محبوبه دانش آشتیانی

محبوبه نماد مجموعه ای از ایثارها و از خود گذشتگی هایی است كه این روزها كمتر می بینیم. زندگی مصرفی، اسراف، بی توجهی به مشكلات دیگران چیزی است كه شهدای ما از جمله محبوبه جانشان را فدا كردند كه اینگونه نباشد.


  متن زیر بر گرفته از ماهنامه فرهنگی-تاریخی شاهد یاران ویژه " یادمان شهدای زن" است كه روایتی از محبوبه دانش آشتیانی، شهیدی با درایت و هوشیار در قیام 17 شهریور را منتشر کرده است.

شهیده محبوبه دانش آشتیانی
دانش آموزی از مدرسه رفاه

شهید محبوبه دانش آشتیانی یكی از شهدای سرخ هفده شهریور خونین سال 1357 است. او در  نوجوانی، به عنوان یك دختر مبارز و مسلمان به صفوف فشرده مردم مسلمان ایران پیوست و در تظاهرات پر شكوه علیه رژیم شاه به شهادت رسید. محبوبه در یك خانواده روحانی و مسلمان متولد شد. پدرش روحانی بود و در حادثه انفجار حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید. شهید آشتیانی علاقه خاصی داشت كه فرزندانش از تربیت اسلامی برخوردار باشند؛ به همین دلیل آنها را به مدارسی می فرستاد كه فضای آنها مذهبی و مبارزاتی بود. یكی از این مدارس، مدرسه رفاه بود كه محبوبه دوره ابتدایی و راهنمایی را در آنجا گذراند. مدرسه رفاه یكی از پایگاه های مبارزاتی شهید بهشتی، شهید رجایی و آقای هاشمی رفسنجانی بود و لذا سعی می شد از معلمین مبارز استفاده شود تا اهداف مورد نظر آنان تأمین شود.

رفتنش مثل زندگی اش باور كردنی نبود

یكی از دوستان این شهید در توصیف ویژگی های اخلاقی او می گفت: «رفتنش مثل زندگی اش باور نكردنی است. عقاید و شیوه تفكر او با همه فرق داشت. مسائل را به قدری دقیق و خوب تجزیه و تحلیل می كرد كه انسان در همان برخورد اول متوجه می شد كه با یك دختر معمولی 16، 17 ساله روبرو نیست. در او كمترین هیجان و كوته فكری و انحراف سنین جوانی به چشم نمی خورد. حرف هایش را راحت می زد و جز حق چیز دیگری را نمی دید و نمی خواست و هیچ وقت حقیقت را فدای مصلحت نكرد.»

سمبل جوان های آن دوره

مسعود، برادر محبوبه آشتیانی در توصیف خواهرش می گوید: "اگر بخواهم محبوبه را در چند كلمه معرفی كنم، كلمه اول كنجكاوی است. سریع قانع نمی شد. برای پیدا كردن حقیقت، سرسخت بود. به نظر من محبوبه سمبل جوان های آن دوره است. آنها احساس می كردند می توانند و باید دنیا را عوض كنند. آنها تصور می كردند مجموعه دانش های بشری در یک گنجینه جمع شده و ما حالا می رویم و در آن را باز می كنیم و همگی خوشبخت می شویم. به دلیل همین نحوه تفكر هم دچار تردید هایی كه نسل فعلی می شود، نمی شدند. این باور جوان های آن موقع بود كه  باعث می شد انسان همه انرژی هایش را روی هدفش متمركز كند، وقتی هم كه به هدف می رسید و می دید آن طور كه او تصور می كرده، جامع و مانع نبوده، سرخورده می شد. واقعاً تفسیر جهان به این سادگی ها نیست. محبوبه هم دقیقاً مثل هم نسل هایش بود و احساس می كرد همه چیز را می داند یا دست كم می تواند بداند."

شهید محبوبه از همان هفت هشت سالگی، خیلی مطالعه می كرد و درباره اسلام و مذهب بسیار كنجكاو بود. او با عده ای از دوستانش هفته ای دو بار جلسات خصوصی و بحث و گفتگو داشتند، نهج البلاغه می خواندند و درباره اسلام تحقیق می كردند. محبوبه بعضی از روزها بعد از تعطیل شدن مدرسه، به جنوب شهر می رفت .با بچه های آنجا انس و الفتی پیدا كرده بود. پای درد دلشان می نشست و غروب، غمزده به خانه برمی گشت. گاهی می گفت:«مادر! این چه زندگی ای است كه عده ای زندگی مرفه داشته باشند و مردم بی نوای جنوب شهر، نان برای خوردن نداشته باشند. باید كاری كنیم.»

