عنوان : مريم فرهانيان
تاريخ : 1388/09/11
New Page 1

تاريخ تولد :24/10/1342
تاریخ شهادت : 13/5/1363
محل تولد :خوزستان /آبادان
طول مدت حیات :21
محل شهادت :بيمارستان آبادان


اهل آبادان بود؛ روز بيست و چهارم دي‌ماه سال 1342 پا بر خاكدان هستي نهاد. كنار خانواده‌ي مهربانش روزها را يكي پس از ديگري پشت‌سر گذاشت و در جمع پرشور و مهربان آنان با اسلام ناب محمدي آشنا گشت.
مريم سرگرم زندگي بود كه يك ‌باره رژيم بعث عراق به ايران حمله كرد و او به ناچار در سنين نوجواني و جواني به ياري مجروحان جنگ شتافت و شبانه‌روز در بيمارستان فعاليت مي‌كرد. سرانجام نيز در سنّ 21 سالگي بر اثر اصابت تركش خمپاره در راه گلستان شهدا مجروح شد و در تاريخ 13/5/1363 در آبادان به شهادت رسيد.


آرزوي شهادت

چه آرامشي مي‌داد لبخندت وقتي زخمي و خسته روي تخت بيمارستان دراز كشيده بودي. نمي‌دانم فاصله‌ي بخش تا اورژانس بيمارستان آبادان را با چه حال زاري طي كرده بودم.
من و مادر بعد از ماه‌ها دوري از تو تازه به شهر برگشته تا سر مزار داداش برويم و احوالي هم از تو بپرسيم كه شنيديم ساعاتي پيش گلوله‌ي خمپاره‌اي سقف بيمارستان را بر روي مجروحين و تو كه در حال مداواي مجروحين بوده‌اي، آوار كرده است و تو نيز زخمي در كنارش افتاده‌اي. لبخندت اگرچه آرامشي را كه محتاجش بودم، به ارمغان مي‌آورد، اما زجري شده بود به جانم كه شهادتت را نشانم مي‌داد؛ چرا كه بلافاصله گفتي: فاطمه سعادت نبود. داشتم مي‌رفتم پيش داداش شهيدم مهدي. اما افسوس ...
مريم جان! شهادت داداش مهدي در بيستمين روز جنگ در دل تو چه تمنايي كاشته بود كه اين‌طور كوچه به كوچه‌ي شهر شهادت را دنبال مي‌كردي. از همان روز در حالي كه به جز مردان همه شهر را ترك كرده بودند، تنها برگشتي و دور از خانواده‌ات يك سال و نيم در بيمارستان امام به امدادگري و پرستاري از مجروحين جنگ پرداختي. در سپاه حضور مي‌يافتي. به خانواده‌هاي شهدا سركشي مي‌كردي؛‌ به امور فرهنگي مي‌پرداختي و بالاخره در نيم‌راه رفتن به گلستان شهداي شهر براي تجديد ميثاق با شهيدان، با تركش خمپاره‌اي روحت بي‌تاب‌تر از جسم خود را در آغوش شهادت انداخت.
و من هنوز بهت‌زده به نامه‌ات كه به مهدي نوشته بودي، خيره شده‌ام كه: «‌ برادر شهيدم،‌ هميشه صداي رسايت را در گوشم احساس مي‌كنم و از خداوند مي‌خواهم كه اين سعادت را به من بدهد كه راهت را ادامه بدهم. راه تمامي شهيداني كه براي خدا جان خود را در طبق اخلاص نهادند و رفتند و به شهادت رسيدند. فقط از خدا مي‌خواهم كه اين بنده‌ي ناچيزش را به مرگ طبيعي نميراند. خدايا كمكم كن كه همواره در راه تو قدم بردارم. بنده‌ي لايقي باشم و شهادت هم نصيبم بگردد. »
انشاالله

راوي:خواهرشهيد
منبع:روزنامه جمهوري اسلامي

+ نوشته شده در  شنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۲ساعت 4:5  توسط داود صیاد مالفجانی  |