعنوان‌ سرباز نيروي‌ زميني‌ارتش‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ به‌ خدمت‌ فرستاده‌ شد. دوره‌ خدمت‌ اين‌ شهيد بزرگوار، مصادف‌ بود با سالهاي‌ آغازين‌ جنگ‌ تحميلي‌، از اينرو بنابر ضرورت‌ به‌ مناطق‌ جنگي‌ و عملياتي‌ كشور اعزام‌ شدو بعد از مدتي‌ پيكار با دشمن‌ بعثي‌، سرانجام‌ در تاريخ‌ دوازدهم‌ ارديبهشت‌ 1361 در دارخويين‌ به ‌مقام‌ والاي‌ شهادت‌ دست‌ يافت‌ و در گلزار شهداي‌ آلاسر به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:5  توسط داود صیاد مالفجانی  | 
 




شهيد اسماعيل‌ اماني‌

حجت‌الاسلام‌ شهيد اسماعيل‌ اماني‌ سندي‌ فرزند عظيم‌ به‌ سال‌ 1342 در روستاي‌ سند پايين‌ شهرستان فومن ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. پس‌ از طي‌ دوران‌ طفوليت‌، وارد مدرسه‌ شد و تا أخذ ديپلم‌ فرهنگ‌ و ادب‌ به‌ تحصيل‌ پرداخت‌. به سال‌ 1360 در انجمن‌ اسلامي‌ مدرسه‌، فعاليت‌ داشت‌ و عضو فعال‌ اين‌ انجمن‌ بود. در پايگاه‌ مقاومت‌ بسيج‌ سند، در قسمت‌ تبليغات‌، همراه‌ ديگر دوستان‌، با عشق‌ و علاقه‌ فعاليت‌ مي‌كرد و همراه‌ امت‌ حزب‌الله‌ فومن‌، با گروههاي‌ ملعد‌ و ضد انقلاب‌ به‌ بحث‌ و جدل‌ مي‌پرداخت‌.
شيخ‌ اماني‌ در سال‌ 1361 به‌ عضويت‌ بسيج‌ درآمد و در همان‌ سال‌، وارد حوزه‌ علميه‌ امام‌ جعفرصادق‌(ع‌) شهر رشت‌ شد و همگام‌ با تعليم‌ و تربيت‌ در اين‌ حوزه‌، در تظاهرات‌ مردمي‌ و نماز جمعه ‌نيز با عشق‌ و علاقه‌ شركت‌ مي‌كرد.
در سال‌ 1363 در پادگان‌ نظامي‌ منجيل‌، آموزش‌ نظامي‌ را فراگرفت‌ و پس‌ از آن‌، عازم‌ جبهه‌هاي ‌غرب‌ كشور شد. در سال‌ 1364 به‌ حوزه‌ علميه‌ «رضويه‌» قم‌ رفت‌ و درس‌ حوزه‌ را ادامه‌ داد و در سال ‌1365 در اعزام‌ ويژه‌ روحانيون‌ از شهرستان‌ قم‌، مجدداً به‌ جبهه‌ رفت‌ و اين‌ بار، عازم‌ جبهه‌هاي ‌جنوب‌ كشور گرديد. در اين‌ مرحله‌ در عمليات‌ آزادسازي‌ منطقه‌ي‌ فاو، حضور داشت‌ و در اين‌ عمليات‌ بود كه‌ شماري‌ از دوستانش‌، به‌ لقاءالله‌ پيوستند و خود ايشان‌ نيز از ناحيه‌ي‌ پا مجروح‌ گرديده‌ و به‌ مدت‌ پانزده‌ روز در بيمارستان‌ فيروزگر تهران‌ بستري‌ بودند.
شهيد اماني‌ بعد از بهبودي‌ مختصر، دوباره‌ به‌ جبهه‌هاي‌ جنوب‌ كشور شتافتند و با اينكه‌ هر دو ماه‌ به‌ جبهه‌ مي‌رفتند، از تحصيل‌ غافل‌ نبودند و دروس‌ حوزوي‌ را با نمرات‌ عالي‌ طي‌مي‌كردند. همچنين ‌ازخودسازي‌ غافل‌ نبوده‌ و به‌ ارشادجوانان‌ نيز مي‌پرداختند.