یكی از دوستانش می گوید: آراستگی، نظم و مهربانی اش فوق العاده بود. خیلی منظم بود. واقعا نمی توانم نمونه اش را بیاورم. در اوج مبارزات، لباس هایش مرتب و آراسته بودند. چادرش را در می آورد، حتما به شكل بسیار منظمی تا می كرد. چهره بسیار ملیح و دلپزیری داشت و به خصوص وقار و متانتش به شدت انسان را تحت تأثیر قرار می داد. صدا و لحنش هم گرمی خاصی داشت. وقتی هم كسی را می دید، در همان برخورد اول طوری رفتار می كرد كه انگار سالهاست او را می شناسد.

شخصیت تأثیر گذار، تمیز، مهربان، دلنشین

 یكی از دوستانش نقل می کند: آراستگی، نظم و مهربانی محبوبه فوق العاده بود. خیلی منظم بود. در اوج مبارزات، لباس هایش مرتب و آراسته بود. چادرش را در می آورد، به شكل بسیار منظمی تا می كرد. چهره بسیار ملیح و دلپذیری داشت و به خصوص وقار و متانتش به شدت انسان را تحت تأثیر قرار می داد. صدا و لحنش هم گرمی خاصی داشت. وقتی هم كسی را می دید، در همان برخورد اول طوری رفتار می كرد كه انگار سالهاست او را می شناسد.

خواب عجیب مادر؛ گل سرخ من در بهشت زهرا

مادر محبوبه می گوید: چند روز قبل از شهادت محبوبه خواب دیدم برای ادامه تحصیل به كلاسی رفته ام تا ثبت نام كنم. خانمی كه مسئول این كار بود، از ثبت نام من خودداری می كرد . سرانجام پس از اصرار بسیار ، دری را گشود و گفت:«نگاه كن!» حیرتزده نگاه كردم و دیدم باغی است بی نهایت بزرگ و تا جایی كه چشم كار می كند، غرق در بوته های گل سرخ است، آن هم گل هایی آتشین و تر و تازه. آن روزی كه به بهشت زهرا رفتم، آن باغ گل سرخ را دیدم. گل های سرخ مادران دیگر، در كنار گل سرخ من آرمیده بودند.

 نگاهش تنم را لرزاند، انگار با من وداع كرد

صبح روز 17 شهریور، حدود ساعت شش بود كه یك بلوز آبی گشاد و شلوار لی پوشید و مقنعه اش را سر كرد و چادرش را روی سرش انداخت و آمد و گفت: «مادر! دارم می روم با دوستانم در تظاهرات شركت كنم.» گفتم:«چیزی نمی خوری؟» گفت: «میل ندارم». بعد صورت مرا بوسید و با لحنی مهربان و در عین حال جدی گفت: «مادر! اگر شهید شدم، غصه نخورید.» وقتی داشت از در خانه بیرون می رفت، برگشت و نگاهم كرد. در نگاهش چیزی بود كه تنم را لرزاند. انگار با آن نگاه با من وداع كرد.

جسد را تحویل نمی دادند

مأموران مسلح در اطراف می چرخیدند و می گفتند كه جسد به كسی تحویل داده نمی شود. به مرده شوی خانه رفتم و با شیون و ضجه زن مرده شوی را راضی كردم  تا جسد دخترم را به من نشان بدهد. دلش به رحم آمد و گفت:«بیا ببین. شاید این دختر تو باشد.» همراه او رفتم و آنچه را كه نباید ببینم، دیدم. محبوبه من بود كه آرام و معصوم خفته بود. گلوله درست به قلبش اصابت كرده بود.

سوء استفاده نشریه مجاهد از شهادت محبوبه

در اوایل انقلاب، نشریه مجاهد مربوط به منافقین، عكس محبوبه را چاپ و سعی كرده بود او را به نوعی به این سازمان منتسب كند، در حالی كه محبوبه هیچ ارتباطی با گروه ها نداشت و حركت  مبارزاتی او در بستر اجتماعات مردمی شكل گرفت و ادامه پیدا كرد. من و پدر و خانواده محبوبه هم به جریانات سیاسی آگاهی داشتیم و مانع از جذب او به گروه خاصی می شدیم و او را به سوی خط امام سوق می دادیم و نواقص و معایب ایدئولوژی های گروه را به او گوشزد می كردیم.

پدر محبوبه سه سال بعد از شهادت او به دخترش پیوست

پدر محبوبه پس از شهادت او روحیه خاصی پیدا كرده بودند و این شهادت، در خانواده عمیقاً اثر گذاشت. شهید علی دانش در زمینه های فرهنگی، خدمات شایان توجهی داشتند و پس از انقلاب هم نماینده مردم آشتیان در مجلس شورای اسلامی شد. او در هفتم تیر سال 60 در جمع 72 یار امام خمینی (ره) به دیدار حق شتافت.

بخش فرهنگ پایداری تبیان

+ نوشته شده در  شنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۲ساعت 3:46  توسط داود صیاد مالفجانی  |