|
اولین پرستار شهید
اروندرود در کشاکش دشت می خرامیدن شور سرودن داشت. مردم آبادان نهال سبز صفا را در دل ها می کاشتند تا یکرنگی و یگانگی فراوان تر شود وگلدان ها را از گل محبت می انباشتند تا همدردی و همدلی رونق بیشتری گیرد. مرضیه نیز از بطن زمان می آمد تا در سال 1335 ودر جنجال وغوغای کشتی وسرخی آفتاب ساحل متولدشود. کنون خانواده ی مذهبی و تلاش گر شیروانی مقدم دومین فرزند را گرامی می دارند وزمینه را برای تعلیم و تربیت او فراهم می کنند. مرضیه تحصیلات ابتدای خود را در آبادان آغاز می کند وبا هوش خدادادی که دارد، جزو دانش آموزان موفق به شمار می رود. و پشتکار وجدیت او سبب می شود که با رتبه ی بالا دوره ی متوسطه را به پایان رساند. او پس از اخذ مدرک متوسطه، به حرفه ی شریف پرستاری علاقه مند می شود، به توان واستعداد خود در این رشته پی می برد و وارد سازمان شیر و خورشید سرخ آن زمان می شود و پس از 3سال آموزش مداوم و کسب مهارت های لازم،حرفه ی مقدس و دشوار پرستاری را آغاز می کند. مرضیه که از دوران کودکی، صبر و صبوری و مهرورزیدن را آموخته بود وخلق وخویی پسندیده داشت، در درمان دردمندان و برای شفای بیماران با تعهد و اخلاص، تلاش می کند و با مهر، مرهم جسم و روحشان می شود. او با رعایت نکته های مهم روحی و روانی در درمان بیماران، به زودی نمونه والگو می شود و از دیگر همکاران خود پیشی می گیرد.سپس مرضیه به بندر دور افتاده و محروم چابهار سفر می کند و در آن جا با کمترین وسیله و امکانات زندگی به مدت یک سال، صادقانه به پرستاری و مداوای مردم بیمار آن منطقه می پردازد و هرگز شرایط سخت زندگی در چاه بهار، براصالت کار و حرفه اش اثر نمی گذارد. درآستانه ی پیروزی انقلاب اسلامی به شهرستان شوش منتقل می شود و با آغاز جنگ تحمیلی، در آنجا و در شهر شهیدان گمنام، بار دیگر خدمت خالصانه ی خود را با شور و شوق بیشتر ادامه می دهد. مرضیه که کمتر به مرخصی می آمد، تصمیم می گیرد برای استفاده از مرخصی استحقاقی خود به مدت 15روز در کانون گرم خانواده زندگی کند، اما دل بی تابش مانع از آن می شود که یاد جبهه و مجروحان راحتی در اندک مدتی فراموش کند، او در این مدت پیوسته تکرار می کند: «من باید در بین رزمندگان باشم وخدمت کنم...» و با همین انگیزه ی مقدس است که پیش از به پایان رسیدن زمان مرخصی، به محل کار خود می شتابد. مرضیّه روز 26دی ماه 1360،داوطلب می شود تا تنی چند از مجروحان دفاع مقدّس را که به مقصد دزفول اعزام می کنند، همراهی کند. او با وقوف وآگاهی از این که جاده زیرآتش مستقیم دشمن است و هرلحظه امکان دارد، حادثه ای به وقوع بپیوندد، قبل از عزیمت، غسل شهادت را به جامی آورد و آنگاه رهسپار سفر می شود، تا وظیفه ی خطیر خود را به انجام رساند. باران گلوله و آتش هم چنان ادامه دارد؛ مرضیّه چون پروانه برگرد جمع مجروحان می گردد. او آرام و قرار ندارد و قامت سفید پوش او در آفتاب می درخشید. و ناگهان خمپاره ای در کنار آمبولانس آنها منفجر می شود. خون گرم مرضیّه، بر سپیدی جامه، جاری می شود و سپیده ندا سر می دهد: «اِرجعی الی ربک راضیةً مرضیّه» یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
+ نوشته شده در دوشنبه نهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 4:49  توسط داود صیاد مالفجانی
|
|