اين‌ روحاني‌ مبارز، پس‌ از مدتها مبارزه‌ در جهاد اصغر و جهاد اكبر، سرانجام‌ در نوزدهم‌ مهر 1367در منطقه‌ي‌ عملياتي‌ شلمچه‌، مفقود شدند كه‌ بعد از چند ماه‌ پيكرش‌ كه‌ كاملاً پوسيده‌ شده‌ بود، شناسايي‌ و به‌ زادگاهش‌ باز گردانده‌ شد.
درقسمتی از وصیت نامه این شهید امده است ... آنچه که باعث حفظ و نشر اسلام شده و میشود حمایت از ولایت فقیه است. ولایت فقیه قلب اسلام است بر همه است در حفظ او کوشا باشند ولایت فقیه یکی از از زیبا ترین سروده عالم خلقت بعد از حکومت ائمه خداست که سنت خدای سبحان و قادر منان به ملت سلحشور و بی باک ایران اسلامی و مسلمین در این قرن است . بر امت است که از روحانیت کناره نگیرند و در پیشرفتشان همکار و همیار همیشه صدیق این عزیزان که پاسدار حقیقی اسلام عزیز بوده اند باشند.

+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 0:56  توسط داود صیاد مالفجانی  | 





شهيد هيبت‌ الله‌ امام‌ پناهي‌

بسيجي‌ شهيد هيبت‌الله‌ امام‌ پناهي‌ فرزند ابوالشهدا شمس‌الله‌ به‌ سال‌ 1342 در روستاي‌ ملسكام شهرستان فومن گام‌ به‌ گيتي‌ نهاد. اين‌ شهيد بزرگوار بسان‌ ديگر برادران‌ شهيد خود، در آغوش‌ گرم‌ خانواده‌ رشد و نمو يافت‌ و دوران‌ كودكي‌ را طي‌ نمود، تا اينكه‌ وارد مدرسه‌ شد و تا قبولي‌ سوم‌ نظري‌ در رشته‌ي‌ اقتصاد به‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌. از آنجايي‌ كه‌ در خانواده‌اي‌ مذهبي‌ پرورش‌ يافته‌ بود و بسان‌ديگر برادران‌ خود با برخي‌ از دستاوردها و نهادهاي‌ انقلابي‌ آشنايي‌ پيدا نمود بود، بدين‌ ترتيب‌ پس‌ از پيروزي‌ انقلاب‌ و تشكيل‌ نهاد بسيج‌، به‌ اين‌ نهاد انقلابي‌ پيوست‌ و به‌ عضويت‌ آن‌ درآمد.
اين‌ شهيد بزرگوار در ادامه‌ راه‌ برادران‌ شهيد خود، داوطلبانه‌ از سوي‌ واحد بسيج‌ سپاه‌ فومن‌ عازم‌ جبهه‌هاي‌ حق‌ عليه‌ باطل‌ گرديد و راه‌ مبارزه‌ با متجاوزين‌ بعثي‌ را در پيش‌ گرفت‌. سرانجام‌ در بيست‌و سوم‌ ديماه‌ 1365 سه‌ هفته‌ پس‌ از شهادت‌ برادر شهيدش‌ محمد، در منطقه‌ي‌ عملياتي‌ شلمچه‌ براثر اصابت‌ گلوله‌ي‌ مستقيم‌ دشمن‌ به‌ شهادت‌ رسيد كه آنرا پس‌ از انتقال‌ به‌ زادگاهش‌، بدون‌ غسل‌ به‌خاك‌ سپردند.
خانواده‌ امام‌ پناهي‌ براي‌ دفاع‌ از دستاوردهاي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ و همچنين‌ حفاظت‌ از حريم‌ مملكت‌، سه‌ شهيد تقديم‌ ايران‌ عزيز نموده‌اند و شهادت‌ ايشان‌ را عزت‌ و افتخاري‌ براي ‌سربلندي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ مي‌دانند.
يكي‌ از كارهاي‌ زيباي‌ يكي‌ از فرزندان‌ اين‌ خانواده‌ شهيد، راه‌اندازي‌ آسايشگاه‌ سالمنداني‌ موسوم‌ به ‌«ميلاد نور» است‌ كه‌ در بهمن‌ 1383 با‌ همكاري‌ يكي‌ از بانوان‌ اداره‌ بهزيستي‌ استان‌، در انتهاي‌خيابان‌ يادآوردن‌، جنب‌ گلزار شهدا راه‌اندازي‌ گرديد كه‌ امروزه‌ پذيراي‌ شماري‌ از سالمندان‌ وسالخوردگاني‌ است‌ كه‌ اميد ديدار و ياري‌ از سوي‌ افراد توانمند و سالم‌ را دارند.


















+ نوشته شده در  جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 0:52  توسط داود صیاد مالفجانی  |